توضیحات ضروری، هرچند تکراری

قبل از شروع هر بحثی لازمه باز یادآوری کنم:
من نه روان شناسم نه جامعه شناس و نه هيچ کارشناس ديگه ايي. يه آدم معموليم مثل خيلي هاي ديگه که فقط شايد امکاناتم و جسارتم براي مطرح کردن يه همچين موضوعات تابويي بيشتره.
ميدونم که مشکلات جن سي بين زوجها بسيار زياده و بدلايل متعدد که شايد ساده ترينشون شرم بيان باشه گفته و مطرح نميشه و طرف فکر مي کنه اين فقط و فقط مشکل زندگي و زوج خودشه و ميسوزه و ميسازه. دقيقا مثل مشکلي که من قبل طلاق داشتم و وقتي جدا شدم تازه دوستانم لب به شکايت از همسرانشون باز کردن و من متوجه شدم اي بابا اين مشکلات من که خيلي عادي بوده و تو همه زندگي ها هست!
حداقل فايده مطرح کردن اين مشکلات اينه که خواننده متوجه ميشه مشکلش يه مشکل خاص و غول نيست و خيلي ديگه مثل خودش با مشکل مشابه هستند و يا اون دختر خانم يا آقا پسري که در روياي ازدواج و تصورات رومانتيک و اکثرا غير واقعي خودش بسر ميبره، اين روي قضيه رو هم مي بينه و شدت سيلي خيلي کمتر ميشه چون حضور ذهن داره.
مطرح کردن و مديريت کامنتهاي گذاشته شده، حرکت رو لبه تيغ ِ چون هم بايد جوابگوي عرف و سنت باشي، هم مذهب( که بهش ناخواسته توهين نشه) و هم حکومت که هر صحبتي در اين زمينه رو قدغن اعلام کرده.
وقتي چيزي مي نويسم با توجه به طيف وسيع و بازه سني که خواننده اينجا هستند نکات زيادي رو بايد در نظر داشته باشم که نوشته در عين رعايت ادب قابل فهم و گيرا باشه، لغات قلمبه و سلمبه بکار نبرم طوري بنويسم که فرد با سواد اندک فارسي متوجه بشه يا اگه از چيز خاصي نام ميبرم که شخص خارج ايران نميدونه چيه(مثل بستني سالار) توضيح کوتاه بدم که چي هست که همه متوجه بشن.
يکبار پستي داشتم با عنوان”تب زده از ام اس” يکي از دوستان خارج نشين و بزرگ شده اون طرف باهام تماس گرفت که “ام اس سبب تب کردنت شده؟” بهش توضيح دادم که اين يه اصطلاحه و معني “بي پروايي” ميده… حالا شايد سختي کار رو يک کم احساس کني.
سوادم در اون حد نيست که بخوام کارشناسانه موضوعي رومطرح کنم ولي وقتي شما نوعي که تخصص علمي داري مي بيني مسئله مطرح شده و باور غلطي بيان، چرا همکاري نمي کني در ريشه يابي و جاانداختن راه حل درست؟
تا دلت بخواد مقاله و بحثهاي علمي تو اين زمينه تو اينترنت هست ولي چندجا به بيان يک تجربه انساني و واقعي بدور از هر.زه نگاري برخورد ميکنيم؟ پس اجازه بديم به يکديگه که حرف بزنيم و ملا لغتي نباشيم و بگذاريم مطرح کنيم مشکلمون رو.
لطفا کامنت گذاران محترم هم مواظب بکار بردن کلمات کليدي و بودارشون باشن که اين وبلاگ مثل خيلي وبلاگهاي ديگه نره قاطي باقالي ها!!!.(منظور همون فيل تر شدنه)
پ.ن: چقدر نوشتم دستم از حس رفت!!!.



جسته و کمی هم گریخته

1- وقتي حال جسميم به شدت بهم ميريزه، حس غريقي رو دارم که قسمتي از بدنش تو دهن کوسه گرفتاره و داره با سرعت به همراه اون به ته آب کشيده ميشه. از طرفي بايد خودش رو از کوسه که گازش زده جدا کنه و در عين حال نفس کم آورده و عنقريبه که خفه بشه.
2- اگر واسه يکبار هم شده براي برداشتن قدم حتي از گردنت!! کمک گرفته باشي اونوقت مي توني ادعا کني که تمام دردها و خستگي و بي انرژي بودن من رو مي فهمي.
3- وقتي به هر علتي دمدمهاي صبح بي خوابي ميزنه به سرت و از خواب بيدار مبشي. شانس اين رو پپدا مي کني که سر و صدا و قيل و قال گنجشکها رو که دارن بهمديگه صبح بخير ميگن بشنوي.
4- امروز 17 پله رو خودم اومدم بالا هرچند خيلي خيلي خسته شدم و 10 دقيقه هم طول کشيد … ولي لااقل مثل ديروز شهروز( برادرم) مجبور نشد بياد پايين و بغلم کنه بياره بالا… بسي از جَنم و غيرت خود لذت بردم.
5- دوستي تو کامنتها گفته تو بحثهاي اخير من “صرف به مسائل جن سي” توجه دارم. خدمتون ايشون عارضم که چون من يه از کار افتاده عزب اوغلي هستم که حتي کارگر خونه روبرويي هم تو روم نگاه نميکنه ديگه چه برسه به*** از بازديد زياد وبلاگ سواستفاده مي کنم براي طرح عقده هاي درونيم …از قديم گفتن وصف العيش نصف العيش!!!!:smug
6- با توجه به شماره بالا، به محضي که حالم بهتر بشه بحث گذشته رو دنبال مي کنم.



از صبح بي وقفه روي تخت دراز کشيدم و جز براي توالت از جام بلند نشدم…به سقف خيره شدم و فکر مي کنم … مي خوام برام يک بستني سالار بيارن (بستني خامه ايي چوبي با روکش توت فرنگي) … مي خوام که کاغذش رو باز کنن و بدن دستم… آروم آروم به بستني گازهاي کوچيک مي زنم و هر تکه رو با تمام وجود مزه مي کنم … خدا رو شکر که هنوز مي تونم چيزي بخورم و مزه اش رو بفهمم و لذت ببرم.



روحم غمگينه و جسمم توي كما فرو رفته، به خودم استراحت مي دم.
پ.ن:
كامنتدوني رو فقط بخاطر احترام به مخاطب باز گذاشتم. اگه دلتون ميخواد مي تونين به بحث قبلي ادامه بدين…
_________________________________
بعضی کامنتها رو تو پست قبلی جواب دادم اگه سئوالی مونده که پاسخ ندادم لطفا مجدد بپرسید
برای خودم وقتی ميخواهم
کودکم گهواره ايست
آش و نوشم چاله ايست
در طويله گاوها کنجاله ايست
شير گاوم را بدوشم خامه ايست
ماکيانم لاته ايست
جوجه هاشان دانه ايست
آفتاب رفته غروب ايست
من خودم را خانه ايست
جنگلی يا گردشی آب حياتی لازم است اما چه وقت؟
در کنار ساحلی آرام جانی لازم است اما چه وقت؟
ديدن دنيا زمانی لازم است اما چه وقت؟
سروده سیما
ما زنان برای همه چيز وقت داريم الا خودمان و اين در بخش خصوصی مشکل افرين است



1- اکثرا توصيه کرديد که براي رفع مشکل پيش روانشناس برن و يا سکث تراپ
کاملا توصيه متين و عقلاني. ولي شما بگو کدوم مردي رو سراغ داريد که بپذيره تو اين مورد مشکل داره و لازمه خودش رو به دکتر مربوطه نشون بده… همه آقايون به زعم خودشون ماشالله يه پا گنزالسن و اگه مشکلي هم باشه صدالبته مشکل از خانمه که يا زيادي زياده خواه که آقا براش کمه و از پسش برنمياد يا برعکس سردمزاجه که جوابگو گرمي و باحالي و حرکات ژانگولر آقا نيست … با يه همچين تفکر غالبي چطور ميشه يه آقا رو راضي کرد که در جلسات درماني شرکت کنه؟ اگه هم خانم به تنهايي بره که من يکي فکر نمي کنم فايده داشته باشه.
( البته که با خوندن کامنت عمه خانوم و Emma فهمیدم که ظاهرا تنهایی رفتن هم موثره)
2- بعضي ها حکم به همجن سگرايي آقا داديد. من خودم قويا اين مسئله رو فقط به صرف همين دليل که طرف ِخانومش نميره رد مي کنم. به نظرم عدم تناسب خواسته و نگاه و انتظاري که از اين رابطه دارن دليل محکمي براي دلزدگي ه. يا نشون دادن يه عکس العمل نابجا يا داشتن يه خاطره بد و يا حتي عدم رسيدگي و توجه به بهداشت فردي يا حتی داشتن عیب و ایرادی و نقصی تو بدن (هرچند که دلیل احمقانه ایی باشه) مي تونه دليل هاي محکمي باشه براي ارتباط نداشتن.
3- در مورد احتمال وجود يه شخص سوم نمي تونم نظر قطعي بدم . باز اينجا اين سئوال پيش مياد که اگه سرش يک جاي ديگه بنده پس ديگه خودا.رضايي اونم به دفعات چه معني ميده؟ اين و وقتي مي تونيم يه احتمال بذاريم که فقط عدم رابطه رو داشته باشيم . غير اينه؟
4- با اين حرف موافقم که وقتي صنايع دستي يک امر عادي و متداول شد ديگه ارتباط با شخص دوم سخت ميشه چون طرف دوم مثل خود شخص نمی دونه لحظه حساس يا نقطه اوج کجاست و يا ممکنه يه حرکت حساب نشده انجام بده و يا حرف نابجا بزنه وهمين سبب ضدحال خوردن بشه و طرف ترجيح بده خودش زحمت خودش رو بکشه نه يه شخص ديگه.
5- موافقم که عکس العمل شريک جن سي و ادا و نازکردنهاي نابجا يا نشون دادن عدم رضايت از انجام عمل همش نارضايتي و سردي مياره و سبب سوق دادن به سمت تجسم سازي و صنايع دستي بي منّت … که اين هم همش بر مي گرده به کيفيت کار و يا تفکر غلطي که از بچگي تو ذهن خانومها رفته که اگه زن طرف باشي و بخواي بهش حال بدي بدون غر و نک و ناله ايي از سر نارضايتي، بي ارزش ميشي و با يه فا.حشه فرق چندانی نداري.
6- کاری ندارم که انگیزه این خانم از مطرح کردن این مشکل با منی که هیچی از زندگیش نمی دونم تو دو یا سه خط نامفهوم و ناکافی چی بوده؟یا خواسته از موقعیت وبلاگ و تعداد کامنتهاش برای هدفی دیگه یا حتی شخص دیگه استفاده کنه …واقعا برام مهم نیست وفقط امیدوارم با این سئوال و این نظر خواهی به خودش یا دیگری کمک درستی شده باشه.
دیگه اینکه این مشکل بیان نشده خیلی از زوجهاست که بخاطر قبح اجتماعیش کمتر رونمایی میشه واین نظرخواهی مجالی بود برای مطرح کردن حرفهای نگفته و ارائه راهکارهای درست…………… بازم از همکاریتون ممنونم.:love
7- اگه برداشتهای من اشتباهه لطفا بهم تذکر بدید.



تا اونجايي که من ميدونم و از اين و اون شنيدم يا جايي خوندم بيشتر مشکلات سانفرانسيسکويي زوجها بر ميگرده به انزال زودرس آقايون که ديگه مجالي براي چگونگي کيفيت کار نميذاره.
ولي وقتي ايميلش رو خوندم، دوتا شاخ رو سرم در اومد اينکه نوشته بود ” چند سال از زندگي زناشويشون ميگذره و آقا اصلا بهش نزديک نميشه و هروقت نيازي پيدا کنه خود. ارضا.يي مي کنه و اينکار در طول هفته 3 يا 4 بار ممکنه اتفاق بيفته” … خب اولش شوک شدم که يعني چي؟ مگه ممکنه آدم شريک جن سي داشته باشه و اونوقت خودش از خجالت خودش دربياد؟ يک کم ازش در مورد گذشته و زندگيش پرسيدم گفتم شايد خانم تو ظاهر فيزيکيش يا نوع رفتار جن سي اش کاري انجام داده که مرد رو دل زده کرده …ولي متوجه شدم که ريشه اين دلزدگي بر ميگرده به اختلافي که خانم در ابتدا زندگي مشترک با خانواده شوهر پيدا کرده.
ميدونم که براي خيلي از آقايون هم برخورد نزديک از نوع سوم! صرف يک عمل جسمي و جن سي نيست و اونها هم نيازمند روحيه مناسب براي شکل گيري عمل هستند و درگيري فکري يا ذهني سبب ميشه که آمادگي نداشته باشن ولي اينکه تا اين حد سفت و سخت که حاضر باشن دست به طرف مربوطه نزنن و سرگرم هنرهاي تجسمي و صنايع دستي بشن!!!:hypnoid الله اعلم.
نميتونم قضاوت کنم و حتي نميدونم راه و راهنمايي درست به اين دوستمون چي مي تونه باشه؟ اگه بگم سعي کن روابطت رو با خانواده همسرت حسنه کني تا شوهرت بهت متمايل بشه، حرف اشتباهي، من چه ميدونم اين ناراحتي واسه چيه و اصن قابل گذشت کردن هست يا نه. اصن چرا بايد اتفاقات اطراف رابطه خصوصي يک زوج رو تحت تاثير قرار بده؟ به نظرم مشکل بايد ريشه ايي تر حل بشه ولي چه جوري؟ چيزي به ذهنت ميرسه يا تجربه مشابهي داري؟



1-ميدونم من اگه تو رابطه ايي اذيت ميشم ( فرقي نميکنه چه با هم جنس باشه چه غير هم جنس) بخاطر توقع داشتنم از طرف مقابله و همين کار رو خراب ميکنه و خودم و چه بسا طرف مقابلم اذيت ميشه.
کامنتها رو مي خوندم و با بعضي هاشون به شدت موافقم مثلا کامنت خانم (س ) … با اين حرف موافقم که واسه کسي تب کن که واست مي ميره ولي مشکل از اونجايي شروع ميشه که من منتظر مرگ طرف نمي مونم و همش مشغول تب کردنم!! و وقتي عکس العمل مشابه دريافت نکنم به شدت دلزده ميشم.
2- دايي موقع رفتن ميگه “يادت نره هر روز بنويسيا، با همين اينترنت در پيت” ميگم با همين اينترنت زاغارت که شما حتي حوصله تون نمي گرفت يه ايميل چک کنيد؟ عجب توقعي داريد ها …
3- چند وقتيه اصن تو مود نوشتن نيستم، تصور اينکه ازم توقع هر روز نوشتن ميره اذيتم مي کنه.
4- قاعدتا بخاطره بهاره که عين خرس قطبي مي خوابم و سير خواب هم نمي شم… ولي بي حوصلگي چي؟ اونم دليلش بهاره؟
5- در مورد کیفیت کار!! که در پست پایین گفتم، حرفها هایی دارم:wink ولی این مستلزم همکاری شماست برای گذاشتن کامنت ، پایه ایید؟