هیچکی سرجاش نیست!

هيچ وقت مرد هاي مهم زندگيم سر جاي درستشون تو زندگيم قرار نگرفتن … مثلا همين هومان(همسر سابقم) دوست بي نظيريه يه پارتنر عالي براي موزيک گوش دادن، تئاتر رفتن، نقاشي کشيدن، عکاسي کردن و حتي make love داشتن، يه چيزي مي گم يه چيزي مي خونيد بي نظيره اين بشر آنچنان قشنگ بلده با دو خط يادداشت يا يک کادو خيلي کوچيک ولي بس رمانتيک غافلگيرت کنه که به تصورت هم نياد … يادمه دانشجو بودم بعد کلاس وقتي از دانشگاه خارج شدم و رفتم سر وقت ماشين که سوار شم و بيام خونه ديدم يه گل رز قرمز همراه با يه ياداشت کوچيک زير تيغه برف پاکن ماشينه وقتي با تعجب و هيجان يادداشت رو باز کردم ديدم با خط هُنري مخصوص به خودش نوشته ” دوستت دارم” … کم نيست هفت سال از بهترين سالهاي عمرم رو با اين آدم رمانتيک گذروندم (از دوستي تا ازدواج و بعد طلاق) همين سبب شد که الفباي ع ش ق ورزيدن رو خوب ياد بگيرم و حتي سختگير بشم تو اين مورد و فرق بين دست پخت خوب و بد رو کاملا متوجه بشم به قول معروف گَنده خور در نيام … ولي همين آدم رمانتيک و عاشق پيشه وقتي در مقام همسر و شوهر ظاهر شد، شد بلاي جونم و فکر کنم افتضاح تر و بي مسئوليت تر از اين آدم تو زندگيم نديدم، باز يادم مياد از اون دوران که يه شب بهش تلفن کردم که سر راهش داره مياد خونه نون بخره براي شام و خيلي ريلکس گفت يه چيزي درست کن احتياج به نون نداشته باشه من سوار آژانسم نمي تونم نون بخرم … اين در حالي بود که سر کوچه سوپر بود و راحت مي تونست يه بسته نون بخره.
همين هم سبب شد که بعد طلاق و جداييمون که کاملا توافقي و بدور از گيس و گيس کشي بود دو تا دوست خوب براي هم باقي بمونيم و درد و دلهايي که هيچ کس ديگه گوش نوا براي شنيدن و درک درست از حرفهامون رو نداشت بدون ذره ايي تعلق خاطر و جبهه گيري بعدش براي هم تعريف کنيم.
برعکس اين آدم اميده … يک همسر ايده آل کسي که وقتي در کنارت هست امکان نداره فکر کني که کوچکترين مشکلي برات پيش مياد مي توني چشمات رو ببندي و مسئوليت همه چيز رو بسپري بهش بدون ذره ايي نگراني و استرس … ميدوني وقتي انجام کاري رو ازش مي خواي به نحو احسن برات انجام ميده … ميدوني هر مشکلي از لحاظ بيماري برات پيش بياد مثل يک کوه پشتته و يه جوري حلش ميکنه همه چيز عاليه و حتي فراتر از ايده آل … ولي خوب بايد هيچ توقع هيجان و ع ش ق ورزي از اين آدم نداشته باشي. بودن با اميد يعني حرکت روي يک خط صاف و مستقيم بدون يک پيچ کوچولو و ذره ايي ناهمواري و هيجان … وقتي تو ماشين نشستي بايد به راديو گوش بدي و اخبار رو دنبال کني و هميشه مطلع باشي که تو مجلس چه اتفاقي افتاده!! يا امروز وضعيت خيابونها چطوره؟ نبايد توقع داشته باشي بدونه امسال کي اسکار گرفت؟ يا کدوم فيلم داره مي فروشه يا کدوم سبک موسيقي باب شده … اينم بگم ها اصلا مزاحم سلايق تو نيست که بگه تو هم بايد لنگه من باشي،نه. عيسي به دين خود موسي به دين خود … ولي خوب من آدميم که واسه تجلي استعدادهام(البته اگه داشته باشم) بايد يکي در کنارم باشه من آدميم پر از شر و شور پر از احساس پر از تمنا، بيماري به اين سختي نتونست منو از پا بندازه يا بادکله ام رو خالي کنه… همه اي اين خصلتهاش خوبه براي وقتي که طرف همسرت باشه و مسئوليت مشترک خونه و زندگي با هم داشته باشيد و تو هم فيست بخوابه و بشيني سر زندگيت و حساب کتاب آينده رو داشته باشي و سرت رو گرم کني به زندگيت و روابط ناخواسته اون، ولي وقتي اين چنين نيست … دلت هيجان مي خواد همون ناهمواري تو جاده صاف و مستقيم رو.
چرا مردهاي مهم زندگي من هيچ وقت سرجاي اصليشون نيستن؟ Grinontknow

توجه:
نمي دونم چرا، يعني بد نوشتم؟ من هيچ مشکلي با اميد و اينکه آدم آروميه ندارم مخلصش هم هستم … و دلم هم نمي خواد توش تغييري ايجاد کنم دنبال جمع اضداد هم نيستم … فقط يه درد و دل ساده کردم که هيچ مردي که تو زندگي براي من مهم بوده، سرجاي اصلي خودش قرار نگرفته … فقط همين و بس.



فحش نامه1

اينجا صفحه شخصي و خصوصي منه و هرچي دلم بخواد و حسم بهم بگه توش مي نويسم و اصن و ابدا دليل بر اين نميشه که من بايد و بايد فقط از خودم و اميد بنويسم و نوشته هام هيچ حس ديگه ايي رو به کسي القا نکنه … مثلا امروز مي نويسم، با تمام حس بد و گندَم مي نويسم، نوشته ام مخاطب خاص داره ولي اين نه دليل بر اينه که مخاطبش اميد طفلکيه و نه بر اين معناست که مخاطبش خواننده نوشته هاي منه و خواستم به در بگم که ديوار بشنوه … فقط مي نويسم … دلتون خواست بخونيد و نظر بديد فقط و فقط در مورد حسم و نه فضولي کردن و مو رو از ماست بيرون کشيدن … آره باباجون هم گوشتکوب قلمبه است هم آب تو تلمبه … ولي از بودن گاز تو لوله ها چشمم آب نمي خوره شمايي که نگران دين و اصليات و فروعيات اون هستيد لطف کنيد اين قسم سئوالهاتون رو از اهلش و کاره اش بپرسيد.
روزهاي عجيبي دارم، يک روز پرم از انرژي از عشق و يک روزي مثل امروز پرم از احساسهاي ناخوشايند و منفي و حتي نفرت.
ضرب المثلهاي خوبي گفتن مثل اينکه اگه جلو طرف نگو… فکر مي کنه گو… بلد نيستي … هرچي کوتاه مياي و رعايتش رو مي کني فکر مي کنه علي آبادم شهري واسه خودش و خرش رو درازتر مي بنده، داشتم آهنگ بينش پژوه رو گوش ميدادم، حرف دل من بود…
واقعا فکر مي کني کي هستي؟ فکر مي کني بري ميميرم؟ نه بابا رد شو بذار باد بياد … همه اينا بخاطر اينه که زيادي تحويلت گرفتم فکر کردي واقعا يه پخي هستي … نه جونم عوضي گرفتي … من ديگه زيادي به آدمها محبت مي کنم و ماخوذ به حيا رفتار مي کنم و هميشه يادم ميره که بابا ظرفيت افراد متفاوته … طرف حاليش نميشه و همش رو ميذاره به حساب باحالي خودش… بدبختي اينجاست که خدا يه مريضي رو انداخته به جونم که شدم بند يه حس منفي و با اومدنش از اين رو به اين رو ميشم.
نه جون هرکي دوست داري به چيت مينازي؟ آخه بدبخت من با همين يک چهارم بدن که سگم شرف داره به تو وامثال تو … ميدونم الان چاکراي قلبم سياه سياه شده بايد سعي کنم ببخشمش نه بخاطر خودش بلکه بخاطر خودم ديگه جسمم بيشتر از اين ظرفيت نداره دلم مي خواد برم تو برفها قَلت بزنم شايد از اين نکبت و کثافت رها بشم.
اگه فکر می کنی خيلی مشکلات داری و بايد درک شی،خدمتتون بايد عرض کنم من کوهی از مشکلات جسمی و روحی رو بردوش دارم…گول قيافه خندون و صدای قهقه هام رو نخور.:nottalking
ديگه هيچي ازت نمي خوام نه به ظاهر دوستيت و نه دشمني ات رو … برو کنار بذار باد بياد.
ديشب خنده دار و گريه دار بود … مسواکم رو برداشتم برم دستشويي مسواک بزنم … تو يک لحظه سکندري خوردم و مسواک پرت شد تو عمق چاه توالت! حالا مسواک معمولي هم نبود که درش بيارم و از خيرش بگذرم … خير سرم مسواکم برقيه … نميشه بي خيالش شد… همين واقعه رو به فال بد گرفتم خيلي بد… تا حالا يه کپه گ* تو دهنت مزه مزه کردي؟ حس امروزم همينه.



حواستون به خودتون جمع باشه . راديو وتلويزيون اعلام کرده تهران تا 9- درجه سرد ميشه … اينجا حداقل نيم متر برف اومده.
***حذف شد*** :eyebrow

DSC01352.JPG


DSC01353.JPG


DSC01354.JPG


DSC01357.JPG


DSC01358.JPG



روز برفی قشنگيه
اميد چند تا عکس گرفته که از مرکز شهره، منم چند تا عکس از تو بالکن خونه گرفتم Grinontknow حالا دوربين رو دادم برادرم بره از اطراف خونه عکاسی کنه … ميارم ميذارمشون.

Image001.jpg


Image232.jpg


DSC01341.jpg


DSC013340.jpg



زنگ زد بهم و گفت ميدونم الان با اين هوا دلت داره مثل گنجشک پر پر ميزنه که بري بيرون! بيام دنبالت ببرمت؟ بدون معطلي گفتم: آره … لطفا. شب بدي رو گذرونده بودم، تهوع و بيرون روي اصن از بعد نامزدي شهروز تهوع دست از سرم برنداشته و هوار شده رو بيماري فعليم.
به سختي راههم رو از ميون برفها باز مي کردم درحاليکه قدم به قدم مجبور بودم واکر رو با دست بلند کنم بگذارم يک قدم جلوتر چون تو برفها پيش نمي رفت و با کمک دستهام و دسته واکر هيکلم رو بکشم بالا که پاها از روي توده برف و يخ رد بشه … با تلاش خودم رو رسوندم به ماشين و سوار شدم بعد طي مسافتي گفت کجا دلت مي خواد بري؟ گفتم بيرون شهر! خوب کجا؟ بدون تامل گفتم فشم! مي توني بري لاستيکات اذيت نمي کنه؟ گفت ميريم تا هرجا که راه داد ميريم جلو … با سرخوشي سلکشن آهنگهاي محبوبم رو سُر دادم تو راديو پخش … اريک کلپتون، کت استيونس، انيگما، لئونارد کوهن،قميشي و و و … بهش گفتم يه خواهشي ازت دارم، توقع حرف ازم نداشته باش بذار تو خودم باشم و با افکارم حال کنم خودت رو بذار در اختيار من بذار از بودنت و وجودت لذت ببرم بدون اينکه فکر کنم اين تويي که اينجا کنارم نشستي بذار چند ساعتي فقط و فقط براي خودم باشم و سرشار از لذت و هيجان، گفت باشه ديگه يک کلام حرفم از من نمي شنوي فقط يک چيزي دوربينت رو از عقب ندم؟ نه امروز نمي خوام عکاسي کنم بذار لحظات تو حافظه ام ثبت شه امروز مي خوام لحظات ومناظرو هوا رو ببلعم … همه چيز عالي بود اگه اين تهوع لعنتي دست از سرم بر ميداشت … صندلي ماشين رو به سمت عقب متمايل کردم و دريچه بخاري رو طوري تنظيم کردم که گرماش به پاهام بخوره نه تو صورتم… چشمام رو بستم و خودم رو سپردم به نغمه هاي دل انگيز و پرخاطره ام، کورمال کورمال دستاش رو جوريدم و پنجه هاي سردم رو قلاب کردم تو انگشتهاي گرم و لذت بخشش … جاده پيچ ميزد و پيچ ميزد … ابروهام تو هم کشيده شده بود و لبهام رو بهم مي فشردم با قدرت بيشتري چنگ انداختم تو پنجه هاي قدرتمندش دلم هم ميخورد… ماشين توقف کرد به آرامي دستش رو از فشار دستم آزاد کرد لحظه ايي هواي تازه خورد به صورتم در سمت من باز شده بود پاهام رو با کمک دست گذاشت بيرون برم گردوند به طرف خودش شال پيچيده به دور گردنم رو آزاد کرد و به آرامي شونه هام رو ماليد و زمزمه کرد اوغ بزن! نگران چيزي نباش من اينجام … هواي تازه حالم رو جا آورده بود … دوباره حرکت ملايم ماشين و نواي روح انگيز موسيقي … پشت دستم رو آورد بالا و به لبهاش نزديک کرد … بوسه سريعي بود ولي سرشار از عشق … نمناکي لبهاش رو پشت دستم احساس مي کردم، لبهام رو فشردم رو خيسي و نمناکي جاي لبهاش… دلم سيگار مي خواست هرچند که چس دودش بکنم،فندک رو برام آورد جلو سيگاري گيراندم و پک محکمي ازش گرفتم و با سرخوشي دودش رو ول دادم به سمت شيشه نيمه باز کنارم … پر شده بودم از هوس از دست نيافتني ها از خواهش و تمنا…سرم رو متمايل کردم به طرفش و خودم رو جا دادم تو فضاي بين بناگوش و شانه اش، از بوي ادکلنش مست بودم مست ِ مست نفس عميقي کشيدم ولي نه کم بود براي سيراب شدن، با نوک زبون بناگوشش رو نوازش کردم طعم تلخ و گس ادکلن زبونم رو قلقلک مي داد لبهام رو گذاشتم در اختيارش … بوسه ايي دزدکي و هوس آلود در خم پيچ هاي جاده … دلم فراتر از يک بوسه مي خواست بيشتر… خوابت مياد؟چرا چشمات رو بستي؟ نمي خواي بيرون رو تماشا کني؟ … دلم هم ميخوره نمي تونم چشمام رو باز نگه دارم! منو به طرف خودش کشيد … جاده هنوزم پيچ مي خورد ولي اينبار به سمت خونه.



امروز صبح وقت MRI داشتم، وقتي برف رو ديدم با خودم گفتم يا خدا کي مي خواد بره بيرون با اين وضعيت؟ ولي باز دلم خوش بود که بايد برم مرکز شهر و وضع از اينجا به مراتب بهتر خواهد بود…
حدود يک ساعتي تو تونل عکسبرداري بودم ديگه هر چي فکر و خاطرات خوشايند هم ته ته ذهنم بود کشيدم بيرون و بهش فکر کردم تا اين لحظات شکنجه آور همراه با صداي رگبار مسلسل ! راحتتر بگذره،وقتي اومدم بيرون و چشمم به ريزش مداوم برف افتاد آه از نهادم در اومد که چطوري با اين لاستيک هاي صاف ماشين آقا مي خوايم برگرديم بالا !
همينطور که مي خونيد هنوز سالمم و اتفاق بدي برام نيفتاد، مناظر خوشگلي گير نياوردم براي عکاسي ولي خوب اين چند تا هم بد نيست … تقديم به شما.:love

DSC01228.jpg


DSC01265.jpg


DSC01270.jpg


DSC01272.jpg


DSC01275.jpg


DSC01296.jpg



دلم به شدت وسعت می خواد :hug

vosat1.jpg



پ.ن:سال نو مسيحی بر همگی مبارک.:hug
برای من که شروع دلپذيری داشت جسمم هنوز خرابه ولی روحم سبکتر شده.:eyelash