آفتابه

قرار بود بريم تئاتر. از اميد خواستم همراهيم کنه.
اميد: ممکنه نتونم بيام يک کم کار دارم تو اداره ، اگه نيام از نظر تو مسئليه؟:thinking
من: دلم ميخواد بياي اگه نمي توني که خوب نمي توني ديگه.
اميد: خودت بخواي بري مشکل داري؟ دوستات هستن که.
من: خودت ميدوني با تو راحترم با تو که باشم هرجا بخوام واميستم رودر واستي ندارم چه ميدونم دستشوئي بخوام برم با تو که باشم راحتم.:regular
اميد: پس يهو بفرمايين بنده نقش آفتابه رو بازي ميکنم ديگه!!!!!:nottalking



تق تق تق

آهسته آهسته قدم بر ميدارم و سعي ميکنم تا به ديوار يا ميزي نرسيدم تعادلم رو حفظ کنم.
بي اختيار سوار بال خاطره ها ميشم، يه دمپائي ابري نازک داشتم با برش سبز رنگ رويه پا کف خونه سراميک قهوه ايي سوخته بود تند تند کارهام رو انجام ميدم از صداي برخورد کف دمپايي به سراميک ها و متعاقب اون کف پام لذت ميبرم تق تق تق با چه سرعتي راه ميرم، تند تند در حال تدارک مهماني هستم سر ميز رو ميگيرم ميکشم کنار ميز اپن آشپزخونه غذاهاي سردي که آماده کردم ميچينم روي ميز بعدش نوبت ترشي هفت بيجار و آلبالوست که تو ظرفهاي بلوري بگذارم رو ميز سبزي خوردني که پاک کردم و شستم ميريزم تو پيش دستي با برشي از پنير تبريز شمعدونهاي نقره رو پاک ميکنم با شمعهاي جديد و معطر ميگذارم کنار بقيه مخلفات، نگاه آخر رو به سالن ميندازم همه چي مرتب و منظمه ميرم سمت اتاق خواب تند تند، تندِ تند، گيره موهام رو باز ميکنم سشوار رو برميدارم و با برس گرد موهام رو سشوار ميکنم گيره ايي به جلو موهام اونجايي که بهش چتري ميگن ميزنم بقيه موها رو پريشون ميکنم تو صورتم خط چشم پهن مشکي ميکشم با سايه نقره ايي که چشمام رو مخمورتر نشون بده با ريمل مژهام رو مشکي تر و بلندتر از قبل ميکنم برس روژگونه رو بر ميدارم با حرکتي نرم رنگي به صورتم ميدم و در آخر رژ قرمز رو مهمون لبهام ميکنم با سرعت لباسم رو عوض ميکنم و پِرفيوم مورد علاقه ام رو به گردنم ميزنم بعدش استيک زير بغل صندلهاي پاشنه ده سانتم رو پاميکنم نگاهی تو آيينه به خودم ميندازم و بوسي تو هوا بدرقه تصويرم.
مهمونها کم کم ميان قراره تا نيمي از شب پايکوبي کنيم با هر آهنگي به عنوان صاحب خانه وسط گود هستم ساعت از دوازده گذشته براي آسايش همسايه ها نوار و کاست تعطيل و به صداي خوش گيتار پناه ميبريم تا اونجايي که بتونم همراهي کنم ميخونم و در غير اينصورت باز هم ميرقصم، ميرقصم و ميرقصم…
پوف دستم رو تو هوا تکون ميدم انگار که بخوام حشره اي مزاحم رو از خودم دور کنم به عصام تکيه ميدم و سعي ميکنم کمتر پام رو دنبال خودم رو زمين بکشونم راه ميرم صداي قدمهام رو ميشنوم که اينبار گوش نواز نيست و سريع هم نيست بلکه مثل صداي پاي بچه غوليست که خسته از شکار داره به سمت غارش حرکت ميکنه تاق تاق تاق…
بهتره حواسم رو جمع کنم که ديگه زمين نخورم .
چقدر اين شعری که آرزو برام سروده وصف حال نوشته امروزمه.:love
ممنون آرزو جونم



معضلات شهري هميشه بوده و هست.
اونروز مجبور بودم از روي پل عابر پياده ايي که نزديک محل کارمه رد بشم با هزار بدبختي و صدبار واستادن و نفس گرفتن بالاخره اينکار رو کردم. موقع پايين اومدن از پله ها ديدم اي دل غافل چه کنده کاري جلو پل انجام دادن به ارتفاع بي اغراق شايد يک متر جلو پل رو کندن و بعدش يه تخته بلوک لق و لوق رو انداختن جلوش که مثلا مردم پاشون رو بذارن روش و بيان پايين حالا يکي که مشکل داره چيکار کنه بماند احتمالا بره بميره بهتره!!!!:cry
جامعه ما متاسفانه طوري طراحي شده که اگر کسي مشکلي داره يا بعدا مشکلي پيدا ميکنه و حالا هرچند به سختي از پس کارهاي خودش برمياد محکوم به خانه نشيني و از کار افتادگي ميشه . امکانات شهرمون حتي براي يک آدم عادي مناسب نيست ديگه چه برسه به آدمي که مشکل داره.
يعني واقعا وقتي اين تغيير دکورها رو تو سطح شهر انجام ميدن حتي لحظه ايي به اين فکر نمي کن که ممکنه اينجا محل گذر آدمي باشه که مشکل داره و چهار ستون بدنش سالم نيست؟
وقتي به خير کمک بقيه اومدم پايين از اونجايي که يه موبايل کلاس بالا دارم!!!:tounge عکسي از اين معضل شهري گرفتم براي ثبت خدمات اين دولت خدمت گذار!.
عصام رو هم گذاشتم بغلش که عمق فاجعه و ارتفاع رو ببينيد.
View image
View image



هفته پيِش دلم عجيب هوس گذشته ها رو کرده بود از اميد خواستم باهم بريم ساندويچ نصفه بخوريم .!!!:smug
وقتي وارد ساندويچ فروشي شديم ناخودآگاه چشم انداختم ببينم سيب زميني سرخ کرده نيم خورده ايي رو ميز نيست؟ که نبود:sad وقتي نشستيم اميد با خنده به اين موضوع اشاره کرد و گفت
اميد: ولي يه نوشابه نصفه هست بدم مشغول شي تا غذامون رو بياره؟Grinevil
من: آره بد فکريم نيست فقط قربون دستت ني اش رو برعکس کن دهني نباشه!!!!!!!!!:eyebrow
وقتي غذامون رو خورديم و آمديم بيرون باد و باروني گرفته بود که نگو و نپرس من که تو حالت عادي سخت راه ميرم ديگه چه برسه باد هم بياد و مانع راه رفتن بشه خار و خاشاکي بود که تو هوا وول ميخورد اميد واستاد و سر منو گرفت تو سينه اش و نهيب زد چشمات رو ببند.
منم عين يه بچه حرف گوش کن اطاعت امر کردم و سرم رو لاي سينه اش مخفي کردم اونم دستش رو انداخت دور شونه ام که تعادلم بهم نخوره چون وقتي چشمام رو ميبندم تعادل ندارم.
چه صحنه رومانتيکي گوشه خيابون اصلي شهر راه انداخته بوديم!!!:tounge همانطور که نفسهاي عميق ميکشيدم و با ولع عطر بدن اميد رو وارد ريه هام ميکردم زمزمه کردم کاشکي اين باد ادامه پيدا کنه دليل موجهي براي تو آغوشت بودنه.:love



ميگما اين غار تنهايي هم عجب خسته کننده است ها(شکلک خميازه) اينجا نداشتمش نويد چون فکر نميکرد هيچ وقت احتياج به خميازه پيدا کنم اينجا نذاشتتش:confusedاين مردا چه جوري چند ماه چند ماه ميرن توش؟:eyebrow
بيرون به اين ماهي:tounge از من به شما خانمهای عزيز نصحيت هيچوقت پاتون رو حتی نوک پنجه تون رو داخل اين غار مزخرف نذاريد ارزونی همون آقايون.:shades
دوستان عزيزم تمام کامنت هاتون رو خوندم و ميخونم پرنس جون خيلی از کتابهای اسکاول شین رو خوندم البته زمان جوونيم نمی دونم اينو خوندم يا نه؟ ولي يه نگاهی ميندازم ببينم دارمش يا نه؟:kiss
من يه معذرت گنده به نوشي بدهکارم خيلی زودتر از اينها بايد چاپ کتابش رو بهش تبريک ميگفتم واقعا معذرت ميخوام بذار به حساب گيجی و فراموشکاری اين روزهام، خانم و مامان بسيار گل و دوست داشتني چاپ کتابت مبارک باشه.:love



ميگما اين غار تنهايي هم عجب خسته کننده است ها(شکلک خميازه) اينجا نداشتمش نويد چون فکر نميکرد هيچ وقت احتياج به خميازه پيدا کنم اينجا نذاشتتش:confusedاين مردا چه جوري چند ماه چند ماه ميرن توش؟:eyebrow
بيرون به اين ماهي:tounge از من به شما خانمهای عزيز نصحيت هيچوقت پاتون رو حتی نوک پنجه تون رو داخل اين غار مزخرف نذاريد ارزونی همون آقايون.:shades
دوستان عزيزم تمام کامنت هاتون رو خوندم و ميخونم پرنس جون خيلی از کتابهای اسکاول شین رو خوندم البته زمان جوونيم نمی دونم اينو خوندم يا نه؟ ولي يه نگاهی ميندازم ببينم دارمش يا نه؟:kiss
من يه معذرت گنده به نوشي بدهکارم خيلی زودتر از اينها بايد چاپ کتابش رو بهش تبريک ميگفتم واقعا معذرت ميخوام بذار به حساب گيجی و فراموشکاری اين روزهام، خانم و مامان بسيار گل و دوست داشتني چاپ کتابت مبارک باشه.:love



اين چند روزه حالم خوب نبوده و هرچقدر هم صبر کردم که شايد حال روحيم بهتر شه نشده ميخوام يه چند روزي به خودم مرخصي بدم احساس ميکنم اين روند هر روز نوشتن بهم استرس ميده.
تمام اتفاقات همچنان در حال وقوع ست ولي ديد من ديد مثبت و کنجکاو نيست فعلا نمي تونم شکار لحظه ها بکنم!!! در حالت سستي و رخوت به سر ميبرم بالاخره بعد يک سال و نيم باطريم تموم شد از عالم و آدم دلم گرفته وقتي انرژي مثبتي براي نوشتن ندارم مطمئناً تو نوشته هام هم نمي تونم اين حس رو القا کنم مطلب واسه نوشتن دارم هنوز فرصت نشده خاطرات عيدم رو بنويسم يه مطلب مهم در مورد ويژگي عصا و فوايد بکارگيري اون دارم ولي همونطور که گفتم حس جمع و جور کردن مطالب رو ندارم.
شايد غار تنهاييم همين فردا دلم رو بزنه و بيام بيرون و پناه بيارم به اتاق ارغوانيم و بازم کما في السابق بنويسم شايد هم آرامش و سکون غارم تسخيرم کنه و چند صباحي توش بمونم.
ولي هر زمان که احساس کردم مطلبي براي نوشتن دارم ميام و مينويسم.
:hand