دليلی برای ادامه

ديشب به خيلي چيزها فکر کردم و راههاي ممکن رو تا جاييکه اطلاعاتم اجازه ميداد بررسي کردم و در آخر هم تصميم گرفتم با يک بلد کار مشورت کنم که هيچ راه برگشتي باقي نمونه.
حس لحظه ام رو مکتوب کردم …خيلي موثر نوشته بودم خوشم اومد.
ميدونم چيزهایی که تا بحال از شرح حالم مکتوب کردم حتی 10% هم نشون دهنده حال واقعی و زجری که می کشم نيست و وقتی یهو می گم ديگه بریدم و اينجا ایستگاه آخره… به ديد خيلی ها آخر مسخره بازی و حتی شو آف ه.
شرح حال کامل روز MRI رو نوشتم اينکه چقدر برخلاف هميشه آروم بودم تا حديکه با اون همه اضطراب و سر و صدا توي تونل عکسبرداري خوابم برد! وقتي خانم پرستار کشيدم بيرون براي تزريق دارو ازش پرسيدم چيزي ديده ميشه؟ گفت من تکنسين نيستم، اون رو تو اتاق مي بينن. انشالله که هيچي نيست. گفتم اين دعا رو نکنيد. انشالله که چيزي باشه اونوقت لااقل مي تونم بگم تمام حالهاي بدم مال اين لکه هاي جديده اگه هيچي نباشه ديگه چه توجيهي دارم؟
موقع برگشت با خنده خواستم اميد رو براي آينده آماده کنم بهش گفتم چند وقت پيش ازم خواستن تو بازي وبلاگي شرکت کنم و شرح روز مرگم رو بنويسم ولي اينکار رو نکردم چون هيچ تصوري از اون روز نداشتم. حالا تو بيا لحظه و روزي رو که بهت خبر ميدن فلاني مُرده رو بنويس …عصباني شد … ادامه دادم تصور کن زماني که روم رو کنار ميزنن و يه کُپه پنبه تو دهنمه و همزمان اداي اون لحظه رو درآوردم در حاليکه گردن کج افتاده بودم… خنده اش گرفت ولي هنوز کلافه بود از شنيدن حرفهام.
مثل هميشه ميگه کاشکي من مريضي تو رو داشتم و بلافاصله اضافه ميکنه ولي يه اشکال داشت! ميگم چي؟ من 80 کيلوم و تو نمي توني بغلم کني ببري اينطرف اونطرف. ميگم اِشکال نداره بهت مي گفتم، بخز و بيا!!! يعني منظورت اينه که جزو خزندگان مي شدم؟؟؟
جو عوض ميشه.
ديروزم با مرور تصميمم گذشت آخر شب يه کوتاه به اينترنت وصل شدم و ايميلهام رو چک کردم.
نازي ،ايميل تو خط بطلان کشيد رو تمام تصوراتم. حس کردم چقدر ساده دارم کوتاه ميام. فکر کردم به قول تو چقدر خوشبختم که کسي رو تو زندگيم دارم که براش مهمه 14F غافلگيرم کنه… چقدر خوشبختم که مجبور نيستم به اين فکر کنم که بعد من بچه ها دلشون براي من بيشتر تنگ ميشه يا پيتزاي روز تزريق… نازي عزيزم از صميم قلب دوستت دارم و ممنونم براي يادآوري تمام اين چيزهاي بظاهر کوچيک ولي بغايت بزرگ.:love
فکر می کنم هنوزم ميشه يه جورايي ادامه داد ………………..

Wind Of Change-Scorpions
لينک دانلود



ام-آر-آي ديروز

ديروز عصر MRI انجام شد. با اينكه وقت من براي ساعت 5/2 بود؛ 5/4 نوبتم شد!!! جوابشم قراره روز جمعه بدن.
ممنون از همگي كه برام دعا مي كنين و نگرانم هستين…



سپندارمذگان روز عشق در ايران باستان … بر تمام ايرانيان مبارک.:love

بارها گفتم، از وقتي که تزريق سلول انجام دادم ساده ترين داروها هم به بدنم جواب نميده و حتي عکس العمل بد هم دارم. نمونه اش هفته پيش که نزد دکتر بودم وقتي حال به شدت خرابم رو ديد گفت يه آمپول بتامتازون بزن. گفتم فکر مي کنيد فايده داره؟ کورتن با دُز بالا گرفتم انگار نه انگار بود حالا اين فسقل؟ گفت حرف گوش بده تو بزن…
روز جمعه آمپول رو تزريق کردم ولي بد نبيني… هر روز بدتر از ديروز شدم تا همين ديشب که شب حتي نتونستم خودم از پله ها پايين بيام کاري که هميشه انجام ميدادم و شهروز (برادرم) بغلم کرد و آورد پايين. اينقدر حال جسميم خراب شده که تا حالا چنين تجربه بدي نداشتم و ميدونم برميگرده به تزريق بتامتازون.
امروز بايد برم براي MRI ببينم تو اين يکسال بلاي جديدي سرم اومده يا نه؟ فکر نمي کنم چيزي ترميم شده باشه که اگه شده بود اينقدر حال جسميم بد نبود اگه جديد ضايع ايي اضافه نشده باشه بايد شکر گزار بود.



نميدونم اين تو زمره خوبي هاي وبلاگ قرار بدم يا بديهاش که ديگه به راحتي نمي توني خودت باشي با تمام حس و حالهايي که شکننده ات مي کنه.
سالهاي اول وبلاگ نويسي وقتي هنوز به اين اندازه هم بازديد کننده نداشتم – يه تعداد محدودي شايد در حد 500 يا 600 نفر- روزي که از سرکار اومدم بيرون، تو خيابون جردن با ترافيک معروف و مشهورش، بايد چند قدمي ميرفتم بالاتر تا سوار ماشين برادرم بشم که اومده بود دنبالم. نمي دونم يهو چي شد که سرم گيج رفت و وسط خيابون جلوي يه 206 پخش زمين شدم و تنها شانسي که آوردم بخاطر ترافيک ماشينها تقريبا تو حالت ايست بودن. خانمي که کنار خيابون ايستاده بود دويد سمتم و کمک کرد از زمين بلندشم… تو اون لحظه زدم زير گريه، بارها گفتم اين زمين خوردنهاي بي موقع براي من معنا و مفهوم ديگه ايي صرف نظر از معنايي که براي توي نوعي داره دربرداره… يادمه اون لحظه که زار ميزدم همش با خودم فکر مي کردم الان اگه يکي از خوانندگان وبلاگ من و ببينه با خودش چي مي گي؟ اين همون ويولت قوي و صبوره که حالا از سر غم و استيصال داره گريه مي کنه؟ و سعي کردم خودم رو جمع و جور کنم و ديگه ادامه ندم هرچند براي دل خودم باشه.
الانم وقتي بهم مي ريزم و زمانهايي پيش مياد که واقعا مي برم مي بينم که اجازه ندارم زمان زيادي تو اين حالت گير کنم چون ناخواسته يا شايدم خود خواسته( اين مورد دوم رو شک دارم) شدم منبع اميد خيلي ها کساني که وقتي به اوج نا اميدي ميرسن يه نگاهي به من و روزمره گي هام ميندازن و نفس راحتي مي کشن و ميگن خوبه! ويلي هنوز هست با همه سختي هاي زندگيش، پس منم مي تونم … ادامه ميدم.
البته که همه چيز هم تا اين حد مثبت نيست و هستند آدمهاي بخيل و حسودي که از هيچ تلاشي براي ناراحت کردن تو فروگذار نيستند آدمهايي که دوگوله هاي فاسدشون حتي در اين حد هم کار نمي کنه که متوجه بشن اين همه کامنت محبت آميز و به زعم اونها قربون و صدقه صرف مخصوص شخص من نيست اينها بيانگر شعفي ه که اون آدم از اميد به ادامه راه زندگيش گرفته و اينو در غالب يه هورا گنده به سمت من پرتاب ميکنه بنا به همون قانون عمل و عکس العمل.
از ناديده ها که توقعي نيست ولي يه آدم بيشعوري هم اين وسط پيدا ميشه که با وجوديکه من رو هم ديده اينقدر مرام و معرفت نداره که لااقل حرمت يه دونه بلالي که باهم خورديم رو نگه داره و دهن گشادش رو باز ميکنه و هرچي که لايق خود دستمال يزدي به دستشه بار من ميکنه و اينقدر نمي تونه تميز بده که لااقل خوانندگان من احتياجي تو عالم واقع به من ندارن که بخوان تملقم رو بگن و يا دستمال يزدي برام پهن کنن چيزي که تو رفتار و زندگي عادي اين آدم گل درشت رفتارشه و تهوع … رفتارهايي از اين دست زياد ناراحتم نمي کنه چون جز نشون دادن مرام و مسلک و سطح تربيت اين اينگونه آدمها چيز ديگه اي نيست و دهن به دهن گذاشتن جز پايين آوردن کلاس خودت هيچ نفع ديگه ايي نداره.
در ادامه ايميلي ه که ماها پيش بعد نوشتن پست ” ليسيدن زخمها” و بعدترش “تب زده از کورتن” دريافت کردم و تحت تاثير قرارم داد… به شدت براي اين خانم، نوشته هاش و وبلاگش احترام قايلم و ارزش دريافت ايميل از چنين خانم محترمي برام دنيايي ارزش داره و باعث مباهاتمه.
پ.ن: با اين نوشته بلند بالا خوراک دو روز تامين شد ديگه؟

گروه ابجیز-مرد که گریه نمی کنه
لينک دانلود

Continue Reading »



1-بابا اومده پيشم و ميگه سه تا شاخه رز خريدم، يکي اش مال تواه دوتاش مال مامانت!!!.
پدر من که خدا حفظش کنه 75 سالشه براي همين راحت مي تونيد تصور کنيد وقوع چنين رفتاري چقدر مي تونه عجيب باشه با کلي کلنجار ازش پرسيدم کي بهتون گفته بايد براي امشب يه چيزي بخريد؟ دست مردم ديديد؟ ميگه نه خودم مي دونستم. جواب من يه چيزي تو مايه هاي عمرا!!! ولي ورژن محترمانه اش بود … ميگه صبح دايي ات بهم گفت. (قربون دايي ام برم خود خودم):kiss
2-اميد زنگ زده ميگه شب بيام دنبالت بريم بيرون. ميگم نه بابا ترافيکه! اينکارا مال بچه بوچه هاست ما که 5 سال رو رد کرديم تازشم تو که 40 سالت رد شده!!! ديگه نمي خواد جينگولک بازي در بياريم. بعدا همو مي بينيم.
با اينحال عصري اومد دم در با يک کادو وگل … يه خرس بنفش و يه بسته شکلات تلخ و گل رز قرمز.
ممنون عزيزم که هنوزم کله مون و داغ نگه ميداري.:love



ولنتیان بر همه عاشق دلان مبارک….


ديشب ساعت سه بعد نيمه شب بي خوابي زد به سرم تا يک ساعتي غلت و واغلت زدم و سعي کردم خودم رو خواب کنم که نشد پس تصميم گرفتم بلند شم و سرم رو با اينترنت گرم کنم.
رفتم تو Facebook و کلي مستفيض شدم بابت مسيجهاي خصوصي و تبريک ولنتاينها که ديدم يه سئوال دارم، اونم چه سئوال بي ناموسي نصفه شبي!!! “اينکه فکر مي کنيد ويولت تا حالا بابت سکص مبلغي پرداخت کرده؟.” برق از سه فاز مربوطه پريد هرچي به دوگوله ها فشار اوردم ديدم تا حالا از اينکارا نکردم، چرا چند وقت پيش بود که با يک دوست صميمي و قديمي تجديد خاطره پدرسوخته بازي هامون رو مي کرديم وريسه مي رفتيم از خنده اينکه تو راه مهموني که داشتيم مي رفتيم يه پسر مظلوم زير بارون مونده!!! به شدت خوشتيپ و خوش قیافه رو فقط و فقط بعلت رقّت قلب و نوع دوستي سوار ماشين کرديم( من راننده بودم) و خواستيم تو مسير برسونيمش که بيش از اين خيس نشه… ولي اينکه پولي بدم بابت اين قضيه نه ولله هنوز با همين وضعيت جسمي هم اونقدر خاک به سر نشدم که احتياج با شه با پول کسي رو تمهيد کنم.:eyebrow
بعدش نمي دونم از کجاها سر درآوردم که بهم امتياز داده بود که زن سکصي هستم! منم نصفه شبي جوگير شدم يه ليست بلند بالا از فرند هام (بخصوص آقايون) رديف کردم که بله! از نظر من شما سکصي هستيد!!!:hug
يکي نيست بگه بچه تو که حالت خوب نيست و تازه سر درنمياري اصن کجا رفتي و صبح بهت بگن همين مراحل رو برو نمي دوني چيکار بايد بکني، بشين سرجات ماستت رو بخور … نظر دادن براي سکصي بودن مردمت کيلو چنده؟:thinking
اينم از اعترافات ولنتايني من، خلاصه هر حرکت مشکوکي از من در زمينه Facebook مشاهده شد بذاريد به حساب خواب زدگي و ناآگاهي فرستنده پيام… زياد خوشبحالتون نشه.:nottalking
هميشه انجام دادن يک کار غير معمول حال من و جا مياره.
ميدونستم موسيقي تاثير شگرفي روم داره ولي نه ديگه تا اين حد که در حاليکه هدفون با قدرت خدا از لحاظ صدا تو گوشته موسيقي پخش شه که سيفون بکشه رو تمام زنگارهاي ايجاد شده … اگه اين اهنگ رو با کيفيت خوب داريد از من نصحيت که با صداي بلند گوشش بديد.

No Face No Name No Number-Modern talking
لينک دانلود

Continue Reading »



آخرين تير ترکش چهارشنبه صبح از چله رها شد اونم زماني که رفتم رو ترازو خودم رو وزن کنم ببينم چيزي بهم اضافه يا کم شده؟
دستم رو از روي ميز اُپن برداشتم که وزن صحيحم نشون داده بشه و مامان هم خم شده بود تا شماره روي وزنه رو بخونه که … سرم گيج رفت و قبل اينکه مامان بتونه بگيرتم پخش زمين شدم.
زمين، زميني بود که هميشه مي خورم ولي اينبار فرق مي کرد و مملو از خشم بودم و عصبانيت که چطور وقتي فردي کنارم حضورداره نميتونه بگيرتم و زمين مي خورم… مامان هم وجدان درد گرفته بود بخصوص که آرنجم هم شَتَلق با صدا خورده بود رو سراميک و فقط شانس آوردم که جاييم نشکست ولي مامان! تو اون هاگير واگير که نتونسته بود من و بگيره انگشت کوچيکش گير کرده بود به من و به گفته خودش صدا! هم داده بود و حالا درد ميکرد … و همونجوري به ادامه کارش که تهيه ناهار بود ادامه داد… عصباني بودم ولي هراز چندگاهي حال انگشتش رو مي پرسيدم که مي گفت درد داره.
بعد ناهار اميد اومد دنبالم و بردم بيرون يک کم حال و هوام عوض شه ولي از بدو حرکت زدم زير گريه از استيصال و درد کمر و ناکارايي پاها … ولي انگار هيچکي توقع گريه من و نداره، انگار آدم آهنينم يا چي؟ بهم ميگه ني ني شدي؟ گريه مي کني؟
شب که برگشتم فهميدم انگشت مامان شکسته اونم از دوجا!!! و تا آرنج تو گچه.
حس گند و مزخرفي وقتي ببيني يکي فقط و فقط بخاطر تو آسيب ديده … خيلي حس گنديه.
بخدا منم يه موقع هايي مي برم و اينروزا جزو همون موارده…من نگفتم جون هرکي دوست داري من و بذار اسوه صبر و مقاومتت… توقع نکن منم يه آدمم درست مثل تو با همه حسهاي خوب و بد…بايد چندصباحي با خودم تنها باشم تا اين ملغمه ايجاد شده آروم بگيره و ته نشين شه…