تکه ایی از مراسم

ديروز صبح که از خواب بلند شدم احساس کردم حالم خوب نيست.تا ساعت حدود 11 که ديدم نه واقعا حال جوري ندارم. زنگ زدم به خانم پولاد زاده و معذرت خواهي که نمي تونم تو مراسم شرکت کنم و ايشون اينقدر من رو شرمنده کردن که ديدم بميرم و بمونم بايد برم.
راستش رو بخواي از لحاظ روحي هم اصلا آمادگي حضور نداشتم. فکر اينکه آدمهايي اونجا هستند که اکثرا من رو مي شناسند و من هيچکدوم رو و اينکه مسلما همه دوستدار من نبودند چه بسا آدمهايي حضور داشته باشند که کامنت تحقيرآميز برام ميذارن يا حتي توهين مي کنند… و شرايط من شرايطي نبود که سيبل هدف انرژي هاي منفي باشم. مي دونستم دوستانم و انرژي هاي مثبت خيلي خيلي بيشتر خواهد بود ولي همون يه موج منفي هم اگر مي بود براي شرايط حال من زياد بود.
به اميد مي گفتم من الان با اين بحثهاي اخير شدم حزب اص*لاح طلب وبلاگستان! نرم اونجا گروه فش*ار بريزن سرم کتکم بزنن!! عين عب*دلله ن*وري! يا مثل حج*اريان ترو*رم کنن!! گفت راست مي گي ها ،يادمه تو اين کتک کاري ها انگشت يکيشون روهم شکستن. تو هم که انگشتات عين دمب موشه!! ريختن سرت دستات رو مشت کن انگشتات نشکنه!!(مرسي قوت قلب)
نزديکهاي ساعت يک يا دو حتي قادر نبودم سنگيني سرم رو روي گردنم تحمل کنم و گردنم ضعف مي رفت! دست چپ هم عملا مرخص شده بود و دوباره من بودم و يک چهارم بدن قابل اتکا.
حتي همون چند قدمي رو که در حالت عادي مي تونم بردارم و راه برم رو تو اون روز خاص شرمنده بودم ! و فکر کردم حتما از روي واکر يکبار رو معلق مي شم…اصلا دلم نمي خواست حس ترحم کسي رو با اين وضعيت به مراتب بدتر از گذشته برانگيزم.
مهمانان ويژه عوامل فيلم “سه زن” بودند باضافه آقاي فرزاد حسني و خانم بهاره رهنما.
من وقتي آقاي حسني رو توي تلويزيون مي بينم اعتراف مي کنم که اصلا ازشون خوشم نمياد(با عرض معذرت) خيلي به نظرم بچه پرروه … رودر رو هم بچه پرروه ولي از نوع مثبتش که بدجور هوس کل کل کردن رو در آدم برمي انگيزه.
دوست نازنيني که من رو همراهي مي کرد خيلي نابهنگام بهش تلفن کرده بودند و پنج شنبه گذشته وقت عمل ليزيک چشم براش گذاشتن … از قبل قرار بود با من روز جشن بياد ولي بعد عملش و اينکه دوران نقاهتش رو مي گذروند ازش خواستم که نياد ولي خُب محبت کرد و باز هم اومد ولي از اول تا آخر با عينک آفتابي نشسته بود چون چشمش اذيت مي شد….آقاي حسني خيلي جلوي خودش رو گرفت که چيزي نگه ! ولي آخر سر تيکه اش رو انداخت و گفت” اون خانمي که با عينک آفتابي نشستن،رتبه اولند؟”
خانم حکمت وقتي بالاي سن رفتن و چند کلامي صحبت کردن،بسيار من و مشعوف کردن که از همون بالا ابراز خوشوقتي کردن از ديدنم چون خواننده وبلاگم هستند…………از همين جا مجددا بهشون سلام مي کنم.
انتظار نداشتم ببرنم بالاي سن و واسه همين اصلا آمادگي صحبت کردن هم نداشتم.فکر کردم نماينده ام ميره بالا و جاي من جايزه رو دريافت مي کنه که ديدم نخير، خودم روي دست دارم بالاي سن ميرم.
بازم ممنون از همگيتون…شرمنده ام کرديد .
بچه ها اگه کسي عکسي گرفته ازم لطف کنه براي من هم بفرسته من خودم که زياد نمي تونستم عکاسي کنم بخصوص از خودم.

پ.ن:لينکهای دوستان از وقتی بلاگرولینگ هک شده، نیست و نابود شده. من کاریش نکردم …اگه جایگزین سایت دیگه ایی هست یا آدرس بلاگرول عوض شده بهم بگید ممنون می شم.
پ.ن: الان از همشهری جوان باهام تماس گرفتن و مصاحبه کوتاه تلفنی انجام دادند…تو صفحه چهره هفته شون از من می نویسند ولی طبق شرط قدیمی مون بدون اسم حقیقی و بدون عکس …همون عکس معروف با عصا:teeth
پ.ن:تو حرفهایی که بالای سن زدم،یه سوتی عظیم دادم…اگه گفتی چی گفتم و سوتی کجا بود؟Grinevil
پ.ن:عکس زیادی ندارم که بگذارم چون دوربین رو نمی تونستم رو دستم نگه دارم…تو عکس دست جمعی من و گیلاس و خانم حوا و بهاره رهنما و آنی معلومیم.
ميگما من ناخواسته چقدر لباسم رنگ وبلاگم بود:thinking

DSC02726.jpg

DSC02737.jpg



ببين دوست من. من نه دنبال نظر سنجي انجام دادنم،نه تغيير در عرف و نگرشها و نه پيدا کردن توجيه براي اعمال خودم.
الحمدلله، امکاناتي دارم که ميشه يک موضوعي رو که کمتر احتمال به بحث گذاشتنش ميره رو مطرح کنم و نظر حداقل 60 يا 70 نفر ديگه رو در اين مورد بخونم و بخونن … اين اصلا به اين معنا نيست که تو مِن بعد موظفي عين چيزي که من گفتم عمل کني يا برعکس نتيجه گيري شه که من بايد آب توبه بريزم سرم!! با هم حرف ميزنيم و نظرات موافق و مخالفمون رو مي گيم و در خلال اين بحث ها اگه ديديم جايي داريم اشتباه مي کنيم درصدد اصلاحش بر ميايم.
حالا هي تو بيا گير بده بگو، مي خواي عرف رو تغيير بدي؟ مي خواي بچه مردم رو از راه بدر کني؟با اين آمار مي خواي چيکار کني؟دنبال مجوزي!!!!!!!!!!!!!….
خودت رو خسته مي کني. من کار خودم رو مي کنم و لذت خوندن بعضي از کامنتها رو با اراجيفي که بهم مي بافي عوض نمي کنم من چيزي رو مطرح مي کنم که شايد تو حتي جرات فکر کردن بهش رو تا بحال نداشتي ولي مطرح ميشه براي خوندن بازخوردهاش.
من که راضيم پس گورباباي ناراضيش.



خيلي مواقع وقتي مي خوايم کاري انجام بديدم يه چيزي جلومون رو مي گيره با اين مضمون که ” نه، اينکار اخلاقي نيست.” يک زماني من هم خيلي با خودم درگير بودم سر ارزيابي کردن يک عکس العمل و ارزش گذاشتن بر روي اون، اينکار انجامش اخلاقيه يا خير؟
واقعا کار اخلاقي چه کاريه؟ کاري که فرهنگ و تربيت و جامعه و مذهب بهمون ميگه اخلاقيه؟
اگه اينطوره پس اين ارزش گذاري از جامعه ايي به جامعه ديگه تغييرمي کنه، از فرهنگي به فرهنگ ديگه قابل تغييره. پس ميشه واقعا گفت اينکار اخلاقيه؟ با اين همه اِلمانهاي متغيير!.
آخر سر يه نتيجه گرفتم. کاري اخلاقيه که وقتي انجامش دادي و برگشتي و بهش فکر کردي شرمنده انجام دادن اون کارنباشي…سرت رو بالا نگه داري و در موردش حرف بزني بي هيچ شرمندگي.
حالا به نظر شما چه کاري اخلاقيه؟اصلا اخلاق رو مي تونيد تعريف کنيد.
یا شمایی که مخالفت کردی با نظر من در نوشته قبلی،رابطه ناسالم یا سالم از نظر شما تعریفش چیه؟و مرزش کجا مشخص میشه؟
**********************
اضافه شده ساعت 12:03pm
تا همين بيست و خورده ايي کامنتي که من خوندم اکثريت گفتن کاري اخلاقيه که با انجامش به جان و مال و ناموس فرد ديگه تعرض نکني و با انجام اون کار پيش خودت و وجدانت شرمنده نباشي و با افتخار ازش ياد کني … درست؟
خوب پس ظاهرا اکثريت با اين نظر موافقن. کاملا قبول دارم که هرکسي زندگي خودش رو داره و تو اصلا نمي توني نسخه ايي بنا به منافع و شرايط واصول زندگي خودت براي ديگري تجويز کني. پس چرا اينقدر راحت مي آييم نظر ميگذاريم که اگه کسي در چارچوب زندگي مشترکش با فردي غير هم جنس رابطه دوستانه ايي برقرار کرد، کار غير اخلاقي انجام داده؟مگه غير اينه که اون آدم با توجه به شرايط زندگيش و همسريا دوستي که داره بدور از سر کلاه گذاشتن اون بنده خدا و به نيت مثبت اينکار رو انجام داده و نتيجه کارش هم درست بوده.پس چرا مي گيم رابطه ناسالم برقرار کرده و کارش غير اخلاقيه؟



به نظر من، ازدواج توي يه سالهايي و در يک مقطعي به مرحله ايي مي رسه که زن يا مرد نياز به مصاحبت با يک غیرهم جنس ديگه غير از همسرش رو احساس ميکنه .تاکيد مي کنم نياز به يک رابطه روحي و نه جسماني که اگه درست بهش پاسخ داده بشه چه بسا کمک کننده به زندگي زناشويي هم باشه.
ولي بنا به دلايلي که شايد بيشترش ريشه در فرهنگ و عرف و تربيت ما داشته باشه از انجام و يا حتي فکر به اين قضيه هراس به دلمون مي افته و انجام اون رو مساوي با عمل قبيح خيانت مي دونيم چون از کودکي اين فکر بهمون خورونده شده که دختر و پسر “آتش و پنبه هستند” و فکر مي کنيم مصاحبت با غير هم جنس و غير همسر مساوي ست با برخورد نزديک از نوع سوم.
چرا فکر مي کنيم يک همسر بايد و بايد تمام نيازهاي روحي ما رو ارضا کنه؟ اگه دوست داريم يک فيلم بخصوص رو ببينيم و همسرمون مايل نيست تنها راه حل باقي مونده خفه کردن اين علاقه ست در جاييکه دوست هم جنسي هم براي مشايعت در دسترس نيست.
همين نياز به رابطه نزديک از نوع سوم ه که سبب ميشه حس پايين تنه جلوتر از عقل و احساس و منطقمون پيش بره و طرف مقابل رو که فقط به عنوان پارتنر رخت خوابمون پذيرفتيم به عنوان همسر و شريک يک عمر زندگي بپذيريم و بشونيم بغل دستمون و بعد که اون نياز سيراب شد تازه شستمون خبردار ميشه که اي دل غافل خيلي چيزهاي ديگه هم بوده که بهش بي توجه بوديم و حالا جاشون عين دندون خالي تو زندگي مشترک تو ذوق ميزنه.
الان اگه توجه کنيد من دو مسئله مجزا رو مطرح کردم ولي به نوعي در ارتباط با هم دلم مي خواد نظر شما رو هم بخونم چه موافق و چه مخالف، اگه دوست داريد شناخته نشيد کامنتتون رو با اسم مستعارتر بگذاريد ولي فقط جنسيت و سنتون رو مشخص کنيد…ممنون.
چند وقت پيش مرجان عزيز نوشته اش بي ارتباط با حرف امروز من نبود.اون موقع نوشته اش که نقل قول از يک روانپزشک بود و من خيلي از نکاتش رو قبول داشتم سيو کردم.الان نميدونم کدوم نوشته اش بود که کامل بهش لينک بدم اون گزيده رو در ادامه مطلبم ميذارم.
اينم بگم اين حرف من اصلا شامل اين مدل آدمها نميشه ها، اينها تکليفشون رو همون مجتهدشون تعيين کنه بسشونه.من روی سخنم با افراد نرمال جامعه ست.

اضافه شده ساعت 1:30
بذار با هم صادق باشيم. منم يک زماني کاملا مخالف نظريه ايي بودم که در بالا گفتم و مي گفتم چه معني ميده شوهر يا دوست پسر بخواد به ارتباط هرچند سالم با ديگري فکر کنه؟ غلط زيادي کرده هرچي نيازه بايد خودم رفع کنم و لاغير. ولي الان چند ساليه که غير اين فکر مي کنم و مي بينم دليل مخالفتم با اون شدت و حدت بخاطر اين بود که از خودم و توانايي هام مي ترسيدم. مي ترسيدم که در ارتباط ديگه اش پي به ضعف هاي من ببره و من زير سئوال برم براش و از چشمش بيفتم پس چاره رو در مخالفت و محدود کردن و علم کردن عرف و سنت مي ديدم. الان فکر مي کنم همه انسانها نقاط ضعفي هم دارن که البته نسبي ِ يعني در ديد يکنفر ممکنه نقطه ضعف باشه و از ديد ديگري نقطه قوت وقتي اعتماد و عشق حقيقي وجود داشته باشه وقتي هدف دله بازي و هوس بازي نباشه چرا نخ رو شل تر نکنيم تا پرواز آزاد تري داشته باشيم و باشه؟ مگه غير اينه که اگه کفتر جَلد باشه هرجا بره راه برگشت رو بلده؟بدون اينکه هرزگي کرده باشه.

Continue Reading »



امشب خير سرم رفتم بيرون دونات و قهوه بخورم ولي … گند زدم.
يه ليوان نسکافه رو خالي کردم رو صندلي و داشبورت ماشين اميد … من احمق حتي نتونستم يه ليوان رو درست تو دستهام نگه دارم اصلا نفهميدم چي شد که برگشت حالا پام از شدت سوزش رعشه گرفته بود و مي پريد ولي خودم عين مسخ شده ها به گندي که زدم خيره شده بودم احساس مي کردم تا شور*تم نسکافه ايي شده!!! حالا مي خواستم از ماشين پياده شم تا زيرم رو دستمال بکشه. عين آدم که نمي تونم پياده شم بايد خودم رو بِکِشم رو صندلي در نتيجه هرجايي هم که آلوده نشده آلوده ميشه!!!!.
اميد مي گه :آره برو بنويس ر*يدم به ماشين اميد که تازه خريده و هنوز 1000 تا هم کار نکرده ولي اون هيچي بهم نگفت.
راست ميگه هيچي نگفت ولي نگاهش براي من از صدتا فحش بدتر بود کاش يه چيزي مي گفت لااقل منم چهارتا دري وري جوابش رو ميدادم.
از بس از لحظه ايي که ماشين رو خريد هي تذکر داد ماشين نواه خواهشن مواظب باش چيزي نريزي … همينم شد که از احتياط زيادي گند زدم به هيکل تودوزي ماشين!!!
ميگم خُب چيه ؟ماشين واسه کثيف شدنه!! ميگه آره صندلي هم واسه خيس شدن!! الان راحتي رو صندلي خيس نشستي؟!!
مثلا کادوش رو برده بودم سورپرايزش کنم يه ادکُلن که سفارش داده بودم یکی از بلاد کفر براش بخره و بياره… اصلا نفهميديم چطوري بازش کرد و بوش چطور بود.
موبايلم نوچه ، نسکافه ايي شده…گَند م بزنن که يه ليوان رو هم درست نمي تونم تو دستم نگه دارم…اَه.
:sick
پ.ن (نوشته شده توسط امید):
الان اومدم دیدم دویدی رفتی پست گذاشتی:surpriseمن چه جوری نیگات کردم دختر خوب!!!!!!؟؟؟:thinking حالا یه جوری اینجا نوشتی که همه بیان به من فحش بدن؟؟؟:sick
فقط تو گفتی مهم اینه که آدم خودش راحت باشه…منم پرسیدم : الان روی صندلی خیس راحتی؟ :teeth
به هر حال ماشین که فقط مال من نیست…یعنی اصلاً مال من نیست…خودت می دونی که با سلیقه تو و برای راحتی تو این ماشین رو خریدم:wink هر چقدر دوست داری گند بزن بهش… همه این ماشین فدای یه تار موی گندیده ات:heehee
دیگه م بی خیال…تموم شد رفت پی کارش…باشه عزیزم؟:hug:love::kiss
بابت کادوی محشرت هم ازت یه دنیا ممنونم:love بوش معرکه ست:applause
8:30pm
**************
میگم خوبه من این گند و زدم،شما اینقدر خاطره گندزنی بامزه تعریف کنید وباعث آرامش و انبساط خاطر بشید.:kiss :teeth
11:15pm هنوز نخوابیدم…هورااا



باز اينم از فوايد وبلاگ نويسي ه يادم افتاد که من پارسال هم يه مقطعي از خواب زياد شکايت کردم وقتي سرچ کردم تو نوشته هام ديدم بله دقيقا در چنين ايامي سال گذشته خداوند لحاف خوابش رو سر من تکونده بود و الان هم دقيقا همون اتفاقات داره تکرار ميشه پس حتي اگه ربطي هم به بيماريم نداشته باشه يا حتي داشته باشه نشون ميده که دوساله اين تغيير فصل داره روم اثر ميذاره و بدنم واکنش خوابي از خودش نشون ميده.

کمتر از يکماه پيش ميس شانزه ليزه برام اس ام اس زد و ازم سئوال کرد مي خوام تو کار خيري شرکت کنم يا خير؟ … اون کار انجام شد و در راستاي همونکار ميس شانزه ليزه رفت بيمارستان کودکان علي اصغر تو خيابون ظفر(اگه اشتباه نکنم) فرداش که باهام تماس گرفت از لحاظ روحي داغون بود بخاطر چيزهايي که ديده بود و با خشم ديده هاش و بي توجهي مسئولين به بيمارستاني که مخصوص کودکان رو تعريف کرد…خُب طبيعي که منم ناراحت شدم بهش گفتم مي خواي تو وبلاگ بنويسم؟ گفت نه بذار گزارشش کنم براي يه روزنامه … به هرعلتي ديده هاش گزارش نشد ولي تو وبلاگش نوشت که چه فاجعه ايي از بي توجهي و کثافت و بي مسئوليتي اونجا در حال انجامه … اگه نوشته اش رو لينک بديد به بالاترين، حداقلش اينه که افراد بيشتري مطلع ميشن و شايد البته فقط شايد توجهي از طرف مسئولين بشه…ممنون.:love
اين مسئولینی که اینقدر اصرار دارن با سه ریال های در پیتشون جهنم و بهشت رو به رخ مردم بکشن و بکنن تو چشمشون ، بد نيست اول سری به اینجاها بزنن.:nottalking



1- جان هرکي دوست داريد اين آهنگهايي که روي وبلاگاتون ميگذاريد، پخشش رو انتخابي کنيد.من هميشه اسپيکر کامپيوترم خاموشه ولي ديروز استثنا، هدفون تو گوشم بود و داشتم به يکي از آهنگهاي محبوبم از گروه Dire Stairtsو گوش ميدادم و به قولي حالش رو مي بردم يه آهنگ Light همزمان هم چندتا وبلاگ باز کرده بودم که آف لاين بخونم که يهو ديدم رو صداي mark knopfler آقاي ستار همزمان داره چهچه ميزنه!!!! من و ميگي برق از سه فازم پريد و به قول نادر هرچه کشيده بودم پريد!!! گفتم اي دل غافل سي دي خراب ضبط شده(چون اولين بار بود گوش ميدادم،سابقه اش رو نداشتم) تا يکم که حواسم اومد سرجاش دوزاريم افتاد که آقاي ستار خواننده يکي از وبلاگهايي که باز کردم…

2- يعني تهوع آور تر از اين ميشد ته يه سريال رو بست؟ بچه هاي خوبم درست شير فهم شديد که کار خوب انجام بديد تا اون دنيا با لباس سفيد عين بز رو به دوربين لبخند بزنيد؟
ولي خوشم اومد که قبل ديدن آخرين قسمت، مو به مو اتفاقاتي که قرار بود پيش بياد با اميد حدس زديم و هيچم برامون تازگي نداشت.:nottalking

3- يکي از فوايد برق رفتن بي موقع اينه که ميشيني ميز کامپيوترت رو که کم کم شتر با بارش روش گم ميشه رو تميز و مرتب و گردگيري مي کني.:smug

4- اينروزا اينقدر خسته مي شم که حد نداره و معمولا از ساعت 8 شب به بعد پلکهام به زور چوب کبريت باز نگه داشته ميشه … به وضوح دارم کم شدن انرژي رو تو بدنم حس مي کنم …آره مادر نيروي جواني ديگه داره تحليل ميره و به هر قدم عقب رفتن اون غول بيماري و همه ناتواني هاي حاصل ازش يکقدم جلوتر ميذاره … اينم حقيقتيه واسه خودش.

5- راستی یک چیز دیگه یادم افتاد. کیبورد زنی هست اینجا که دلش بخواد جلوی 200 یا 300 نفر برنامه اجرا کنه؟اگه بله همین امروز برام ایمیل بزنه تا ارجاعش بدم.