عید و سبزه و آلوچه

Picture 0041.jpg
:eyelash



ويلچر

برنامه ايي آقاي بيژن بيرنگ ساخته با عنوان ” صندلي من چرخ دارد”.
موضوع برنامه در مورد معلول و معلوليته و اينكه جامعه چه امكاناتي !!!:eyebrowرو در اختيار چنين اشخاصي گذاشته و اگه يكي در اوج توانمندي ناگهان محكوم به استفاده از اين صندلي بشه؛ جامعه در قبلش چه كرده و آيا اين مساوي با تمام شدن زندگي و محروم شدن از نيمي بيشتر امكانات نيست؟
دوربين به سراغ قهرمان دو و ميداني ايران ميره( الان اسم اون آقا خاطرم نيست) و ازش ميخوان 24 ساعت تمام كارهاش رو نشسته بر ويلچر و با كمك اون انجام بده و دوربين هم تعقيبش ميكنه … بماند كه معضلات شهري و عدم دسترسي آسان يك معلول به معابر و گذرگاه ها رو به بهترين نحوه ممكنه به نمايش ميگذاره گذشتن از روي جوبهاي نامناسب و اختلاف سطحي هاي پيش بيني نشده و در آخر اون آقا رو مي بينيم كه داره با پاي خودش راه مياد و ويلچر رو هل ميده و رو به دوربين ميگه “… ديگه نمي شد ؛ سخت بود خيلي سخت.”
… اينا رو گفتم كه بگم منم يه ويلچر خريدم براي اينكه ناتواني تو راه رفتن خونه نشينم نكنه و اگه بايد جايي برم يا خريدي انجام بدم كه به چهار قدم راه رفتن بيشتر نيازه ازش استفاده كنم.تا جاييكه بشه مثل واكر دستم ميگيرمش و راهش ميبرم ووقتي خسته ميشم ميشينم روش.
اصلاً از سوار شدن بهش خجالت نمي كشم و شايد بشه گفت از اينكه نگاه آدمها رو ميخكوب روي خودم مي بينم از اينكه شاد و خندان با مردم و كسبه سر و احوال مي كنم و نشوني از افسردگي در چهره ام ديده نميشه؛ لذت هم مي برم.
لذت مي برم كه بيشتر آدمها سعي مي كنن بيشترين كمك رو تو حمل و جابجايي ام انجام بدن و به ديده تحقير آميز نگاهم نمي كنن … برام تجربه جالبيه … وقتي اميد با حالت دو هلم ميده و از شدت باد و سوز اشك به چشمام مياد لذت مي برم.
برام خوشاينده شايد چون محكوم نشستن هميشگي نيستم و هرجا واقعا نياز باشه بلند ميشم تا كمكي باشه به همراهم براي گذر از معبر.
ولي خوشحالم كه با همه شرايط سختي كه سرنوشت جلوي پام گذاشت گشتم دنبال يه روزن فرار و تطبيق با اين شرايط ناخواسته و گذر از اون … واي نياستادم تا بميرم … گشتم و گشتم و باز هم ميگردم. :smug



برنامه ايي آقاي بيژن بيرنگ ساخته با عنوان ” صندلي من چرخ دارد”.
موضوع برنامه در مورد معلول و معلوليته و اينكه جامعه چه امكاناتي !!!:eyebrowرو در اختيار چنين اشخاصي گذاشته و اگه يكي در اوج توانمندي ناگهان محكوم به استفاده از اين صندلي بشه؛ جامعه در قبلش چه كرده و آيا اين مساوي با تمام شدن زندگي و محروم شدن از نيمي بيشتر امكانات نيست؟
دوربين به سراغ قهرمان دو و ميداني ايران ميره( الان اسم اون آقا خاطرم نيست) و ازش ميخوان 24 ساعت تمام كارهاش رو نشسته بر ويلچر و با كمك اون انجام بده و دوربين هم تعقيبش ميكنه … بماند كه معضلات شهري و عدم دسترسي آسان يك معلول به معابر و گذرگاه ها رو به بهترين نحوه ممكنه به نمايش ميگذاره گذشتن از روي جوبهاي نامناسب و اختلاف سطحي هاي پيش بيني نشده و در آخر اون آقا رو مي بينيم كه داره با پاي خودش راه مياد و ويلچر رو هل ميده و رو به دوربين ميگه “… ديگه نمي شد ؛ سخت بود خيلي سخت.”
… اينا رو گفتم كه بگم منم يه ويلچر خريدم براي اينكه ناتواني تو راه رفتن خونه نشينم نكنه و اگه بايد جايي برم يا خريدي انجام بدم كه به چهار قدم راه رفتن بيشتر نيازه ازش استفاده كنم.تا جاييكه بشه مثل واكر دستم ميگيرمش و راهش ميبرم ووقتي خسته ميشم ميشينم روش.
اصلاً از سوار شدن بهش خجالت نمي كشم و شايد بشه گفت از اينكه نگاه آدمها رو ميخكوب روي خودم مي بينم از اينكه شاد و خندان با مردم و كسبه سر و احوال مي كنم و نشوني از افسردگي در چهره ام ديده نميشه؛ لذت هم مي برم.
لذت مي برم كه بيشتر آدمها سعي مي كنن بيشترين كمك رو تو حمل و جابجايي ام انجام بدن و به ديده تحقير آميز نگاهم نمي كنن … برام تجربه جالبيه … وقتي اميد با حالت دو هلم ميده و از شدت باد و سوز اشك به چشمام مياد لذت مي برم.
برام خوشاينده شايد چون محكوم نشستن هميشگي نيستم و هرجا واقعا نياز باشه بلند ميشم تا كمكي باشه به همراهم براي گذر از معبر.
ولي خوشحالم كه با همه شرايط سختي كه سرنوشت جلوي پام گذاشت گشتم دنبال يه روزن فرار و تطبيق با اين شرايط ناخواسته و گذر از اون … واي نياستادم تا بميرم … گشتم و گشتم و باز هم ميگردم. :smug



گفتم قبلاً كه دستم كاملا خشك شده بود اونم بخاطر آنژيويي بود كه تو رگم بود و رگ رو خشك كرده بود و مجبور شدن با آب مقطر بازش كنن كه خيلي خيلي دردناكه.Shockh
عصر ديروز اميد اومد سراغم و بهم مهمات رسوند!!!! بعد سالها رفتم دم در و در حاليكه دستم وبال گردنم بود يه صندلي گذاشتم و نشستم به نگاه كردن مردم … ديدن خوشحالي و قر ريختناشون منم از رو صندلي هلهله مي كشيدم و دست ميزدم كه همراهيشون كرده باشم :whistling… مهماتي مثل آبشار رو كه خودم نمي تونستم علم كنم دادم دست دوردونه ببره بتركونه!!!:hug
شب خوبي بود بعد سالها تو جمع شركت كرده بودم متاسفانه دوربينم شارژ نداشت و نصفه نيمه چند تا عكس با موبايل و يكي دوتا با باقيمانده شارژ دوربين گرفتم.

pic01.jpg

pic02.jpg

pic03.jpg

pic04.jpg

pic05.jpg

pic06.jpg

پيوست: اگه مايليد در اعتراض به فيلم 300 و تحريف تاريخ ايران در اين فيلم و توهين آشكار به كوروش بزرگ امضا كنيد.:smug



گفتم قبلاً كه دستم كاملا خشك شده بود اونم بخاطر آنژيويي بود كه تو رگم بود و رگ رو خشك كرده بود و مجبور شدن با آب مقطر بازش كنن كه خيلي خيلي دردناكه.Shockh
عصر ديروز اميد اومد سراغم و بهم مهمات رسوند!!!! بعد سالها رفتم دم در و در حاليكه دستم وبال گردنم بود يه صندلي گذاشتم و نشستم به نگاه كردن مردم … ديدن خوشحالي و قر ريختناشون منم از رو صندلي هلهله مي كشيدم و دست ميزدم كه همراهيشون كرده باشم :whistling… مهماتي مثل آبشار رو كه خودم نمي تونستم علم كنم دادم دست دوردونه ببره بتركونه!!!:hug
شب خوبي بود بعد سالها تو جمع شركت كرده بودم متاسفانه دوربينم شارژ نداشت و نصفه نيمه چند تا عكس با موبايل و يكي دوتا با باقيمانده شارژ دوربين گرفتم.

pic01.jpg

pic02.jpg

pic03.jpg

pic04.jpg

pic05.jpg

pic06.jpg

پيوست: اگه مايليد در اعتراض به فيلم 300 و تحريف تاريخ ايران در اين فيلم و توهين آشكار به كوروش بزرگ امضا كنيد.:smug



از شنبه شب كه مطلب تولدم رو پست به آينده كردم تا همين الان نتونستم پشت كامپيوتر بشينم.
مچ دست چپم به شدت درد ميكنه و با مچ بند بستمش و وبال گردنم كردمش … بخاطر دردش شبها نمي تونم بخوابم و بالطبع صبحش كلافه ام… حالا بماند كه يك عالمه كار عقب مونده دارم كه عملاً با اين يك چهارم باقيمونده از بدنم نمي تونم از پسش بر بيام.
گفتم اين چند خط رو بنويسم كه نگرانم نباشيد زمان به سرعت داره ميگذره و به سال جديد داره نزديك ميشه و با خودش كلافگي و دلشوره مياره بخصوص براي من كه سرم پر از فكر و تصميمات جورواجور و زماني كه خيلي كوتاهه و كوهي از كار كه هنوز انجام نشده.
نداشتن پا خيلي سخته حالا اگه يه دست هم بهش اضافه شه ديگه واويلاست .:tounge
به محضي كه از درد رها شم ميام مي نويسم … من عيد ميرم كرمان و شايد هم بندرعباس البته بندر هنوز قطعي نشده.:shades
يه كادوي عيدي هم گرفتم حسابي دل سوختونك.Teethdevil



فريد عزيزم تولدت مبارك.:love:kiss
دوست خوب خيلي خوبه … فريد براي من از اون دسته دوستهاي خوبه كه همه جوره مي تونم روش حساب كنم … هر وقت مشكل كامپيوتر يا وبلاگي دارم با يك تلفن تا حد امكان مشكلم رو برام برطرف ميكنه … وقتي قرار شد سركار نرم وخونه باشم براي اينكه دچار افسردگي نشم و در ضمن از لحاظ مالي هم دچار مشكل نشم سريع بهم يك كار كه تو خونه انجام بدم پيشنهاد داد كه سرم هم گرم باشه … Windows كامپيوترم تير تپر شده بود زنگ زدم بهش و ناله كردم حالا ميگي چيكار كنم؟ من يك ساعت كامپيوترم نباشه خل ميشم ! نمي تونم بفرستم بيرون و چند روز صبر كنم واسه درست شدنش گفت سي دي Windows رو داري؟ گفتم آره گفت پس بذارش قدم به قدم راهنماييت مي كنم … و همين شد كه تونستم خودم با كمك فريد از پسش بر بيام … از تنها بيرون رفتن مي ترسم يكي دوبار بايد مي رفتم بيرون و اميد هم نمي تونست همراهيم كنه يكبارش يك سمينار بود كه دعوت داشتم و بايد مي رفتم؛ همش با خودم شروع كردم به دليل و برهان آوردن كه نرم و از لحاظ منطقي خودم رو راضي كنم!!! فريد وقتي دلايل مسخره ام رو واسه نرفتن شنيد گفت اگه مي ترسي خودت بري؛ نگران نباش خودم ميام دنبالت مي برمت… هميشه با رفتارش بهم اميد و دلگرمي و اعتماد به نفس داده … هيچ وقت اين حس رو نداشتم كه ممكنه با آدمي طرف باشم كه خودش هم مشكلاتي داره بلكه هميشه بدون در نظر گرفتن اين مسئله رو كمكش حساب كردم.
دوست بي نظيري براي منه و اميدوارم من هم بتونم دوست مفيدي براش باشم از ته دل مي گم كه دوست خوبم تولدت مبارك و به اميد داشتن سالهايي خيلي خيلي بهتر از الان چرا كه لياقت داشتن بهترين ها رو داري.
عزيز جان عكسي رو كه خودم گرفتم تقديم مي كنم بهت به اميد اينكه هميشه چون اين درخت استوار و سربلند باشي.
Picture 226.jpg