با من ازدواج می کنی؟

سالهاي بيست تا سي بهترين سالها براي ازدواج کردنه … کله ات باد داره و فکر مي کني حالا اون طرف چه خبره که تو هنوز به سر منزل مقصود نرسيدي… اهل ريسک و خطر کردني، دهنت رو پر مي کني از لافهاي اينچنيني که با نون و پياز مي سازي و اگه مجبور باشي زير چادر زندگي مي کني و … ظرفيت هر نوع فداکاري رو داري و لازم باشه جنگ براي رسيدن به هدفت … تو ذهنت خودت رو تو رخت و لباس ازدواج مي بيني و شمع محفل مراسم ازدواجت … به هر جنس مخالفي به ديد يک خواستگار يا شريک زندگي بالقوه نگاه مي کني و با خودت مي گي شايد اين مرد يا زن روياهامه!!!
خوبه، سالهاي خوبيه و از نظر من بهترين زمان براي تشکيل زندگي .
وقتي سن از سي ميگذره ديگه اون آلام و روياها کم کم عقب نشيني مي کنند و جاشون رو به منطق و تفکر ميدن … اگه تا اون زمان ازدواج نکرده باشي ديگه هرکسي با هر شرايطي رو نمي توني بپذيري با خودت فکر مي کني تا اين سن وايستادم که زن فلاني بشم؟
( مثلا يک کارمند ساده) يا مي گي دو سال پيش اون دخترکي که بهم پيشنهاد دادن خيلي بهتر از اين يکي بود! حالا بيام اين و بگيرم؟ با خودت حساب کتاب مال و اموالت رو مي کني و به اين راحتي حاضر نيستي تن به سختي هاي احتمالي بدي … از طرفي به تنهايي يه جورايي عادت کردي و قبول شخص دوم و شريک کردنش تو لحظات آرامش و تنهاييت به اين راحتي ها نيست… ملاک هات ديگه به راحتي و گوگولي 5 سال پيشت نيست … انگار يهويي بزرگ شدي و کل اهدافت هم همزمان با تو پوست انداختن و بزرگ شدن شايد فکر مي کني اين همه سال رو که تنها بودم و از پس خودم و نيازهام بر اومدم خُب بقيه اش هم روش تنها ميگذرونم.
البته هستند دوستاني هم که از شدت دير شدن زمان ازدواج و فشار اطرافيان که فقط ميخوان دخترشون عروس بشه و يا پسرشون داماد، سر به صحراي کربلا ميذارن و چشماشون رو مي بندن و مي گن اصلا هرچي شما مي گيد! فقط يکي رو بگيريد يا شوهرم بديد که حرف و حديث ها قطع شه واون وقته …… که تازه اول بدبختي ها و کاسه چه کنم چه کنم، دست گرفتن ها ! شروع ميشه.
ديگه ازدواج دوم داشتن که بطور کل قصه اش فرق ميکنه … از لحاظ من، به اونجايي مي رسي که با خودت مي گي اگر هوس است يکبار بس است! …زيست آزاد داشتن رو به قبول مسئوليت و قيد بندهاي خواسته و ناخواسته تاهل ارجح ميذاري… اون ور بوم رو ديدي و مي دوني هيچ آش دهان سوزي منتظرت نيست …پس اگه قرار باشه يه رابطه عقلاني شکل نگيره اصن نشه بهتره.
ولي اگه هنوز اصرار به تجديد فراش داري تو ازدواج دومت مي گردي دنبال جبران کردن کم و کاستي هايي که تو ازدواج اولت داشتي. اگه ازدواج اول بر پايه عشق و احساس بوده و به شکست منجر شده پس چه بهتر که مرتبه دوم بر اساس عقل و منطق باشه و بالعکس.
اين تحليل منه، شما چه نظري داريد؟

اينجا رو هم فراموش نكنين:tounge

حتما بخونيد