خوش خيال

چرا بعضي ها فکر مي کنند مجاز به انجام هرکار و عکس العملي هستند؟ چرا فکر نمي کنند همين رفتار به راحتي مي تونه از چشم بندازتشون؟ چرا فکر نمي کنند حتي آدمها و رابطه شون هم مي تونه تاريخ مصرف داشته باشه؟ چرا يادشون ميره که رابطه هم مثل گياه يا حيوون خانگيشون احتياج به مراقبت و رسيدگي داره؟ اصن معني رسيدگي رو مي دونند يعني چي؟ شما خانوم،آقا شما بگو رسيدگي يعني چي؟ و چه مفهومي داره؟:thinking
_____________________________
یک ساعت بعد تحریر اضافه شد
بعضي ها فکر مي کنن رسيدگي کردن يعني جبران کمبودهاي عاطفي و احساسي رفتارشون رو با کادو خريدن و پول خرج کردن انجام دادن.
يا در مراحل صميمي تر اگه دست به سانفرانسيسکو رفتنش رو زيادتر کنن (منهاي کيفيت کار که اکثرا فداي کميت ميشه) ديگه نهايت رسيدگي و توجه شون رو نشون دادن.



سفر بخیر

ديروز دايي رفت.
از نوادر مواقعي بود که به زمان رفتنش فکر نکردم و هرروز سعي کردم از روزم و لحظاتي که باهم هستيم استفاده کنم.
هرروز صبح با اين جمله دايي که صدا مي کرد ” پاشو، از روزت لذت ببر” از خواب بلند ميشدم و بنا به حرفش سعي مي کردم واقعا از زندگيم لذت ببرم. تو همين مدت کاملا به روحيات هم خوگرفتيم و دايي کاملا به من و توانايي ها و ناتوانايي هام اشراف داشت و برخوردش کاملا پخته و بالغانه بود لحظه ايي که حس مي کرد نمي تونم ولي تلاش دارم خودم از پس خودم بربيام، امکان نداشت براي کمک بياد طرفم و به خودم واگذارم مي کرد و از طرف ديگه وقتي نياز به کمک داشتم بدون هيچ توضيح اضافه ايي خودش خودکار تمام کمکهايي که به راحتتر شدنم منجر ميشد انجام ميداد.
هرروز عين خواهر و برادري با فاصله سني کم تو سرو کله هم زديم و کلفت کنايه بار هم کرديم.
وقتي خيلي بچه بودم و دايي هم هنوز ايران بود، يادمه يه خال کف پاش داشت و هروقت کفش يا جوراب پاش نبود من خم ميشدم و خال کف پاش رو بوس ميکردم … اين خاطره هم ياد من ه هم ياد خودش و اينروزا تا مي نشست مي گفت نمي خواي خالم رو ماچ کني؟!!!:smug
روزهايي که من و سوار ويلچر مي کرد و مي رفتيم هوا خوري!… سفره دلم رو براش باز کردم و ناگفته هاي تو دلم رو براش گفتم، گريه کردم و حرف زدم و اون درست مثل يه دوست خوب و صميمي و نه يه دايي! به حرفام گوش داد و راهنمايي ام کرد.
هفته آخر هفته شلوغ و در عين حال مفرحي بود. خيلي خوش گذشت و تقريبا تمام روزهاش برنامه مون پر بود … يک شبش رو يه مهموني خيلي الکي الکي جور شد و خيلي هم خوش گذشت. اونم چه جوري؟ تلفن رو برداشتم و به دوستاني که مي دونستم از لحاظ اخلاقي به هم نزديکن زنگ زدم و گفتم امشب مي خوام دور هم باشبم، شامتون رو برداريد بيايد به اين آدرسي که ميگم … و شوخي شوخي شد يه جمع باحال و پرانرژي.
ولي خب تمام حال خوبم روز جمعه پرکشيد و همش با بغضي قورت داده شد همراه بود و از تصور اينکه امشب ديگه ميره جيگرم آتيش مي گرفت … حالا بايد سعي کنم عادت اين يک ماه و نيم رو از سرم دور بندازم.
دايي جون زود زود برگرد، خوب؟Kisslove

شیرین-محسن نامجو

لينک دانلود