هستم

ذهنم عجيب درگير کاريه که دارم انجام ميدم تا مقطع جدايي رو تموم کردم ولی ميبينم هنوز خيلی چيزای ديگه هست که باید بهش اضافه کنم.Shockh
به قاصدک: بله که همه کامنت ها رو ميخونم بخصوص حال اساسی که مريم جان با اظهار نظرش در مورد بيماری MS صبح اول صبح بهم دادن.:tounge



چه جوری به آرامش ميرسيد؟

چه کاری بهتون آرامش ميده؟:thinking
منظورم کارای قلمبه سلمبه کردن نيستا مثلا پاشيد بريد کوه يا چه ميدونم خريد کنيد يا ديوان حافظ بخونيد نه اصلا منظورم انجام اينجور کارا نيست:loser.
يه کار خيلی ساده و پيش پا افتاده که کمی روحتون رو سبک ميکنه مثلا من خودم وقتی رو تختم دراز ميکشم برای اينکه احساس آرامش بکنم تو وجودم، دست راستم رو ميبرم بالای سرم و کف دستم رو با کمی فشار ميذارم لای فاصله بالش و ديواره تخت به همين راحتی:smug احساس خوبی تمام وجودم رو فرا ميگيره حالا شما چيکار ميکنيد؟:teeth
راستی اينجا رو هم ببينيد. من خودم هيچ نظر مثبت يا منفی درباره اش ندارم شما هم بهتره شنونده بايد عاقل باشه رو سرلوحه خودتون قرار بديد و بعد تصميم بگيريد.
پيوست: شهرام عزيز فکر کنم برام ايميل بزنی و درد و دل کنی بهتر باشه.



چه کاری بهتون آرامش ميده؟:thinking
منظورم کارای قلمبه سلمبه کردن نيستا مثلا پاشيد بريد کوه يا چه ميدونم خريد کنيد يا ديوان حافظ بخونيد نه اصلا منظورم انجام اينجور کارا نيست:loser.
يه کار خيلی ساده و پيش پا افتاده که کمی روحتون رو سبک ميکنه مثلا من خودم وقتی رو تختم دراز ميکشم برای اينکه احساس آرامش بکنم تو وجودم، دست راستم رو ميبرم بالای سرم و کف دستم رو با کمی فشار ميذارم لای فاصله بالش و ديواره تخت به همين راحتی:smug احساس خوبی تمام وجودم رو فرا ميگيره حالا شما چيکار ميکنيد؟:teeth
راستی اينجا رو هم ببينيد. من خودم هيچ نظر مثبت يا منفی درباره اش ندارم شما هم بهتره شنونده بايد عاقل باشه رو سرلوحه خودتون قرار بديد و بعد تصميم بگيريد.
پيوست: شهرام عزيز فکر کنم برام ايميل بزنی و درد و دل کنی بهتر باشه.



ماه رمضان 2 سال پيش بود. به علت بيماري و کم خوني شديد و پايين آمدن پلاکت خونم (فاکتور انعقادي خون) احتياج شديدي به فرآورده ي خوني داشتم. خانواده ام براي يافتن دو واحد فرآورده ي خوني (پلاکت) به هر دري زده بودند ولي هيچ چيزي نصيبشان نشده بود جز يک جواب واحد؛ در ماه رمضان اهدا کننده کم و اولويت با بيماراني با وضعيت بدتر است.
شرايط آن موقع را هيچگاه فراموش نميکنم؛ پلاکتم به زير 5 هزار رسيده بود (پلاکت در انسان سالم بين 200 تا 300 هزار است) و هر خونريزي کوچکي به خاطر بند نيامدن خون دردسري بزرگ برايم به ارمغان مي آورد.
داخل چشمانم لکه هاي خوني بوجود آمده بود که بينايي ام را مختل کرده بود. لثه هايم به دليل خونريزي زياد کنده ميشدند. بدنم با هر ضربه ي کوچکي کبود و متورم ميشد و از همه خطرناکتر احتمال خونريزي مغزي بود که هر لحظه تهديدم ميکرد.( در حالت عادي وقتي مويرگهاي مغزي آسيب ببيند توسط پلاکت سريعا ترميم ميشود ولي براي من کوچکترين آسيب خطرناک بود).
همه اينها باعث شده بود خانواده و بستگانم از همه ي توانشان براي يافتن پلاکت استفاده کنند، ولي جواب اين بود؛ در ماه رمضان اهدا کننده کم و اولويت با بيماراني با وضعيت بدتر است.
بالاخره بعد از چند روز با کلي پارتي بازي مشکلم حل شد ولي نکته اي که مرا واداشت تا اين داستان را بگويم اين بود؛ در ماه مبارک رمضان، ماه ميهماني خدا، ماهي که هر کار نيکي چندين برابر پاداش دارد و انسان را به خدا نزديکتر ميکند نجات جان يک انسان پاداشي جز نظر لطف الهي ميتواند داشته باشد؟
ديروز با اجازه ي پزشکم با زبان روزه رفتم و خون دادم. ضعفي بر من چيره نشد ولي اگر هم ميشد هيچوقت به ناتواني دوران بيماريم نميرسيد. تختها همه خالي بودند و من بودم و هزار فکر و خيال. اينکه چگونه ميتوانم فرياد بزنم آي مردم! چشماني منتظرند و دلهايي غمگين. آنقدر به آساني ميتوانيد دل خدا را به دست آوريد که باورش سخت است. به جاي نذر آش و نان و نمک، نذر خون کنيد.
محسن
ويولت: به نذوراتمان بيشتر فکر کنيم، اين ايميل رو دوستي برام فرستاده که ترجيح دادم شما هم خواننده درد دل و خواسته اش باشيد.:love



دلم شديداً گرفته بود.
وارد اتاقم شدم و روي تخت دراز کشيدم. فکراي جورواجور اومد تو سرم از گذشته و حال و آينده به هومان فکر کردم به گفته هاش به من بميرم تو بميري هاش به اينکه چقدر مخلصم چاکرم بود به اينکه چه راحت يکي ديگه رو جايگزين کرد. فکر کردم شايد اگه اين انتخابم نبود الان سالم و سُر و مور گنده سرجام نشسته بودم و داشتم تدارک مدرسه رفتن بچه ام رو ميديدم و ديگه تو اين سن و اين موقعيت نگران آينده دور که چه عرض کنم فردام نبودم چقدر آدم تو زندگيم اومد و رفت؟ چند بار دلم شکست؟ چند بار بخاطر موقعيت جسميم بدون ذره ايي توجه به روحم به احساسم جواب نه شنيدم و کنار گذاشته شدم. آره الان اميد هست با تمام قلب و روح و احساسي که واسم گذاشته فقط به درونم توجه داره بدون حتي نيم نگاهي به موقعيت جسمي و ناتواني هايي که گريبانم رو چسبيده و ول نميکنه ولي چه توقعي ميتونم از اميد داشته باشم؟ ميدونم خيلي دوستم داره به قول عوام جونش برام در ميره ولي اين درسته توقع داشته باشم با هم زندگي مشترک داشته باشيم و همه مشکلاتم رو بندازم گردنش؟ دو نفر مهمون بياد خونه مون نميتونم جوابگو باشم تازه مهمون که سهله خودم و خودش رو ميتونم جمع جور کنم؟ اگه توقع ازدواج ازش نداشته باشم چي کار کنيم درسته که اونو معطل خودم بکنم؟ بايد بذارم بره دنبال زندگيش تشکيل زندگي بده بچه دار شه يه زندگي نُرم جامعه داشته باشه ولي اونوقت خودم چي؟ پدر و مادرم تا کي زنده ان که جور منو بکشن؟ تنها ميمونم، رو کي ميتونم حساب کنم؟
فکر ميکردم و اشک ميريختم قطرات اشک راهشون رو از لابلاي پلکهاي بسته ام ميگشودن و به طرف موهام سر ميخوردن.:sad
صداي موزيک همسايه بلند شد با هم خواني جمع، توجه ام جلب شد: فدای سرت اگه من خيلي تنهام، فدای سرت اگه گريون چشام:sad.(تو ذهنم کوبيد) غصه نخور فداي سرت.
با کمي مکث ديدم راست ميگه غصه نميخورم فداي سرم.:regular
اين حس مال حدود دو ماه پيشه.
اگه نوشته ام غمناک بود يه جوک مينويسم حال و هوا عوض شه.
يه… زنگ ميزنن آمريکا ميگن ما بن لادن رو گرفتيم، کامران و هومن رو بديد بن لادن رو تحويل بگيريد.Winkrolling
جايه نقطه چين هر قوميتي دلتون خواست تصور کنيد:teeth



جمعه ساعت حدود 9 بود كه براي يه كار مهم زنگ زدم به موبايل ويولت بعد از چند بار شماره گرفتن بلاخره موفق شدم بگيرم Shockh ده باري زنگ خورد ديدم جواب نمي ده خواستم قطع كنم كه ديدم جواب داد
ويولت:سلام فريد:love:love…..خوبي؟(غلط کردی چه عشقی از خودش در بکرده ،ويولت نوشت)
من:مرسي خوبم تو خوبي؟كجايي؟
ويولت:…..كرج…چيزي شده؟
من:نه:surpriseمگه قرار بود چيزي بشه؟
بعد يه دفه ديدم صداي جيغ مياد:surpriseبعدش هم صداي گريه:surprise
من:چي شد؟:surprise
ويولت بريده بريده از شدت گريه:……دو نفر از پشت من و گرفتن
من:چي؟گرفتن؟:surpriseكي گرفتت؟:questionالو الوووو الوووووو
بعد تلفن قطع شد هر كاري هم كردم موفق نشدم دوباره تماس بگيرم:sick
بعد شب ساعت 1 بود اومدم تو كامت دوني و نوشتم كه ويولت رو دزديدن براش دعا كنيد و فردا هم منتظر آپ نباشيد:teeth
منم حساس :thinking(شکلک از ويولت)تا صبح از نگراني خواب به چشمام نيومد به خودم مي گفتم يعني چه اتفاقي افتاده نكنه جدي جدي يه بلايي سرش آوردن؟نكنه دزدينش؟:question
خلاصه تا خود صبح يه لحظه اين افكار راحتم نمي ذاشت.به سه نفر بيشتر از همه مشكوك بودم اوليش هومان بودگفتم شايد جريان فيلمنامه به گوشش رسيده و خواسته انتقام بگيره بعد گفتم نه بابا هومان كه ازدواج كرد رفت
نفر بعدي كه بهش شك داشتم اون پسر قزوينيه:nailbiting بود كه چند بار ايميل و كامنت براي ويولت فرستاده بود و به خيال خودش خواسته ويولت رو بترسونه بعد گفتم نه اون ترسو تر از اين حرفاست كه بخواد همچين كارايي بكنه:laughing
نفر بعدي كه خيلي بهش شك داشتم اميد بود:teethگفتم حتما بحث بر سر انتخاب بازيگر بالا گرفته زده يه بلايي سر ويولت آورده:nailbiting(شکلک از ويولت:rolling)
تو همين فكرا بودم كه حدود ساعت 7 صبح خوابم برد از خواب كه بيدار شدم ساعت11 بود وبلاگ رو باز كردم ديدم نه هيچ خبري نيست به موبايلش زنگ زدم ديدم خانم شاد و شنگول تو شركت نشسته بعد پرسيدم ديشب چي شد؟چرا جيغ زدي؟اونم تمام ماجرا رو تعريف كرد منم وقتي فهميدم خوشبختانه هيچ اتفاقي نيوفتاده با خيال راحت گرفتم خوابيدم و كسري خواب رو جبران كردم:laughing
حالا شما اگه جاي من بوديد چه فكري مي كرديد؟:sick
پيوست:متاسفانه ويولت امروز نمي تونه آپ كنه:confusedمنم از فرصت استفاده كردم تا در مورد پست ديروز و كامنتهاي چند روز پيش كه باعث نگراني بعضي از دوستان از جمله سوك سوك :loveو موناي عزيز:loveشده بود توضيحاتي بدم اون قسمتهايي هم كه تو مكالمه نقطه چين گذاشتم قسمتهايي هست كه صدا قطع و وصل ميشد واصلا متوجه نمي شدم چي ميگه.



جمعه ساعت حدود 9 بود كه براي يه كار مهم زنگ زدم به موبايل ويولت بعد از چند بار شماره گرفتن بلاخره موفق شدم بگيرم Shockh ده باري زنگ خورد ديدم جواب نمي ده خواستم قطع كنم كه ديدم جواب داد
ويولت:سلام فريد:love:love…..خوبي؟(غلط کردی چه عشقی از خودش در بکرده ،ويولت نوشت)
من:مرسي خوبم تو خوبي؟كجايي؟
ويولت:…..كرج…چيزي شده؟
من:نه:surpriseمگه قرار بود چيزي بشه؟
بعد يه دفه ديدم صداي جيغ مياد:surpriseبعدش هم صداي گريه:surprise
من:چي شد؟:surprise
ويولت بريده بريده از شدت گريه:……دو نفر از پشت من و گرفتن
من:چي؟گرفتن؟:surpriseكي گرفتت؟:questionالو الوووو الوووووو
بعد تلفن قطع شد هر كاري هم كردم موفق نشدم دوباره تماس بگيرم:sick
بعد شب ساعت 1 بود اومدم تو كامت دوني و نوشتم كه ويولت رو دزديدن براش دعا كنيد و فردا هم منتظر آپ نباشيد:teeth
منم حساس :thinking(شکلک از ويولت)تا صبح از نگراني خواب به چشمام نيومد به خودم مي گفتم يعني چه اتفاقي افتاده نكنه جدي جدي يه بلايي سرش آوردن؟نكنه دزدينش؟:question
خلاصه تا خود صبح يه لحظه اين افكار راحتم نمي ذاشت.به سه نفر بيشتر از همه مشكوك بودم اوليش هومان بودگفتم شايد جريان فيلمنامه به گوشش رسيده و خواسته انتقام بگيره بعد گفتم نه بابا هومان كه ازدواج كرد رفت
نفر بعدي كه بهش شك داشتم اون پسر قزوينيه:nailbiting بود كه چند بار ايميل و كامنت براي ويولت فرستاده بود و به خيال خودش خواسته ويولت رو بترسونه بعد گفتم نه اون ترسو تر از اين حرفاست كه بخواد همچين كارايي بكنه:laughing
نفر بعدي كه خيلي بهش شك داشتم اميد بود:teethگفتم حتما بحث بر سر انتخاب بازيگر بالا گرفته زده يه بلايي سر ويولت آورده:nailbiting(شکلک از ويولت:rolling)
تو همين فكرا بودم كه حدود ساعت 7 صبح خوابم برد از خواب كه بيدار شدم ساعت11 بود وبلاگ رو باز كردم ديدم نه هيچ خبري نيست به موبايلش زنگ زدم ديدم خانم شاد و شنگول تو شركت نشسته بعد پرسيدم ديشب چي شد؟چرا جيغ زدي؟اونم تمام ماجرا رو تعريف كرد منم وقتي فهميدم خوشبختانه هيچ اتفاقي نيوفتاده با خيال راحت گرفتم خوابيدم و كسري خواب رو جبران كردم:laughing
حالا شما اگه جاي من بوديد چه فكري مي كرديد؟:sick
پيوست:متاسفانه ويولت امروز نمي تونه آپ كنه:confusedمنم از فرصت استفاده كردم تا در مورد پست ديروز و كامنتهاي چند روز پيش كه باعث نگراني بعضي از دوستان از جمله سوك سوك :loveو موناي عزيز:loveشده بود توضيحاتي بدم اون قسمتهايي هم كه تو مكالمه نقطه چين گذاشتم قسمتهايي هست كه صدا قطع و وصل ميشد واصلا متوجه نمي شدم چي ميگه.