در حاشيه کتک!

حرفهايي حاشيه ايي در باب گم شدن عينک قبل کتک خوردن:
من: حالا که عينکت رو گم کردي حتما مامانت اينا کلي عصباني ميشن.
دوردونه با قيافه متفکرانه: يه چند روزي باهام قهر ميکنن ولي چند تا شب که بخوابيم پاشيم يادشون ميره!!:eyelash
من: حالا بايد کلي برن عينک بخرن اونوقت پول ندارن ديگه ببرنت ترکيه( منم مرض دارما خوب بلدم دل بچه رو بي کتک بسوزونم!!)Grinevil
دوردونه: نه بابا من خودم کلي پول دارم بيا خونمون تو کشو کمدمه نشونت ميدم پول ميدم واسم عينک بخرن.:smug
وقتي منو برد سر کشوش ديدم منظورش همين 10 تومني 25 تو منياييه که ظاهرا واسه نذر يا عدم چشم خوردنش گذاشتن کنار!!:regular به چشم بچه خيلي اومده چون تعداد سکه ها زياد بودن.



در حاشیه کتک!

حرفهايي حاشيه ايي در باب گم شدن عينک قبل کتک خوردن:
من: حالا که عينکت رو گم کردي حتما مامانت اينا کلي عصباني ميشن.
دوردونه با قيافه متفکرانه: يه چند روزي باهام قهر ميکنن ولي چند تا شب که بخوابيم پاشيم يادشون ميره!!:eyelash
من: حالا بايد کلي برن عينک بخرن اونوقت پول ندارن ديگه ببرنت ترکيه( منم مرض دارما خوب بلدم دل بچه رو بي کتک بسوزونم!!)Grinevil
دوردونه: نه بابا من خودم کلي پول دارم بيا خونمون تو کشو کمدمه نشونت ميدم پول ميدم واسم عينک بخرن.:smug
وقتي منو برد سر کشوش ديدم منظورش همين 10 تومني 25 تو منياييه که ظاهرا واسه نذر يا عدم چشم خوردنش گذاشتن کنار!!:regular به چشم بچه خيلي اومده چون تعداد سکه ها زياد بودن.



صداي نعره مامان و باباش رفت هوا که صدبار بهت گفتيم عينکت رو بزن به چشمت بند هم براش خريديم که موقع لزوم آويزون گردنت باشه باز اينکار رو نکردي چقدر تو بچه حرف گوش نکني هستي پس کي ميخواي آدم شي ديگه شش سالته:surprise ، حالا اينقدر عينک نزن تا کور شي تو اين دم عيدي کي ببريمت دکتر نمره چشم جديد بهت بده حالا گيريم برديمت کي عينک بگريم بايد يک ماه بي عينک بگردي انوقت چشمت از اين هم بدتر ميشه:angry و و و…
دلم واسش کباب شده بود درسته کارش درست نبود و لجبازي کرده بود ولي همش خودم رو ميگذاشتم جاي اون که ترس و ناراحتي گم کردن عينک يه طرف تحقير شدن تو جمع هم يه طرف :confusedفکر ميکنيم طرف بچه است و نميفهمه ولي کلي واسه خودش شخصيت داره و همه چي حاليشه بابا و مامانش هم حق داشتن بد موقعي عينکش رو گم کرده بود و دست اونا به هيچ جا بند نبود و يه مدت طولاني بايد بي عينک سر ميکرد.
ولي همه اين دلايل هم کافي نبود که بچه به اون شکل تنبيه شه، نميدونم مامانش از کجا حرصي بود که يورش برد طرف دوردونه و دستش رو کشيد برد خونه خودشون بعدا شهروز که واسه ديدن فوتبال خونشون بوده واسم تعريف کرد که آنچنان کتک مفصلي دوردونه خورده که به اتاقش پناهنده شده و در رو از پشت قفل کرده که مامانش نتونه بياد تو:cry.
وقتي شهروز اومد بالا و قضيه رو تعريف کرد هممون عصباني شديم که چرا بايد بچه به مرحله ايي از ترس برسه که بره تو اتاق و در رو قفل کنه؟ اينطوري مثلا ميخوان اشتباه بچه رو بهش گوشزد کنن؟:waiting اين درسته که عصبانيت و حرص خودشون رو که حالا معلوم نيست از کجاست سر بچه خالي کنن؟…
به مامان گفتم خوب اون کفش اسکيتي رو که قرار بود پول بذاريم براي کادو عيدش بخريم، نميخريم جاش براش عينک بگيريم اينطوري وقتي از چيزي که دوست داشته و ميخواسته محروم شه بهترين تنبيه و بيشترين اثر رو هم داره موجب ميشه ديگه تو نگه داري وسايل شخصيش بيشتر دقت کنه و شايد لجبازيش هم کمتر شه.
مامان هم از اين پيشنهاد من استقبال کرد وقتي دوردونه همراه مامان و باباي خشمگينش اومدن بالا تصميم اتخاذ شده رو به سمعشون رسونديم اونا هم استقبال کردن گو اينکه دوردونه با شنيدن اين حرف کلي پکر شد و قيافه اش رفت تو هم:surprise.
وقتي موقع خواب خداحافظ کردن که برن خونشون دوردونه اومد بغل گوشم گفت،
دوردونه: عمه جون يه چيزي بگم.
من: بگو عمه.
دوردونه: واسه عيد يه کفش اسکيت برام بخريد که يه عينک توش باشه!!!!:eyebrow:eyelash
من::thinking
پيوست: من اصلا نمی تونم برای اکثر بچه هايی که تو بلاگ اسپات وبلاگ دارن کامنت بگذارم مثل هزار حرف نگفته،گلخونه، غربتستان، اميد … ولي هميشه نوشته های قشنگشون رو میخونم کامنت نگذاشتنم رو دليل بر بي توجهی نگذاريد.
پيوست: ممکنه شنبه با وجودی که تعطیله یه پست بگذارم.:wink



از کتک خوردن دوردونه شروع ميکنم فکر ميکردم شايد يادتون رفته باشه ولي ديدم نخير هنوز بعضيا يادشونه و به وفاي به عهد دعوتم ميکنن.!!!:shades
اونروز ميخواستيم بريم بهشت زهرا و ودوردونه به عادت آخر هفته خونه ما بود وقتي سوار ماشين شديم مامان از دوردونه پرسيد پس عينکت کو؟( چشماي بچه آستيگماته و تنبلي چشم هم داره که گفتن شايد با عينک زدن تو سن پايين مشکل حل شه) دوردونه هم جواب داد تو جيبم گذاشتم. از اونجايي که اين بچه وقتي با ماست تره هم واسه امر و نهيمون خورد نميکنه:eyebrow هرچي بهش گفتيم عينک که مال جيب نيست بايد رو چشمت باشه گوش نداد که نداد.
رسيديم به باغ گل همه پياده شدن غير من و دوردونه که ديدم اونم پياده شد و گفت برم پيش مامان بزرگ واسه مامان و بابام گل بخرم منم نه بهش نگفتم پياده شد و بعد از چند دقيقه ديدم مامان با غضب سوار ماشينش کرد و گفت کي به اين اجازه داد پياده شه؟ گفتم من. گفت اگه تو اين شلوغي گم ميشد چي؟ گفتم چشمم بهش بود.
رسيديم به قطعه مورد نظر من رفتم يه صندلي کوچولو تا شو براي خودم گذاشتم ونشستم و رفتم تو حال و هواي خودم دوردونه هم يا لابلاي قبرها ميدويد و بازي ميکرد يا تو پخش خيرات کمک ميکرد به طرف قطعات ديگه حرکت کرديم و جاتون خالي فلافل گرفتيم و خورديم و فاتحه فرستاديم نزديک عصر رسيديم خونه داييم (طبقه زيرش برادرم اينها ميشينن).
شاهنگ وقتي چشمش به دوردونه افتاد پرسيد عينکت کو؟
دوردونه: تو جيب پالتو مه.
شاهنگ: عينک که مال تو جيب نيست برو سريع بزن به چشمت.:angry
دوردونه رفت پالتوش رو آورد و دست کرد تو جيبش من زير چشم داشتم نگاهش ميکردم ديدم رنگش پريد و چشماش هرلحظه داره گردتر ميشه:sick با عجله اون يکي جيبش رو جستجو کرد ولي نخير از عينک خبري نبود با ترس و لرز گفت نيست:nailbiting پالتو رو از دستش گرفتم به اميد اينکه بي دقت گشته پيدا نکرده خودم شروع به گشتن تو جيبهاشو کردم ولي نبود که نبود شهروز گفت شايد تو ماشين افتاده و رفت اونجا رو هم گشت ولي اونجا هم نبود.
ادامه دارد…



امروز يه مطلب ديگه آماده کرده بودم ولي تو خوندن کامنت ها به مطلبي از دوست عزيزم ميلاد برخورد کردم که توجه ام رو جلب کرد و خواستم چند خطي در موردش بنويسم.
دوست عزيزم ميلاد من کي گفتم آدم خودخواهي نيستم؟ اگه آرشيو رو کامل خونده بودي ميديدي که بارها و بارها به اين مسئله اعتراف کردم و حتي اصرار داشتم که براي دوري از گزند عاطفي بقيه و حفظ احساس مخصوصا براي آدمي مثل من که مشکل داره بايد خودخواه بود و اول از هرچيز بايد راحتي و خود رو در نظر گرفت و نوشتم اگه کسي نمي تونه با اين حالت کنار بياد بهتره اصلا سراغ آدمي که مشکل جسمي داره نره.
درسته نوشتم که با ما مثل آدمهاي معمولي برخورد کنيد، شايد منظورم رو بد گفتم يا خوب نرسوندم منظورم اين بوده که ناتواني جسمي شخص رو حربه نکنيد واسه کوبوندن طرف مثلا اگه خونه درست و حسابي تميز و نظيف نيست اين رو ربط نديد به ناتواني جسمي شخص، دليل لازم هست ولي کافي نيست چه بسا آدمهاي که چهار ستون بدنشون سالمه ولي شرتي شلخته هستن و و و .
بازم تاکيد ميکنم من آدم فوق العاده خودخواهي هستم ( يعني در حال حاضر) و سعي ميکنم از کوچکترين چيزي که اعصابم رو تحت فشار بگذاره دوري کنم.:eyebrow
نکته ديگه که نوشتي اينه که چرا بايد از حرفي که در اوج عصبانيت زده ميشه ناراحت شد و بقول خودم مثل اشک از چشمم بيفته؟
ميلاد جان همه که تو وقت خوشي خوبن و قربون صدقه هم ميرن فکر نمي کني حفظ زبون و متانت تو اوج عصبانيت مهمه؟ اونم بخصوص اشاره به نقطه ضعفي که طرف دعوا داره به نظر من نه تنها زبوني و بدبختي و بي شعوري طرف رو ميرسونه بلکه نشون ميده که عشق و علاقه اش واقعي نبوده و هميشه اون ته مه هاي دلش به اين نقطه ضعف فکر ميکرده حالا اين ميتونه يه ضعف جسمي نباشه مثلا يکي قدش کوتاهه و اينم واسه خودش معضلي باشه حالا هي دوست يا عشقش که اين مسئله رو ميدونه که طرف روش حساسه بايد تو دعوا بکوبه سرش يا ديگران رو باهاش مقايسه کنه خودت کلاهت رو قاضي کن چه حسي پيدا ميکني؟
حالا اگه اين يه ضعف جسمي باشه که ديگه صد درجه بدتره.
اگه من از نظر تو آدمي ام که به احساس و نظر بقيه اهميت نميدم مطمئن باش يه همچين مريضي که کاملا با اعصاب در ارتباطه سراغم نميومد و هيچوقت هم وقت نميذاشتم جوابت رو بدم.
موفق باشي
پيوست:بابا بخدا من عصباني نيستم اينا رو هم فقط محض رفع سوء تفاهم نوشتم.



امروز يه مطلب ديگه آماده کرده بودم ولي تو خوندن کامنت ها به مطلبي از دوست عزيزم ميلاد برخورد کردم که توجه ام رو جلب کرد و خواستم چند خطي در موردش بنويسم.
دوست عزيزم ميلاد من کي گفتم آدم خودخواهي نيستم؟ اگه آرشيو رو کامل خونده بودي ميديدي که بارها و بارها به اين مسئله اعتراف کردم و حتي اصرار داشتم که براي دوري از گزند عاطفي بقيه و حفظ احساس مخصوصا براي آدمي مثل من که مشکل داره بايد خودخواه بود و اول از هرچيز بايد راحتي و خود رو در نظر گرفت و نوشتم اگه کسي نمي تونه با اين حالت کنار بياد بهتره اصلا سراغ آدمي که مشکل جسمي داره نره.
درسته نوشتم که با ما مثل آدمهاي معمولي برخورد کنيد، شايد منظورم رو بد گفتم يا خوب نرسوندم منظورم اين بوده که ناتواني جسمي شخص رو حربه نکنيد واسه کوبوندن طرف مثلا اگه خونه درست و حسابي تميز و نظيف نيست اين رو ربط نديد به ناتواني جسمي شخص، دليل لازم هست ولي کافي نيست چه بسا آدمهاي که چهار ستون بدنشون سالمه ولي شرتي شلخته هستن و و و .
بازم تاکيد ميکنم من آدم فوق العاده خودخواهي هستم ( يعني در حال حاضر) و سعي ميکنم از کوچکترين چيزي که اعصابم رو تحت فشار بگذاره دوري کنم.:eyebrow
نکته ديگه که نوشتي اينه که چرا بايد از حرفي که در اوج عصبانيت زده ميشه ناراحت شد و بقول خودم مثل اشک از چشمم بيفته؟
ميلاد جان همه که تو وقت خوشي خوبن و قربون صدقه هم ميرن فکر نمي کني حفظ زبون و متانت تو اوج عصبانيت مهمه؟ اونم بخصوص اشاره به نقطه ضعفي که طرف دعوا داره به نظر من نه تنها زبوني و بدبختي و بي شعوري طرف رو ميرسونه بلکه نشون ميده که عشق و علاقه اش واقعي نبوده و هميشه اون ته مه هاي دلش به اين نقطه ضعف فکر ميکرده حالا اين ميتونه يه ضعف جسمي نباشه مثلا يکي قدش کوتاهه و اينم واسه خودش معضلي باشه حالا هي دوست يا عشقش که اين مسئله رو ميدونه که طرف روش حساسه بايد تو دعوا بکوبه سرش يا ديگران رو باهاش مقايسه کنه خودت کلاهت رو قاضي کن چه حسي پيدا ميکني؟
حالا اگه اين يه ضعف جسمي باشه که ديگه صد درجه بدتره.
اگه من از نظر تو آدمي ام که به احساس و نظر بقيه اهميت نميدم مطمئن باش يه همچين مريضي که کاملا با اعصاب در ارتباطه سراغم نميومد و هيچوقت هم وقت نميذاشتم جوابت رو بدم.
موفق باشي
پيوست:بابا بخدا من عصباني نيستم اينا رو هم فقط محض رفع سوء تفاهم نوشتم.



بالاخره بعد از هفده روز تعطيلي اومدم سرکار.
تعطيلات خيلي خوبي بود گو اينکه جاي استراحت بيشتر خسته شدم چون دو دسته مهمون خارج از کشور داشتيم (منم که بعد خوردن قرصهايي آمريکايي کلي خارجيم واسه خودم!!!:wink) يک دسته که کلا زبون نفهم بودن!!:thinking منظورم اينه که فارسي بلد نبودن! منم تو اين مدت کلي دعا کردم به جون معلمهاي کلاس زبانم و خوشحال از اينکه انگليسي رو در حد گليم کشيدن از آب ياد گرفتم و ميتونم نقش ديلماج رو به خوبي ايفا کنم:applause. از قبل سال تحويل مشغول کادو و سوغاتي گرفتن بودم تا بعد سيزده چون دوردونه خانم به اتفاق خانواده تشريف بردن ترکيه و هنوز برنگشتن و به گفته خودشون قرار يه لباس عروس واسه عمه جان شان سوغات بيارن بچه طفلک در حسرت عروس شدن منه:eyebrow.
تو اين مدت کاملا از اينترنت دور بودم ميل باکسم رو که باز کردم ديدم192تا ايميل دارم که بايد چکشون کنم امروز رو گذاشتم واسه خوندن کامنت ها و ايميل ها واسه همين اتفاقاتي که تو اين چند روزه افتاده و يادم مونده انشالله از فردا مينويسم.
سال بر همگي خوش. :love