بيمار مورد دار و مشکوک!

بعد از معاينه،زمان رفتن. دکترم ميگه:
– راستي سيگار که نمي کشي؟
– سيگار؟؟ نه! …خب يه موقع هايي چرا.
– همون يه موقع هايي رو هم نکش.
– تفنني هر دو ماه يا سه ماهي يک دفعه .نميشه؟!
– نه نميشه.
– مشروبات الکلي چي؟ اونم نخورم؟
– مشروب!!! نمي دونم يعني از لحاظ علمي چيزي ثابت نشده ولي سيگار ضررش براي بيماريت ثابت شده، نکش!.
– باشه! خداحافظ
– به سلامت!!!!!!
با خودم گفتم با اين سئوالات من دکتر با خودش ميگه با عجب بيمار خلافِ خفني!!! سروکار دارم….بلا به دور.

خوش خبری…به نظر من کسانی که به هر دلیل موافق لایحه پیشنهادی بودن،جامعه رو نشناختن و لمس نکردن و سعی در شناخت اون از پس روزنامه و تلویزیون و اخبار و مقالات داشتن…بعضی وقتا بهتره عینک بدبینی رو بالا بزنیم و با همین قشر عامی بیشتر نشست و برخاست کنیم…شک نکن،دقیقا با شمام.



بیمار مورد دار و مشکوک!

بعد از معاينه،زمان رفتن. دکترم ميگه:
– راستي سيگار که نمي کشي؟
– سيگار؟؟ نه! …خب يه موقع هايي چرا.
– همون يه موقع هايي رو هم نکش.
– تفنني هر دو ماه يا سه ماهي يک دفعه .نميشه؟!
– نه نميشه.
– مشروبات الکلي چي؟ اونم نخورم؟
– مشروب!!! نمي دونم يعني از لحاظ علمي چيزي ثابت نشده ولي سيگار ضررش براي بيماريت ثابت شده، نکش!.
– باشه! خداحافظ
– به سلامت!!!!!!
با خودم گفتم با اين سئوالات من دکتر با خودش ميگه با عجب بيمار خلافِ خفني!!! سروکار دارم….بلا به دور.

خوش خبری…به نظر من کسانی که به هر دلیل موافق لایحه پیشنهادی بودن،جامعه رو نشناختن و لمس نکردن و سعی در شناخت اون از پس روزنامه و تلویزیون و اخبار و مقالات داشتن…بعضی وقتا بهتره عینک بدبینی رو بالا بزنیم و با همین قشر عامی بیشتر نشست و برخاست کنیم…شک نکن،دقیقا با شمام.



تقریبا بیشتر دیروز و امروز رو خواب بودم… همه چیز خوبه. نه از تب و لرز خبری هست و نه از دل بهم خوردگی و بیرون روی… فقط ضعف شدید دارم. تا اونجاییکه که معده ام اجازه میداده مایعات خوردم بخصوص دوغ( به توصیه پزشک). هنوز روی فُرم نیستم تا به دکتر خودم زنگ بزنم ولی چیزی که مسلمه این هفته قرار بیمارستان رفتنم کنسله…باید ببینم بعد از بهبودی باز وضع جسمیم به بدی سابق هست یا نه؟

مامان میگه: احتمالا ما هم ،دونه به دونه مون می گیریم!
میگم:آره احتمالا… نگران نباشید فقط شب اول جون می کنید!!!…اون و به سلامت رد کنید بقیه اش دیگه مشکلی نیست.

پ.ن: از تمام دوستانی که به هر نوعی احوالپرسم بودند… خالصانه و دوستانه و شفاف! متشکرم.بووووس



من فعلا بيمارستان نميرم چون دچار يه ويروس وحشتناک شدم و به قول دوستي از اونجاييکه کار من مي ر*ينه به هرچي سيستم دفاعي، فعلا با اين ويروس کثيف حادث شده معذورم از هرچي کار ر*يدماني به سيستم دفاعي!.
ديروز بعد اينکه دکتر معاينه ام کرد يه فقره سقوط اعجاب انگيز داشتم با مقدار متنابهي کبودي و شرمساري بابت يورش افراد، من جمله دکتر جان به سمتم!…ناهار رفتم بيرون و وقتي برگشتم خونه يه چرت کوچولو زدم. ساعت حدود 5:30 بود که بلند شدم و احساس کردم حالم خوب نيست… ترجيح دادم برم پايين توي اتاق خودم. بعد گذاشتن نوشته قبلي، احساس کردم سرم به دوران افتاده و به شدت گرممه.نوت بوک رو گذاشتم کنار و دراز کشيدم رو تخت. احساس مي کردم همه چيز تو سرم ولِ و با هر حرکت چپ و راست کردن سرم تمام محتويات مغزم از اينطرف ميريزه اون طرف!! داشتم الو مي گرفتم و با يک ورق کاغذ تند تند خودم رو باد ميزدم… تا حالا به اين وضعيت دچار نشده بودم،تمام تنم رو دونه هاي درشت عرق پوشونده بود و چيک چيک سُر مي خورد و مي چکيد رو تشک!! فکر کردم حتما مي خوام بالا بيارم که اينقدر عرق بهم نشسته. ولي يه مشکل ديگه هم وجود داشت، روده هام داشت بهم مي پيچيد و نشون از بيرون روي داشت! اي خدا ادرار هم داشتم! با اين وضعيت به توالت نمي رسيدم. بايد بالا مي آوردم…رو تخت نشستم و تو اون حالت گيجي و هولي ثانيه هاي قبل بالا آوردن!! ملافه رو از روي تخت برداشتم و گوله کردم زيرم و چيپس داخل کيسه رو خالي کردم رو زمين و کيسه روگرفتم جلو دهنم و….
هنوز جاي اميدواري بود،ادرارم با همه زور زدنم براي بالا آوردن، ول نشده بود. از جام بلند شدم برم سمت دستشويي ولي سرم کاملا دوران داشت و چشمام سياهي ميرفت و عرق از سر و روم ميچکيد.
وقتي رو توالت نشستم، عق ميزدم و بالا مي آوردم و از پايين هم بيرون روي! خودت مي توني تصور کني حال نَزارم رو.
سرم رو گرفتم زيرآب شير، يکم حالم جا اومدم.کليد رو از روي در برداشتم و دراز کشيدم،آب يخ تو يخچالم تموم شده بود،زنگ زدم بالا به مامان شرح حال مختصري دادم و طلب آب خنک کردم…مامان خواست شب پيشم بمونه ولي بهش اطمينان دادم هر اتفاقي بيفته بهش زنگ ميزنم و روونه اش کردم بره بالا…داشتم بيهوش ميشدم… نميدونم چقدر گذشته بود که از لرز بيدار شدم.طوريکه فکم بهم قفل شده بود و با فشار دست آزادش مي کردم.توان اينکه دستم رو ببرم بالاي سرم و تلفن رو بردارم و به مامان زنگ بزنم رو نداشتم… بي خيال فوقش مي مردم ديگه!…بعد لرز تب کردم و عرق ريزون و بالاخره بيهوش شدم تا صبح ديرِ فردا که مامان اومد سر وقتم و باز عُق ولي اينبار خشک چون چيزي تو معده نداشتم براي بالا آوردن.
برادرم اومد بغلم کرد و برد بالا و بازهم نيمه بيهوش بودم تا الان که دارم با نت بوک روي پا براتون تايپ مي کنم.
صبح با دوستي تماس داشتم که همسرشون پزشکه، دهنم رو باز کردم و اولين علامت رو گفتم-سرگيجه- بقيه اش رو خودش گفت و گفت يه ويروسه، من ديروز حداقل 15 بيمار با همين علامت داشتم. گفتم آخه من با کسي تماس نداشتم! گفت کافيه بيرون توالت رفته باشي!،که خب اينم کار هميشگي منه و گفت با ويروسي که تو بدنته اصلا صلاح نيست پالس(کورتن تراپي) بگيري.
پس فعلا خونه ام … تا با دکتر خودم هم مشورت کنم .
الان که بيشتر فکر مي کنم به نظر ميرسه من اين ويروس رو تو بدنم داشتم که اينقدر علائم جسميم به سبب بيماري خودم بد شده بود و با زميني که خوردم و برام مثل شوک عمل کرد، ويروس فعال شد…بايد فرضيه ام رو به دکترم بگم.
پ.ن: دوستي و عشق اميد مجددا همه رقمه بهم ثابت شد بخصوص تو اين دوروز که بعدا در موردش مي نويسم…تايپ همينها هم نزديک به 2 ساعت طول کشيد و خسته ام کرد بايد دراز بکشم…



من فعلا بيمارستان نميرم چون دچار يه ويروس وحشتناک شدم و به قول دوستي از اونجاييکه کار من مي ر*ينه به هرچي سيستم دفاعي، فعلا با اين ويروس کثيف حادث شده معذورم از هرچي کار ر*يدماني به سيستم دفاعي!.
ديروز بعد اينکه دکتر معاينه ام کرد يه فقره سقوط اعجاب انگيز داشتم با مقدار متنابهي کبودي و شرمساري بابت يورش افراد، من جمله دکتر جان به سمتم!…ناهار رفتم بيرون و وقتي برگشتم خونه يه چرت کوچولو زدم. ساعت حدود 5:30 بود که بلند شدم و احساس کردم حالم خوب نيست… ترجيح دادم برم پايين توي اتاق خودم. بعد گذاشتن نوشته قبلي، احساس کردم سرم به دوران افتاده و به شدت گرممه.نوت بوک رو گذاشتم کنار و دراز کشيدم رو تخت. احساس مي کردم همه چيز تو سرم ولِ و با هر حرکت چپ و راست کردن سرم تمام محتويات مغزم از اينطرف ميريزه اون طرف!! داشتم الو مي گرفتم و با يک ورق کاغذ تند تند خودم رو باد ميزدم… تا حالا به اين وضعيت دچار نشده بودم،تمام تنم رو دونه هاي درشت عرق پوشونده بود و چيک چيک سُر مي خورد و مي چکيد رو تشک!! فکر کردم حتما مي خوام بالا بيارم که اينقدر عرق بهم نشسته. ولي يه مشکل ديگه هم وجود داشت، روده هام داشت بهم مي پيچيد و نشون از بيرون روي داشت! اي خدا ادرار هم داشتم! با اين وضعيت به توالت نمي رسيدم. بايد بالا مي آوردم…رو تخت نشستم و تو اون حالت گيجي و هولي ثانيه هاي قبل بالا آوردن!! ملافه رو از روي تخت برداشتم و گوله کردم زيرم و چيپس داخل کيسه رو خالي کردم رو زمين و کيسه روگرفتم جلو دهنم و….
هنوز جاي اميدواري بود،ادرارم با همه زور زدنم براي بالا آوردن، ول نشده بود. از جام بلند شدم برم سمت دستشويي ولي سرم کاملا دوران داشت و چشمام سياهي ميرفت و عرق از سر و روم ميچکيد.
وقتي رو توالت نشستم، عق ميزدم و بالا مي آوردم و از پايين هم بيرون روي! خودت مي توني تصور کني حال نَزارم رو.
سرم رو گرفتم زيرآب شير، يکم حالم جا اومدم.کليد رو از روي در برداشتم و دراز کشيدم،آب يخ تو يخچالم تموم شده بود،زنگ زدم بالا به مامان شرح حال مختصري دادم و طلب آب خنک کردم…مامان خواست شب پيشم بمونه ولي بهش اطمينان دادم هر اتفاقي بيفته بهش زنگ ميزنم و روونه اش کردم بره بالا…داشتم بيهوش ميشدم… نميدونم چقدر گذشته بود که از لرز بيدار شدم.طوريکه فکم بهم قفل شده بود و با فشار دست آزادش مي کردم.توان اينکه دستم رو ببرم بالاي سرم و تلفن رو بردارم و به مامان زنگ بزنم رو نداشتم… بي خيال فوقش مي مردم ديگه!…بعد لرز تب کردم و عرق ريزون و بالاخره بيهوش شدم تا صبح ديرِ فردا که مامان اومد سر وقتم و باز عُق ولي اينبار خشک چون چيزي تو معده نداشتم براي بالا آوردن.
برادرم اومد بغلم کرد و برد بالا و بازهم نيمه بيهوش بودم تا الان که دارم با نت بوک روي پا براتون تايپ مي کنم.
صبح با دوستي تماس داشتم که همسرشون پزشکه، دهنم رو باز کردم و اولين علامت رو گفتم-سرگيجه- بقيه اش رو خودش گفت و گفت يه ويروسه، من ديروز حداقل 15 بيمار با همين علامت داشتم. گفتم آخه من با کسي تماس نداشتم! گفت کافيه بيرون توالت رفته باشي!،که خب اينم کار هميشگي منه و گفت با ويروسي که تو بدنته اصلا صلاح نيست پالس(کورتن تراپي) بگيري.
پس فعلا خونه ام … تا با دکتر خودم هم مشورت کنم .
الان که بيشتر فکر مي کنم به نظر ميرسه من اين ويروس رو تو بدنم داشتم که اينقدر علائم جسميم به سبب بيماري خودم بد شده بود و با زميني که خوردم و برام مثل شوک عمل کرد، ويروس فعال شد…بايد فرضيه ام رو به دکترم بگم.
پ.ن: دوستي و عشق اميد مجددا همه رقمه بهم ثابت شد بخصوص تو اين دوروز که بعدا در موردش مي نويسم…تايپ همينها هم نزديک به 2 ساعت طول کشيد و خسته ام کرد بايد دراز بکشم…



امروز صبح پیش دکترم بود.شدیدا ناراضی بود از وضعیت پیش اومده جسمیم. بعد معاینه اعلام کرد چی چی ام که 5 /5 بوده شده 6/5
(بدتر) و این یعنی افتضاح … گفت باید برم بیمارستان براینکه شاید بهتر شم… الان نه دستام حس درست درمونی دارن و نه گردنم تحمل وزن سرم رو داره…فقط خواستم بدونید اگه چندروز نبودم، کجا رفته ام.
پیشاپیش ممنون از دعای خیر و هرنوع همدردی، ترحم و یا دلسوزیتون…ولی خواهشن از این اقلام چیزی برام ننویسید که کلاه مون میره تو هم…اگه کامنت دونی بازه فقط به صرف اینه که به شما نوعی توهین نکرده باشم.



پژمان ميگه:
آره، فکر کنم همه چيز از اون ملاقات شروع شد. همه گيج گيج خوردنام …قبول کن که ملاقات سخت و غیر منتظره ایی بود،اونم بعد ده سال …شکستن سکوت بیست ساله ، باور کن خیلی هنر میخواد …هرچند نارنجک ضامن کشيده رو گذاشتم تو دست بغل دستي ولي خودم از جام جم نخوردم تا لحظه انفجار…حالام چیزی نشده …زنگ زنگ گوشم از صدای انفجار خالی شه …همه چیز بر میگرده سر جای اولش …باورکن، فقط به زمان احتیاج دارم.همین.
نقطه عطف حال بدم از اون شب کذايي شروع شد که دو تا گربه خير نديده هرچي کار بي ناموسي داشتن ورداشتن آوردن دم پنجره من انجام بدن. نه خداييش شما هم متواتر از ساعت 2 تا 5 صداي خرناس و آه و فغان بشنويد خوابتون مي بره؟ حالا هي پيش کن و ويش کن … موندن و رتق و فتق امور مي چربيد به هراسِ پيش کردنهاي لاجون من … نتيجه شد آغاز يه صبح سگي و آماده براي گرفتن هر نوع پاچه دم دست و پنجول کشیدن از نوع گربه اییش.
از اون شب تا بحال هنوز اعصابم بر نگشته سرجاش … اين برق رفتنهاي مثلا برنامه ريزي شده هم شد قوز بالا قوز …ترکشش به اميد بيچاره هم گرفت و یه جورایی همه چیز بايکوت شد …وقتي اينجوري ميشم دلم نمي خواد هيچ ناز و نوازشي رو تحمل کنم درست عين زناي حامله بد ويار فقط عق مي زنم… اينقدر سگ شدم که از هرچي آدم دوست نماست حالم بهم ميخوره … حتي توی سياست وبلاگ نويسيم هم تغيير ايجاد شده … مني که سرلوحه ام سازش با افراد بوده از هر قوم و نژاد و جنسيتي … ديگه آستانه تحملم اومده پايين و شايد به قول تو از رو عمد دوستانم رو مي رنجونم و بی ملاحظه احد و الناسی میزنم به تیپ و تار همه… شایدم بیشتر از قبل رک شدم.یعنی رُک بودما ولی حالا چاشنه ملاحظه اش کمتر شده…حالا خداييش مي رنجونم؟ فکر نکنم فقط ديگه ناز کشي نمي کنم.همين.
ميگي تنها تر از هميشه به نظر ميام … آره خب تنهام، لااقل الان.