صبر و عادت و ادامه راه…

وقتي يک بيماري مزمن گريبانت رو مي چسبه، آروم آروم ياد مي گيري که به هر سختي هر چند سخت عادت کني.
روزهاي خيلي خيلي سخت و بدي رو گذروندم حالا نميدونم واقعا بهتر شدم يا مثل هميشه به اين وضعيت بد و غيرقابل تحمل هم عادت کردم.
هنوزم مثل چسبک به ديوار مي چسبم و براي کنترل تعادلم ازنوک دماغم که مماس با ديواره کمک مي گيرم ولي ديگه مثل روزهاي اول وضعيت نا متعادلم شوک بهم وارد نميکنه.
هفته پيش ديگه داشت حالم از خودم و موج منفي که دورم پيچيده شده بود بهم مي خورد. چيزي که واضحه اين بود که فعلا قصد تموم کردن چيزي رو نداشتم و اين حقيقت حال حاضر زندگيمه …پس بايد خودم رو مي تکوندم و بهتر ادامه ميدادم.
گوشي تلفن رو برداشتم و به يه دوست زنگ زدم و ازش خواستم يه قرار ملاقات براي هفته آينده داشته باشيم، خوشبختم که برام وقت گذاشت و قبول کرد…کم کم يه جمع دوستداشتني رو جورکردم. باوجوديکه اينروزا خروج از خونه برام مساوي با مرگه ولي خواستم يه بار ديگه به خودم ثابت کنم که هنوزم مي تونم.
بهم پيشنهاد شرکت تو ميتينگ آقاي خاتمي رو دادن ولي با توجه به جوّحاکم فکر کنم شرکتم بيشتر دست و پاي همراهم رو مي بنده و ميشم دغدغه فکريش.
پيشنهاد شرکت تو کنسرت هم عالي بود. قبلا گفتم که کودکي و نوجووني و جووني ام با صداي گيتار و ديدن نوازنده اون در هم آميخته شده ،براي همين صرف نظر از خواننده اش که جدا ارادت دارم به صدا و شعرهاي انتخابيش، خود حال و هواي کنسرت اونم از نوع راک برام يه چيز ديگه ست.
صبحها با تلاشي مضاعف از پله ها ميرم بالا و خيلي زودتر از قبل برميگردم تو سوراخي خودم فقط براي اينکه پاهام رو دراز کنم و کمي زانوهاي خشک شده ام آروم بگيره… ولي هنوز دارم زندگي مي کنم هرچند سختر از قبل ولي ميشه هنوزم ازش لذت برد.
پ.ن:بچه هايي که واقعا مي خوان بيان کنسرت لطفا ظرف همين امروز برام ايميل بزنن با سابجکت کنسرت و تعداد بليط درخواستي و تو چه قیمت رو بگن که من بتونم تعداد مشخص بگم بهشون و در ضمن قرار تحويل بليط بگذاريم باهم. اينجوري تو کامنتها متوجه نميشم داريد تعارف مي کنيد يا واقعا مي خوايد بياييد.اگه يه شماره موبايل هم بديد ديگه ممنون تر ميشم.



انگيزههای خورد خورد زندگی

امروز از خودم و فکرم هم خنده ام گرفت هم خوشم اومد.
جلوی پله ها ایستادم و یه نفس عمیق کشیدم برای گرفتن انرژی و بالا رفتن از پله. بعد طی یک یا دوپله انرژیم تموم شد:whewچشمهام رو بستم و خطاب به خودم گفتم : به این فکر کن که چه هفته خوبی رو پیش رو داری و چقدر برنامه های هیجان انگیز، دیدن دوستان خیلی خوب، گردهمایی خاتمی و شاید کمی کتک چاشنی اش:sick و از همه مهمتر کنسرت رضا یزدانی که اینبار شخصا دعوت شدی:love و به این بهانه شاید دوستان و خوانندگان خوب دل مشغولی هات رو هم دیدی ،چی از این بهتر؟ انرژی ات رو جمع کن و برو بالا… این هفته بیشتر از همیشه به این ته مونده قوّت احتیاج داری…برو دختر جون خیلی کار داریم.

rz.jpg

یک زمانی با این آهنگ زندگی کردم پس دوباره ميذارمش.
رضا یزدانی-نانوشته



این یه پست ویژه است.
الان آقای اوجی مدیر برنامه “رضا یزدانی” باهام تماس گرفتند.
ایشون 13 و 14 اسفند یعنی سه شنبه و چهارشنبه هفته آینده تو اریکه ایرانیان کنسرت داره.
قیمت بلیط از 20 هزارتومن تا 35 هزارتومنه بستگی به جاش. بلیط رو می تونید از مراکز فروش دارینوش و ققنوس تهیه کنید.
مشخصه خیلی کیفور شدم؟:teeth
پ.ن: حالم نسبت به چند روز گذشته خیلی بهتره و حالا انگیزم قوی تر.
اگه کسی مصّره تو شرکت کردن و دلش می خواد با هم باشیم به من حداکثر تا یک شنبه بگه که بلیط رزرو کنم.
من چهارشنبه بعداز ظهر رو انتخاب کردم برای رفتن.



صبح شده و بايد از 17 تا پله برم بالا تا بتونم صبحانه بخورم. هرپله اينروزا معضليه و مرگ. عرق بخاطر اون همه تقلا از هفت بند وجودم جاريه. وسط پله هام مثل چسبک خودم رو چسبوندم به نرده که از پشت سقوط نکنم.
به پله هاي پيش روم خيره شدم و با خودم فکر مي کنم. خوب که چي؟ مي خواي بري بالا بنالي که با چه بدبختي پله ها رو اومدي؟ اونها چي ميگن؟ ساده ترين و عاقلانه ترين راه اينه که بگن ديگه نمي خواد بري پايين جات رو با برادرات عوض کن. واقعا اين و مي خواي؟ مي خواي بعد اين 7 يا 8 سال اين نيمچه استقلالت هم گرفته شه؟ بشيني وَر دل مامان بابات؟ آره؟…. نه معلومه که نه. تا جاييکه ميشه و هنوز راه حلي هست بايد ادامه بدم و تلاش کنم براي حفظ استقلالم.
ميشينيم رو پله و خودم رو با دستهام مي کشم رو پله بالاتر …. کو.ن خيز رفتن هم يه راه براي حفظ استقلال… براي حفظ چيزي که برات مهمه بايد جنگيد از هر راهي که بلدي.
***
تو اين مدت دوستان زيادي درمورد گيلاس و وب سايتش ازم پرسيدن که چه بلايي سرش اومده؟ اگه شما جزو دوستان و خوانندگان گيلاس و پيگير اوضاع و احوالش هستيد بايد خوب بدونيد که ايشون عادت دارن به پکوندن آرشيو و بعضا وبلاگ هر از چندوقت … الانم تو همچين برهه روحي وزماني قرار داره … اگه دوستشيد به روحيات الانش احترام بگذاريد و اجازه بديد با خودش تنها باشه تا به نتيجه برسه اگه دلش خواست و مجدد نوشت مطمئن راهي هم براي خبر کردن هوادارانش پيدا مي کنه.
کمافي السابق به سئوالاتي از اين دست پاسخ داده نخواهد شد.
***
جواب MRI رو دکترم دیده و با مقایسه با MRI سال گذشته میگه هیچ تغیر بدی نداشته و چیز تازه ایی ایجاد نشده….حالا حال من چرا اینقدر بده؟ الله اعلم.Grinontknow
چندروزی نیستم



• ميگه نوشته هات غمگين شده، بوي غم ميده. ميگه تو بايد مقاومت کني، تو از پسش برمياي… فکر مي کنم يه چي مي گه براي خودش، تو چه داني از حال من؟ اگه هرکدومشون بيشتر از 5 دقيقه زمان صرف کردن براي اينکه دمپايي رو به پاشون بند کنن اونوقت مي تونن ادعا کنن يکي فقط يکي از دغدغه هاي من و مي فهمن و …
• بهم ميگه اين نوشته ها نوشته هاي آدميه که خسته شده نه اينکه بُريده باشه … آدمي که مي بره صبح باهاش خداحافظي مي کني عصر خبر مرگش رو برات ميارن… خانم،آدمي که بريده باشه رو نديدي، اصلا اين مدلي نيست.
• دکتر ميگه بذار فيزيوتراپي رو امتحان کنيم. مي گم مي خوام برم آب درماني ميگه خوبه اونم برو ميگم نفستون از جاي گرم در ميادها من ميگم انرژي دو قدم اضافه رو ندارم بعد هم اين و برم هم اونو؟ ميگه پس برو فيزيو اونم فيزيو مخصوص افراد قطع نخاع!
• دکتر ميگه دوشنبه صبح ام آر آي رو بفرست ببينم، خودت هم نمي خواد بياي. اميد ميگه تا اونجايي که من نگاه کردم چيز خاصي بابت داشتن مشکل تو ري پورت ننوشته.
• میگه راحت می تونی بری با یه پسر 20 و خورده ایی ساله دوست شی! میگم چرا؟:surprise میگه هم صورتت و هم هیکلت بیشتر از 25 نشون نمیده … با خودم فکر می کنم این لطف خداوند نیست یکی دیگه از اون شوخی های اين چند سالشه که با موهبتی که بهم داده نمیذاره نه خودم و نه دیگران باورکنیم که من یه مشکلی دارم و همین هم سبب میشه با موقعیتم کنار نیام و توقعی بیش از این از خودم داشته باشم.
• ميگه موندم، وقتي روحيه ام خرابه حال جسميم هم بهم ميريزه يا وقتي حال جسميم خرابه روحيه ام رو هم ازدست ميدم؟… نميدونم فقط ميدونم درهاي قلبم اينروزا بسته است . بسته بسته و هيچ منفذي هم نداره.
• ميگه من تو کامپيوتر يه فولدر درست کردم و تمام آهنگهايي که تو روي پست هات گذاشتي دانلود کردم و گذاشتم تو اون فولدر، اسمش هم هست “حال و هواي ويلي”. کارش برام خيلي جالب بود… خودم هم الان هدفون گذاشتم و دارم آهنگهاي انتخابي ام رو گوش ميدم …گاهي غمگين گاهي شاد و سرخوش.

Forozen-Maddona


لينک دانلود



يکبار با يک آقايي که تو حرفه و شغل خودش بسيار آدم مطرحي بود هم صحبت شدم. صحبتمون چند تا جوون تماشاچي هم داشت نمي دونم کدومشون،مصاحبم يا جوونهاي تماشاچي ازم سئوال کردن چي شد که به اينجا رسيدي؟ و اينقدر بي کله پيش ميري،ريسکهاي خطرناک انجام ميدي(پيوند سلولهاي بنيادي) تابوها و خطوط قرمز رو زير پا ميذاري…
جوابم اين بود. انسان مي ترسه و انجام نميده چون ترس از دست دادن رو داره.آسته ميره آسته مياد مبادا که از دست بده اونچه رو که داره.
ولي من از دست دادم اون بزرگترين چيزي که به هر انساني فارغ از مال و منالش داده ميشه،سلامتي ام رو…. مزه اين از دست دادن رو چشيدم و مي دونم چطوري بايد از صفر شروع کنم … چگونه شروع کردن رو بلدم. پس ديگه از چي بترسم؟ چيز ارزشمندي نمونده که بخوام نگران از دست دادنش باشم.



از ديروز بعدازظهر تنهام، تنهاي تنها.
درآخرين لحظات يهوو تصميم گرفتم تنها بمونم و نرم باهاشون دليلم هم براي خودم کاملا منطقي ه با حال بد اين چندوقت و اينکه اسپاسم بدنم به نهايت رسيده کوچکترين مايعات جمع شده تو مثانه ام پس ميزنه و چون تلاش زيادي مي کنم براي برداشتن قدمها مثل اين مي مونه که سر توالت نشستي و زور ميزني… خوب نتيجه؟ اگه حواست به ميزان مايع توي مثانه ات نباشه قبل رسيدن به دستشويي خجالت زده خودت و وضعيتت ميشي… اصن دلم نمي خواست تو اين حال گند روحي يه همچين استرسي هم به کل مجموعه استرسهاي قبل اضافه کنم.
تنها موندنم هم هيجان داره و هم ترس براي اينکه هراتفاقي بيفته حتي يه زمين خوردن ساده که براي من يه ماه رمضون طول ميکشه از جا بلند شدنم، ديگه هيچکي نيست به دادم برسه و خودمم و خودم.
دوستانم خيلي اصرار کردن که يا من برم پيششون يا اونا بيان اينجا ولي قبول نکردم. حاضر نيستم اين توفيق کمي اجباري رو به اين راحتي پوچ کنم بره.
ديشب که خوب گذشت، صبح هم از توي يخچال براي خودم آب پرتقال آوردم با نون سوخاري و کره بادام زميني… اميد ميگه چه صبحانه سلطنتي!!… احساس مي کنم دارم سرما مي خورم عطسه و آبريزش بيني دارم. خودم رو بستم به ويتامين سي.
براي ناهار ساندويچ دارم. نوشابه ام رو دادم قبل رفتنشون درش رو برام باز کنن حتي دست مثلا سالمم هم جون بازکردن در نوشابه رو نداره.
امتحان خوبيه اگه از پسش درست بربيام و بتونم خودم رو زفت و رفت کنم مي تونم به چيزي که ماههاست ذهنم رو مشغول کرده، مستقل شدن و تنها خونه گرفتن، جدي تر فکر کنم.
پ.ن: جواب MRI امروز تحويل داده نميشه.