دستمال جادويي

تجربه اول:
توي اشپزخونه نشسته بودم و مَمَر داشت شام رو تهيه مي کرد. همنطور دور ميزد و هر از چندبار يه دستمال آبي رو زير شير آب مي گرفت و بعد چلوندنش روي گاز رو تميز مي کرد … يا روي مايکروفر و داخلش رو دستمال مي کشيد … يا ليوان جلوي من رو برميداشت و لکه هاي ايجاد شده روي ميز شيشه ايي رو پاک ميکرد…
– اين چيه ديگه؟ همه کارها رو با همين يدونه دستمال انجام ميدي؟ کثافت کاري ه که!!
– نه.‏ نميدوني چه چيز ماهي ه، عصاي دستمه تو خونه … از وقتي خريدمش راحت شدم. واسه مامان و خواهر و زن برادرو … هم خريدم. جنسش نانو فقط بگير زير آب و اگه چرب شده با مايع ظرفشويي بشورش، همه چيز رو تميز مي کنه از کامپيوتر و تلويزيون ال سي دي بگير تا چربي روي صفحه گاز يا مايکروفر و يخچال و … نباشه فلج ميشه کارام تا حالا 5 تاش رو تا مرحله پاره پوره شدنش استفاده کردم.
– چه جالب! پس اگه ميشه يدونه هم براي من بخر بدم مامان.
تجربه دوم:
دوردونه مي خواست بياد پيشم بهش گفتم اون دستمال آبي ه رو از مامان بزرگ بگير با خودت بيار پايين. اتاق کاغذ ديواري ه اونم از نوع غيرقابل شستشو، يک تيکه از ديوار از دم در تا جايي که دست آويزي برام باشه، به مرور بخاطر تماس دستم سياه شده و لک و هروقت چشمم بهش مي افتاد غصه ام مي گرفت چون نميشد با اسکاچ و مايع ظرفشويي هم پاکش کرد. از دوردونه خواستم دستمال رو زير آب بشوره و بعد با فشار بکشه رو ديوار… و با کمال مسرت ديدم اون لک مايه دق پاک شد رفت پي کارش.
تجربه سوم:
يه دستمال هم برای توی ماشین خریدم چون اگه وسیله پاک کننده در دسترس نباشه ولی آب همه جا هست! و همانطور که انتظار می رفت بعد از کمی مرطوب کردنش تمام آلودگیها یا لکه های چربی روی داشبورت یا فرمان اتومبیل رو پاک میکنه.

وقتي ايميل رو چک کردم و ديدم درخواست گذاشتن تبليغ همون دستمال جادويي دوست داشتني از طرف وارد‏کنندش ه تو وبلاگ، کلي خوشحال شدم چون کارايي و بدردبخوريش به خود من بشخصه ثابت شده بود و چرا کالايي به اين خوبي رو نخوام تبليغ کنم؟ حتي ارزش اختصاص دادن يه پست در باب تجربه ام رو هم داره.
از من به شما نصيحت يکدونه از اين دستمالها براي هر خونه ايي لازمه و با خريدش از سابيدنهاي بي جهت راحت مي شيد… ديگه خودداني.
پ.ن: بنر تبليغاتيش تو ستون سمت راسته که با کليک کردن روش مي تونيد شماره تماس براي سفارش رو داشته باشيد.



دور خودم می چرخم

هفته خيلي شلوغ و تقريبا بي برنامه ايي رو گذروندم و اين براي مني که براي دوساعت بعدم هم بايد برنامه ريزي داشته باشم و نمي تونم باري به هرجهت بگذرونم بره يعني مرگ.
هفته آينده هم چيز بهتري نخواهد بود و همچنان گرفتارم . بخصوص که يک مهمان خارجي دارم که درکمال بي انصافي تمام کارهاي ويزا گرفتنش رو هوار کرده سر من با وقت محدودي که در اختيارم گذاشته بايد تا قبل تمام شدن ويزاش تو کشور مهمان ويزاي ايرانش رو درست کنم … ميگم آخه بي انصاف مي مردي زودتر بهم مي گفتي؟ که منم اينقدر تو استرس نيفتم اونم با وضع تعطيلي هاي مملکت که اصن نمي توني رو تعداد روزهاي کاري حساب کني.
و بازهم با توجه به اينکه مهمان آقاست! من به جرم ضعيفه بودن! و صدالبته به همين دليل واضح، مورد داربودن براي دعوت از يک مرد اجنبي بايد آويزون يه آقا بشم براي دعوت کردن و باز اين ميشه استرس مضاعف چون مسلما طرف دوم مثل خودم پيگير نيست و هي بايد يادآوري کنم کپي شناسنامه بده، آدرس بده …
دلم نمي خواد وبلاگ و به روز نگه داشتن و جواب ايميل و کامنت دادنش هم يه استرس ديگه بشه برام، احتمالا ساعت آپ کردن يا موارد ديگه کمي دست خوش تغيير بشه، شايدم نه …ميدونم که درکم مي کنيد، اينجور که بوش مياد تقريبا تا آخرسال روزهاي آرومي نخواهم داشت … احتياج به انرژي مثبتتون دارم که بتونم همه کارها رو در حاليکه از روي صندلي هميشگيم تکون نمي خورم درست و رو غلطک نگه دارم.
• ممنون از اينکه وقت گذاشتيد و جواب سئوالم رو تو پست قبلي داديد . تمام روشهاي موجود رو امتحان کردم يعني بجاي + دو صفر وارد کردم و بجاي ريپلاي کردن يه اس ام اس تازه و مستقل زدم ولي نشد که نشد. از طرف اون اس ام اس مياد ولي از طرف من چيزي نميره، خواسته بهش زنگ نزنم ظاهرا فاجعه شارژ ميشه …. درهرصورت بازم يکدنيا ممنون از راهنمايي هاتون.:love



پست قبلي رو حذف کردم … مستي از سرم پريد!!!… هرچقدر بخندم و بخندي به مرور خاطرات هيجان انگيز ِ ام اس آورنده … دليل نميشه دستي دستي وايستم جلو جوخه آتش …هم پست بودار بود و هم کامنتاش باعث تشويش اذهان!!!…خيلی راحتر از اينها اگه قرار باشه پاپوش داشته باشی، برات دوخته خواهد شد… لعنت به اين همه شناخته شدن که نميشه يکروز هم الکي خوش سر کرد و به بدبختي و تحقير و توهينهاي بر سر گذشته خنديد.
اينروزا مضطربم و ميدونم بيشتر هم خواهد شد، اگه تو هم مثل من 600 ايميل (اتچ دار) تو ميل باکست داشتي که هر روز حداقل 40 تا به شمارش اضافه ميشه ،فکر نمي کنم حالي بهتر از من ميداشتي.
همه اميدم به اينه که بالاخره يه روز منم دارنده اينترنت پرسرعت ميشم و همشون رو باز مي کنم و حالشو مي برم… انسان به اميد زنده است.:smug

من چه جوری می تونم از موبایل خودم برای یه موبایل دیگه با پیشماره آلمان، اس ام اس بدم؟در ضمن اون موبایل دوم هم الان تو کشور خودش نیست،فرقی می کنه؟



برنامه90 ديشب رو ديديد؟ من خودم اگه يه اس ام اس ياداوري کننده دريافت نمي کردم، اصن يادم نبود. خيليها مثل من که بيننده ثابت برنامه نيستند هم لابد همينطور. من يه پيام کوتاه فرستادم و مخابرات هم نامردي نکرد و صبح پيغام دليوري نشدنش رو بهم داد!!!. ببين حالا چندهزارنفر مثل من.
سئوال برنامه اين بود” ايا با رويکرد برنامه 90 موافق هستيد؟1- بلي 2- خير”
در پايان برنامه رقم 2ميليون 130 هزار تا دريافت پيام کوتاه رو اعلام کرد و با يه حساب سرانگشتي گفت در هر ثانيه 1200 تا پيام دريافت شده!!! و همين رقم ميتونه تو کتاب رکوردهاي گينس ثبت شه.
فردوسي پور ديشب همون فردوسي پور آشناي هميشه بود … موفق باشه.



اينم يک نوع ازخوشبختي که مجبور نباشي تو اين ترافيک بري بيرون.
هرشب همينجوري ترافيکه؟ ديشب بهم ميگه يه زنگ بزن مرمرجان ببين مي خواد بياد جشن دونفره مارو خراب کنه؟!!! بريم دنبالش.
ولي نشون به اون نشون که بعد گذشت حدودا يک ساعت ما هنوز تو نيمه راه بوديم از شدت ترافيک و گره خوردن ماشينها تو هم و پيشروي لاک پشتانه…
هميشه شاکي بودم که چرا گشت و گذارمون محدود ميشه به دايره کوچيکي حوالي خونه ما!!! ولي وقتي يک شب تصميم گرفتيم بريم يک محل ديگه خوش باشيم … عين چي! پشيمون شدم.
از گذاشتن شمع تو ديوار خوشم اومد و عکس گرفتم.

dinner.jpg



شما هم آدمها براتون “بو” دارند؟… بعضي ها با وجود فيزيک سالمشون انگار مدتهاست از گنديدگي داخلشون ميگذره و بوي گندشون حال آدم رو بهم میزنه …



پنج سال گذشت. به همين راحتي، از اولين بعداز ظهر زمستوني که همديگه رو ديديم و بهم گره خورديم تا حال.
چرا ترکم نکردي؟ چرا همه جوره پشتم ايستادي حتي وقتي مي دونستي نمي خوامت و اون وَر کله شقم ملتهب ه.
ديدي چه آروم آروم بزرگ شدم؟ ديدي حالا واسه خودم خانمي شدم که احد الناسي به جاييش نيست اين همه اعتماد به نفس از کجا اومد؟ تو تزريقش کردي؟ تو خواستي يادآوري کني زن تو جامعه تب زده از سنتها بدون مرد حامي هم معني داره؟. تو اين همه تغييرات رو ديدي؟ من که اصن متوجه نشدم. ديدي وقتي براي کمک دستت رو دراز کردي دستت رو پس زدم و با لجاجت گفتم، خودم مي تونم. خودم تونستم ولي چطور؟ چون پشتم گرم بود که يه گوشه وايستادي و نگام ميکني و حتي اگه سنگي بياد جلو راهم با پات پرتش مي کني يه گوشه که رد شم.
از اولش هم معلوم بود اختلاف داريم از زمين تا آسمون… ولي چرا هيچ وقت رها نشديم؟ ميدوني اعتقادم چيه؟ من و تو کودکهاي درونمون هم و پيدا کردن و به هيچ قيمتي از هم دل نمي کنن حتي اگه يکيشون اسباب بازي رو يه گوشه قايم کنه و نده اون يکي. دوستي کودکان هميشه بي غل و غش بوده بدون داخل کردن حساب کتاب و سياست بزرگتره و بالغين.
شايد بخاطر همينه که دلم نمي خواد هيچ وقت بزرگ بشم …

always on my mind-elvis peresley


لينک دانلود

our%20hands.jpg