آرزوی من

امروز قرار شد که من به جای ویولت عزیزم :love بنویسم. به هرحال نوشتن سخته و هر روز نوشتن سخت تر… پس یه مرخصی یه روزه براش لازم بود:wink. خیلی فکر کردم که چی بنویسم که هم احساسم رو خیلی واضح و روشن بیان کنه و هم اینکه زیاد طولانی و خسته کننده نباشه. پست دیروزش هم فکرم رو به شدت مشغول کرده بود و نمی تونستم ذهنم رو متمرکز کنم. پس لطفا این قطعه شعر کوچولوی شاعر خوش قریحه , محمدرضا شفیعی کدکنی به نام « آرزو » رو که به ویولت گلم :love و همه خوانندگان فهیم وبلاگش تقدیم می کنم از من بپذیرین:
به جان جوشم كه جوياي تو باشم
خسي بر موج درياي تو باشم
تمام آرزوهاي مني , كاش
يكي از آرزوهاي تو باشم

نوشته شده توسط:امید



برای خودم نوشتم

با عکسايي که ديروز گذاشتم و بعضي از بچه ها از ناخنهام تعريف کردن و بعضي ديگه !!!! گفتن که مي خواستم ناخنهام رو نمايش بدم ( البته که مي دونم به شوخي گفتن) Grinevil ياد چيزي افتادم که نمي تونم بگم آزارم ميده چون خيلي وقته با اين کج خلقي هاي زندگيم و بيماريم کنار اومدم ولي خب ذهنم رو کمي به خودش اختصاص داده.
از وقتي که خودم رو شناختم مي دونستم که دست و پاهاي قشنگي دارم که حتي تحسين ديگران رو هم برام به ارمغان مياره.:tounge
خب پاهام که بعد بيماريم مرخص شدن و اينقدر همون چند قدم رو هم کج و کوله برميدارم و در اثر نشستن زياد از فرم خارج شدن که ايرادي بهشون وارد نيست ، چندبار توجه ام جلب شد که وقتي دراز ميکشم و به انگشتهاي پام نگاه ميکنم … انگشتها کج و معوج هستند و از فرم خارج شدن در اثر فشاري که موقع راه رفتن روشونه و همش در حالت جمع شدگي و اسپاسم قرار دارند .
برام خيلي مهم نبود چون هرچي باشه بيمارم ديگه و بايد يه فرقي با آدم عادي داشته باشم … واسه همين دلم رو خوش کردم به دارايي باقي مونده که همون دستام باشه.
تا شد چند وقت پيش که با دوستام روي ناخنهامون رو طراحي کرديم و خواستيم از دستامون عکس بگيريم … وقتي دست چپم رو گذاشتم روي ميز کنترل انگشت کوچيکه اصلا در اختيار خودم نبود و همش مي رفت واسه خودش و انگشتام جمع نمي موند واسه همينم از دوستم خواهش کردم که با انگشتش به انگشت کوچيکه من فشار بياره که جمع بمونن و بشه عکس گرفت ( همون عکسي که کيوي خشک شده رو دستامونه اگه سرچ کنيد تو وبلاگ عکس رو مي بينيد) موضوع رو خيلي جدي نگرفتم … تو يکي دوتا عکس ديگه هم متوجه شدم حالت دستم مثل کسيه که دستش فلج باشه ولي بازم موضوع رو جدي نگرفتم و وقعي ننهادم.
همين اواخر بود دکتري رفتم که شايد بعدا در موردش نوشتم … مشغول معاينه ام بود که گفت دستات رو دراز کن . همينکار رو هم کردم گفت خوب دستات هم دفرمه شده … انگار دنيا رو کوبيدن تو سرم ، نه خدا جون لا اقل به دستام رحم کن و ازم نگيرشون، پاها بس نبود؟ :nailbiting… با خنده ايي تصنعي گفتم نگيد آقاي دکتر پاهام رو مي دونم از فرم خارج شده ولي دستام نه اونا نقطه قوت منن! :smug… يکبار ديگه دستام رو معاينه کرد و گفت ببين از بس زمين خوردي ناخودآگاه دستات و انگشتات حالا گارد گرفتن دارن براي محافظت ازت و اين تو دست چپت بيشتر نمود داره بايد بيشتر ورزشش بدي و …
خلاصه که خواستم بگم ” تو مو بيني و من پيچش مو ” حالا بذار من هم يه پزي بيام با دستايي که کم کم دارن غزل خداحافظي رو از زيباييشون سَر ميدن به جايي و کسي بر ميخوره؟.:wink



وقتي خيلي بچه بودم شايد 4 يا 5 ساله، خاله ام اينها بخاطر شغل شوهر خاله ام لرستان زندگي ميکردن و ما حداقل سالي يکبار رو پيششون مي رفتيم.
خاطرات خوب زيادي از اون شهر و بچگي هام دارم … يکي از خاطراتم چند وقت پيش با سوغاتي که اميد برام از کهکيلويه و بوير احمد برام آورد به روشني زنده شد.
يادمه چند باري شد که با خاله ام اينها رفتيم باغي که پر بود از درختهاي کاج و کار ما بچه ها جمع کردن ميوههاي کاج بود و بعدش درآوردن تخم اين ميوهها از ميونشون ( يه چيزي شبيه مغز تخمه آفتابگردون) هنوز مزه اون و لذت جمع آوري ميوهها و اينکه کدومشون بيشتر تخم داخلشه زير زبون مه. بعد در اومدن اونها از اون شهر و کوچشون به شهر دود زده تهران ديگه هيچ وقت لذت اون باغ و جمع آوري ميوه کاج و خوردن اون و تجربه نکردم.
اميد چند وقت پيش ماموريت رفته بود استان بوير احمد و از اونجا باهام تماس گرفت که برات چي بخرم؟ گفتم هرچي خودت دوست داري ولي خواهشن خوراکي نباشه و سعي کن اگه هم چيزي مي خواي بخري صنايع دستيشون باشه … وقتي برگشت يه گردنبند برام آورده بود که با ميوههاي يک درخت درست شده بود و به سادگي رنگ آميزيش کرده بودند و به نخ کشيده بودنش … گردنبند بو و رايحه طبيعت ميداد طوريکه وقتي گردنت ميندازي احتياج به هيچ عطر ديگه ايي نداري … معمولا روي مانتوم ميندازمش و ميرم بيرون … به قول اميد عين عشاير ميشم!.
دو سه تا عکس هول هولکي بي کيفيت با موبايل ازش گرفتم که فقط بتونيد تصور کنيد که چه شکليه.

1m.jpg

Continue Reading »



وقتي خيلي بچه بودم شايد 4 يا 5 ساله، خاله ام اينها بخاطر شغل شوهر خاله ام لرستان زندگي ميکردن و ما حداقل سالي يکبار رو پيششون مي رفتيم.
خاطرات خوب زيادي از اون شهر و بچگي هام دارم … يکي از خاطراتم چند وقت پيش با سوغاتي که اميد برام از کهکيلويه و بوير احمد برام آورد به روشني زنده شد.
يادمه چند باري شد که با خاله ام اينها رفتيم باغي که پر بود از درختهاي کاج و کار ما بچه ها جمع کردن ميوههاي کاج بود و بعدش درآوردن تخم اين ميوهها از ميونشون ( يه چيزي شبيه مغز تخمه آفتابگردون) هنوز مزه اون و لذت جمع آوري ميوهها و اينکه کدومشون بيشتر تخم داخلشه زير زبون مه. بعد در اومدن اونها از اون شهر و کوچشون به شهر دود زده تهران ديگه هيچ وقت لذت اون باغ و جمع آوري ميوه کاج و خوردن اون و تجربه نکردم.
اميد چند وقت پيش ماموريت رفته بود استان بوير احمد و از اونجا باهام تماس گرفت که برات چي بخرم؟ گفتم هرچي خودت دوست داري ولي خواهشن خوراکي نباشه و سعي کن اگه هم چيزي مي خواي بخري صنايع دستيشون باشه … وقتي برگشت يه گردنبند برام آورده بود که با ميوههاي يک درخت درست شده بود و به سادگي رنگ آميزيش کرده بودند و به نخ کشيده بودنش … گردنبند بو و رايحه طبيعت ميداد طوريکه وقتي گردنت ميندازي احتياج به هيچ عطر ديگه ايي نداري … معمولا روي مانتوم ميندازمش و ميرم بيرون … به قول اميد عين عشاير ميشم!.
دو سه تا عکس هول هولکي بي کيفيت با موبايل ازش گرفتم که فقط بتونيد تصور کنيد که چه شکليه.

1m.jpg

Continue Reading »



1-
خبر1 : کرایه تاکسی بعد از سهمیه بندی بنزین افزایش یافت:surprise
خبر2 : تراشیدن سر برای راننده های تاکسی کشور چین در ایام برگزاری المپیک 2008ممنوع شد:thinking
نکته : کاش یه قانونی هم تصویب می شد که راننده های تاکسی خودمون رو از تراشیدن سر مسافراشون در ایام سهمیه بندی بنزین منع می کرد:whistling
2-اين خبر رو شنيده بودم:surpriseوقتی برای اميد تعريف کردم گفت از اين به بعد دو تايي میريم بنزين بزنیم تو هم پياده شو با عصات پاسداری بده کسی کارتمون رو ندزده.:smug
3-آخرین جوک مرتبط:
عاقد خطاب به عروس:آیا وکیلم شما را با مهریه 1000 لیتر بنزین و 14 عدد کارت سوخت به عقد دائم آقا محمود در بیاورم؟
.
.
.
عروس رفته ماشینش رو گازسوز کنه….