پایان سفر زمینی

فردا سفر‌ زمینی حدود ۴۰۰۰ کیلومتری من تموم می‌شه و برمیگردم آلمان.
وقتی‌ بهم گفتی‌ میخوای‌ بری اسپانیا و زمینی‌ هم میخوای‌ بری و آیا دلم می‌خواد همراهیت کنم؟ و منم بی‌ هیچ مکثی گفتم باشه اونم قبول همراهی سفر با آدمی‌ به ظاهر بدتر از خودم از لحاظ جسمی‌… فکر نمیکردم از پسش بر بیام و خستگی و سرعت سفر و تو ماشین نشستن برای ساعتهای متوالی رو تحمل کنم………….. ولی‌ شد.
پ.ن:اگه غلط املای هام زیاده چون با نرم افزار پینگیلیش به فارسی تایپ می‌کنم و کیبورد فارسی ندارم.
بعدشم حسود حسود هرگز نیاسود:teeth
درضمن جهت روشنگری بگم راستگو و نانا و اردشیر و ناهید و امید قلابی و ژوبین ومهدی و… همه یک نفرند که با اسامی مختلف کامنت میذاره
تو آلمان دسترسی‌ به نتم کمه و فرصت هم کمتر.آخر هفته برمیگردم ایران.
_____________________
فردا تولد امید که مطمئنم نمیتونم به موقع آپ کنم پس الان میگم عزیزم تولدت با بهترین آرزوها برات مبارک باشه:love



تمام علایق من

تازه متوجه شدم؛یکی‌ از علأیق زندگیم اینه که یک سکه بندازم تو دستگاه قهوه ساز و منتظر بشم شکلات گرمم رو تحویل بگیرم یا هی‌ پول خورد جمع کنم و هی‌ بندازم داخل دستگاه تا بشه اندازه پول یه فانتا و دو دستی‌ تقدیمم کنه.آی حال میده بهم.
دیگه خیلی‌ دلتنگم و نمیتونم بیشتر تحمل کنم سر ۱ ماه برمیگردم و ۳ ماه نمیمونم.
وقتی‌ عزیزات پیشت نباشن تو بهشتم که باشی‌ باز این کاشکی‌ ورد زبونت.
هر جایی میرم واسه دوردونه خرید می‌کنم و با خودم میگم ،اگه من بودم و یکی‌ اینو برام میخرید کلی‌ ذوق می‌کردم.همش تصور برق چشمش رو از دیدن سوقاتیاش دارم.
دارم میرم زادگاه دزیره.

download



فرق نمی‌کنه جمعه باشه یا یکشنبه؛ایران باشه یا هر جای دیگه…. عصر روز تعطیل دلت میگیره.
بارسلونا بنظرم یکی‌ از زیبا‌ترین شهر‌های دنیاست. به این همه زیبایی و سعادت و رفاه غبطه میخورم.



دارم میرم بارسلونا
امید برات ایمیل زدم چک کن
*****************************
با کلی گریه و بغض بالاخره بهنام مرا به منزل خانم زواربافنده برد . در راه که از خیابان رضا می گذشتیم احساس کردم چه قدر دلم می خواهد در این خیابان دوران طفولیتم قدم بزنم . یادم آمد که با ولیچرم گفتم چراکه نه ؟ همانطور که به پسرم می گفتم به آهستگی رانندگی کند تا خاطرات کودکیم زنده شود ، نگاهم به پیاده رو معطوف شد . از یک میلان تا میلان بعدی ، مسیر با جستی حدود ده تا پانزده سانت ، شاید هم بیشتر از کف خیابان جدا می شد . لحظه ای خود را پیاده با ویلچر تصور کردم که این مسیر را باید بپیمایم . حتی تصورش هم امکان پذیر نبود ، چرا که سر هر جستی باید پایین آمده و بعد از عبور از عرض کوچه دوباره بالا می رفتم . به فرض که اگر با همراه هم بودم ، اینکار برای او کاری بس طاقت فرسا بود . دردل آفرین به مسئولین شهر و مهندسین خوش فکر ! شهرداری و کلاً مسئولین محترم ‍‌! کشورمان گفتم که فکرهمه جا ! را کرده اند مگر معلولین را . گیریم که کشور فخیم وآباد ! ایران معلول هم ندارد ، اگر یک مادر هم بخواهد کودک خود را با کالسکه بگرداند یا خرید برود ، این کار باعث رنج و مشقت بسیار اوست . تازه کودک و نوزاد او وزنی ندارد چه رسد به یک معلول که گاهی وزن ولیچر او از وزن خودش بیشتر است . اینکار باسطح ملایم شیب داری در شروع و ختم پیاده رو به کلی حل می شد. البته دولت فخیمه ! راهکار های بهتری از ایده های این حقیر مفلس ِ ناسلامت در نظر گرفته و آن اینکه یک زن بچه دار معنا ندارد برای خرید از خانه خارج شود ، اگر هم شد بچه با خود نبرد که با دستپاچه گی و کلافه گی و یک خرید کرده و سه تا نکرده ، زودتر به خانه برگردد . معلولین هم بهترست بیشتر در خانه باشند تا آرامش بهتری داشته باشند ، اگر هم بنا به ضروریات می خواهند از منزل خارج شوند ، ماشین دارهایشان از منزل خارج شوند ، اگر هم ماشین ندارند ، خب مرگ که تن تنش را به قیمت ارزان و مفت در این کشور در اختیار داریم ، بیایند تقاضا کنند خودمان به طرفه العینی تقدیم می داریم . دیگر چه می ماند ‍‍!!!
به حمدلاه سرتاسر ایران آبادست .
این نمونه بسیار کوچک و پیش پا افتاده ای از مشکلات یک شهروند بود ، تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .





این پست از قبل سفر درفت شده

حال میده تو جادههای خارج کشور آهنگ‌های فارسی با صدای بلند گوش بدی و بزنی‌ زیر آواز
__________________________________
دیگه مطمئنم که یه ایرانی‌ جدا نشده از ایرانم و به هیچ قیمتی دلم نمیخواد مردم و مملکتم رو ترک کنم وقتی‌ تو جادههای اسپانیا آهنگ این خس و خاشاک توی و یا طاقت بیار رفیق یا سر اومد زمستون رو گوش میدم و زار میزنم و همش دلم اونجاست… وقتی‌ پسر خاله ام فیلم‌های مربوط به عاشورای امسال رو میزاره برام و با دیدن تک تکشون زار میزنم. میفهمم این آرامش و امنیت مال من نیست و من دلم پیش همون آتش و خون مملکتمه و از پا نمینشینم تا ………………..
ایرانم خوشحالم بهت برمی گردم



این اولین بار بود که از یکی‌ تو اروپا خوشم اومد؛ یه آقای اسپانیایی که سر میزم نشست و هر دو تلاش کردیم ارتباط برقرار کنیم و کلی‌ شکسته بسته انگلیسی‌ حرف زدیم در مورد اون جاده زیارتی(سان دیگو) و اینکه تا حالا دو بار رفته و برادری داره که از گردن قطع نخاع در اثر یه تصادف. اینکه چه کشور‌هایی‌ رو دیده و ایران رو میشناسه….
دلم می‌خواست ازش عکس بگیرم ولی‌ دوربینم همراهم نبود… شاید امروز.



من امروز رسیدم اسپانیا و فردا میرم مادرید؛سفرم زمینیه؛جاده خیلی‌ قشنگ بود ولی‌ درست مثل جاده کناره خودمون؛پس کسی‌ که ندیده چیزی رو هم از دست نداده.
میگم:دیدن اروپا هیچ جذابیتی برام نداره
میگه:فصل بدی رو واسه اومدن انتخاب کردی…
تو ۳۰سال گذشته میگن این سرما بیسابقه بوده…میگم شانس منه
برخلاف آلمان یخ زده اینجا هوا خوب و بالای صفره
دلم می‌خواست از پیرینه بگذارم که گذشتم… قشنگ بود.
پ.ن> امید جان از اینجا نمی تونم بهت زنگ بزنم نگرانم نباش.