نامه ایی از جهنم!!

درود بر
عـــــــــــــــــمــــــــــــــه ویـــــــــــــــلی عزیزم!
چطوری عمه ؟ ما رو نمی بینی خوشی ؟ دلت واسمون تنگ نشده ؟ من که دلم واس تو و وبلاگ و دوستات خیلی تنگ شده عمه ! من هیچ وقت فراموش ت نمی کنم عمه ویلی جونم !
از اوضاع و احوال کاپیتان مارچ لعنتی یا همون بچه پر رو هم که :
گرفتاریم عمه جون نافرم گرفتاریم ! اینا اینجا ما رو نمودن به معنای واقعی کلمه !تو یه کلام دهن مهن آسفالت !
الان دوست دارم فقط برات بنویسم عمه !من دیگه کاری ندارم حال و حوصله خوندن داری یا نه ؟
یا مث یه اسپم با ما رفتار می کنی ؟
من الان عشقم می کشه فقط بنویسم واست فقط بنویسم !
با آرامش و آسودگی خیال همشو سر صبربخون اصلا” هم عجله نکن ! اندازه چند ماه ت واست نوشتم !!!
عمه جون یه وقت فک نکنی مارچ گور به گور شد و از دستش راحت شدی و الان توی برزخ سیر می کنه نه عمه جون ! می بینی ما هنوز زنده ایم داریم نفس می کشیم !
در جریان کلیه امور هستیم و به اوضاع احاطه کامل داریم و از تمامی وقایع تمام و کمال مطلعیم ! پایگاه و سکوی پرتاب موشک رو راه اندازی کردیم !
( خودت که مارچ لعنتی و بهتر می شناسی که هیچ چیز از چشمان تیز بین مارچ پنهان نمی مونه و هیچ جنبنده ای از دست مارچ نمی تونه نفس بکشه ! )
از این که می بینم کنسرت بهت خوش گذشته خیلی خیلی خوشحالم عمه جونم . امیدوارم امیدوارم همیشه شاد و سر حال باشی عمه جونم !
آره اتفاقا” شنیده بودم با رضا یزدانی قرارداد بستی !
عمه جون قربون شکل ماه ت آخه این چه عکسی ه که از خودت گذاشتی ؟ چرا نصف تو زدی پروندی آخه ؟
والا به خدا دوست جون ت راس می گه.
“حیف نیست عکس به این قشنگی ازت انداخته اونوقت تو نصفه می ذاریش ؟تازه خودشم که گفته بود کامنتشو تایید کنی ولی اونم شوت شد تو بلک لیست.”
این بلک لیست مثلا” برای اشرار ساخته شده ولی مدتیه که دوست و دشمن رو در دل خودش جا می ده !!!
قربون شکل ماه و قشنگت برم عمه جونم
بزنم به تخته چه خوشگل شدی عمه ویلی جونم !ماشالا عمه ام یه پارچه خانوم ه!
(عمه جون ببین الان هندونه ها زیر بغلتو اذیت نمی کنه ؟ اگه سنگین ه برشون دارم هــــــا؟)
نه اینجوری نمیشه باید طبق معمول آنتی چشم زخم ه رو بیام وسط :
وَإِن يَكَادُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَيُزْلِقُونَكَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّكْرَ وَيَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ
به به چه انگشتر عقیق قشنگی ! همینی که کار تایلنده و 30 تومن خریدیش ؟آره قبلا” اینجا دیده بودم و در موردش خونده بودم .
دوربینتم که سونی هستش آره دیگه بچه مایه دار.
عمه جون الهی قربون ت برم آخه تا کی خود سانسوری ؟
(یه وقت فک نکنی می تونی از چنگمون فرار کنی و زیر آبی بریا
عکس اورجیال شو و واست فرستادم هــــــــــــــــا!!! )
ویلی:راست میگه عکس اوریجنال رو برام اتچ کرده بود…این لعنتی خود جن ه!!!!
یه خورده بزرگ تر و جهانی تر فکر کن عمه جونم !خودتو نشون بده عمه جونم فردا پس فردا می خوای بری نازی آباد خبرنگارای بین المللی می ریزن سرت عکس و امضا و مصاحبه از الان باید تمرین کنی عمه جون !
تو دیگه ویلی چند سال پیش نیستی عمه !
ولی عمه جون به نظر قشنگ ترین عکس ت روز ذبح اسلامی ته !
خاطرت هست عمه ؟ اگه به جای اون روبنده نارنجی یه نقاب مشکی زده بودی من پیشتر ها تو رو تو گردنه ها و کوه ها دیده بودم که از مردم اخاذی می کردی و باج و پول زور ازشون می گرفتی !
می دونم الان بهم گفتی حرف اضافی موقوف و می خوای منو دعوام کنی و بعدشم یه کتک مفصل !
آاااااااااخ سرم . غلط کردم عمه . تو رو خدا نزن . غلط کردم . شکر خوردم اون عصا تو غلاف کن عمه
( می گم عمه جون همونطور که انحصار گفتن توکستانی واس تو ه انحصار عمه ویلی گفتن هم در انحصار منه ! قربون عمه ویلی مهربونم برم ! )
واقعا” منم از رنجش تو رنجیدم و ناراحت شدم عمه ولی خب خوشحالم که به خیر و خوشی تموم شد ومراسم آشتی کنون تون برگزار شد ! و خلاصه آخرش قشنگ تموم شد !
عمه جون چی چی واسه خودت با توکا قرار گذاشتی جایزه رو نصف کنی ؟ این قرارداد از نظر من فسخ ه !!!
تازه گمون نکنم جایزه دویچه وله رادیو دو موج باشه که یه موجش به تو بخواد برسه ! عمه جون من کاری ندارم من قبلا” جایزه رو تقسیم کردم و سهم افراد و ازش مشخص کردم ! تازه باید خمس و زکات و حق امام ش رو هم بدیم تا حلال و اسلامیک بشه !
تو یه کلام کلام عمه :
توکا شعار وبلاگ نویسیش خیلی خطریه ” من می اندیشم پس بیشتر هستم !”
خدمت اون شب گیر با اون زلف ای افشون و گیس پریشون مو فشن مو سیخ سیخی هم می رسم ! ( از افعال و کلمات معکوس استفاده کردم !!! )
واس ما افاضات از خودش ول می ده ؟
ولی خدایی خیلی خیلی باحال نوشته بود خود من که کلی حال کردم !!!
خیلی خیلی مراقب خودت باش عمه جونم ..

Continue Reading »



آیا جهان واقعا گرد است؟

ميدوني که اگر بخوام از خودم عکس بذارم هيچ وقت رو اِير موندنش بيش از 24 ساعت طول نمي کشه و سريع حذفش مي کنم. تا شد جشن پرشين و پخش عکساش و لو رفتن قيافه و شخصيت حقيقي من در حد غير مجاز. براي همين با اينکه مي دونستم آقاي توکا عکس دو نفريمون رو روي وبلاگ قرار ميده، حساسيت به خرج ندادم چون ديگه لو رفته بودم. فقط يه حساب کوچولو رو نديده گرفته م و اونم اين بود که مخاطبان ايشون تقريبا 70% متفاوت با مخاطبان منه و خيلي از افرادي که دستي بر طراحي و معماري دارند يا به نوعي هنرمندن و يا علاقمند به اين مقوله، توکا نيستاني براشون استاد و مقدس و حتي فراتر از اون خداي دنياي هنريشونه … و اين طيف شامل هومان (همسر سابقم) و دوستانش هم ميشه.
نتيجه اينکه فرداي روز پرده برداري از چهره حريف در وبلاگ آقاي توکستاني وقتي ميل باکسم رو باز کردم با ايميلي از يک فرستنده با نام و فاميل بسيار اشنا که برق از سه فازم پروند مواجه شدم کسي که بيش از 10 سال بود هيچ خبر خاصي ازش نداشتم ، کسي که عکسهاي روز عروسي رو ازم گرفته بود کسي که اولين سيگار با توتون کاپيتان بلک رو با هم کشيده بوديم و زماني از دوستان جون جوني همسر سابق بود .با عنوان “آيا دنيا واقعا گرد است؟” با اشتياق و اضطراب ايميل رو باز کردم و ديدم نوشته:
سلام*** جان… امروز به عادت هميشه وبلاگ دوست داشتنيم رو باز کردم و با عکس تو مواجه شدم، کپ کردم گفتم يعني اين ويولت خبيث!!! که اينقدر با توکاي مقدس ما! کل ميندازه. همون *** خودمونه؟…
احساس مي کنم افتادم تو يه رودخانه خروشان که به سرعت داره پيش مي برتم بدون داشتن هيچ دستاويزي براي کمي آروم کردن اين سرعت … ديگه چه سورپرايزي برام تو چنته اش داره؟خدا عالمه.

آشتی کنون ما جهانی شد.:tounge



حال روحيم خيلي بهم ريخته بود.احساس مي کردم فقط حضور تو جاييکه موزيکي نواخته بشه مي تونه آرومم کنه. ولي کجا؟ به ذهنم رسيد تماس بگيرم با آقاي يزداني (تو جشن پرشين کارت ويزيتشون رو بهم داده بودند و اميدوار بودم يادش باشه من و) و خواهش کنم من و سر يکي از ضبط هاشون راه بدن که فقط بشنوم. فکرم رو به اميد گفتم، گفت الان کنسرت داره. خريدن بليط اينجور کنسرتها اونم تو روز اجرا بهتر مي دونيد چه مصيبت عظماييه!! چاره نبود تنها راهش بند پ بود… خلاصه شب زنگ زدم و فرداش که آخرين روز اجرا هم بود ساعت 1 بعداز ظهر بهم گفتن 7 جلو تالار وزرات کشور باش.
خوراکي هايي که خريديم آخر خنده بود.يک کيسه موز! بيسکوييت ، آب ميوه،آب نبات چوبي،پاستيل و يک بسته آدامس ريلکس رو پاي من بود در حاليکه رو ويلچر نشسته بودم به اميد گفتم يه گاز پيک نيکي هم ميذاشتم رو پام آخر با کلاسي بود!!!اونم وسط اون همه آدم فَشن که لول ميزدن.
ازدحام جمعيت بي بليط و با بليط غوغا مي کرد… به مدد آشنا با نفوذمون که اتفاقا خوب آشنايي هم بود و اصن الکي دولکي نبود من و اميد هدايت شديم داخل سالن و چون صندلي هامون جدا جدا بود من ترجيح دادم پيش اميد رو ويلچرم بشينم تو راهروي بين صندلي ها و درست وسط سالن. جام خوب بود و هيچ مانع خاصي جلو ديدم نبود. کنسرت با يک ساعت تاخير شروع شد حوالي 8:30 و تا از 12 شب گذشته طول کشيد.
اولين خواننده ماني رهنما بود که اجراهاش قشنگ بود ولي خُب من سبکش رو دوست ندارم و سر هر آهنگ بعدي که مي رفت آه از نهادم بلند ميشد که نه! تموم نشد؟ و از آنجاييکه حدود 1 ساعت اجراش طول کشيد و هنوز سه تا خواننده ديگه مونده بودن در کمال نا اميدي فکر کردم که وقت به خواننده محبوبم(رضا يزداني) حتما به اندازه اجرا يک آهنگ بيشتر نميرسه.
دومين خواننده مهران مديري بود که در ميان استقبال پرشور مردم رو صحنه اومد با فرياد “مهران دوستت داريم” اينقدر استقبال شديد بود که سه بار مجبور شد يک کلمه بگه تا اجازه سلام و خيرمقدم گفتن بهش بدن. اين مرد به واقع يک کمدين و شومن بزرگه، به نظر من که کيفيت آهنگها و خواندش در حد متوسط رو به پايين بود ولي با تکه انداختن هاي بجا و ادا اصول به موقع آنچناني وجدي به وجود آورده بود که نگو. مثلا يک قطعه اجرا کرد و در ميان کف و سوت حضار يهو گفت ” ببخشيد من يه چيزي يادم رفت” همه سکوت کردن ببين چي يادش رفته؟ ” اين آهنگ ادامه داره،يادم رفت بقيه اش رو بخونم…” و دوباره شروع کرد به خوندن که ديگه خنده و سوت مردم تمومي نداشت. يا ديديد رو سن بخار و دود مي فرستن؟ برگشته با اشاره به منبع دود رو ديوار ميگه” اينجا تازه يه شعبه خشک شويي باز شده!!”
بين اجرا هر خواننده حدودا 10 دقيقه آنتراک بود. بعد اجرا مهران مديري ديگه کاملا از خودم وحس هام نا اميد شده بودم.هيچ هيجان خاصي درم برانگيخته نشده بود. مني که اجرا زنده موسيقي قبلا ها ديوونه ام مي کرد و حالا هيچي. با خودم فکر کردم اين بيماري عزيز اينم ازم گرفته تمام حس ها مُردن.
نوبت، نوبت اجرا عشق من، رضا يزداني بود. گروه ارکستر رو سن بود و داشتن پيش درآمد آهنگ رو مي نواختن ولي از خواننده هنوز خبري نبود؟ که يهو يزداني با ژست دويدن از پشت صحنه دويد و پريد رو سن و ميکروفن رو برداشت و با اون صداي زنگدار و قوي فرياد زد “تو کي هستي؟” و آهنگ تو کي هستي رو اجرا کرد.آهنگ دومش “يکي در ميون بود” که قبلا براتون گذاشتمش. دلم طاقت نياورد تو اين لذت تنها باشم مي دونستم ليلا(از خوانندگان وبلاگ) يکي از طرفداران رضا ست شماره اش رو گرفتم و گفتم من کنسرت رضا يزداني ام، فقط گوش کن.با آهنگ شمال و کارتونش اشک مي ريختم بخصوص وقتي با اون لحن خاص و کشدارش مي خوند مردم خودشون رو تيکه پاره مي کردن فهميدم پس حس هام هنوز نمرده اوني که با سليقه ام جور باشه هنوزم به وجد مي آرتم .بي نهايت خوشحال بودم از اينکه سبک راک اينقدر طرفدار داشت و مردم به مفهوم واقعي لذت مي بردن و با استقبال تشويق هاي پرشورشون اين ونشون ميدادن.آهنگهاي کافه نادري و لاله زار رو هم اجرا کرد.آخرين آهنگي که اجرا کرد قطعه جديدي بود به نام خليج فارس که رسما سالن رو ترکوند،من اجرا رو با موبايل ضبط کردم. کيفيت نداره ولي فقط توجه کنيد به جيغهاي مردم موقع اداي کلمه فارس و ايران و هيجاني که با خوندن اي ايران اي مرز پرگهر از خودشون نشون ميدن. ديگه اشکي بود که از چشمام مي اومد موقع خوندن اي ايران به اشاره رضا همه از جاشون بلند شده بودند و ايستاده با دستهاي بالا سر رفته دست ميزدن و هلهله مي کردن تمام وجودم از هيجان مي لرزيد به قول اميد مي گفت اين شوري که امشب به پا کرد آقاي يزداني اگه اعلام مي کردن جنگ شده و اتوبوس براي اعزام به جبهه بيرون منتظره، بي برو برگرد همه مي رفتن!!.
بعد تموم شدن اجرا ايشون دوست عزيزم که بليط برام گرفته بود اومد و بردم پشت صحنه که با آقاي يزداني صحبت کنم و عکس بگيرم آقاي سيامک انصاري اونجا بودن و کمک کردن ويلچرم از مانع جلو در رد شه!…بي نهايت عواملشون وبخصوص آقاي اوجي،مدير برنامه آقاي يزداني گرم و صميمي و پراز انرژي مثبت بودن آقاي يزداني با چشمهاي قرمز اومد پيشم معلوم بود اجرا ترانه خليج خودش رو هم منقلب کرده و چندتا عکس گرفتيم.
آخرين اجرا مال عليرضا عصار بود.اون هم بي نظير بخصوص فواد حجازي با ساکسيفونش… عليرضا عصار اينقدر همه چيزش از صدا و اجرا گروه اينقدر شبيه کاست هاش بود که حد نداره.ايشون هم با آهنگ “خيال نکن نباشي،بدون تو مي ميرم.گفته بودم عاشقم،حرفم و پس ميگيرم” سالن رو ترکوند و جمعيت يک صدا مي خوند طوريکه به اين قسمت که مي رسيد عصار ميکروفن رو مي گرفت سمت جمعيت و مردم يکصدا مي خوندند.
مهمانهاي ويژه آقايون بهرام رادان،کامبيز ديرباز،سيامک انصاري و فريون خلعتبري بودند و خانومها مهراوه شريفي نيا و انديشه فولادوند.
شب بي نظير و فراموش نشدني بود….ممنون دوستم.
عکسها و آهنگ در ادامه مطلبه.
خدمتتون عارضم،درسته ما آشتی کردیم ولی این اصلا سبب نمیشه که من دوم باشم ها:nottalking …پس لطفا رای بدید.:teeth

Continue Reading »



چهارشنبه صبح مَرمَر باهام تماس گرفت و گفت براي پنج شنبه بعداز ظهرت قرار نگذار جايي، مي خوام باهم باشيم ببرمت بيرون يک کم حال و هوات عوض شه. گفتم باشه پس به اميد بگم … گفت نه لطفا خودمون دوتا. خودم ميام دنبالت…
رفتيم يه کافي شاپ خيلي خلوت و دنج.يه چند دقيقه ايي بود که از نشستنمون مي گذشت صندلي انتخابي من کنار ديوار و پشت به در ورودي بود که ديدم ممر لبخند زنان از جاش بلند شد و داره با يک نفر پشت سر من سلام و احوالپرسي مي کنه با تعجب نيم چرخ برگشتم که هزمان دستي خورد رو شونه ام و يک هيبت بلند و سياه و عظيم!!! گفت: سلام… توکستاني هستم!!!
براي چند ثانيه اخمام رفت تو هم و مستاصل نگاهم از صورت ممر به صورت خندان روبروم در نوسان و حرکت بود و زير لب گفتم :سلام،،، اجازه هست کنارتون بشينم؟… اگه جا مي شيد بفرماييد( ما تو کنجي پنجره و جايي بسيار تنگ و ترُش نشسته بوديم)
کل صحبتها رو نمي نويسم. خودتون تصور کنيد که يکي دلخور و يکي مشتاق براي رفع سوتفاهم(واقعا سوتفاهم) چه حرفهايي رد و بدل مي کنن ولي ماحصل بحث شيرين و دلچسب بود و آخر گفتگو دوستاني بوديم که انگار مدتهاست هم و مي شناسيم.
حرف سر مسابقه شد و هر دو نتيجه گرفتيم که از اونجايي که مسابقه داور داره هرچقدر ما تو سر و کله هم بزنيم در آخر جفتمون رو ميذارن کنار و آقاي عبدي برنده مسابقه اعلام ميشه!!!
اگه احيانا هرکدوممون برديم ،جايزه رو با اون يکي نصف کنيم!! و اون راديو دوموج يه موجش مال من بشه و يه موجش مال آقاي توکستاني!!(چقدر خوشحالم که از اين اسم خوشتون اومده و ديگه احساس گناه ندارم از اطلاق کردنش ولي بگم حق انحصاريش مال خودمه و کسي حق خطاب کردنش به شما رو نداره ها)
قسمت خوشمزه قضيه اش کادو منحصر بفرد ايشون به من بود که کلي مشعوفم بابت قهر کردنم!!! و دل همگي بسوزه. يکي از کارهاي ايشونه که عکسش رو ميذارم.
گفتن اول گفتم نکنه ناراحت شي از سوژه طرح و به خودت بگيري ولي بعد گفتم نه! ميفهمه که منظور بدي ندارم… تازشم مي خواستن يک کادو ديگه که يک کتاب بوده با عنوان“مرگ در ميزند”!!!! هم برام بيارن که شکر خدا کتاب فروشي تموم کرده بوده وگرنه بعد قرار حتما منتظر در زدن مرگ مي شستم و به حسن سليقه و انتخاب ايشون که در اولين ديدار و براي رفع دلخوري ترتيب دادن چنين هديه با مسمايي برام گرفتن ،تبريک مي گفتم بالاخره يه حريف کمتر بهتر.نه؟
عکس دونفره غضبناکمون تو وبلاگ آقای نیستانی هست. من اول پیشنهاد دادم دوتا کارد بگیریم دستمون!!! خدا رحم کرد پیشنهادم رد شد.:heehee
در حاشیه:خیلی خوشحالم که از نزدیک ایشون رو دیدم ، بگم گول عکسایی که از خودشون میذارن رو نخورید.به شدت بد عکسن. مردی که من دیدم یک مرد به مفهوم واقعی جذاب خوشتیپ و بذله گو با قدرت ارتباط جذب اجتماعی و در یک کلام روابط عمومی قوی بسیار بالا… بخواید کارکتر شون رو تجسم کنید یه چیزی تو مایه شلوغ بازی های رامبد جوان. عکساشون راحت 10 سال بزرگتر از خودشون نشون میده… اصن اون مرد کچل شکم گنده ایی که تو تصور من بود نبودن…چرا من فکر می کردم شکم گنده ایید؟نکنه خونه جا گذاشته بودیش؟:wink

tahe1.jpg


tarh.jpg



دوربينم اينروزا خيلي به من فخر مي فروشه … ديشب عکسي با “رضا يزداني” خواننده راک رو ثبت کرد و امشب عکسي با حريف بزرگ آقاي توکا نيستاني رو در دل خودش جا داد.
عجب هفته عجيبي بود … اون همه هياهو ودلخوري در طولش و آخر هفته ايي پرهيجان و پر از التهاب که با يکي از بهترين کنسرتهاي ايران در 30 سال گذشته شروع و با يک سورپرايز آشتي کنون ادامه پيدا کرد…:thinking



پيرمرد با جثه اي نحيف روي تخت افتاده بود و به گذشته اش فكر مي كرد…
به روزايي كه با فيدل (كاسترو) و يه مشت پارتيزان ديگه توي جنگلهاي انبوه مخفيانه زندگي مي كردن
به ياد آورد كه چند ماهي رو بدون غذا و فقط با خوردن ميوه و حتي برگ درختا گذرونده بودن
و اينكه براي رفع تشنگي از آب بركه ها و مرداب هاي متعفن نوشيده بود…
به يكباره احساس تشنگي كرد…
با صدايي لرزان و از سر ضعف به جمعيت طرفداراش كه دور تختش جمع شده بودن گفت:
من تشنه ام…
همه تحسينش كردن و يكصدا گفتن:
بله… همه ما تشنه آزادي هستيم
چريك پير اينبار با لحني آمرانه و با صدايي كه حاصل تمام نيروي باقي مونده ش بود تكرار كرد:
من تشنه ام…
و اطرافيان دوباره ضمن تحسين اين جديت پيرمرد، شروع به گفتن جملاتي از اين دست كردن:
– همه ما تشنه آزادي كشور عزيزمون از زير يوغ امپرياليسم …
– ما هم تشنه دموكرا…
– ما به شما قول مي ديم كه…
– ما هممون براي آز…
صداها محوتر و محوتر شد تا اينكه ديگه پيرمرد چيزي رو نشنيد…
پيرمرد با لباني تشنه مرده بود… تشنه جرعه اي آب…
پ.ن:
گاهي اوقات ذهنيتي كه ما از افراد داريم باعث ميشه كه توقعمون از اونا بالاتر از يه آدم معمولي باشه…فقط همين :thinking
************************
این نوشته هیچ منبع خاصی نداره و فقط یک مکالمه ست بین من و امید که برای ثبت شدن بهش داستان اضافه شده.



ایمیلی از سمانه:love
جغدي روي كنگره‌هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا مي‌كرد. رفتن و رد پاي آن را. و آدم‌هايي را مي‌ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي‌بندند
جغد اما مي‌دانست كه سنگ‌ها ترك مي‌خورند، ستون‌ها فرو مي‌ريزند، درها مي‌شكنند و ديوارها خراب مي‌شوند. او بارها و بارها تاج‌هاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابه‌لاي خاكروبه‌هاي قصر دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري‌اش مي‌خواند؛ و فكر مي‌كرد شايد پرده‌هاي ضخيم دل آدم‌ها، با ا ين آواز كمي بلرزد.
روزي كبوتري از آن حوالي رد مي‌شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت:« بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدم‌ها آوازت را دوست ندارند. غمگينشان مي‌كني. دوستت ندارند. مي‌گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.»
قلب جغد پيرشكست و ديگر آواز نخواند.
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت:« آواز‌‌خوان كنگره‌هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي‌خواني؟ دل آسمانم گرفته است.»
جغد گفت:« خدايا! آدم‌هايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند.» خدا گفت:« آوازهاي تو بوي دل كندن مي‌دهد و آدم‌ها عاشق دل بستن‌اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ. تو مرغ تماشا و انديشه‌اي! و آن كه مي‌بيند و مي‌انديشد، به هيچ چيز دل نمي‌بندد؛ دل نبستن سخت‌ترين و قشنگ‌ترين كار دنياست. اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت، تلخ.»
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره‌هاي دنيا مي‌خواند. و آن كس كه مي‌فهمد، مي‌داند آواز او پيغام خداست كه مي‌گويد:


« آن چه نپايد، دلبستگي را نشايد»

میام خدمتتون:teeth و می نویسم … به رقابت هم ادامه میدم … بحث پایین رو هم خواهش می کنم تموم شده فرض کنید و ادامه اش رو به کامنت دونی این پست نکشونید… از حالا به بعد کامنتها واقعا گزینشی پابلیش میشه.