اجابت سريع

پول رو از توي پاکتش در ميارم و با دقت و وسواس دونه به دونه پنج هزارتومني ها رو مي شمرم و ميدم دست شهريار(برادرم)
– بيا ، پول دختر عمو رو باهاش حساب کن. برام وسيله خريده.
همزمان رو به مامان که حرکاتم رو زير نظر داره مي نالم، يعني اين يکي دوماهه از لحاظ پول خرج کردن بيچاره ام. خرج دندون پزشکي يک طرف اگه خونه هم درست شه، تازه سر گنده اش مياد بيرون کلي وسيله بايد بخرم . سفارش يه عکس دادم حدود پنجاه هزارتومن هم اون ميشه که بايد پرداخت کنم،کلي کادو بايد بخرم براي اين و اون… حس مي کنم قدرت نفس کشيدن داره ازم گرفته ميشه. هرچي تا بحال پول جمع کردم بايد يهو خرج کنم… خدا اين ماه رو بخير بگذرونه…
صداي زنگ تلفن بخودم ميارتم.
– الو؟خانم فلاني؟
– بفرماييد؟خودم هستم.
– خانم مبلغ 500 هزار تومن بايد بريزيد به فلان حساب بابت مجوز ساخت…
وقتي تلفن رو قطع مي کنم بلند ميگم خدايا دستت درد نکنه، معرفت و کرمت(البته با اين کاری که تو کردی هم به فاتح ک و هم به کسر ک مجازهGrinevil خوندنش) رو شکر. نذاشتي تف دهنم خشک شه، ديدي مي نالم و گيرم سريع يه خرج نطلبيده ديگه گذاشتي تو کاسه ام!!!!…. فقط موندم چه خوب اين چيزا رو سريع مي شنوي و اجابت مي کني پس گوشات و دريافتت ايرادي نداره در موارد ديگه خودت و مي زني به نشنيدن؟يا واقعا بله؟
:shades

پ.ن:ديشب ساعت 9 شب رسما بیهوش شدم تا ساعت 9 صبح امروز.:hypnoid



اضطراب

وقتي قبل خواب بشيني فيلم The house of 9* رو ببيني …بعدش يه خواب خراب و منقطع خواهي داشت و صبح با دلشوره ايي به اندازه يک دنيا از خواب بلند ميشي همراه با چاشني بي حوصلگي و سردرد … اونوقته که حوصله خودت رو هم نداري ديگه چه برسه به مرقوم کردن چتد خطي دلشاد…اونوقت امروزت تبديل ميشه به شنبه گشاده.:hypnoid
*: قضيه فيلم اينجوري بود که 9 نفر چشم باز مي کنن مي بينن تو يه خونه زنداني شدن و يه صدا پخش ميشه که زماني در باز ميشه که فقط يک نفر از 9 نفر زنده مونده باشه و پشت در 5 ميليون دلار منتظر اون يکنفره و بازي بقول صدا شروع ميشه. صحنه هاي بعدي چگونگي مرگ دلخراش تک تک اون آدمهاست يا سهوي يا بدست ديگري تا اينکه يک نفر فقط زنده مي مونه و درب باز ميشه با کيفي پر ازپول منتظر پشت درب. شخص نجات يافته ميره کيف پول رو بر ميداره و بغل ميکنه و اينبار در ديگري باز ميشه و داخل اتاق ديگه ميشه و پشتش درب بسته ميشه و وقتي چشمش به تاريکي عادت مي کنه آدمهاي وحشت زده و خوني و ترساني رو مي بينه که هرکدوم کيفي پر از پول رو بغل کردن و يه گوشه کز کردن و … کات.

پ.ن: ظاهرا مسابقه دويچه وله وارد مرحله تازه ايي شده و حالا بايد به وبلاگ منتخبت ستاره هايي رو اختصاص بدين جهت ارزيابيتون از اون وبلاگ… پس اگه بهم راي داديد لطفا زحمت اين مرحله دو رو هم بکشيد ممنون.



خيلي ديده بودم که آيينه وبلاگ، بنده خدايي رو گذاشتن روي يک سرور ديگه.
تعجب مي کردم و اينکه چه خاصيت و فايده ايي براي کننده اين کار داره؟…هيچ وقت خودم دنبال ردپايي از وبلاگ خودم نبودم و حتي يکبار هم سرچ نکردم ببينم چيزي يافت ميشه يا نه! تا به امروز که ايميلي گرفتم از يک دوست با يک آدرس وبلاگ.
رفتم نگاه کردم. نوشته هاي گزينشي از نوشته هاي خودم بود با نام خودم، جالبتر اينکه آرشيو هم داشت!!!.برام جالب بود که با چه اشتياقي نشستم خوندمشون. انگار که اينا رو يکي ديگه نوشته و حالا برام تازه ست.
بعضي از خاطرات خودم و اميد رو خوندم و کلي دلم براي خودمون ضعف رفت. دلم براي اونروزا تنگ شد:love. با اين حجم آرشيوي که من دارم بازخونيش براي خودم کار حضرت فيل ِ و من يکي از پسش بر نميام.حالا يکنفر زحمت کشيده بود و برام نوشته ها رو گلچين کرده بود … نه عصبانيم و نه ناراحت … دروغ نگم، کِيف هم کردم و لذتش رو بردم.
نمي دونم انگيزه ات از اينکار چي بوده؟ که اگه بهم بگي خوشحال هم ميشم …حداقل فايده اش اينه که با خوندن نوشته ها کلي تجديد خاطره هاي خوب کردم و بازم به خودم گفتم چقدر خوب ِکه وبلاگ مي نويسم و همه چيز رو ثبت مي کنم.
در ادامه يکي از اون نوشته ها که به نظرم خيلي مفيده واسه خودم و خودت که همدرديم براي يادآوري رو گذاشتم.
چقدر همه چيز رو واضح و نرم توضيح ميدم …خودمونيم خوب مي نويسم ها!!!:teeth

Continue Reading »