خدايا کفر نمی گويم

ايميلی از سينا:
خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
کارو اسم شاعر رو خودم مطمئن نیستم



طلا و مس

وقتي باهام تماس گرفت و خواست تو ارايه نقشش به عنوان يک فرد مبتلا به ام اس کمکش کنم، راستش رو بخواي خوشحال که نشدم هيچ ناراحت هم شدم. قرار شد هم و ببينيم که بيشتر برام کار و فيلم رو توضيح بده.
از لحظه ايي که اومد دنبالم خيره به پاهام و نحوه راه رفتنم نگاه مي کرد. همش مي خواست دستم رو بگيره ولي با نرمي پسش زدم و گفتم ببخشيد ولي به ديوار اعتمادم بيشتره تا تو. وقتي از پله ها پايين مي رفتم بهش گفتم خوب نگاه کن،زانوم خم نميشه بايد با کمک وزن بدنم زانوم رو خم کنم… گفتم موقع راه رفتن درست مثل خرچنگ بايد کج کج راه بری . بيماريت تو چه مرحله ايي هست؟ گفت قراره رو ويلچر بشينم. گفتم ميدوني يه همچين فيلمنامه ايي چقدر حساسه؟ من خودم وقتي مي نوشتم( فيلمنامه ايي که قبلا نوشتم) با کلي بيمار صحبت کردم که توقع شون از يک فيلم در اين رابطه چيه؟ بعضي ها گفتن نمي خوان طوري نشون داده بشه که با ديدن فيلم مثلا خانواده شوهرشون بگُرخه که اي داد بيداد يعني قراره عروسمون هم همچين بلايي سرش بياد؟يا…
گفت اين فيلم اصلا حول بيماري ام اس نيست و تو حاشيه و موازي روند داستان ه در ضمن کارگردان خوبي داره و چقدر عالي ميشه که باهم اشنا بشيد و فيلم نامه ات رو نشونش بدي…
اون شب گذشت. فيلم اسمش طلا و مس به کارگرداني آقاي همايون اسعديان و بابازي خانم نگار جواهريان (بازيگر قدمگاه و سريال زير تيغ) که من راهنماييش کردم و شايد اشکالاتش رو هم بگيرم البته شايد چون بستگي به حالم داره دعوت اول براي حضور سر لوکيشن رو نتونستم اجابت کنم چون حالم هم مساعد نبود…………. تا ببينم چي پيش مياد.

در حاشيه:وقتی تو روشنايي با هم همصحبت شديم ميگه صورتت عين پانته آ بهرام بخصوص ادا و اصول حرف زدنت ولي خيلي شيرين تر از اون و وقتي بي احساس و بدون لبخند به مخاطبت نگاه ميکني هديه تهراني رو تداعي مي کني!!!…. حالا پيدا کنيد پرتقال فروش را!!:tounge
پ.ن: خانومها و آقایون عزیز دقت بفرماييد که من مشاور رسمی جایی یا فیلمی نیستم و نشدم…این فقط یه راهنمایی و کمک دوستانه بود در مقابل درخواست خانم جواهریان و بس.

نگار جواهريان
IMG_0869.jpg



ممنون و سپاسگزار از تمام دوستانی که تو پست قبل شرمنده ام کردن و اظهار لطف داشتن نسبت بهم… ببخشید که تک به تک نتونستم جوابگوی محبتتون باشم …یکدنیا ممنونم از همه تون.:love



… بعد از دقایقی با فاصله همه آزاد می شوند. فرحناز هم در حالی که ارشاد شده با چادری که روی سرش لخ لخ می زند و برایش کوتاه است بیرون می آید. بشدت عصبانی ست و معلوم است بدجور ارشاد شده است …
Shockh
بقيه اش رو می تونید اینجا بخونید.

راستی يه چيزی، من يکماهه که برای هفته نامه “مردم و جامعه” مطلب ميدم و هر سه شنبه مجله چاپ ميشه.
اصن نمی دونستم چه مجله ایی ه، سردبير مجله آقای صدر باهام تماس گرفت و پيشنهاد همکاری داد و از اونجایی که اصن بکار مطبوعات و نوع قرارداد بستنشون وارد نبودم، خواستم با یکی از دوستانم که خبرنگاره وارد صحبت بشن!!! که در ابتدا ایشون خیلی دلخور شدن و به دوستم گفتن یعنی چی؟ ایشون حتی با من حرف هم نزدن!!!…در صورتیکه دلیل اینکارم فقط ناآشنا بودن با چگونگی کار مطبوعات بود و در ضمن چپم قرص که دوستی کاملا وارد به این حیطه رو دارم.
هفته پیش مجله رو خریدم ببینم واسه کدوم مجله دارم مطلب میدم، نکنه یه مجله زرد باشه!!! که دیدم نه بابا، خوب مجله ایی.خوب… وزین و با کلاس:smug
وقتی ناتالی برام اس ام اس زد که نوشته ام رو تو مجله دیده و فوری گفته اين نوشته ویلی ه متوجه شدم بدون اينکه صداش رو در بیارم یا حتی امضا بذارم پای نوشته ام شناسایی شدم پس خوبه تو وبلاگ بگم.
هرهفته يه ستون به نوشته های من تعلق داره که صرف نظر از این قسمتش خود مجله ارزش خريدن رو داره :wink
پ.ن:
لازمه يک توضيح کوچولو بدم، من فعلا دارم از بعضي مطالب قديمي که نوشتم به انتخاب خودم تو مجله استفاده مي کنم چون نوشته هام دنباله دار و شماره خورده است و بايد آمادگي ذهني براي خواننده ايجاد بشه که ام اس چي هست؟نويسنده کي هست؟ و تو چه موقعيت جسمي و توانايي قرار داره و با خودم بکشونمش تا زمان حال و بعد برم سر مطالب جديد… و چه آرشيو و کمکي بهتر از نوشته ها ي قديم خودم که انعکاس حس و حال اون زمان ه؟
پس اونهایی که از ابتدا با من بودن یا آرشیو مطالعه کردن چیز جدیدی نخواهند خوند.
*********************************************************************
توجه توجه
آخرین خبر، امشب ساعت 7 به وقت تهران صدام از بی بی سی فارسی(تلویزیون) به احتمال خیلی زیاد پخش میشه.
صحبت می کنم در رابطه با نقش اینترنت در زندگیم.
البته فعلا دارم رایزنی می کنم مشکل امنیتی برام پیش نیاره این صحبت.Winkteeth



من خوبم فقط امروز بیشتر از روزهای قبل گرفتار بودم.:regular



در راستاي پست ديروز :
بعد دستمال کشيدن ديوار و موفقيت آميز بودن عمليات به اصرار خودش يعني دوردونه خانم( دختر برادرم که ده سالشه) رفت سراغ گردگيري اتاق و حين کار درست عين اين پيرزنهاي کهنه کار د ِ غربزن. غر غر غر و در آخر هم تير خلاص افاضاتش رو ول داد:
عمه جون، نکنه قبل شوهر کردنت مهمون دعوت کنيا!!!! يکي بايد باشه توي کارا کمکت کنه.:smug
پ.ن: تا اطلاع ثانوي به دليل شوهر نکردن نويسنده از پذيرفتن حضوري شما معذوريم.:silly