صداهای غريب شبانه

بيست سوم گذشته، چهارمين ماهگرد تزريق سلولهاي بنياديم بود… حالا ديگه مي تونم با اطمينان بيشتري صحبت کنم و در موردش بنويسم … روزهاي گذشته، روزهاي خيلي بد و سختي از لحاظ جسمي برام بود.روزهايي که کمتر اين چنين تجربه اش کرده بودم. يه جورايي با دست با شنهای کف دريا بازي مي کردم در حسرت دمي هواي تازه…يک ماه و نيم گذشته کمتر روزخوب؟ نه! روز کمي عادي رو تجربه کردم… ديگه ميشه گفت از خوب بودن يا خوب شدن نا اميد شدم، يعني ديگه مثل سابق هم برام اهميت نداره از بس بهش فکر کردم، دلم رو زده … ديگه الان مي تونم ادعا کنم نه تنها بهتر نشدم بلکه علامتهاي بد جديدي رو هم تجربه کردم مثل از دست دادن قدرت بينايي وقتي بايد رو موضوعي دقيق بشم … خب هيچکس مقصر نيست اينو لااقل مطمئنم … کار و تصميمي بود که خودم گرفتم و هر اتفاق تازه ء ناخوشايندي بيفته، دلگير و ناراحت نمي شم… مثل هميشه تا آخرش سر تصميمم وايستادم حتي اگه بهاي سختي قرار باشه براش بپردازم…
يک روز جمعه اينقدر حالم بد بود و مستاصل که راستش رو بخواي ته دلم يک کم هم ترسيدم … اگه قرار بود کسيدرکم کنه اون يک نفر به غير از دکتر نمي تونست شخص ديگه ايي باشه … با کلي خجالت بهش زنگ زدم.
– سلام! من ويولت هستم … توروخدا ببخشيد روز استراحتتون مزاحم شدم.
– …( نقطه ها نشونه تعارفات معموله که احتياج به نگارش نداره.)
– آقاي دکتر می دونم بايد می اومدم پیشتون ولی حالم خيلي بده، طوريکه با هر قدم يه قرآن ختم ميکنم!! فکر مي کنم هرلحظه ممکنه حادثه ايي برام اتفاق بي افته.
– درد داری؟
– درد؟نه! اصلا …ولی خوب وقتی دستم به پاهام می خوره و کمی فشارش ميدم،مثلا برای جابجا کردن پاهام …حس آدمی رو دارم که سوختگی درجه يک داره … پوست و گوشت پاهام می سوزه…زانوهام داخلش می سوزه و ضعف ميره.
– نزديک پريودته؟
– مي دونستم الان اينو می پرسين … نه يه دوهفته ايي مونده … ممکنه ربطي به تخمک گذاري داشته باشه؟
– داشتم به همين فکر مي کردم … تا حالا شکايتي از اين زمان گزارش نشده.
– ولي من بهتون گزارش مي کنم … يادتون رفته من بيماريم که هيچي بهش سازگار نيست … اينم يه مورد ديگه که با بقيه فرق مي کنه.
– ….
– آقاي دکتر ميشه يه کورتن ضعيف بزنم؟ ميخوام برم عروسي.
– استفاده کن … مي خواي برقصي؟
– چي رقص!!! در حال حاضر پاهام به زمين مي چسبه و نمي تونم تکون بخورم، مي خوام شايد دو قدم بتونم راه برم … فکر رقصيدن مثل جوک هفته است … ديگه پيست مخصوص جوونترهاست نه من!.
– مي دونستي مربي فوتبال هميشه بيرون زمين و يا رو نيمکت تيم رو رهبري ميکنه؟
– مربي؟ فکر بدي هم نيست!… ممنون.
.
.
.
مي دونستم دکتر هم نمي تونه کاري به نفعم بکنه … من يه نمونه آزمايشگاهيم … بايد جلو چشم باشم تا معلوم شه چه بلايي داره سرم مياد.
پ.ن: اشتباه نشه نه افسرده ام و نه ناراحت … دارم سعي مي کنم لحظه هاي خوبي براي خودم بسازم… کي مي دونه يکماه ديگه تو چه وضعيتي هستم؟ پس چيزي که مهمه فقط و فقط همين لحظه است و خودم و حس و حال الانم … بدون در نظر گرفتن و ملاحظه احد الناس ديگه ايي.
منم يک آدم عاديم.تو همين جامعه بزرگ شدم… با همين فرهنگ و با همين عرف سنت …با همه فشارهای تحميلی که رو تک تکمون بوده و هرکدوم به نوعی تجربه اش کرديم…خيلی تلاش کردم تو حال زندگی کنم …چون مزه از دست دادن و اينکه به چشم هم زدنی اتفاق می افته رو کاملا چشيدم … خيلی زمانها موفق بودم و زمانهايي هم بوده که خير.
خيام اگر ز باده مستی،خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی،خوش باش
چون عاقبت کار جهان نيستی است.
انگار كه نيستي، چو هستی خوش باش.

گر من ز می مغانه مستم، هستم،
گر كافر و گبر و بت پرستم، هستم،
هر طايفه‌ای بمن گماني دارد،
من زان خودم، چنانكه هستم هستم.

اين يه شعر عاشقانه ست … به مفهوم عشقيش کاري ندارم… تنها چيزي که اين روزها تو سرم دنگ دنگ ميکنه اينه
” اين آخرين تلاشمه برا به دست آوردنت(سلامتيم)”…يه جورايي حرفها و دلسوزه های من با ام اس ام.
ستار-تلاش



لينک دانلود



صداهای غریب شبانه

بيست سوم گذشته، چهارمين ماهگرد تزريق سلولهاي بنياديم بود… حالا ديگه مي تونم با اطمينان بيشتري صحبت کنم و در موردش بنويسم … روزهاي گذشته، روزهاي خيلي بد و سختي از لحاظ جسمي برام بود.روزهايي که کمتر اين چنين تجربه اش کرده بودم. يه جورايي با دست با شنهای کف دريا بازي مي کردم در حسرت دمي هواي تازه…يک ماه و نيم گذشته کمتر روزخوب؟ نه! روز کمي عادي رو تجربه کردم… ديگه ميشه گفت از خوب بودن يا خوب شدن نا اميد شدم، يعني ديگه مثل سابق هم برام اهميت نداره از بس بهش فکر کردم، دلم رو زده … ديگه الان مي تونم ادعا کنم نه تنها بهتر نشدم بلکه علامتهاي بد جديدي رو هم تجربه کردم مثل از دست دادن قدرت بينايي وقتي بايد رو موضوعي دقيق بشم … خب هيچکس مقصر نيست اينو لااقل مطمئنم … کار و تصميمي بود که خودم گرفتم و هر اتفاق تازه ء ناخوشايندي بيفته، دلگير و ناراحت نمي شم… مثل هميشه تا آخرش سر تصميمم وايستادم حتي اگه بهاي سختي قرار باشه براش بپردازم…
يک روز جمعه اينقدر حالم بد بود و مستاصل که راستش رو بخواي ته دلم يک کم هم ترسيدم … اگه قرار بود کسيدرکم کنه اون يک نفر به غير از دکتر نمي تونست شخص ديگه ايي باشه … با کلي خجالت بهش زنگ زدم.
– سلام! من ويولت هستم … توروخدا ببخشيد روز استراحتتون مزاحم شدم.
– …( نقطه ها نشونه تعارفات معموله که احتياج به نگارش نداره.)
– آقاي دکتر می دونم بايد می اومدم پیشتون ولی حالم خيلي بده، طوريکه با هر قدم يه قرآن ختم ميکنم!! فکر مي کنم هرلحظه ممکنه حادثه ايي برام اتفاق بي افته.
– درد داری؟
– درد؟نه! اصلا …ولی خوب وقتی دستم به پاهام می خوره و کمی فشارش ميدم،مثلا برای جابجا کردن پاهام …حس آدمی رو دارم که سوختگی درجه يک داره … پوست و گوشت پاهام می سوزه…زانوهام داخلش می سوزه و ضعف ميره.
– نزديک پريودته؟
– مي دونستم الان اينو می پرسين … نه يه دوهفته ايي مونده … ممکنه ربطي به تخمک گذاري داشته باشه؟
– داشتم به همين فکر مي کردم … تا حالا شکايتي از اين زمان گزارش نشده.
– ولي من بهتون گزارش مي کنم … يادتون رفته من بيماريم که هيچي بهش سازگار نيست … اينم يه مورد ديگه که با بقيه فرق مي کنه.
– ….
– آقاي دکتر ميشه يه کورتن ضعيف بزنم؟ ميخوام برم عروسي.
– استفاده کن … مي خواي برقصي؟
– چي رقص!!! در حال حاضر پاهام به زمين مي چسبه و نمي تونم تکون بخورم، مي خوام شايد دو قدم بتونم راه برم … فکر رقصيدن مثل جوک هفته است … ديگه پيست مخصوص جوونترهاست نه من!.
– مي دونستي مربي فوتبال هميشه بيرون زمين و يا رو نيمکت تيم رو رهبري ميکنه؟
– مربي؟ فکر بدي هم نيست!… ممنون.
.
.
.
مي دونستم دکتر هم نمي تونه کاري به نفعم بکنه … من يه نمونه آزمايشگاهيم … بايد جلو چشم باشم تا معلوم شه چه بلايي داره سرم مياد.
پ.ن: اشتباه نشه نه افسرده ام و نه ناراحت … دارم سعي مي کنم لحظه هاي خوبي براي خودم بسازم… کي مي دونه يکماه ديگه تو چه وضعيتي هستم؟ پس چيزي که مهمه فقط و فقط همين لحظه است و خودم و حس و حال الانم … بدون در نظر گرفتن و ملاحظه احد الناس ديگه ايي.
منم يک آدم عاديم.تو همين جامعه بزرگ شدم… با همين فرهنگ و با همين عرف سنت …با همه فشارهای تحميلی که رو تک تکمون بوده و هرکدوم به نوعی تجربه اش کرديم…خيلی تلاش کردم تو حال زندگی کنم …چون مزه از دست دادن و اينکه به چشم هم زدنی اتفاق می افته رو کاملا چشيدم … خيلی زمانها موفق بودم و زمانهايي هم بوده که خير.
خيام اگر ز باده مستی،خوش باش
با ماهرخی اگر نشستی،خوش باش
چون عاقبت کار جهان نيستی است.
انگار كه نيستي، چو هستی خوش باش.

گر من ز می مغانه مستم، هستم،
گر كافر و گبر و بت پرستم، هستم،
هر طايفه‌ای بمن گماني دارد،
من زان خودم، چنانكه هستم هستم.

اين يه شعر عاشقانه ست … به مفهوم عشقيش کاري ندارم… تنها چيزي که اين روزها تو سرم دنگ دنگ ميکنه اينه
” اين آخرين تلاشمه برا به دست آوردنت(سلامتيم)”…يه جورايي حرفها و دلسوزه های من با ام اس ام.
ستار-تلاش

لينک دانلود



آقای شهردار…آقای دکتر قاليباف عزيز … اين تصاوير را تا بحال ديده ايد؟… هر انسانی با عقل وروح سليم با ديدن اين تصاوير بی شک خون گريه می کند… شما چطور؟:sad
لينک مرتبط،
لينک مرتبط

اگه ممکنه و می تونيد اين مطلب رو بفرستيد به بالاترين.:love



من بعد از يه غيبت صغري برگشتمGrinancing… از همه كسايي كه تو اين چندروز احوالپرسم بودن ممنونم:love فعلا اين مطلب رو كه از قبل داشتم و كمي بيات شده داشته باشينTeeth
نمي دونم مسابقه The moment of truth (لحظه حقيقت) رو ديدي يا نه؟ اون طرفي ها مسابقه مي سازن ما هم دلمون خوشه مسابقه توليد مي کنيم.
جايزه مسابقه 500 هزار دلاره و تو بايد به 21 سئوال( اگه اشتباه نکنم) جواب بدي، سئوالها رده بندي شدن و به هر مقطع که برسي يه مقدار از پول رو تصاحب کردي ولي اگه مثلا تا مرحله 300 هزار دلار هم پيش بري و يک جواب اشتباه بدي تمام پولي رو که تا اين مقطع تو کارنامه ات درج شده از دست ميدي و پودر ميشه!!.
حالا جالبي مسابقه کجاست؟ در حاليکه شايد زبان انگليسيت perfect هم نباشه، باز ترجيح ميدي در حاليکه نفس تو سينه ات حبس شده اون رو دنبال کني.
شخص شرکت کننده روي يک صندلي قرمز ميشينه و سه نفر از نزديکترين اشخاص بهش، روبروي اون. حالا اين سه نفر مي تونه همسر يا رييس يا چه ميدونم مادر يا پدر طرف مربوطه باشه.
سئوالها آغاز ميشه و پله پله سخت تر و خصوصي تر … بايد به اونها در کمال صداقت جواب بدي ( اينجاش رو نفهميدم که در لحظه پاسخ گويي شرکت کننده به دروغ سنج وصله؟ و يا جوابها قبلا با دروغ سنج چک شده و تو اون لحظه حق عوض کردن جواب رو نداري؟مطمئنم دروغ سنج صحت جوابها رو چک ميکنه ولي تو چه مقطعي! نمي دونم) حالا سئوالها چيه؟
مثلا از يک شرکت کننده پرسيد، تو بعد ازدواج با فردي ديگه غير همسرت صکس داشتي؟ يا به عبارتي بهش خيانت کردي؟… تصور کن خانم طرف روبروش نشسته و با دهن باز زل زده به شوهرش که جواب رو بشنوه و مرد در حاليکه تا بناگوش سرخ شده و گوله گوله عرق ميريزه ميگه: بله!……………….. دوربين زوم کرده بود رو قيافه و نشون دادن عکس العمل همسرش که مبهوت به شوهرش خيره شده بود نه مي شد دعوا کرد، چون مطمئنا اين يه تصميم دونفره بوده براي شرکت در مسابقه و جواب دادن به هر نوع سئوالي و تا آخرش رفتن براي کسب 500 هزار دلار زحمت نکشيده و نه ميشد از منگي ضربه وارده به اين راحتي خارج شد.
يه قسمت ديگه اش مردي شرکت کرده بود که رييسش جزو اون سه نفر جلوي روش بود… حالا اولين سئوال و راحترين !!! اون چي بود؟
“آيا تا حالا به اين فکر کردي که عجب رييس بي قابليتي ، بالادست تو شده و تو توانايي و استعدادت خيلي بيشتر از اين آدمه؟”…. بله.
“آيا تا حالا پيش اومده که فرصت اختلاس داشته باشي و اينکار رو انجام بدي؟؟؟؟” …. متاسفانه بله!!!.
حالا تصور کن رييست جلوت نشسته و با شنيدن اين اعترافات سري به نشانه تاسف تکون ميده.
ميدوني خوشمزه يا فاجعه قضيه کجاست؟ که تو همه اعترافات و افشاگري ها رو بکني ولي چند قدم مونده به برنده شدن و تصاحب 500 هزار دلار بي زبون با يک جواب اشتباه تمام آرزوهات نقش برآب بشه و با گندي که به هيکلت با پاسخ درست دادن به سئوالات قبلي زدي … هم چوبه رو خوردي هم پيازه رو.Grinevil
روز و ساعت پخش: روزهای چهارشنبه(مثل امروز) ساعت 9:30 شب به وقت ما، کانال mbc4

يک تشکر ويژه از اميد عزيزم بابت اداره اينجا در نبودم:hug… البته فکر کنم اذيت شد که نذاشت بيشتر تو مرخصی بمونم، خودش که حرف از ماه می زد چی شد که سر هفته کم آورد الله اعلم.:tounge
قربونت برم کار هر بز نيست خرمن کوفتن، گاو نر می خواهد و ويلی کهن.:smug
:kiss
عکسی وصف حال امروز تهران زيبا:

Picture%20023.jpg
جاده کاشان



من بعد از يه غيبت صغري برگشتمGrinancing… از همه كسايي كه تو اين چندروز احوالپرسم بودن ممنونم:love فعلا اين مطلب رو كه از قبل داشتم و كمي بيات شده داشته باشينTeeth
نمي دونم مسابقه The moment of truth (لحظه حقيقت) رو ديدي يا نه؟ اون طرفي ها مسابقه مي سازن ما هم دلمون خوشه مسابقه توليد مي کنيم.
جايزه مسابقه 500 هزار دلاره و تو بايد به 21 سئوال( اگه اشتباه نکنم) جواب بدي، سئوالها رده بندي شدن و به هر مقطع که برسي يه مقدار از پول رو تصاحب کردي ولي اگه مثلا تا مرحله 300 هزار دلار هم پيش بري و يک جواب اشتباه بدي تمام پولي رو که تا اين مقطع تو کارنامه ات درج شده از دست ميدي و پودر ميشه!!.
حالا جالبي مسابقه کجاست؟ در حاليکه شايد زبان انگليسيت perfect هم نباشه، باز ترجيح ميدي در حاليکه نفس تو سينه ات حبس شده اون رو دنبال کني.
شخص شرکت کننده روي يک صندلي قرمز ميشينه و سه نفر از نزديکترين اشخاص بهش، روبروي اون. حالا اين سه نفر مي تونه همسر يا رييس يا چه ميدونم مادر يا پدر طرف مربوطه باشه.
سئوالها آغاز ميشه و پله پله سخت تر و خصوصي تر … بايد به اونها در کمال صداقت جواب بدي ( اينجاش رو نفهميدم که در لحظه پاسخ گويي شرکت کننده به دروغ سنج وصله؟ و يا جوابها قبلا با دروغ سنج چک شده و تو اون لحظه حق عوض کردن جواب رو نداري؟مطمئنم دروغ سنج صحت جوابها رو چک ميکنه ولي تو چه مقطعي! نمي دونم) حالا سئوالها چيه؟
مثلا از يک شرکت کننده پرسيد، تو بعد ازدواج با فردي ديگه غير همسرت صکس داشتي؟ يا به عبارتي بهش خيانت کردي؟… تصور کن خانم طرف روبروش نشسته و با دهن باز زل زده به شوهرش که جواب رو بشنوه و مرد در حاليکه تا بناگوش سرخ شده و گوله گوله عرق ميريزه ميگه: بله!……………….. دوربين زوم کرده بود رو قيافه و نشون دادن عکس العمل همسرش که مبهوت به شوهرش خيره شده بود نه مي شد دعوا کرد، چون مطمئنا اين يه تصميم دونفره بوده براي شرکت در مسابقه و جواب دادن به هر نوع سئوالي و تا آخرش رفتن براي کسب 500 هزار دلار زحمت نکشيده و نه ميشد از منگي ضربه وارده به اين راحتي خارج شد.
يه قسمت ديگه اش مردي شرکت کرده بود که رييسش جزو اون سه نفر جلوي روش بود… حالا اولين سئوال و راحترين !!! اون چي بود؟
“آيا تا حالا به اين فکر کردي که عجب رييس بي قابليتي ، بالادست تو شده و تو توانايي و استعدادت خيلي بيشتر از اين آدمه؟”…. بله.
“آيا تا حالا پيش اومده که فرصت اختلاس داشته باشي و اينکار رو انجام بدي؟؟؟؟” …. متاسفانه بله!!!.
حالا تصور کن رييست جلوت نشسته و با شنيدن اين اعترافات سري به نشانه تاسف تکون ميده.
ميدوني خوشمزه يا فاجعه قضيه کجاست؟ که تو همه اعترافات و افشاگري ها رو بکني ولي چند قدم مونده به برنده شدن و تصاحب 500 هزار دلار بي زبون با يک جواب اشتباه تمام آرزوهات نقش برآب بشه و با گندي که به هيکلت با پاسخ درست دادن به سئوالات قبلي زدي … هم چوبه رو خوردي هم پيازه رو.Grinevil
روز و ساعت پخش: روزهای چهارشنبه(مثل امروز) ساعت 9:30 شب به وقت ما، کانال mbc4

يک تشکر ويژه از اميد عزيزم بابت اداره اينجا در نبودم:hug… البته فکر کنم اذيت شد که نذاشت بيشتر تو مرخصی بمونم، خودش که حرف از ماه می زد چی شد که سر هفته کم آورد الله اعلم.:tounge
قربونت برم کار هر بز نيست خرمن کوفتن، گاو نر می خواهد و ويلی کهن.:smug
:kiss
عکسی وصف حال امروز تهران زيبا:

Picture%20023.jpg
جاده کاشان



ببین ارزشم رو که چقدر ناچیزه
ارزشم رو جمع بزن
ارزشم رو تو بگو
یه خونه اعلا تو خیابون فرشته
من می گم سه تومن
تو بگو پنج تومن
یه ویلا تو کلاردشت
من می گم یه تومن
تو بگو دو تومن
یه ماشین آخرین سیستم
من می گم سیصد
تو بگو پونصد
یه جفت فرش دستباف اعلا
من می گم کاشون
تو بگو تبریز
من می گم سي تا
تو بگو پنجاه
….
ارزشم رو جمع بزن
ارزشم رو تو بگو
ارزشم چقدر شد ؟
چند میلیون ؟ چند هزار؟
به ریال ؟ یا به دلار؟



امروز مطلبي رو از نوشته هاي ويولت عزيز براتون ميذارم كه ادامه بحث هفته گذشتشه:
سئوالي مدتهاست که ذهنم رو قلقلک ميده …آيا يک فاحش-ه واقعي به واقع هرز-ه است؟
کار ندارم به عروسکهاي دور و برم يا اونهايي که حتي اگه شغل خودفروشي رو پيشه نکردن ولي طوري خودشون رو مي آرايند يا لباس مي پوشند که ديگران در يک نظر فکر کنن طرف جن* ست.
خيلي موقع ها شده که با آقايي بودم و يکي از اين عروسکان گوشه خيابون منتظر! ازم سئوال شده طرف بله؟ گفتم نمي دونم ولله ولي حتي اگه نه مي خواد ديگران فکر کنن که بله.
هميشه از اين تيپ افراد مي ترسيدم … درست مثل زمانيکه ديوونه يا بيمار رواني رو ببينم، دست و پام رو گم ميکنم… وقاحت و دريدگيشون معذبم مي کنه … نميدونم عکس العمل درست چيه؟
در مقابل بارها و بارها از مرام اينجور افراد، اينجا و اونجا خوندم … و اينکه پاش بيفته از خيلي از آدمهاي به ظاهر سالم و پاکدامن خوش مرام ترند.
فاحشگ*ي يک شغله؟ تو فقط فروشنده بدنت هستي ونه روحت؟ … اين مي تونه فاصله هرزگي بين تن و روح رو مشخص کنه؟
شنيدم که يک فاحش-ه امکان نداره بگذاره لبش رو ببوسي دليلش هم ظاهرا اينه که لب متعلق به عاشق واقعيشه … دخترکان به ظاهر دختر ما هم اجازه ميدن همه کار باهاشون انجام بدي ولي فعل اصلي نه. چون بافت متعلق به همسر آينده است … چه شباهت غريبي…………:confused
ويولت

توضيحي در مورد مطلب ديروز رو هم مي تونين در ادامه مطلب امروز بخونين و نظر بدين…:regular

Continue Reading »