به چه قیمت؟

فردي که مي نويسه و شايدم هر آدمي که به نوعي تو چشم خلق الله ِ بايد بدونه که در دروازه رو ميشه بست ولي در دهن مردم رو نه. حالا اگه اين مردم جزو قشر تحصيلکرده جامعه باشن و به خيال خودشون اندازه اين دهن دستشون .که ديگه بدتر.
حالا منم از روزي که شروع به نوشتن کردم ، نوشتم از خودم و حسهام و از اونجايي که هرروز نوشت هستم در نتيجه نوشته هام منعکس کننده حال همون زمانه.
روزهايي که از خودم و بيماريم نوشتم… يه عده حرف مفت زن که هميشه هستند گفتند اي واي چقدر به مريضيت مي پردازي خارج شو از اين دايره بسته و ال و بل.
وقتي از حسهام نوشتم …باز همون دسته آدمها نوشتن، هان چي شده؟دلت يه مرد مي خواد؟!!! يا گفتن دلت بغل جديد مي خواد؟
وقتي از مشکلات جامعه و روابط انساني غلطش نوشتم… باز گفتن اصن به تو چه؟ تو مگه مريض نيستي؟ از مشکلات بيماريت بنويس.از گرون شدن داروهات و ال بل.
تو اين 5 سال ياد گرفتم بنويسم براساس اون چيزي که دلم مي گه و بي خيال حرف مفت اين و اون باشم که مي دونم اگه چنددقيقه جاشون رو با من عوض کنن چه کثافتي ميزنن به زندگي خودشون و دوربري هاشون.
تا شد اين مسابقه کذايي. بازم مي نويسم، از خودم و حس لحظه هام. اوني که خواننده نوشته هاي منه و آشنا با روحياتم ميدونه که اهل گير کردن تو هيچ شرايط سختي نيستم به هيچ قيمتي ولي بايد بنويسمش که حل شه. اوني هم که خواننده نيست مثل همين آقاي نیستاني(لفظ قبلی رو پا کردم هر چند به نظر خودم زشت و مشمئز کننده نبود،بخاطر احترام به خودم و خودتون و تمام خوانندگان باشعورمون) وهوادارانش به خودش اجازه ميده بگه فيلم هندي راه انداختم براي جمع کردن راي بيشتر و…
فکر مي کردم رقابت سالمه و فقط يه بازي با قواعد هر بازي مفرحي، که اصلن اينطور نيست و يه رقابت ناسالم با افرادي با ذهن و قضاوتهاي ناسالم تره…آقاي محترم :thinkingاين رقابت ارزوني خودتون…من براي خودم بارها و بارها ثابت شدم و احتياجي به مجددا ثابت کردن خودم ندارم…اگه افتخاري هست، ارزوني خودتون.تا پيش از اين خيلي براتون ارزش و احترام قائل بودم و متاسفم که مي گم در حال حاضر فقط دلم براتون مي سوزه و ديگر هيچ.
****************
میدونم اینقدر بالغ و عاقل هستید که هر حرفی دارید همینجا تو وبلاگ خودم میگید و کسی پیغام و پسغام نمیبره خونه همسایه مورد بحث.



راز متفاوت بودن

سلام
دلم مي خواد تو اين روز باروني و پاييزي قشنگ، نوشته ام رو با “سلام” شروع کنم. سلام و روزتون بخير.
من تو قسمت دوستان لينکهام رو از بلاگ رولينگ به گوگل ریدر تغيير دادم و تعدادي لينک خواسته يا ناخواسته حذف شده و تعداد زيادي هم اضافه.
بعضي از دوستان وبلاگشون “فيد” نداشته و چون اين سيستم جديد احتياج به فيد وبلاگ داره با وجوديکه تو ليست دوستانم در گذشته بودند ولي تو اين ليست جديد نتونستم اضافه شون کنم در ضمن جابجا کردن اون همه لینک کار سختی بود ،نمیدونم کسی سهوا از قلم افتاده یا نه؟… تو گوگل ریدر نمیشه اسم وبلاگها رو براساس سلیقه خودمون تغییر بدیم؟
ممنون و سپاسگزارم از بچه هايي که شبونه به وقت ايران زحمت روشن نگه داشتن آتش رو کشيدن.
برام هميشه عجيب بوده که خيلي ها بهم ميگن تو خيلي قوي هستي، من اگه جاي تو بودم خيلي پيشتر از اينا جا ميزدم و ضعيفم و ال و بل … الان فکر مي کنم راز موفقيت و قوي بودن هر انساني تو بالابردن خصائل انسانيشه. هرچقدر انسان تر و در يک کلام آدم باشي به مفهوم واقعي و نه ادا و اصول و نگاهت به دنيا و چيزهايي که در اون قرار گرفته انساني تر باشه قوي تري و براي خودت و ديگران با ارزش تري…….. خصلتي که تو اين چند روزه بهم ثابت شد چقدر نادر و کميابه بخصوص در قشري که اداشون بعضي جاها رو پاره ميکنه.
مسابقه تا 6 آذر مطابق با November 26 ادامه داره….خيلي طولانيه يک جورايي آدم مهوع!!! ميشه.
در حاشیه: چند روزیه زبونم سنگین شده و تلفظ و ادای درست کلمات سخت. الان دیدم بجای گوگل ریدر نوشتم گوگل لیدر، یعنی
دقیقا همون چیزی که تلفظ می کنم.:laughing
****************
یک پی نوشت مهم:
اگه اشتباه نکنم نوید(مدیر سایت اسپشیال) دیشب زحمت تغییر لینکدونی رو کشیده(من هیچکار فنی وبلاگ رو بلد نیستم) الان که خودم هم نگاه می کنم می بینم چند تا لینک مهم از دوستانی که ورا عالم مجازی و تو دنیای حقیقی برام مهم اند، نیستشShockh مثلا یکیش دکتر رضا یا گیلاس یا سورنا یا مرجان… هرچی هم میرم تو گوگل ریدر لینکها رو اضافه می کنم اونجا ثبت میشه ولی این طرف هیچ تغییری ایجاد نمیشه حتی تغییر اسم هم که طبق راهنمایی پانی عزیز انجام دادم و لینک خودش رو هم که از قلم افتاده بود اضافه کردم باز هیچی به هیچی…. کمک !!!! تو رو خدا از من دلگیر نشید نمی دونم این لینکدونی چه جوری کار میکنه گزینشی لینکها رو وارد کرده بسوزه پدر بیسواتی و نداشتن دانش کامپیوتری.
اگه عمدی در کار بود که نمی خواستم بهم اطلاع بدید،می خواستم؟.



خُب من فعلا دچار افسردگي فصلی خریدی شدم. از پنج شنبه تا بحال … بدجور دلم گريه مي خواد.
دليلشم کاملا مي دونم چيه! بخاطر خريد يک 206 جديد(واکر).
هفته قبل شال و کلاه کردم براي سه راه جمهوري( سه راه شاه سابق)، دوربين عکاسي ام رو هم برداشتم چون مي دونستم خيابون به خيابونش برام خاطره است و بعد سالها دارم ميرم به کانون خاطرات کودکي و نوجووني و از کجا معلوم چند وقت و چند سال ديگه باز بتونم برم اون طرفها؟ و اصن ديگه کسي خواهد بود که من و ببره با تمام سختي هاي بردنم؟ اصن با اين وضع بيماري پيشرونده وحشي من چقدر ديگه مهلت جُم خوردن دارم؟ يا کسي هست که با کمال ميل ويلچرم رو هل بده و تو کوچه ها بگردونه؟…پس دم رو غنيمته و عشق است.
خلاصه رفتم دم مغازه و واکرم رو انتخاب کردم و 85 هزار تومن ناقابل بابتش پرداخت کردم ولي از ابتدا با سگرمه هاي تو هم نشسته بودم رو ويلچر و حتي حاضر نمي شدم پاشم چند قدم باهاش راه برم. وقتي هم اميد دليل ناراحتي و بُغ کردنم رو پرسيد گفتم دارم به بدبختيم فکر مي کنم که جاي اينکه برم با اين پول خريد اعطينا کنم و مثلا پالتو بخرم يا يک عطر بايد هزينه اش کنم براي يک واکر! يه چيز نفرت انگيز که بهت يادآوري مي کنه چقدر با بقيه فرق داري.
به اميد گفتم به آقاهه بگو تخفيف بده چون من خيلي ناراحتم بابت پول خرج کردن واسه اين چيزا!! اميد گفت باشه بهش مي گم ولي مطمئنم ميگه خوب به من چه، نخر!!!! مگه تقصير منه که مجبوري از اين چيزا بخري؟
سرت رو درد نيارم خريدم رو انجام دادم و بعدش راه به راه عکس گرفتم از هر جايي که برام خاطره داشت و سبب مي شد ضربان قلبم تندتر بشه.
حالام هنوز يه بغض نرسيده ته گلوم دارم که بدم نمياد سر باز کنه… بارها گفتم يه زمانهايي هم لازمه سر قبري که ميدوني مرده ايي توش خاک نيست گريه و زاري کني… هرچند که بدوني احمقانه ست.

ِيک وبلاگ خوندنی.

DSC02827.jpg


DSC02829.jpg


DSC02831.jpg


DSC02833.jpg


اولین موسسه ایی که رفتم برای سواد آموزی زبان بیگانه
DSC02834.jpg


تئاتر شهر عزیز
DSC02837.jpg


میدون ولی عصر
DSC02848.jpg


من هیچ وقت نتونستم از برج میلاد یه عکس صاف بگیرم…واقعا کجه؟یا عکاسش کجه؟
DSC02859.jpg

دوستان اینجا یه آتیشی روشن شده که خواسته و ناخواسته من و آقای نیستانی شدیم آتش بانش!!! و طرفداران هر دو وبلاگ پاسبان آتش، اون طوری که من متوجه شدم بچه های مقیم ایران در طول روز آتیش رو روشن نگه میدارن و نمیذارن خاموش شه:wink
ولی به محضی که می خوابیم و بیدار می شیم می بینم از رو الاکلنگ ایجاد شده سقوط کردم و افتادم پایین!!! و این نشون میده خارج مرز نشینان اون یکی وبلاگ پرکارتر از مال من اند:tounge …. دوستان خارج کشوری از نوع اروپايي؛ استرالیایی؛ آمریکايي و کانادایی وقت شب ایران اتش دست شما سپرده نذارید خاموش شه.:eyelash
در ضمن، این بازی تا 6 آذر ادامه داره :confused پس لطفا استقامت کنید.



دوستش نداشتم … اصلا دوست نداشتم.
اولين بار اين آهنگ رو از زبون تو شنيدم(يکي از دوستان هومان،همسر سابقم) با اون صداي پر صلابتت که تو فضا پخش ميشد با اون ضربات محکم زده شده به سيم هاي گيتار… از نگاه کردن به اون چشمان عسلي که تو اون صورت برنزه آروم گرفته بود و اين کلمات رو با قدرت هرچه تمامتر مي خوند همي لذت بردم … انگار تک تک کلمات با انرژي تمام تو رگهام تزريق مي شد …وقتي مي خوندي شيشه ها هم مي لرزيد،يادته؟من همش نگران همسايه ها بودم که شاکي نشن .حتي يادمه با هومان با آهنگ به اين آرومي رقصيدم و چه لذتي بردم از اين رقص … اعتراف مي کنم که نمونه اصلي اصلا ِ اصلا به دلم ننشست … اين آهنگ بايد توسط اون آدم خونده بشه با همون سبک که با نگاه کردن بهش تداعي بشه …يک مکزيکي خسته آفتاب سوخته فرو رفته در پانچوش که گيتارش رو بغل زده و ضربه ميزنه به سيمهاش و مي خونه: “… برخيز شتر بان و بربند کجاوه…”

امير آرام-خاک

لينک دانلود
کی بود می گفت تو چطوری با آهنگ Gi Gi d’Agostino می رقصیدی؟ پس اینو چی می گید؟:hypnoid رقص که فقط شلنگ تخته انداختن نیست این فرهنگستان فارسی اگه یک کار خوب کرده باشه اونم بکار بردن کلمه “حرکات موزون ه” بجای ترقص.
آقا جان رای بدید طبق راهنمایی نوشته پایین ،آقای توکا داره پوز من و میزنه:teeth اگه طرفداران ایشون متقلبن؟ شما متقلبتر باشین:laughing…. نشون بدید همه جا خانومها مقدمن و بس.



تغييرات آغاز شده حتي تو همين دنياي وبلاگستان.
نشونه اش هم اينکه من و آقاي نيستاني دو رقيب مطرح در مسابقه دويچه وله به احترام هم کلاه از سر بر ميداريم و در نهايت احترام کُري مي خونيم و اونم نه پشت سر همديگه بلکه کاملا رودر رو و با استفاده از کامنت مستقيم و جلوي چشم هزاران نفر!!! و همچنين آرزوي موفقيت براي همديگه داريم … بدور از هر هتک حرمت و يا خوار و خفيف دونستن رقيب پيش رو.
من به ايشون قول دادم به خاک بمالمشون، دلتون مي خواد جلوي دوستان و خوانندگان وبلاگ حريف کم بياريد؟:thinking … پس ياري کنيد و اگه تا حالا تو اين صفحه راي نداديد با توجه به راهنمايي هاي شبگير براي ثبت راي و درست عمل کردن،راي بديد حتی اگه شک داريد رای قبلی ثبت شده يا خیر…………شايد که موفق شدم.
من تا حالا فکر ميکردم که راي دادم،اما امروز که داشتم يکي از دوستان رو راهنمايي ميکردم،متوجه شدم که فقط نظر گذاشتم…
تو دومي،اما با توجه به اختلاف تعداد نظرات اين وبلاگ و وبلاگ اول (حدود ۱۳۰ نظر)،با خودم فکر کردم که ممکنه بعضي از دوستان هم اشتباه من رو مرتکب و فقط اون ستاره‌ها رو انتخاب کرده باشند…
به همه‌ي دوستان:بچه‌ها،وقتي وارد اون صفحه‌اي شديد که وبلاگ ها رو تقسيم بندي کرده،فقط دايره‌ي مربوط به وبلاگ منتخبتون رو تيک بزنيد(ترجيحن و تاکيدن!جلوي اسم همين وبلاگ تيک بزنيد!)…
بعد بايد بريد پايين و بعد از نوشتن نام و ايميلتون،مربع جلوي «ضوابط رو مطالعه کردم» رو تيک بزنيد و بعد از وارد کردن اون عدد قاطي پاتيه!، روي کليد «ارسال» کليک کنيد.
پ.ن:فکر ميکنم يه بار سميه خانم (عجب دختر پي‌گير و مهربونيه) نوشته بود که:من براي بار دوم که رفتم،ديدم پايين صفحه نوشته«شما راي داده‌ايد»…
من(شب‌گير) هروقت اون صفحه رو باز ميکردم و اين جمله‌ي «شما راي…» نميديدم،با خودم مي‌گفتم:اي ول، عجب کامپيوتر هوشمندي دارم من! (ايکون مردم از خجالت و اين همه خنگي!)


ببینم من مک کین این دنیای مجازیم یا اوباما؟



باراک حسین اوباما رییس جمهورایالت متحده آمریکا شد:thinking
او با شعار «ما می توانیم» و با برنامه «ایجاد تغییرات وسیع» در مناسبات داخلی و خارجی وارد مبارزات انتخاباتی شد.
ولی باید اعتراف کرد که انتخاب اوباما خود بزرگ ترین تغییر در عرصه بین المللی بود.
اوباما یک رنگین پوسته.
اجداد اوباما (یا بهتره بگم امثال اوباما) در سال هایی نه چندان دور (کمتر از صد سال قبل) در آمریکا به عنوان برده خرید و فروش می شدند.
حق ورود به بسیاری از اماکن عمومی (از جمله رستوران های مک دونالد) رو نداشتن.
مردم آمریکا با خشم و نفرت به اونا نگاه می کردن و اونارو سیاهپوست کله پوک و بوگندو خطاب می کردن:sick
اما امروز باراک حسین اوباما توسط همون آمریکایی ها به عنوان اولین رییس جمهور سیاهپوست آمریکا برگزیده شده…
این یعنی تغییر و یه تغییر بزرگ…:thinking
دنیا داره دست به انتخاب های نامتعارفی میزنه که باید منتظر عواقب خوب و بدش باشیم (انتخابات فرانسه و ایران :heehee)
ولی اونچه که مسلمه اینه که مردم دنیا دیگه کتاب هارو از روی جلدشون انتخاب نمی کنن و این اتفاق با ارزش و بزرگیه :regular
نکته دیگه ای که انتخاب اوباما اون رو اثبات کرد وجود دموکراسی و انتخابات سالم در اون کشوره
مک کین تمام خصوصیات لازم برای ریاست جمهوری ایالات متحده رو داشت. تجربه سیاسی بالا، سابقه جنگ و اسارت در ویتنام، مقبولیت ظاهری و … و در مقابل اوباما یه رنگین پوست جوان و بی تجربه با شعار تغییر ( ونه برنامه ای عملی و قابل دفاع) بود.
از همه مهم تر علاقمندی حاکمیت کشور به انتخاب مک کین (با توجه به حاکمیت حزب جمهوری خواه در حال حاضر) اما این انتخاب نشون داد که مردم آمریکا خواهان تغییر هستند و انتخابات هم کاملا آزاد و به دور از دخالت های دولتی و تقلب برگزار شده.
پس باید بخاطر این انتخاب خوشحال بود و به تغییرات آینده امیدوار…
باید ما هم بپذیریم که تغییرات گسترده در جهان از دیروز کلید خورده و اگر نتونیم بر موج تغییرات سوار بشیم در زیر امواج خروشانش از بین خواهیم رفت.
امیدوارم دولت مردان ما هم متوجه این تغییر شگرف در عرصه جهانی شده باشن و پیام این انتخاب رو به درستی بگیرن
پ.ن: شعار انتخاباتی اوباما (ما می توانیم) براتون کمی آشنا نیست؟ Grinevil



صبح دومين روزي بود که مامان از بيمارستان مرخص شده بود(خردادماه). فشار هاي عصبي اون ايام و بي خوابي و فشار مسئوليت و چه کنم چه کنم هاش، سبب شده بود که گيج بزنم. صبح بود و بايد 17 پله دوست داشتني رو طي طريق مي کردم براي ورود به ساختمان. دقيقا روي پله پنجم بود که احساس کردم پام رو بد گذاشتم و گير لازم رو نداره و نصف کمتر ِ کف پام رو سطح پله قرار گرفته و همين هم سبب شد پام رو پله ليز بخوره و با شکم سقوط کنم روي پله ها و عين پنج تا پله ايي که با اون همه زور و زحمت رفته بودم بالا درست مثل کارتون پلنگ صورتي رو شکم سُر بخورم و بيام پايين.
چون فهميدم الانه که بخورم زمين، آمادگي ذهني داشتم پس چونه ام رو گرفتم بالا که در فرآيند پايين اومدن و ليز خوردن داغون نشه! از طرف ديگه دست چپم روي نرده بود و موقع سقوط هم ولش نکردم و همانطور سفت نرده رو چسبيدم که ضرب سقوط گرفته شه و عين ترمز دستم رو شُل و سفت مي کردم تا پله ها رو يکي يکي سقوط کنم و بيام پايين!!!
وقتي به پله آخر رسيدم عين خمير رو کف زمين وا رفتم. چند لحظه ايي به خودم فرصت دادم تا حواسم رو جمع کنم و بفهمم چي شده وکجام؟ تمام هيکلم به گند کشيده شده بود و خاک خالي بودم. با بدبختي از جام بلند شدم و شروع کردم از پله ها بالا رفتن ولي اينبار با احتياط کامل… فقط کافي بود تو اون شرايط منم با فک باند پيچي شده و جاهاي مختلف شکسته بشينم کنار مامان و با هم ديگه خيره شيم به ديوار روبرو.

*******************************
توضیح برای دوستانی که فکر می کنند در دویچه وله رای دادن،همراه با نظری که گذاشتن ولی در حقیقت رای ندادن و فقط ستاره دادن به من…این توضیح شبگیر عزیزه برای روشن شدن اذهان عمومی رای دهندگان عزیز میذارمش اینجا:
باید تو این صفحه رای بدیدو به صورتی که شبگیر گفته عمل کنید اگه تا حالا تو این صفحه نرفتید و یا تایید رای دادن رو نگرفتید یعنی درست عمل نکردید.Shockh
سلام خانم ويولت
با سلام خدمت شما و درود به روان پاک درگذشتگان اخیر، مثل دکتر بعدازاین مارچ عزیز و مرحومان آتی،مانند فرزام جان…
ای داد بيداد!من تا حالا فکر ميکردم که رای دادم،اما امروز که داشتم يکی از دوستان رو راهنمايی ميکردم،متوجه شدم که فقط نظر گذاشتم…
تو دومی،اما با توجه به اختلاف تعداد نظرات اين وبلاگ و وبلاگ اول (حدود ۱۳۰ نظر)،با خودم فکر کردم که ممکنه بعضی از دوستان هم اشتباه من رو مرتکب و فقط اون ستاره‌ها رو انتخاب کرده باشند…
به همه‌ی دوستان:بچه‌ها،وقتی وارد اون صفحه‌ای شديد که وبلاگ ها رو تقسيم بندی کرده،فقط دايره‌ی مربوط به وبلاگ منتخبتون رو تيک بزنيد(ترجيحن و تاکيدن!جلوی اسم همين وبلاگ تيک بزنيد!)…
بعد بايد بريد پايين و بعد از نوشتن نام و ایمیلتون،مربع جلوی «ظوابط رو مطالعه کردم» رو تيک بزنيد و بعد از وارد کردن اون عدد قاطی پاتيه!، روی کليد «ارسال» کليک کنيد.
پ.ن:فکر میکنم یه بار سمیه خانم (عجب دختر پی‌گیر و مهربونیه) نوشته بود که:من برای بار دوم که رفتم،ديدم پايين صفحه نوشته«شما رای داده‌ايد»…
من(شب‌گير) هروقت اون صفحه رو باز ميکردم و اين جمله‌ی «شما رای…» نميديدم،با خودم می‌گفتم:ای ول، عجب کامپيوتر هوشمندی دارم من! (ايکون مردم از خجالت و اين همه خنگی!)