از ترس…

مطلب قبلی به 12 ساعت هم نکشید رو “اِیر” موندنش … چندین ایمیل و کامنت خصوصی داشتم که بابا بی خیال… در وبلاگ تخته میشه ها … بخصوص تو بلبشو این روزا که خودشون آوردن ولی بهش رحم نمی کنن و از عرش می کشنش رو فرش. دیگه ویولت پی زوری کیلو چنده؟ کمترین کار یه فیل.تر ناقابله… احساس کردم رفتم سر دیوار نشستم و علنا دارم میگم “پیشی بیا من و بخور!!!” همش حقیقت محض بود ولی تو زمانه ایی که دهانت رو می بویند،مبادا گفته باشی دوستت دارم! دیگه بیان حقیقت هم خواستار خودش رو نداره. پس عجالتا مطلب رو با وجود 50 تا کامنت در همین مدت کوتاه بر میدارم.
ولی تو دانی و من !!!!.:smug



ِيک عاشقانه آرام

ساعت حدود هفت بعد از ظهر بود که از آپارتمان خارج شدم برم به سمت اتاق خودم.
در متصل به راهرو و حياط باز يود و مي شد حياط رو ديد. بارون به زيبايي مشغول بارش بود…صداي قطرات، بوي بارون و حالا منظره يک حياط و گلدونها و درختاي خيس.بي نظير بود… تو پاگرد متصل به در حياط توقف کردم، نمي تونستم از منظره پيش روم دل بکنم و برم تو سوراخي اتاق نور چراغ سر در منعکس شده بود رو خيسي موزاييک هاي حياط و برگهاي گلدون کنار ديوار برق مي زدند چند دقيقه ايي ايستادم به تماشا کردن. دلم مي خواست چند تا عکس بگيرم شايد که حس خوبم ضبط شه. تلفن کردم شهروز دوربين و واکرم رو برام بياره…تا اون بياد رو پله ها نشستم و تا مي تونستم نگاه کردم و هوا رو بلعيدم …واکر رو مستقر کردم زير تاقي که قطرات بارون، دوربين رو خيس نکنه و نشستم رو صندليش. سعي کردم عکاسي کنم هرچند که تبحر و تجربه لازم رو ندارم که بتونم تمام اون قشنگي رو ثبت کنم …اگه مي تونستم دلم مي خواست مي رفتم بيرون يا حتي يک پارک تا بتونم بيشتر عکس بگيرم… شب عاشقانه ايي بود.:love

rain2.jpg


rain1.jpg



در ضمن محض اطلاع بگم که تو رای گیری دویچه وله اومدم دوم.:thinkingپس رای بدید بابا.… هرچند شکست خوردن از آقای نیستانی سوزش نداره و ارزش ایشون بسیار. مَلَسه.:tounge




“” علی کردان، وزیر کشور سابق و دکتر پیش از این!!! امروز در جلسه استیضاح خود رای عدم اعتماد دریافت کرد.“”



بچه ها ممنونم از گفتن نظرات انتقاديتون که اکثرا بجز تعدادي خزعبلات ،انتقادات سازنده بود.
من اصولا آدم صبوري نيستم.از بچگي تا حال و کار بايد در لحظه انجام شه…اگه کمي صبور بودم شايد جواب بعضي از کامنتها رو در لحظه نميدادم که به نظر شما تند و آتشين بياد و ميذاشتم يک کم خِشانتم فروکش کنه و سر صبر جواب بدم.
هرچند که خودم تندي خاصي تو جوابهام نمي بينم و به نظرم با توجه به چيزي که هستم و زبون تندي که اگه بخوام بکارش بندازم دارم، خيلي آبکي و نرم جواب دادم…واقعا کدوم جوابم اینقدر به چشم اومده که سبوعانه بوده؟(بابا خیلی تی تیشین:teeth )
ميدونم که زبون تندي دارم با کلي گوشه و کنايه و تلخ تر از زهرمار وخوب ميدونم کجا رو بايد نيش بزنم…ولي سالهاست که موارد استفاده اش رو گذاشتم کنار و استفاده نمي کنم و تو ترکم!! که اگه اينکار رو مي کردم اونوقت تازه ميشد يه چيز درست و درمون.:smug
راه دور نمیرم حالا تو قضاوت کن کسی که میاد چنین چیزی کامنت میگذاره و تازه خودش رو خواننده حرفه ایی می نامه و من ساده هم باور می کنم:
“نکته ی دیگه اینه که به شدت دوست دارید روی ملت رو کم کنید. نمیدونم چه معنی میتونه داشته باشه. یه مثال میزنم: شما جواب آزمایش رو گرفتید و اثری از اون پلاکه نیست. میاید مینویسید خدا کنه پلاکه از بین رفته باشه و من بتونم فلان کفش پاشنه بلندم رو بپوشم که روی فلانی کم شه (چشمش دراد مثلاً)(نقل به مضمون)… ”
منم ممکنه به کامنتی جواب ندم ولی اگه حرفی برای گفتن داشته باشه حتما بهش فکر می کنم و ذهنم رو مشغول میکنه(در حالیکه بعضی ایراد گرفتید که اهمیت نمیدم به کامنتها!!!)
رفتم گشتم و دیدم به نوشته ایی که می تونه حرفش رو ارجاع بده اینه و واقعا متاسف شدم برای خودم و بعضی خواننده نما هام که این نوشته سراسر بغض و درد و استیصال رو با چنین تعبیری ازش یاد می کنن و اجازه میدن به خودشون که به عنوان انتقاد!!!! ازش نام ببرن…متاسفم.:nottalking
شايد مصرف داروها تو اين 11سال آستانه تحملم رو که از قبل هم پايين بود،پايينتر هم آورده و واقعا حوصله ام سر ميره که هي پرسيده ميشه،اميد کو؟مارچ کو؟فريد کو؟ توي خواننده ممکنه يکبار به اين سئوالات بربخوري و چون رو اعصابت نيست بعدش با خوندن يه جواب شايد تند و تيز من با خودت بگي،وا چرا اينهمه عصباني؟Grinontknow
ولي من ميگم بجز مورد اول مگه من مسئول اومدن و کامنت گذاشتن بقيه ام؟يا قيّمشون که اينقدر سراغشون رو از من مي گيريد؟بابا در يک کم بالغ باش، شهربازی کودکان که نیست.
در برخوردم با افراد ملاک رو بر خوب بودن طرف ميگذارم،مگر اينکه خلافش ثابت شه(يکي از کامنتگذارها گفته بود تو بدبيني!!که اصلا اين انتقاد رو قبول ندارم) با طرف مقابلم شوخي مي کنم سر به سر ميذارم بهش ميدون ميدم به اين اميد که خودش حدش رو مي شناسه،ولي اگه نشناخت و خواست پاش رو فراتر از گليمش دراز کنه انوقت همين ويلي مهربون ِبامزه ميشه يه ببر درنده و طرف رو خونين و مالين برجا ميذاره…شايد اين به نظر پارادوکس(تضاد) بياد ولي حقيقت اينیه که گفتم يعني خود شخص بايد حدّش رو تشخيص بده.
مغرور هستم و دلم نمي خواد اين خصلت رو درستش کنم چون غرورم و ميزان اين غرور رو بد و نکته منفي تو خودم نمي بينم و فکر مي کنم بخاطر همون فرهنگ ايراني شکسته نفسي و ماخوذ به حيا جلوه دادن در هر شرايطي، من ميرم تو دسته آدمهاي مغرور و نه بر اساس يک تفکر درست و منطقي.
خودسانسوري؟آره يک جاهايي دارم که فکر کنم اگه تو هم خودت رو فقط يک لحظه جاي من بذاري و از بيرون گود نظر ندي،بهم حق ميدي که لااقل احساس کاملا شخصيم رو يه کوچولو سانسور کنم…که باز هم فکر نکنم اينکار اينقدر شديد و تو چشم باشه.
قبول دارم که يک جاي کار رو اشتباه کردم و کنترل اوضاع از دستم خارج شد، اونم شرکت در جشن پرشين بلاگ بود.اصن تصور نمي کردم با اين طيف وسيع اطلاعات جشن پخش شه،چون بار قبل نشده بود.الانم نه اينکه شرمنده کسي يا حرفي باشم ولي خوب دوست ندارم با فلان آدم که رودررو مي شم نوشته هاي من و نظرم من باب سکث تو نظرش بياد…چون من بزرگ شده يک جامعه آزاد نيستم.تعارف که نداريم!
در قبال هيچ اتفاقي هم مصونيت ندارم ديگه چه برسه به اين همه حقيقي شدنم …تو از خوندن خيلي از حقايق عريان شايد لذت ببري ولي من بايد حساب دوقدم جلوترم رو هم داشته باشم.
اونوقت ببخشيد اونهايي که گفتيد من پرتوقع ام ميشه اين و برام معني کنيد؟ببينم من تو چي و از کي توقع کردم؟



يکي از خوانندگاني که من دست بر قضا خيلي هم قبولش دارم ايميلي برام زده بود من باب انتقاد با اين مضمون:
“من تو دنياي واقعي هيچ وقت به خودم جرات نميدادم با تو اين طوري روبرو بشم.من عقيده داشتم وبلاگ جاييه كه ميشه بدون ترس از سن، جنسيت ، مقام و …مخاطب حرف رو زد. من اتفاقا خيلي هم از تو مي ترسم
شايد همين تحكم تو باعث شده بوده كه من هم جسور بشم.يه جورايي با غريزه عصيان گري و تسليم ناپذيري تو مي جنگيدم .در عين حال از شجاعت و پرواي تو هم لذت مي بردم. ولي خوب بعدا متوجه شدم وبلاگ تو خيلي شخصيه و همه چيز قاطي شده.وقتي به من اي ميل ميزنن كه ويولت آدم خوبيه ! معلومه يه جاي كار ايراد داره.
وبلاگ تو وبلاگ موفقيه بدلايل زياد . ولي به هر حال وبلاگ نمونه نيست. نقاط قوت تو مديرت خوب و پشتكار و آپديت مستمره.نقاط ضعف به نظر من البته، لو رفتن هويت تو ، شخصي شدن فضاي نظرخواهي ها ،‌بادمجون دورقاب چيني و از همه مهمتر استراتژي “سازش” توست.
آشوب ..ويژگي بارز وبلاگته كه ناشي ازافكار متضاد، بي پروا و بعضا خسته توست كه البته جذابن. اگر مديريت و تجربت نبود اين آشوب قطعا يه جايي همه چي رو به هم ميرخت.كما اينكه بارها شايد تا مرز از دست دادنش جلو رفتي.
اما بزا يه چيزم اعتراف كنم و اون اينكه شهامت تو قابل تقديره .من اگر رودر رو مخاطب هايي داشتم كه خود واقعي من رو ميشناختن ،‌شايد سالها پيش در وبلاگم تخته كرده بودم.”

نوشته ايي هم که ديروز گذاشتم و کمي بازگو کردن روابط خودم و اميد بود جرقه اين نوشته رو تو ذهنم زد. مي دونم که رفتار و مسلک من باب طبع بي اغراق 90% آقايون نيست و زني با شخصيت و کله شق و بي پروايي ها و اينکه حرف حرف خودمه مگه خلافش ثابت شه!! پسنديده خيلي از آقايون نيست…شايد براي مصاحبت چند ساعته يا دوري و دوستي بپسندن ولي بلا بدور اگه همچين زن سرکش زبون درازي بخواد شريک زندگي يا مصاحب دائميشون باشه.
حالا راست حسيني،خانومها و آقايون بفرماييد چه خصائل ناپسندي رو در اين مدتي که با من و نوشته هام و روحياتم آشنا شديد در من ديديد؟ ویا خصائل خوب بدور از تعريف و تمجيد الکي چي بوده؟
براي اينکه راحت حرفتون و انتقادتون رو بيان کنيد با اسمي که بهش شناخته نمي شيد کامنت بگذاريد.



برخلاف افتاب پرستان عزیزهوا باب میل منه و من هم عشقولانه ام عود کرده:heehee پس یدونه دیگه عشقولانه بگیر که اومد:

چي ميگن؟ پشت هر مرد موفقي يک زن موفق ايستاده يا برعکس؟ نمي دونم خلاصه هموني که ميگن.
نزديک به پنج ساله دارم مي نويسم و موقعيتم به جايي رسيده که با انواع و اقسام آدمها چه خانوم و چه اقا با ميانگين سني مختلف در تماسم يه ارتباط اجتماعي زياد خارج از نُرم يک فرد عادي.
وقتي مي نويسي ، خواه ناخواه عاشق زياد پيدا مي کني. عاشقاني که خاطرخواه سر و شکلت نيستند بلکه به روحت به طرز فکرت و به قلمت عشق مي ورزند و وقتي ديداري حاصل ميشه مي دوني که طرف مقابل بالقوه دوستت داره و اين ديگه هنر خودته که بالفعلش بکني يا نه !
حالا حساب کن زن باشي و اونم زني که يک کم بيشتر از حالت عادي سر و زبون داره و محدوديتهايي که جامعه و عرف و سنت براي يک زن قائل ميشه رو براي خودش به حساب نمياره و اصلا قبول نداره. وقتي با يک مرد طرف صحبت ميشه اصلا فکر نمي کنه داره با يک مرد(بلا بدور!!!) حرف ميزنه،سرخ و سفيد بشه و يا سرش رو بندازه پايين و يا از نگاه طرف مقابل فرار کنه…نه ! زل ميزنه تو چشماي طرف و حرفش رو ميزنه و هرجا لازم باشه اخم ميکنه و درجاي ديگه قهقه اش رو ول ميده تو فضا بدون ترس از قضاوت طرف مقابل، چون با خودش کنار اومده که براي مردم و قضاوت اونها زندگي نکنه .
حالا باز حساب کن اين خانوم دوستي داشته باشه که از چشمهاش بيشتر دوستش داره و اون مرد با تمام مردانگي که براش از قبل تعريف کردن بايد خانم رو بپذيره با اونچه که هست بدون تلاش براي تغيير دادن يا محدود کردنش.
اين وسط تنها اعتماد مي تونه حرفي براي گفتن داشته باشه.
اينکه وقتي تلفن مي کنه و تلفن اشغاله نپرسه کي بود؟ وقتي زنگ ميزنه و خانم جواب ميده الان گرفتارم بعدا باهات صحبت مي کنم، نپرسه چرا؟وقتي موبايل زنگ ميزنه،کنجکاوي نکنه که پشت خط کيه؟ وقتي خانم قراري داره برسونتش سر قرار وبعد هم بياد دنبالش بدون اينکه کنجکاوي کنه با کي قرار داري.منم ميام …وقتي پيغامهاي مزخرفي که براي عشقش گذاشته ميشه رو مي خونه،درصدي هم ناراحت نشه و اصن جدي نگيرتشون. وقتي کامنت خصوصي يک آقا رو مي خونه حتي درصدد پرس وجو بر نياد چون مي دونه طرف مقابلش اينقدر عاقل و بالغ هست به عنوان يک انسان که خودش مي تونه تشخيص بده چه برخوردي بايد بکنه و چه جوابي بايد بده.
وقتي اعتماد هست، احترام به طرف مقابلت هم هست.فعاليتهاي اجتماعيش هم برات قابل فهمه…نوشته هاش رو مي خوني بدون اينکه حتي به مخيله ات خطور کنه که چرا غمگينه؟چرا نقب زده به خاطرات گذشته…مُحترمه درست مثل يک آدم، مثل خودت.
خودش رو پذيرفتي و مطمئني هيچ وقت دروغ ازش نمي شنوي، هيچ وقت زيرآبي رفتني نمي بيني …همه چيز رو مي شنوي و مي فهمي حتي اگر سخت … دير يا زود داره ولي سوخت و سوز نداره.
در يک کلام:

اگه الان يک زن آزاد و موفقم بيشتر اون رو مديون دوست خوبم اميد هستم بابت تمام اعتمادي که بهم داشته و اعتماد به نفسي که لحظه به لحظه بهم تزريق کرده و اينکه پذيرفتتم با همه خوبي و بدي هام.



شمردن خوبي هاي تو مثل افروختن شمع براي تولد خورشيد است…

تاک-سیاوش قمیشی


لينک دانلود