به بهانه سال تحصيلي جديد

بهش مي گم برنامه ات چيه؟ ميگه بايد برم فلاني(دخترش که سال اول دانشگاه) روثبت نام کنم و بعدش …
هميشه فکر مي کردم وقتي آدم وارد دانشگاه ميشه يعني آخرين مرحله بزرگ شدن يعني در دست داشتن سند و اجازه انجام خيلي کارها به تنهايي. يعني اينکه ديگه آدم حسابت مي کنن چون شدي دانشجو.
ولي تو اين سالها انگار خلاف اين ثابت شده …هنوزم مامانه بايد دنبال کارات باشه و زحمت درگيري ها و معطل شدنهات رو بکشه. اون موقع يه فرقي بين سراسري و آزاد بود اگه سراسري قبول مي شدي يعني رسما پرت شدي تو دنياي بزرگترها و بهتره از بچه نُنُر بازي دست برداري و پاشنه گيوه هات رو ور بکشي و بري دنبال کارات به تنهايي ولي اگه قبولي دانشگاه آزاد بودي هنوز بچه مايه دارِ لوس ونُنُري و هنوز جا داره ديگران کارات رو انجام بدن و خود دانشگاه هم پتانسيل پذيرش اين قضيه رو داره و مي توني تو راهروهاش شاهد والدين محترم باشي.
خاطره زيادي از سال اول دبستانم يادم نمياد چون چيز سخت و آزار دهنده ايي ويا اينکه سختم باشه جدا شدن از خانواده و … برام نداشت.
ولي سال اول دانشگاه رو خوب يادمه اون حس ملس بزرگ شدن و قيافه اومدن و اينکه ديگه سري تو سرها درآوردم و اسمم شده دانشجو!!…يه نمه ترس از رويارويي با محيط جديد و آدمهاي جديدتر …اينکه دوستهام ممکنه از شهرهاي مختلف باشن و يا کساني که هم سنم هم نباشند، چيزي که تا بحال تجربه اش رو نداشتم … روز اول دختر خالم که سه سالي از من بزرگتره و دانشجو هم بود باهام اومد که تو انتخاب واحد کمکم کنه و چَم و خم کار رو يادم بده … والدين بودند ولي همه منتظر بيرون درب دانشگاه تا نوگلانشون! به آغوششون برگردند تو راهرو ها غير دانشجو نمي ديدي… حس شيريني بود که دماغت رو قلقلک ميداد.
ولي حالا تو همين سالهايي که توشيم اين حرف رو از دهن يک مادرِ قبولي دانشگاه سراسري مي شنوم انگار ديگه حتي جوونها هم تمايلي به بزرگ شدن و يا حتي بزرگ جلوه داده شدن هم ندارن…شايدم مثل هميشه ما زياد عجله داشتيم براي درآغوش گرفتن حس بزرگي.
Grinontknow
یک همچین نوشته ایی رو میشه بهش لینک نداد؟ براش نوشتم:
عالی بود فرزام …عالی:love
نوشته ات مزه تمام پاکنهایی رو که تا به امروز گاز زدم و ته مداد سیاه هایی رو که جویدم تو ذهنم زنده کرد.:eyelash

پ.ن:ممنونم از تمام بچه هایی که ديشب زحمت کشیدن و برای بازگشت سلامتيم دعا کردن.:love
انشالله هرچیز دیگه ایی هم از خدا خواستید بهتون بده.:regular



به بهانه سال تحصیلی جدید

بهش مي گم برنامه ات چيه؟ ميگه بايد برم فلاني(دخترش که سال اول دانشگاه) روثبت نام کنم و بعدش …
هميشه فکر مي کردم وقتي آدم وارد دانشگاه ميشه يعني آخرين مرحله بزرگ شدن يعني در دست داشتن سند و اجازه انجام خيلي کارها به تنهايي. يعني اينکه ديگه آدم حسابت مي کنن چون شدي دانشجو.
ولي تو اين سالها انگار خلاف اين ثابت شده …هنوزم مامانه بايد دنبال کارات باشه و زحمت درگيري ها و معطل شدنهات رو بکشه. اون موقع يه فرقي بين سراسري و آزاد بود اگه سراسري قبول مي شدي يعني رسما پرت شدي تو دنياي بزرگترها و بهتره از بچه نُنُر بازي دست برداري و پاشنه گيوه هات رو ور بکشي و بري دنبال کارات به تنهايي ولي اگه قبولي دانشگاه آزاد بودي هنوز بچه مايه دارِ لوس ونُنُري و هنوز جا داره ديگران کارات رو انجام بدن و خود دانشگاه هم پتانسيل پذيرش اين قضيه رو داره و مي توني تو راهروهاش شاهد والدين محترم باشي.
خاطره زيادي از سال اول دبستانم يادم نمياد چون چيز سخت و آزار دهنده ايي ويا اينکه سختم باشه جدا شدن از خانواده و … برام نداشت.
ولي سال اول دانشگاه رو خوب يادمه اون حس ملس بزرگ شدن و قيافه اومدن و اينکه ديگه سري تو سرها درآوردم و اسمم شده دانشجو!!…يه نمه ترس از رويارويي با محيط جديد و آدمهاي جديدتر …اينکه دوستهام ممکنه از شهرهاي مختلف باشن و يا کساني که هم سنم هم نباشند، چيزي که تا بحال تجربه اش رو نداشتم … روز اول دختر خالم که سه سالي از من بزرگتره و دانشجو هم بود باهام اومد که تو انتخاب واحد کمکم کنه و چَم و خم کار رو يادم بده … والدين بودند ولي همه منتظر بيرون درب دانشگاه تا نوگلانشون! به آغوششون برگردند تو راهرو ها غير دانشجو نمي ديدي… حس شيريني بود که دماغت رو قلقلک ميداد.
ولي حالا تو همين سالهايي که توشيم اين حرف رو از دهن يک مادرِ قبولي دانشگاه سراسري مي شنوم انگار ديگه حتي جوونها هم تمايلي به بزرگ شدن و يا حتي بزرگ جلوه داده شدن هم ندارن…شايدم مثل هميشه ما زياد عجله داشتيم براي درآغوش گرفتن حس بزرگي.
Grinontknow
یک همچین نوشته ایی رو میشه بهش لینک نداد؟ براش نوشتم:
عالی بود فرزام …عالی:love
نوشته ات مزه تمام پاکنهایی رو که تا به امروز گاز زدم و ته مداد سیاه هایی رو که جویدم تو ذهنم زنده کرد.:eyelash

پ.ن:ممنونم از تمام بچه هایی که ديشب زحمت کشیدن و برای بازگشت سلامتيم دعا کردن.:love
انشالله هرچیز دیگه ایی هم از خدا خواستید بهتون بده.:regular



1- بعد از ناهار مامان پرسيد بالاخره تو چيکار مي کني؟مي آيي يا نه؟گفتم بذار يه چرت بزنم ببينم حالم چطوره؟ رو فُرم باشم ميام! تازه خودم هم نتونم بيام از پله ها به مدد دوستان(با چشم اشاره کردم به شهريار برادرم) ميرم بالا!!!شهريار که متوجه منظور و اشاره من شد گفت پس تو نمي خواد بخوابي بذار من يه چرت بزنم ببينم حالم چطوره؟!!!آخر الامر که اش کشک خاله مني! اونوقت تو مي خواي حالت رو رصد کني؟
2- وقتي رسيديم دم خونه مورد نظر با سلام و صلوات 6 يا 7 تا پله جلو در رو رفتم بالا ولي بعد اون پارکينگ شروع ميشد و بعدش هم يه طبقه ديگه … خيلي سخته جلو چندين جفت چشم که هر قدمت رو نگاه مي کنن بخواي پله رد کني! …خُب چيه،منم آدمم،کم آوردم…شهريار در يک اقدام انتحاري رو دست بلندم کرد و رفتيم بالا … از روي دست اون با همه مستقبلين! سلام و احوال پرسي مي کردم. بعدش که گذاشته بودم زمين، عصام هنوز نرسيده بود و من معطل زمين و هوا بودم.
3- کساني رو بعد سالها ديدم. کساني که شايد 5 يا 6 سال بود نديده بودمشون و حالا خاطره يه ويولت آهسته و کند رو بايد جايگزين يه ويولت بي پا و نيمه افليج مي کردند …نمي دونم تو چه حسي داري؟ولي براي من که سيبل اين جايگزيني بودم،سخت بود خيلي سخت …کشف کردم در مقابل هجوم اين افکار و حسهاي متناقض ديگه مثل سابق گريه ام نمي گيره و با لبخند و خونسردي کنجکاوي اطرافيان رو و پرسجو و چند و چونها رو پاسخ مي دم.
4- بالاي مجلس نشسته بودم عين خانومها!! و بهترين پذيرايي ازم شد بدون اينکه ذره ايي احتياج به جم خوردنم باشه.
5- ديدم چه خوب کردم رفتم…بي نهايت از ديدنم خوشحال شدن و خوشحالتر که ديدن بيماري و ناتواني به هيچ جام نيست و دليلي براي دلسوزي که اي واي چي بود و چي شد! وجود نداره و تازه بعضي هاشون که مشکلاتي تو زندگي داشتن نياز به يک هم صحبت رو خودشون کشف کردن و سفره دل گشودن.
6- چيزي رو که فهميدم اينه. افراد در مقابل کسي که مشکل حادي داره گاردشون رو باز مي کنن ديگه دليلي براي سرخ نگه داشتن صورتشون نمي بينن ديگه بي خيال فخر فروشي و چوسي اومدن هاي قبل مي شن…خود واقعي شون رو عريان مي کنن . ميريزن بيرون …صورت واقعيشون رو مي بيني با همه مشکلات زندگي که باهاش دست به گريبانن ..خود ِ خود زندگي رو … و اين شانس فقط وقتي بهت رو ميکنه که مشکلي داشته باشي!!!.
7- ديشب خواب ديدم يک کفش پاشنه بلند پامه و تو مراسمي شرکت کردم. مي دونستم پاهام ضعيفه و مشکل داره. مواظب بودم پام پيچ نخوره و با احتياط راه مي رفتم …به فال نيک مي گيرم خوابم رو … من صحت و سلامت مطلق از خدا نمي خوام …عاقبتم رو به خير کنه که محتاج کسي هم نشم برام ارزشمند و آرزوه…احساس مي کنم دارم يه جورايي تو اين جاده قرار مي گيرم و اين خودش جاي شکر داره.
8- شروع سال تحصیلی به همه درگیرانش مبارک.:love
9- اگه مطلبي يادم بياد به شماره ها اضافه ميشه.
10-چند روزه خطی که باهاش به اینترنت وصل می شم بهم اجازه جواب دادن به کامنتها رو نمیده یعنی از هر10 بار امتحان 8 بارش به در بسته می خوره…چرا؟نمی دونم …بخدا لال نیستم این بازی جدید خطمه:atwitsend و اگه غیر این بخوام باید برم یه خط ارتباطی جدید بخرم.



1- اول از همه ممنونم بابت دعاي خير دست جمعي که برام انجام داديد يا انجام ميديد و تشکر ويژه از سميه عزيز براي عملي کردن اين فکر.:love
2- حالم خوبه اين دور روز رو سعي کردم به خودم استراحت بدم و کمتر سراغ نت بيام … اينقدر حالم خوب هست که سه يا چهار قدمي رو بتونم با عصا راه برم و پاهام در جا هنگ نکنه.
3- ديشب به يک نتيجه مهم رسيدم اينکه ” اصلا واسه چي اومدم تو اين دنيا و براي چي دارم زندگي مي کنم،در يک کلام رسالتم چيه؟” جواب اون “چرا؟” برام روشن شد … تا وقتيکه جوابش برام پر معني و محترمه … طبيعيه که زندگي مي کنم…. جواب هرکسي مختص به خودشه و مسلمه که جوابي که من بهش رسيدم به درد تو نوعي نمي خوره…پس بي خيالش.
4- مارچ، مي بينم کلي خاطرخواه داري تو خوانندگان وبلاگ!!وقتي فرزام يا خانم ثابتي ازت نام مي برن ،يعني آخرش .باور کن تبريک مي گم برادر! … ميگن طرف توش من و مي سوزونه بيرونش مردم رو … همينه ها.:eyebrow
5- امشب يه افطاري مخصوص دعوتم … يه طبقه بايد از پله برم بالا … اگه از پسش بر بيام يعني بله!!!.
6-بابا بی انصافها!! من نکشیده معتادم!:teeth چه میدونم پان پراگ چیه؟یا کی وارد ایران شده؟ یه ایمیل هشدار دهنده در این مورد گرفتم …برای آگاهی بقیه گذاشتمش اینجا ….حالا هی بگو محتاط:smug.
7-بالاخره امروز بدون بدن درد چشم به جهان گشودم.
8-این دو روز اینجا خیلی خبرا بوده نه؟…برای احقاق حقوقِ حقه بعضی از نسوان محترم باید شخصا اقدام کنم …این که نشد.:waiting
9-لطفا به کامنت سمیه توجه کنید.



1-ديگه حسابي حال اين مردک،نادر(سريال بزنگاه) رو درک مي کنم.(ببخشید با دقت ندیده بودم اسمش اشتباه شد:tounge)
دو شب جهنمي رو گذروندم. کورتنها تموم شده و بدنم مواد!! مي طلبيد.آنچنان بدن دردي گرفته بودم که خدا نصيب گرگ بيابون نکنه از شدت درد، گردن يا کتف و شونه رو نمي تونستم با بالش يا تشک تماس بدم. عضلات گردن و حتي صورت و زير زبونم هم درد مي کرد.اگه مي خواستم لباس عوض کنم ناله ام از شدت درد به هوا بلند ميشد.
ديروز رو عملا 80% ساعت رو در حالت خواب و بيداري بودم و همش چاي و نبات!! و شربت آبليمو!! مي خوردم.
امروز بهترم نه اينکه خوب باشم ولي دردهام يک کم تخفيف پيدا کرده.
حال جسميم هم ،اِي بد نيست. به فاجعه ايي قبل نيست ولي خوب هم نيست… سطح انرژي مثبتم به شدت کشيده پايين بايد يک کم رو خودم کار کنم.
يک عالمه کار مونده دارم که فعلا حالش نيست ولي بايد زودتر خودم رو جمع و جور کنم و به کارهام برسم.
2-ديشب تلويزيون زير نويس مي کرد که بعلت درخواست مکرر بينندگان!! ساعت پخش سريالها تو اين ايام(شبهاي قدر) کم ميشه …. من موندم اين ملت عزادار و ديندار و با خدا هميشه در صحنه که مي خوان خدشه ايي تو ساعات به فيض رسيدنشون وارد نشه، نمي تونن خودشون تلويزيون رو خاموش کنن و برن پي عبادتشون؟ که لازمه زير نويس شه و يادآوري .حتما لازمه يه قيم بياد وسط بگه خوب ديگه بسه جيش بوس لالا!!!
3-تو مسابقه دويچه وله شرکت داده شدم، مسلما بدم نمياد عنواني بهم تعلق بگيره… اگه دوست داشتيد راي بديد.
4-اينقدر حالم بد هست که بی خيال هرچی تاچ پد و موس و …بشم.به هيچ صراطی مستقیم نشد که نشد و از هيچ طريق و راهی.:confused
5- ارزيابي نهايي اولین جشنواره انتخاب برترین وبلاگ های زنان پرشین وبلاگ به مناسبت فرا رسیدن روز جهانی وبلاگ فردا انجام ميشه.اگه دوست داريد يه سري بزنيد و به وبلاگ منتخبتون رای بديد:
محبوب ترین وبلاگ ها
6- دوستان عزیزم که به این شبها و معجزاتش اعتقاد دارید … نمی گم خودم آدم بی اعتقادیم. ولی مطمئنم اعتقاد تو نوعی به فضیلت این شبها، از من خیلی بیشتره و اگه بخوای حتما خدای تو بهت میده بخاطر همون اعتقادی که داری… برام دعا کنید که به شدت نیازمندشم.:kiss
7- توجه….توجه:
ورود مواد مخدر جديد: نام اين ماده «پان پراگ»است و در بسته‌بندي زيبا و
با عکس‌هاي هنرپيشه‌هاي هندي و پاکستانی به صورت آدامس، پاستيل و پودرهايي
با طعم نعنا و خوشبو کننده دهان وارد کشور مي‌شود. قيمت اين ماده مخدر
الان در مشهد 50 تومان تا 300 تومان ميباشد.
دليلي که مصرف‌کنندگان «پان پراگ»ها را به سمت آن مي‌کشد، احساس گرمي، سرخوشي موقت، سبکي سر، گيجي و
شادي کاذب است..
این ماده بسیار بسيار سرطان زا هم هست



خيلي وقت بود که مي خواستم اين حرفهايي که تو چندتا پست آخر زدم بنويسم ولي به دلايل متعدد هميشه منصرف مي شدم که از مهم ترين اونها يکي اينه که زندگي خصوصي من و اثباتش به احدالناسي ارتباط نداره و سوالهايي از اين دست که از اميد چه خبر؟ازش کم مي نويسي و … واقعا عصبيم ميکنه و سياست جديد وبلاگ نويسيم رو گذاشتم بر اين مبنا که کمتر ازش بنويسم و يکبار براي هميشه توضيحم رو بدم و خداحافظ شما، ديگه پاسخگوي سئوالاتي از اين قبيل نباشم هرچيزي که لازم بدونم خودم ميگم.
دليل ديگه ام اين بود که کاملا معترفم که فرهنگ ما تحمل شنيدن احساس رضايت يک نفر از خودش رو نداره ديگه چه برسه که اون يک نفر اصلا شرايط مثبت حدااقل فيزيکي رو هم نداشته باشه ولي راضي باشه از همه چيز بخصوص خودش. همين سبب ميشه که از گوشه چشم نگاش کنن و يه ايش غليظ حواله اش کنن و بگن تف تف بلا بدور، چقدر از خودش راضيه …و در جهت کوبيدنش کامنت مزخرف هم براش بذارن که يه وقت خداي نکرده فکر نکنه پُخي واسه خودش.
خب اين از اين،. خواه پند گير خواه ملال.
با همه اين دلايل من حرفم رو زدم مهم امثال اون آدم مزخرف و جواب دادن به اون آدم خاص نبود یه سری چیزها رو باید معلوم می کردم .بعدم بذار اونم دلش به این خوش باشه که بهش توجه شده و حالش رو ببره بنده خدا.:tounge
جواب بعضي کامنتها رو هم ديگه لازمه که بدم، کامنتهايي مثل آنارام يا آسمان که گلايه مي کنند رابطه مجازي هم يک رابطه دو طرفه است و تو بعضي مواقع حتي زحمت جواب دادن به کامنت ما رو نمي دي و حتي سر هم نميزني… خب اين ممکنه گلايه خيلي ها باشه و کاملا محترم.پس بهتره جواب من رو هم بخونيد يا حق مي ديد بهم و يا خير.
کاملا موافقم که هر رابطه ايي دونفره منطبق بر توقع ودوطرفه بودنش.ولي حالا بيا کلاهت رو قاضي کن، تو وقتي مي توني متوقع باشي که کاملا تو شرايط یکسان با طرف مقابلت قرار داشته باشي و ناراحت بشي که چرا من انجام بدم ولي فلاني نه؟
ببين تو نوعي(تاکيد مي کنم نوعي) وبلاگ خوبي داري با يک بازديد کننده نُرم مثلا 200 نفر در روز با 20 تا کامنت(اگه هر روز بنويسي وگرنه که در طول هفته 20 تا واقعا رقم سختي نيست براي بازديد پس دادن) وقت مي کني و ميري به همه سر ميزني و پستها رو با فراق بال مي خوني و کامنت ميذاري … حالا من و حساب کن فارغ از شرايط فيزيکي، يه چيزي حدود 100 تا کامنت رو در طول يکروز بدون استراحت يا وقفه بايد جواب بدم با توجه به وقت محدودم و اينکه منم زندگی خصوصی خودم رو دارم و بايد وقتی هم برای خانواده ام و اميد هم بذارم و تمام زندگيم وبلاگ نویسی و وبلاگ خوونی نیست، ايميلها و يا کامنتهاي خصوصي رو مطرح نمي کنم که هربار به اینترنت وصل شم حداقل 5 تا ایمیل دارم دیگه خودت حساب کن در طول روز چقدر میشه. براي روز تولدم وبلاگ نزديک به 5000 نفر بازديد کننده داشت که قاعدتا ادب حکم ميکرد که منم سر بزنم ولي واقعا نمي تونستم.
من يه اينترنت گازوييلي دايل آپ دارم و نه پر سرعت يا ADSL بيشتر از نيم ساعت بشينم پشت کامپيوتر تمام اعضا و جوارحم خشک ميشه،مجبورم وبلاگها رو باز کنم از شبکه خودم رو قطع کنم و سر فرصت و به مرورآف لاين وبلاگها رو بخونم پس ديگه مجالي براي کامنت گذاشتن نمي مونه و اگه پستي واقعا کامنت خورش ملس بود دوباره وصل شم و کامنت بگذارم که البته ترجيح ميدم اينکار رو هم کمتر انجام بدم چون واقعا بهم فشار مياد.
کامنتها اینقدر زیاده که به تنهایی از پس تاییدش بر نمیام،معمولا شبها یک نگاه اجمالی میندازم و اگر واقعا کامنتی جواب لازم داشت باشه جواب میدم ولی اینکه لطف کردی پرسیدی حالت چطوره؟يا چرا از امید نمی نویسی؟تزریقت چی شد؟خوب خوابیدی؟دوستت دارم (خب مسلما منم دوستتون دارم که اگه غیر این بود اینقدر برای وبلاگ و شما وقت نمیذاشتم)…واقعا فکر نمی کنم تمام اینها جواب اضطراری و فوری فوتی بخواد،می خواد؟
حالا به نظر تو اين مقايسه و اين توقع از من منطقيه؟ من واقعا مي تونم ولي دلم نمي خواد به کسي توجه کنم و اين دليل به خود گرفتنمه؟واقعا ميشه بالاي 60 تا کامنت رو دونه به دونه جواب داد اونم در ظرف کمتر از 24 ساعت و با تمام شرايط جلوگيري کننده که من باهاش دست گریبانم؟:thinking
پ.ن: امیدوارم این آخرین نوشته ام در جهت جوابگویی باشه،واقعا احساس کردم باید یه چیزایی روشن شه.
پ.ن:موس با همه توضیحات و محبتتون درست نشد فکر کنم همون درایوش وصل نیست، احمد رضا حتی با توضیح تو هم اصن نشانگر موس تو استارت نبود که بخوام فعالش کنم…اصرارم بخاطر اینه که مچم ضعیفه و می شکنه و کشیده میشه رو پد در نتیجه تایپ برام عذاب آور می شه وگرنه مشکل دیگه ایی ندارم.



هفته پيش رفتم عينک فروشي براي سفارش عينک.
تو همون روزهاي بدم بود.همون روزهايي که به مرگم راضي بودم.همون روزهايي که به چشم ديدم حتي يه مغازه رو هم نمي تونم با واکر بازديد کنم و بايد ويلچر نشيني پيشه کنم.
وقتي وارد مغازه شدم با کلي سلام و صلوات … دختر جووني که مسئول مغازه بود و از زير چشم تمام تقلاهاي من و براي برداشتن يک قدم بيشتر ديده بود بهم گفت شما بلند نشيد فقط بگيد شماره عينکتون چيه، قابهاي مناسب رو ميارم پيشتون.
با وجود حال خرابم، لبخند رو فراموش نکردم و با يک لبخند به پهناي صورتم گفتم نه يک کم بشينم حالم جا مياد من ام اس دارم و اين حالت طبيعيه … يک کم بهم وقت بديد بهتر ميشم،خودم ميام پيشتون … در کمال خونسردي تکليفش رو با خودم روشن کردم که من بيمارم و شرمنده بيماريم هم نيستم و بهش آگاهم و تو با کمي حوصله مي توني مثل يه آدم عادي باهام برخورد کني و هيچ دليلي براي ترحم يا معذب بودن وجود نداره.
در کيفم رو باز کردم که نسخه رو بردارم ولي با اون همه جستجو دريغ از نسخه، خونه جا گذاشته بودم … خودم به جهنم فکر کن اميد رو از مسير اصلي منحرف کرده بودم که حالا که اومدم بيرون بريم عينک هم سفارش بديم با کلي بدبختي و مصيبت من و آورده بود تو مغازه و حالا نسخه همراهم نبود!!! فکر مي کني هر مرد ديگه ايي جاش بود چيکار مي کرد اونم با زبون روزه و خسته و درب و داغون؟ حداقل عکس العملش مي تونست يه چشم غره باشه که بابا تو ديگه کي هستي!!!! ولي هيچکدوم. با خونسردي گفت اشکال نداره زنگ بزن خونه بگو از رو نسخه برات بخونن.
ما حصل کلام، اينقدر رفتارم با خانم فروشنده مثبت بود اينقدر کلمات بکار برده شده حاوي انرژي مثبت بود اينقدر خنده هام و ول دادن صداي قهقه ام تو فضا خوش آيند بود که خانم دلش خواست يه تخفيف کلفت بهم بده و من بابت 3 تا عينکي که خريدم(2 تا طبي يه آفتابي) 25 هزار تومن تخفيف گرفتم و تقريبا پول عينکها به قيمت خريداري شده براي خودشون برام تموم شد.حساب کن يه قاب 22 هزار تومني مگه چقدر جاي تخفيف داره؟
ببينم خانمه بده بستوني با من داشت؟خواننده وبلاگم بود که احساس دين کنه که بخواد در ازاء هر روز انرژي مثبت گرفتنش يه حالي هم به من بده؟ مرد بود که خام عشوه گري هام بشه و يا محو سر و شکل و تيپ و قيافه؟….. نه بخدا. خوبم، خوبي پخش مي کنم خوبي هم دريافت مي کنم …خدايا شکرت که هيچ جا لنگ نمي مونم چه طرفم مرد باشه چه زن.
اگه کلاه منصفی داری لطفا قاضیش کن و کمتر حرف مفت بزن(منظورم با امثال شاینا ست)… فروشنده که یک خانوم بود و یکبار برای همیشه من و دید و قرار دومی نداشتیم فقط بخاطر خودم وراز جادویی خودم:teeth آنچنان حال مبسوطی با لحاظ کردن یه تخفیف درشت بهم داد…دیگه امید با 5 سال سابقه در کنار داشتن من و لحظه به لحظه دریافت اين نیروی جادویی ،جای خودش رو داره.ولی خب من عادت دارم خوبی های طرف مقابل همیشه به چشمم باشه و در موردش هم بنویسم انگار خودم همیشه نقش هویج رو بازی می کنم و میشم سليطه خانم ماجرا!!!!!:laughing
نويد جان(مدير سايت اسپشيال) تولدت مبارک.:love
این نوشته دختر بلا رو ازدست ندید یه عالمه حرف توشه.:regular
پ.ن:مارک لپ تاپ من Dell-1520 Inspiran دگمه ايي براي غيرفعال کردن موس پد رو لپ تاپ وجود نداره تو کنترل پنل هم تو قسمت موس هيچ جايي که بشه موس پد رو غير فعال کنه نيست،چيکار کنم؟

لطفا نظرتون رو در ارتباط با انرژی هسته ايي اعلام کنيد.ممنون.:regular
Download file
در ادامه دگمه موس رو توضیح دادم

Continue Reading »