طولانی ترین شب سال

در بلندترين شب سال، من زودتر از همه شبهاي ديگه از زور خستگي خوابيدم. ساعت 10 شب و وقتي ساعت 4:30 صبح از خواب بيدار شدم و صفحه موبايل رو چک کردم ديدم چند تا ميس کال و 10 تا پيغام دارم که ديگه جواب دادن بهشون دير شده بود … البته بهتر چون تا جاييکه بشه من هنوز تحريم اس ام اس رو نگه داشتم.



تشیع جنازه ایی با شکوه

ديشب ويژه برنامه ايي پخش ميشد در مورد آقاي منتظري تو يکي از اين کانالهاي اجنبي! آقاي عمادالدين باقي با ايشون مصاحبه ميکرد. ازشون پرسيد اون سالهاي دور که هنوز اسمتون سر زبونها بود خيلي مسخره تون ميکردن و براتون جوک ساخته بودند( يه چيزي با همين محتوا گفت.دقيقش خاطرم نيست) خودتون شنيده بوديد؟ پاسخ دادند: آره بهم مي گفتند گربه نره!!!!
چرا يک همچين مصاحبه بي تکلف و خودموني با يکي از مراجع تقليد رو نبايد رسانه خودمون نشون بده؟
من از اون موقع ها و زمان بچگيم. فوت آقاي طالقاني رو يادمه که چه جمعيتي تو خيابون راه افتاده بود براي تشيع جنازه.
الان هم با اين سانسور خبري گسترده و سکوت در اعلام زمان و چگونگي مراسم اين فقيد تازه در گذشته، عجب جمعيتي آمده براي تشيع جنازه… دست مريزاد به تمام شرکت کنندگان که حسابي شيخ رو روسفيد کردند. روحش شاد و قرين آرامش. هفتشون مصادف با عاشوراست، درسته؟ اگه آره چه شود عاشوراي امسال!!!
عکسهایی از مراسم امروز
فردا از صبح خونه نیستم. نگرانم نشید.



اين هفته تمام روزهام پره. اکثرش هم به ديدن دوستان ميگذره. فقط واسه اينکه خيلي خسته نشم از بچه ها خواهش کردم بيان خونه و مجبور نشم بيرون قرار بگذارم. ولي همينم بعد گذشت يه دوساعتي حرف زدنم شروع ميکنه به ريپ زدن و از خستگي تبديل ميشم به يک جنازه متحرک… فقط اميدوارم موقع سفر اينقدر انرژيم کم نباشه.فکر مي کنم اگه ويزا هم نگرفتم چيزي از دست ندادم و ديدارها به بهانه سفر تجديد شده.
امروز رو به يمن شب يلدا و ترافيک حاصله، بيرون نميرم و خونه هستم و به کارهام ميرسم. هرچي به نظرم مياد پرت مي کنم تو چمدون تا روز جمعه که يکي از دوستهام زحمت ميکشه مياد پيشم تا چمدون رو برام ببنده.
احساس جديدم برام تازگي داره و نا آشنا. بعد از سالها حسم، تهديد به از دست دادن شده و احساسم احساس ِ جديديه وباعث شده من ِ بي تفاوت حالا دوستش داشته باشم بيشتر از قبل و نگران از دست دادنش شدم. انگار تازه دارم مي بينمش. نه اينکه قبلا نمي ديدم ولي حالا يه جور جديديه.یک ماه زمان مناسبیه برای فکر کردن و دور بودن… دلم نمي خواد بيشترو واضح تر توضيح بدم.
گفتم قبلا، که من عزا نگه داشتن رو به موزيک گوش ندادن يا اصلاح نکردن… نمي دونم. پس با وجودي که امروز عزاي عمومي سبزِ و کاملا قابل احترام. آهنگي که بيان کننده احساس اين روزهامه ميذارم.
شب يلداتون مبارک.
باز امروز سرعت اینترنت در حد یه تیکه قاذوره ست….حدااقل برای من که اینطوره.
عکسهایی از مراسم امروز… چه جمعیتی و چقدر سبز….دست مریزاد آبرو خریدید.
آهنگ تکراری ه…دوستش دارم
محمد زارع

لینک دانلود



شاید دیر شده باشه ولی “درگذشت آیت الله منتظری ” رو تسلیت می گم.
خبر،صبح اول وقت با اس ام اس بهم رسید و اصرار داشت که خبر پخش شه. تا قبل ظهر چندین اس ام اس حاوی خبر رو دریافت کردم… خبر به زیبایی و سرعت هرچه تمامتر پخش شده بود:regular
فردا از طرف آقایون مووسووی و کررووبی عزای عمومی اعلام شده.
روحش شاد و قرین رحمت.
اگه وقت داشتم فردا می رفتم تشیع جنازه. مهمه که هرچه باشکوهتر مراسم برگزار بشه.



يه مهموني زنونه ست. دوستهاي دبيرستان. همشون وبلاگ رو مي خونن. دور ميز ناهار نشستيم. پرسشگر نگاهم ميکنه و ميگه چه خبر؟ به عادت اين چند وقت صدام ميلرزه ولي همزمان چشمهام هم مرطوب ميشه. ميگه: مي خواي در موردش حرف بزني؟ با سر اشاره ميکنم که بعدا. اصرار نمي کنه. ميگه فرناز تو بگو بذار ويولت بشنوه مشکلت رو اون تجربه اش بيشتره…
ميرم توالت. توالت فرنگي سيارم رو آوردم. براي بلند شدن جا دست ندارم که ازش کمک بگيرم در ضمن توالت هم ميچسبه به بدنم و باهام بلند ميشه!! به هر بدبختي شده بلند ميشم ولي اين همه تقلا خسته ام کرده در ضمن توالت دربسته گرمه خيلي گرم و همه اين عوامل سبب بي حال شدنم ميشه و فقط مي تونم لباس زير رو بکشم بالا. شلوار از باسنم بالا نمياد و گير مي کنه. از پشت در يکي از بچه ها صدا ميکنه.
– ويلي کمک مي خواي؟
– آره لطفا. بيا تو.
وقتي وارد ميشه با خجالت مي گم
– شلوار رو نمي تونم بکشم بالا.
– خيلي خب. دستهات رو بذار رو شونه من که تعادلت حفظ شه من برات مي کشم بالا.
با تقلاي زياد شلوار رو ميکشه بالا.
– نفست رو بده تو. دگمه اش رو ببندم. دخترمجبوري شلوار به اين تنگي بپوشي؟
از شدت خنده ضعف کردم. اون يکي ها رو هم صدا مي کنيم که کمک کنن از توالت بيام بيرون و بشينم رو واکر. بدجنس ميگه.
– بچه ها! خانم سايزش 44 ه انوقت شلوار سايز 36 پاش ميکنه!!! خب دست از شيکي بردار خانم ،شلوار سايز خودت بپوش که با بدبختي نکشيش بالا.!!!
نمیدونم چرا یه خانم پیدا نشده یه چنین آهنگ لطیفی رو برای آقا بخونه که بشه ازش استفاده کرد. یعنی هیچ نرینه ایی در طول سالها پیدا نشده که ارزش آهنگ خوندن براش رو داشته باشه؟و یک زن با احساس که جاری کنه تمام حسهاش توی شعر و خوندن… حالا منم مجبورم این آهنگ رو استفاده کنم با یه فرق کوچولو برای بیان احساسم که جای اسم “لیلا” تصور کنید اسم یه معشوق مذکر رو و یک حس سرشاراز دوست داشتن و طالب بودن…
محسن نامجو

لینک دانلود



شب به شب سرم رو ميذارم رو پاهاي نرم شاسخين و به خواب ميرم.
وقتي دلم خيلي گرفته باشه. هدفون رو ميذارم روي گوشم و فولدر آهنگهايي رو که تا حالا تو وبلاگ گذاشتم، باز مي کننم و دگمه پلي رو فشار ميدم. هرکدوم که پخش ميشه و پيش در آمد اون آهنگ مياد با خودم ميگم: واي چه آهنگ قشنگي. حتي اونهايي که شادن و بي محتوا و الکي خوش. روحم تازه ميشه با تک تکشون خاطره دارم و هر نوشته ايي که بر اساس آهنگ بوده از عمق وجودم جوشيده. ياد دوستي مي افتم که تمام آهنگها رو سيو کرده تو يه فولدر جداگانه و اسمش رو گذاشته “احوالات ويلي”.
حال جسميم زياد خوش نيست. دست چپم بازي در مياره و توانايي اش شايد به 30 درصد رسيده. پاهام به قدري اسپاسم داره که کاملا کشش رو تو ماهيچه هاي دور زانو احساس ميکنم. ولي اميدوارم و خرسند… نسبت به آينده.
عزاي حرف زدن تو خارج کشور !! رو گرفتم. شايد اگه يکسال پيش بود اينقدر غصه دار نميشدم. کلمات رو فراموش مي کنم حتي تو فارسي. مثلا مي خوام بگم قاشق رو بهم بده. کلمه قاشق يادم ميره و ميگم اوني که باهاش غذا مي خورن رو بهم بده!!! بعضي موقع ها هم خودم رو از تک و تا نميدازم و بيست سئوالي راه ميندازم و ميگم: اگه گفتي اوني که باهاش چايي هم ميزنن اسمش چيه؟ و حق به جانب ميگه: قاشق ِ چاي خوري. ميگم: آفرين! بدش به من!!!.:smug
بهش ميگم اين يک ده روز که تا رفتنم مونده هوام رو داشته باش. تنهام نذار.( حالا خوبه ويزا ندن!!) ميگه باشه. حتي نصفه شبم بهم زنگ ميزنه!!!……….. بابا گفتم هوام رو داشته باش ديگه نه اينقدر!:teeth
(آی میخندم با اینهمه تدارکات و پیشبینی ویزا ندن)
بهش ميگم من عاشق آهنگهاي Dire straits هستم ولي آلبومش رو ندارم. گوش ميده. بعد چند وقت اس ام اس ميزنه،آدرس بده برات يه بسته دارم. با شوق در حاليکه دستهام از اشتياق ميلرزه بسته رو باز ميکنم و سي دي رو مي سُرونم تو سي دي پلير … لذت ميبرم. اين عشقها و محبتهاي بي توقع سيرابم ميکنه .ممنون.:love

Continue Reading »



با نگاهي به آنچه که تو اين سالها بهم گذشته با اطمينان مي تونم بگم من صبرو گذشتم تو يک رابطه خيلي زياده.
هنوز ارتباطم رو با اولين دوست دوران کودکي که مفهوم دوستي رو برام معنا کرد حفظ کردم. سعي مي کنم هرکسي وارد زندگيم ميشه و به نوعي اثرگذاره تو زندگيم، ارتباطم رو باهاش حفظ کنم حتي شده يه کوچولو و يه آب باريکه. براي همينم وقتي کسي به خواست خودم وارد زندگيم ميشه معمولا ديگه بيرون نميره و ماندگار ميشه … شاهد و بزرگترينش ارتباط هم چنان صلح آميزم با همسر سابق.
وقتي يک رابطه ارزشش رو داشته باشه و درست شدنش بند يه ” معذرت خواهي” باشه. داوطلبانه اون کلمه جادويي رو به زبون ميارم و اصن فکر نمي کنم چرا من؟ دندش نرم خودش بياد معذرت خواهي کنه.
يکبار با مادرشوهر جان يه برخورد لفظي داشتيم( ميگم برخورد چون هيچ توهين متقابلي توش نبود و شايد فقط يه ابراز قدرت، نميدونم اسمش رو چي ميشه گذاشت؟) طوريکه اون شب براي اولينبار جدي به مرگ و خودکشي فکر کردم. ولي وقتي بال بال زدن همسر سابق جان رو ديدم و اينکه بيچاره وسط ما دوتا گير کرده و نه راه پس داره نه راه پيش … براي تلطيف جو حاکم، داوطلبانه رفتم روي مادرشوهر جان رو بوسيدم و بابت کار نکرده عذر تقصير خواستم! که به شهادت اون يکي عروس خاله( که بعدا همسرم نقل قول کرد برام) که گفت : من اگه جاي ويولت بودم ديگه تف هم نمي انداختم تو صورت خاله جون!!!
اون موقع فکر مي کردم رابطه زناشويي مون ارزش اين از غرور گذشتن رو داره و حالا هم پس از سالها پشيمون نيستم و فکر مي کنم هرکاري که لازم بوده براي حفظ ازدواجم کردم و وجدان راحته…
وقتي خواسته يا ناخواسته وارد يک رابطه مثلثي بشم ولازم باشه حاضرم خودم و احساسم رو قرباني کنم تا دو ضلع ديگه رابطه به سرانجام برسن مثال هم براش زياد دارم.
اصن آدم دهن بینی نیستم وقتی شخصی ،طرفِ صحبت و حتی علاقه امه، عالم و آدم جمع شن بگن فلانی بده یا بخوان از چشمم بندازنش یا آنتریکم کنن که یه ضربه شستی نشونش بدم، تا بخودم ثابت نشه امکان نداره تحت تاثیر حرف بقیه قرار بگیرم… برای همین با اطمینان در موردم می گن همیشه کاری که خودت صلاح میدونی رو میکنی
آره براي حفظ يک رابطه هرکاري که لازم باشه ميکنم اما هرکسي يه پاشنه اشيلي داره و پاشنه آشيل منم دروغ گفتنه و اگه بخواي به هر علتي بهم دروغ بگي و هالو فرضم کني هرچقدر هم عزيز محترم عين يه قطره اشک از چشمم مي افتي و ديگه خدا هم وساطتت کنه جايگاه سابقت رو پيدا نمي کني…
بقول دوستی این اشکها قیمت داره،بانو.

Continue Reading »