برخورد با يک بی حرمتی

نمي خواستم در اين مورد بنويسم ولي خوندن بعضي کامنتها وسوسه ام کرد.
اول به شدت مخالفم با اين نظر که آدم منطقي اصن خودش رو تو شرايطي و با مردي آنچناني قرار نميده که مورد ت جاوز واقع بشه.
چندسال پيش يه ماجراي واقعي در مورد خودم نوشتم که به اجبار و بخاطر مشکلي که براي جدا شدن از همسرم داشتم با مردي که ادعاي کمک کردن بهم داشت ( اگه يکبار هم تو زندگيت واقعا مستاصل شده باشي مي دوني که تو اون شرايط به هر ريسموني چنگ ميندازي) تو يک مکان تنها موندم و به جرات مي گم که کاملا احساس کردم الانه که مورد ت جاوز واقع شم و صدام هم به هيچ جا نميرسه.پس وقتي مستاصلي ديگه منطق حرف اول رو نميزنه که خودت رو تو شرايط خطرناک قرار ندي…پس ممکنه اين حالت براي هر زني پيش بياد و خوبه فکر کنيم که اگه اينجوري شد چه غلطي بکنيم.
اين ضرب المثل که ميگه ” اگه اينطور شد و کاري از دستت بر نمي اومد سعي کن لذت ببري” فکر کنم مسخره ترين حرف ممکن باشه. آدم تو رابطه ايي که خودخواسته است با هزار زور و ترفند و آزاد گذاشتن روح و فکر سعي مي کنه از ماجرا لذت ببره! اونوقت يه آدم گند و کثافت و بوگندو( که اگه آدم حسابي بود و کسي تحويلش مي گرفت مت جاوز نمي شد) با نفَس مسمومش بهت حمله کنه!! چطوري ميشه لذت برد؟ از وجناتش لذت ببريم؟ يا از رفتار وحشيانه و سراسر توهينش؟
حالا جدا از شوخي و واي خدا نکنه و زبونم لال و اين حرفها… اتفاقيه که هميشه امکان افتادنش هست. کار درست چيه؟چيکار کنيم که کمترين آسيب رو ببينيم؟ واسه يه آدم نوعي مثل من که ميزان تحرکش در حد 10% و نمي تونه دفاع شخصي داشته باشه، بايد چيکار کنه؟
من در مورد خودم فکر مي کنم با توجه به اينکه نمي تونم خيز بردارم يا فرار کنم يا حتي لنگ و لگد بندازم از روش معکوس استفاده مي کنم و خودم رو مشتاق نشون ميدم که طرف بهم نزديک شه و خودش رو در اختيارم بذاره که به زعم خودش بهش حال بدم !!!و در لحظه مناسب ميزنم از مردي ساقطش مي کنم.Grinevil
آقايون هم اگه راهکاري به نظرشون ميرسه، بگن.



منطق

من اين نوشته رو با ایمیل گرفتم و هيچ اطلاعی از منبع اش ندارم. اگه کسی منبعش رو میدونه لطفا بگه که قید کنم.
در ضمن غلطهای املایی متن درست نشده.
مطلبی که در پایین نوشته شده ظاهرا متعلق به نویسنده وبلاگ “کافه نادری” است.

فرض کنید شما یک خانم هستید و اگر خانم هستید می توانید بدون فرض کردن به سراغ فرض دوم بروید. به عنوان فرض دوم فرض کنید در موقعیتی قرار گرفته اید که شخصی قصد تجاوز یا اگر بخواهیم با ادبیات روزنامه ای حرف بزنیم قصد اذیت و ازار شما را دارد. به عنوان فرض سوم فرض کنید امکان درخواست کمک با جیغ و داد راه انداختن وجود ندارد. در این موقعیت چه کار می کنید؟
سناریوی اول
شما یک ادم بی منطق هستید و احساسی عمل می کنید.
شما به سمت در می دوید و دستگیره را به سرعت می چرخانید اما در قفل است و باز نمی شود نفس در سینه تان حبس شده و با حالتی دستپاچه و عصبی دستگیره در را تکان می دهید ولی بی فایده است. بر می گردید و مرد متجاوز را می بینید که درگوشه ای ارام ایستاده و با لبخندی شیطانی شما را می نگرد. بعد کلیدی را از جیبش بیرون میاورد و به شما نشان می دهد و در مقابل نگاه مستاصل شما کلید را در دهان میگزارد و قورت میدهد. ارام ارام به سمت شما میاید و شما هم عقب عقب میروید تا میخورید به دیوار و دیگر راه فرار ندارید. مرد شیطان صفت چنگ می اندازد که لباستان را بگیرد شما در یک لحظه به یاد سریال یوسف پیامبر می افتید و فکری مثل برق از ذهنتان می گزرد. فورا به او پشت می کنید تا لااقل پیراهنتان از پشت پاره شود و بعدن کارشناس شما را مقصر اعلام نکند. همانطور که به مرد متجاوز پشت کرده اید یاد چاقویی می افتید که برای روز مبادا در کیفتان حمل می کنید. پاره شدن لباستان را احساس می کنید و می فهمید که دیگر از این مباداتر وجود ندارد. چاقو را محکم در دست می فشارید اما نمی دانید با ان چه کار کنید. تا به حال چاقوکشی نکرده اید اما فرصت فکر کردن نیست با یک حرکت عصبی به سمت مرد بر می گردید. مرد ازار دهنده در دو سانتیمتری صورت شما فریادی از درد می کشد و شما بوی گند سیرترشی را از دهانش استشمام می کنید و بعد هر دو به زمین می افتید. شما برای اولین بار کسی را کشته اید در نتیجه بی هوش شده اید و مرد هم برای اولین بار مرده است در نتیجه به زمین می افتد.
چند روز بعد دادگاه جنایی
قاضی: شما یه نفرو کشتید ایا اعتراف می کنید؟
شما: بله ولی ………
قاضی: بسیار خب بیاین ببرین اعدامش کنین
شما: وا …. یعنی چی اقا جون! بزارید اقلکم حرفم تموم بشه
قاضی: چه حرفی خانم؟ دیگه حرفی نمی مونه اعتراف به قتل برای انشای حکم کفایت می کنه دادگاه وقت نداره بشینه داستان گوش کنه
شما: صبر کنید ببینم. من از حق و حقوقم خبر دارم. دوره قاجار که نیست. من از خودم دفاع کردم به این میگن دفاع مشروع که جزو حقوق طبیعی محسوب میشه
قاضی: ببینید خانم شما هر چقدر هم که حقوق بدونی از من بیشتر نمی دونی. نه من وقت دارم بهت حقوق یاد بدم نه یاد گرفتنش برات فایده ای داره چون زیاد فرصتی نداری که از آموخته هات استفاده کنی اما فقط اینو بدون که در دفاع مشروع اقدام مجنی علیه باید متناسب با فعل مجرم باشه
شما: یعنی چی متناسب باشه؟ یعنی من هم باید بهش تجاوز می کردم؟ خب چیکار میتونستم بکنم با اون مرتیکه غول تشن؟ زورم که بهش نمی رسید تنها چیزی که برای دفاع از خودم داشتم همین چاقو بود
قاضی: استفاده از چاقو اشکالی نداره اشکالش اینه که شما یه نفرو کشتی و هر وقت یه نفر کشته میشه یه نفر هم باید اعدام بشه. می تونستی یه خط بندازی رو طرف یا مثلن الت ارتکاب جرمشو قطع کنی چرا دیگه صاف فروکردی تو شیکمش؟ اینجا روزی ده تا چاقو کش محاکمه می کنیم. چاقو کش حرفه ای هیچ وقت کسیو نمیکشه سر تا پای طرفو خط خطی می کنه اما چاقو رو زرتی فرو نمی کنه تو شکم طرف. این جور کارها کار شما اماتورهاست
شما: خب شما خودتون می فرمایید اونها حرفه ای هستن من که چاقو کش نیستم خودمم نفهمیدم چه کار کردم. حالا اصلا مگه حکم زنای محسنه اعدام نیست؟ ….
قاضی: اولن محسنه نیست محصنه است …
شما: خب من هم همینو گفتم
قاضی: نخیر شما گفتی محسنه باید زبان را بگزاری پشت دندانهای فک بالا و ص را تلفظ کنی……..
شما: محسنه …….مح…ثنه ….محفنه ….مح ….سنه ………
قاضی: نکن خانم جان صورتمو پر از تف کردی
شما: ببخشید. خب حالا این نوع زنا اسمش هرچی که هست حکمش اعدامه دیگه پس اون اقا در هر صورت باید اعدام می شد غیر از اینه؟
قاضی: بله غیر از اینه. اون اقا در صورتی اعدام می شد که شما کاری نمی کردی و می گزاشتی فعل مجرمانه واقع بشه اما شما عجله کردی و حالا شما اعدام می شی
شما: وااااا …….خب یعنی من باید چه کار می کردم؟ اصلا شما فکر کن دختر خودت جای من بود باید چه کار می کرد؟ کار درستی که می شد تو این موقعیت انجام داد چی بود؟
قاضی: من چه می دونم خانم جان چقدر سیم جیم می کنی. اینو از جنبش زنان بپرس. از اونها بپرس که به جای اینکه این چیزها رو یاد زنها بدن راه میوفتن کمپوت امضا درست می کنن
شما: اولن کمپوت نه کمپین
قاضی: حالا هرچی
شما: حالا شما دیواری از جنبش زنان کوتاهتر پیدا نکردی؟ اونها هم که کلن چهار نفرن که سه نفرشون تو زندانه. چرا این چیزها رو تو مدرسه به دخترها یاد نمی دین؟ چرا اجازه نمی دین خانمها از وسایل دفاعی بی خطر استفاده کنن؟ چرا اسپری فلفلو از بسیجیهاتون نمی گیرین بدین به امثال من که بتونن از خودشون دفاع کنن؟ چرا ……
قاضی: بسه خانم! هر چی من می خوام با مردمسالاری دینی حرف بزنم شما گستاختر میشی….. روت زیاد بشه می گم 80 ضربه شلاق هم بهت بزنن ها …….. بیاین اینو بردارید ببرید خسته ام کرد …

سناریوی دوم

شما ادمی منطقی یا شاید بی عرضه و دست و پا چوبی هستید
در این حالت شما به علت منطقی بودن چاقو حمل نمی کنید در نتیجه کسی کشته نمی شود و همه چیز به خوبی و خوشی فیصله می یابد. بقیه ماجرا دو حالت دارد. یا شما علاوه بر منطقی بودن با اراده هم هستید که در این صورت چیزی از این ماجرا به خانواده تان بروز نمی دهید و یک مدت بعد در اثر آشفتگی روحی خودکشی می کنید حالت دوم این است که ادمی منطقی و بی اراده هستید که در این صورت ماجرا افتابی می شود و پدر یا برادر غیرتی شما سرتان را گوش تا گوش می برد می گزارد تخت سینه اتان

نتیجه گیری: منطق نقش چندانی در سرنوشت زنها ندارد



مصا حبه من با گروه اینترنتی “باور”.
امکان نداره وبلاگ خون باشي و اسم ويولت به گوشت نخورده باشه. توي اين دنياي مجازي، ويولت نامي آشناست و نه فقط در دنياي مجازي، بلکه در روزنامه ها و حتي شبکه هاي خارج از کشور هم از ويولت و توانايي هاي او حرف مي زنند.
ويولتي که هر روز حرفي براي گفتن و مطلبي براي آپ کردن دارد. ويولتي که در نوشتن جسارت به خرج مي دهد. ويولتي که قدرتمند و استوار با MS مي جنگد و پيروز ميدان مي شود.
وبلاگ ويولت در روز بيش از 2500 بازديد کننده دارد و اين چنين مي شود که او برترين زن وبلاگ نويس مي شود و انتخاب او در مسابقه دوئچه وله بعنوان يکي از وبلاگهاي برتر فارسي. همه اينها نشان از معروفيت و محبوبيت او در جامعه مجازي دارد که اين خود گوهر ارزشمندي است.
 سلام کمي از خودت، بيماريت، تحصيلات و زندگي شخصيت بگو؟
اسم مستعارم تو اين دنياي مجازي همانطور که اشاره کردي ويولت ه و به اين نام شناخته ميشم. تحصيلاتم رو تو رشته هاي علوم پايه تو يکي از دانشگاههاي معتبر تهران ادامه دادم. از سال 76 برام تشخيص ام اس داده شد و تا به امروز خورد خورد توانايي هام رو از دست دادم و الان اگه احتياج به فعاليت زياد بدني داشته باشم از ويلچر استفاده مي کنم.
 تا دوسال پيش با همه مشکلات کار بيرون از منزل داشتم ولي ديگه قادر به ادامه دادنش نبودم و از دوسال پيش به اين طرف خانه نشين شدم ولي ارتباطم رو با جهان خارج قطع نکردم
 حتي از طريق وبلاگ و اينترنت تماسم با آدمهاي مختلف خيلي خيلي بيشتر از يک آدم عادي ه.
از چه زماني وبلاگ مي نويسي؟ و چي شد که تصميم گرفتي وبلاگي تاسيس کني؟ از سال 82 شروع به نوشتن کردم دوست دارم بنويسم در موردخودم و احساساتم و اينکه چه جوري مي خوام با اين ام-اس دوست داشتني که ديگه جزئي از منه و يه ميهمان نا خونده است کنار بيام. دلم مي خواد به ديگران بخصوص افراد سالم نشون بدم که وجود يک نقص تو بدن هر آدمي سبب نميشه ديگه نشه رو فکر و احساس اون آدم تکيه کرد. بگم که اين اتفاق در کمين هر آدميه و نبايد به خوبي و سالمي امروزمون غرّه باشيم.و فکر مي کنم ديگه به جايي رسيدم که هدفم از وبلاگ نوشتنم محقق شده و در جايگاه بلندي چه از لحاظ مجازي و چه حقيقي ايستادم.
از موفقيتهايي که در زمينه وبلاگ نويسي کسب کردي، بگو؟ و احساسي که بعد از کسب اين موفقيت ها داشتي؟
 اولين جايزه رو از جشنواره خورشيد که مربوط به سلامت و جامعه بود دريافت کردم، يک لوح تقدير. بعد از اون تو روزنامه هاي سلامت و جام جم و همشهري ازم نام برده شد و همشهري جوان يه مصاحبه اختصاصي باهام انجام داد تو نظر سنجي پرشين بلاگ که به مناسبت تولد پرشين انجام شد رتبه 4 ام رو تو کل وبلاگهاي ايراني به دست آوردم و ازم تقدير شد هم چنين رتبه اول وبرتر رو در وبلاگ نويسان خانم به خودم اختصاص دادم. تو مسابقه دويچه وله که يک مسابقه بين المللي بين وبلاگ نويسانکل دنياست.از نظر کاربران اينترنت مقام اول رو تو وبلاگهاي فارسي کسب کردم.

Continue Reading »



ديشب چه بارون قشنگي مي اومد. چند دقيقه خودم رو زير بارون معطل کردم و نشستم روي واکر و گذاشتم انرژي بارون و صداي قطراتي که با زمين برخورد مي کرد، سرشارم کنه.
ديشب و امروز صبح پر از انرژي بودم و به مفهوم واقعي يک انسان، يک زن.
صبح براي بالا اومدن از 17 تا پله پيش روم هيچکي نبود کمکم کنه. مي ترسيدم و بدنم هنوز کاري انجام نداده عملا تسليم شده بود و پس زده بود از انجام کار.دلم نمي خواست خودم رو معطل اومدن کسي بکنم بخصوص که با اصرار خودم اومده بودم پايين با اين اطمينان که حالم بهتره و مي تونم تنها بمونم و نمي خواستم غير اين و ثابت کنم.
تو این روزا با هر زمین خوردنی میزدم زیر گریه و مامان در حالیکه پا به پای من گریه میکرد می گفت ” تو خودت رو باختی.” و حالا موقعیت مناسبی بود که ثابت کنم من همون آدم جنگنده سابقم و هیچم خودم رو نباختم.:smug
شروع کردم با خودم حرف زدن که تو مي توني فکر کن تو کوه گير کردي و تنهايي. چيکار مي کردي؟ وامي ايستادي تا بميري؟ نه، شده با چنگ و دندون خودت رو بالا مي کشيدي حالا هم همينه . تنهايي پس خودت از پس خودت بر بيا رو توانايي هاي خودت تکيه کن.هر پله ايي رو که بالا مي اومدم بلند يه آفرين براي خودم مي فرستادم و مي گفتم ديدي گفتم مي توني به خودت اعتماد کن.
بعضي مواقع ناچارم خدا رو بابت اين گرفتاري و بيماري شکر کنم. اگه غير اين بود اينقدر من با خودم دوست نبودم و عين يه شخص غير باهاش حرف و حتي درددل نمي کردم واينقدر دوستش نداشتم که بهش جايزه بدم و تشويق و تحسينش کنم.
پپ.ن: ممنون از تمام بچه هایی که از عشق و محبتشون تو کامنت دونی دیروز لبریزم کردن… زبان قاصره از تشکر.:love



1- صبح با بوسه مامان روي گونه ام از خواب بلند ميشم،حس خيلي خوبيه براي يه آدم 36 ساله …شب گير عزيز !!! ظاهرا رفت زير 14، نه؟
2- ديشب بابا برادر هام رو آورده بالاي سرم ميگه: من مُرده شما زنده، تا وقتيکه که خواهرتون هست بايد بهش خدمت کنيد …خواهرتون سرور اين خونه ست!… ميگم بابا شما هم تذکر نديد اين بچه ها همه جوره هواي من رو دارند … ميگه ميدونم، برادرهاي خوبي داري اگر خدا ببندد زحکمت دري … خدايا شکرت.
3- جسمم عين يه طفل مادر مُرده نزار و زرد نشسته يه گوشه و با نگراني به نفسهاي محتضر(در حال مرگ) روحم گوش ميده. تا حالا هم روح بينوا يدک کشيده بودش ولي حالا که زمان زمان ِ بريدن خودشه هيچ کمکي از دستش بر نمياد.
4- امروز جسمم خوب نيست ولي روحيه ام از ديروز خيلي بهتره و بارقه هايي از اميد تابناک ه.
5- احتياج به تنوع دارم و شايد يه شوک عاطفي، براي شروع خواستم آرايشگرم بياد خونه يه ترتيبي تو قيافه ام بدم. شايد تنوع هر چند کوچيک کمک بزرگي بهم بکنه.
6- دکتر قرص ضد افسردگي بهم داده . يه ماهي هست ميخورم ولي حال روحي به اين بدي و گريه هايي به اين زيادي رو تا حالا تجربه نکردم. ديروز در يک اقدام انقلابي باهاشون خداحافظي کردم و به زباله دان تاريخ سپردمشون.
7- ديشب تا نصفه شب بابا بخاطر حمله آسم بيمارستان بود و بعد با مسئوليت و امضا خودش اومد خونه و بستري نشد .. شنيدي زن زايد و زپلشک آيد و…؟
8- آب درمانی رو شروع کردم. فعلا دوجلسه رفتم ولی خیلی عالیه.



ديروز تو دريايي از افسردگي غوطه مي خوردم. علتهاي متعدد داشت که شايد دم دستي ترينش نزديک بودن روزهاي قرمز تقويم باشد.
از اونجايي که اينترنتم دايل آپ ه معمولا ايميلهاي اتچ دار با حجم زياد رو مي فرستم اميد برام دانلود کنه و رو فلش بهم بده …مدت زيادي بود که اين فولدر را داشتم ولي تاحالا گوشش نکرده بودم. اين آهنگ حس خوبي داد بهم داد حتي يه ريزه قِر ريخت تو کمرم.
ممنون از فرستنده اش که متاسفانه نميدونم کدوم دوستم بوده.

بابک جهانبخش-اگه نباشی

لينک دانلود
لینک دانلود اشکال داشت،درستش کردم
بازم یک کم به لینک ور رفتم بازم مشکلی برای گوش دادن یا دانلودهست؟
لينک دانلود

پ.ن: شنبه گشاده یه اصطلاحه که به روز بعد تعطیلی و تنبلی شروع یک هفته کاری دیگه اطلاق میشه.



موافقم، شايد ظاهر رفتار و برخوردم، من و يک زن کاملا مرد ستيز نشون بده ولي واقعيت هم همين ه؟
اعتراف مي کنم براين اعتقاد هستم که آقايون حتي اگه 80 سال هم شيرين، سن داشته باشن هنوز کاملا بچه اند و کمتر رفتار بالغانه ايي در مقابل يک خانم فهيم ازشون سر ميزنه و احتياج به هدايت دارند (اين نظر من ه و اصراري هم ندارم ثابت کنم حرفم 100% درسته)
لفظ “بچه” تيکه کلامم ه نه در جهت تحقير، بيشتر وقتي بخوام کسي رو مورد لطف و توجه نشون بدم از اين اصطلاح استفاده مي کنم و براي آقايوني که از خودم کوچکترن پاروفراتر هم ميذارم و “جوجه خروس” خطابشون مي کنم.
تو اين چندسال که ارتباطم با افراد خيلي بيشتر از سابقه و کساني باهام در تماسند که مسلما مثل يک فرد حقيقي و دوست يارجون جوني اونقدر در حشر و نشر باهام نيستند که بخوان واقف باشن به اخلاق و تيکه کلام هام، مي بينم که چقدر بعضي از اين آقايون بهشون برميخوره وقتي “بچه” يا “جوجه خروس” خطاب ميشن… کاملا حس مي کنن دارن تحقير ميشن تا تحريک!!( براي دونستن تفاوت اين دوکلمه به پست مرتبط مراجعه شود).
برخوردشون برام جالبه و حتي ديدن گُرخيدنشون. چرا؟ چون فکر مي کنن اينطوري جلوي يک خانم کم ميارن ؟ و يا به بازي گرفته نميشن؟ يه جاي کار رو بد بازي کردن که حالا موجوديتشون به عنوان يه مرد زير سئوال رفته؟ پس اين وسط اعتماد بنفس چيکاره ست؟ يا شايد گوينده براشون مهمه؟ هان چي؟ بگو ببينم ، واقعا آقايون از اين برخوردها و خطاب شدن ها ناراحت می شن؟!!!.
اینی که من گفتم صرفا یک مثال بود واقعا چی ميتونه يه توهين حساب بشه نسبت به يک آقا؟ با بیان این برخوردنهای ریز ریز شاید کمک شه به شناخت خانومها از آقایون و ایضن همسرانشون که شاید خیلی دلخوریها ناآگاهانه ایجاد میشه.