کادوی عيد و دردسرهای آن

ميخوام يک کم هم در مورد عيد و وقايع اون بنويسم،
سال جديد از چند روز مونده به پايان سال قبل با تجديد ديدار عزيزان سفر کرده به غربت و سوغاتي و عيدي گرفتن شروع شد حال منم از همون روزها شروع کرد به بهتر و بهتر شدن تا الان که در خدمتتون هستم درست نمي دونم علتش چي ميتونه باشه ولي حال خيلي خوبي رو تو اين مدت دارم تجربه ميکنم، کمترين اسپاسم رو تو اين چند وقت اخير داشتم و…
بعد از چندباري که تو خيابون معطل اومدن دوستان شدم !!!!:hypnoid اميد جِد کرد که بايد موبايل داشته باشي هرچي گفتم که بابا من به موبايل احتياج ندارم و يه هزينه اضافه است گفت نه مواقعي که من باهات نيستم و خودت بخواي با جايي تماس بگيري و تلفن عمومي حتي صد قدم دورتر ازت باشه دچار مشکل ميشي تازه اگه هميشه در دسترس باشي خيال منم راحتره. براي اينکه منم تو عمل انجام شده قرار بده کادويه عيد برام يه گوشي موبايل خريد.:love
ديگه مثل اين بچه ها ذوق داشتن گوشي داشت خفه ام ميکرد تا وقتي که نداشتم عين خيالم نبود و نبودش رو هم احساس نمي کردم ولي حالا قضيه فرق ميکرد حالا مونده بود سيم کارت گوشي(دگمه رو خريده بوديم فقط مونده بود سفارش کتش!!!):eyelash. به اميد گفتم اين ور سال سيم کارت نخريم چون بره کشون فروشنده هاست بذار تعطيلات تموم شه بعد، که اميد هم موافقت کرد ولي خوب حالا گوشي دستم بود که حس فضولي و کنجکاوي ور رفتن باهاش و تست قابليت هاش داشت خفه ام ميکرد اميد که وضع رو اينطوري ديد و ديدش که نمي تونه به خريد سيم کارت تو شب عيد راضيم کنه از طرفي حس کنجکاوي هم کشتتم پيشنهاد داد يه چند روزي سيم کارتش رو در اختيارم بگذاره که ناکام از دنيا نرم:teeth!!!.
منم از خدا خواسته و با هزار شوق و ذوق قبول کردم بنده خدا يه بعداز ظهر از اداره اومد دم خونه و سيم کارت رو تحويل من داد و رفت. فوري سيم رو گذاشتم تو گوشي و شروع کردم به آزمايش يه چند دقيقه که گذشت با خودم گفتم خوبه براي موبايله پين کد بگذارم که اگه يه وقت خودم هم نبودم کسي نتونه بره سر وقتش و شماره هاي اميد رو توش فضولي کنه :smug( يکي نبود بگه آخه آدم عاقل کي ميخواست بره سر وقت اون) قسمت امنيتش رو پيدا کردم و زدم رو قسمت پين کد ازم پرسيد سيم رو مي خواي قفل کني يا موبايل رو منم واسه محکم کاري زدم سيم رو قفل کن:smug اولش ازم شماره خواست يه شماره دادم و زدم ok گفت تعدادش کمه شماره بيشتر وارد کن دو رقم ديگه اضافه کردم باز زدمok خلاصه هي يه چيزاي دري وري ميپرسيد و منم واسه اينکه از رو ببرمش باز يه شماره ديگه ميدادم و ميزدم ok ولي نمي دونم زبون نفهم چرا قبول نکرد!!:silly منم از خيرش گذشتم و چون هنگ کرد خاموشش کردم وقتي دوباره روشنش کردم نامرد پين خواست يه شماره که تو ذهنم بود فکر ميکردم قبلا دادم تو حافظه زدم ولي قبول نکرد شماره بعدي رو امتحان کردم بازم قبول نکرد هي شماره زدم هي شماره ها رو پس و پيش زدم ولي نخير که نخير قبول نکرد:thinking ديگه کم کم داشت ترس برم ميداشت که يه بلايي سر موبايله آوردم برادرم که اومد خونه دادم سيم کارت رو بذاره تو گوشي خودش که مطمئن شم اتفاقي واسه سيم کارت قرضيم نيوفتاده ديدم اي دل غافل سيم کارت قفل شده نه موبايل !!!:sick برادرم گفت يادت مياد چه شماره ايي دادي بهش؟ به اونم شماره هايي که داده بودم گفتم افاقه نکرد هيچي تازه پيغام داد چهار بار ديگه شماره عوضي وارد کنيد سيم کارت رو ميسوزونه!!!!!!!!:nailbiting ديگه رسما داشتم قالب تهي ميکردم هزار بار به خودم لعنت فرستادم که چرا واسه هوس و دلم چيزي که متعلق به خودم نيست استفاده کردم و تازه انگلکش هم کردم! حالا تو اين تعطيلات کدوم امور مشترکيني بازه که من بدم قفل رو باز کنه؟ اگه سيم کارت بسوزه چه خاکي تو سرم بريزم؟ درسته يه هزينه ميدم سيم جديد صادر کنن ولي تمام اطلاعات و شماره تلفنهايي که رو اين يکيه ميپرهکه ممکنه ديگه اميدبهشون دسترسی نداشته باشه و خيلی مهم باشه بيچاره اميد اومد ثواب کنه کباب شد.:confused
ادامه دارد…



کادوی عید و دردسرهای آن

ميخوام يک کم هم در مورد عيد و وقايع اون بنويسم،
سال جديد از چند روز مونده به پايان سال قبل با تجديد ديدار عزيزان سفر کرده به غربت و سوغاتي و عيدي گرفتن شروع شد حال منم از همون روزها شروع کرد به بهتر و بهتر شدن تا الان که در خدمتتون هستم درست نمي دونم علتش چي ميتونه باشه ولي حال خيلي خوبي رو تو اين مدت دارم تجربه ميکنم، کمترين اسپاسم رو تو اين چند وقت اخير داشتم و…
بعد از چندباري که تو خيابون معطل اومدن دوستان شدم !!!!:hypnoid اميد جِد کرد که بايد موبايل داشته باشي هرچي گفتم که بابا من به موبايل احتياج ندارم و يه هزينه اضافه است گفت نه مواقعي که من باهات نيستم و خودت بخواي با جايي تماس بگيري و تلفن عمومي حتي صد قدم دورتر ازت باشه دچار مشکل ميشي تازه اگه هميشه در دسترس باشي خيال منم راحتره. براي اينکه منم تو عمل انجام شده قرار بده کادويه عيد برام يه گوشي موبايل خريد.:love
ديگه مثل اين بچه ها ذوق داشتن گوشي داشت خفه ام ميکرد تا وقتي که نداشتم عين خيالم نبود و نبودش رو هم احساس نمي کردم ولي حالا قضيه فرق ميکرد حالا مونده بود سيم کارت گوشي(دگمه رو خريده بوديم فقط مونده بود سفارش کتش!!!):eyelash. به اميد گفتم اين ور سال سيم کارت نخريم چون بره کشون فروشنده هاست بذار تعطيلات تموم شه بعد، که اميد هم موافقت کرد ولي خوب حالا گوشي دستم بود که حس فضولي و کنجکاوي ور رفتن باهاش و تست قابليت هاش داشت خفه ام ميکرد اميد که وضع رو اينطوري ديد و ديدش که نمي تونه به خريد سيم کارت تو شب عيد راضيم کنه از طرفي حس کنجکاوي هم کشتتم پيشنهاد داد يه چند روزي سيم کارتش رو در اختيارم بگذاره که ناکام از دنيا نرم:teeth!!!.
منم از خدا خواسته و با هزار شوق و ذوق قبول کردم بنده خدا يه بعداز ظهر از اداره اومد دم خونه و سيم کارت رو تحويل من داد و رفت. فوري سيم رو گذاشتم تو گوشي و شروع کردم به آزمايش يه چند دقيقه که گذشت با خودم گفتم خوبه براي موبايله پين کد بگذارم که اگه يه وقت خودم هم نبودم کسي نتونه بره سر وقتش و شماره هاي اميد رو توش فضولي کنه :smug( يکي نبود بگه آخه آدم عاقل کي ميخواست بره سر وقت اون) قسمت امنيتش رو پيدا کردم و زدم رو قسمت پين کد ازم پرسيد سيم رو مي خواي قفل کني يا موبايل رو منم واسه محکم کاري زدم سيم رو قفل کن:smug اولش ازم شماره خواست يه شماره دادم و زدم ok گفت تعدادش کمه شماره بيشتر وارد کن دو رقم ديگه اضافه کردم باز زدمok خلاصه هي يه چيزاي دري وري ميپرسيد و منم واسه اينکه از رو ببرمش باز يه شماره ديگه ميدادم و ميزدم ok ولي نمي دونم زبون نفهم چرا قبول نکرد!!:silly منم از خيرش گذشتم و چون هنگ کرد خاموشش کردم وقتي دوباره روشنش کردم نامرد پين خواست يه شماره که تو ذهنم بود فکر ميکردم قبلا دادم تو حافظه زدم ولي قبول نکرد شماره بعدي رو امتحان کردم بازم قبول نکرد هي شماره زدم هي شماره ها رو پس و پيش زدم ولي نخير که نخير قبول نکرد:thinking ديگه کم کم داشت ترس برم ميداشت که يه بلايي سر موبايله آوردم برادرم که اومد خونه دادم سيم کارت رو بذاره تو گوشي خودش که مطمئن شم اتفاقي واسه سيم کارت قرضيم نيوفتاده ديدم اي دل غافل سيم کارت قفل شده نه موبايل !!!:sick برادرم گفت يادت مياد چه شماره ايي دادي بهش؟ به اونم شماره هايي که داده بودم گفتم افاقه نکرد هيچي تازه پيغام داد چهار بار ديگه شماره عوضي وارد کنيد سيم کارت رو ميسوزونه!!!!!!!!:nailbiting ديگه رسما داشتم قالب تهي ميکردم هزار بار به خودم لعنت فرستادم که چرا واسه هوس و دلم چيزي که متعلق به خودم نيست استفاده کردم و تازه انگلکش هم کردم! حالا تو اين تعطيلات کدوم امور مشترکيني بازه که من بدم قفل رو باز کنه؟ اگه سيم کارت بسوزه چه خاکي تو سرم بريزم؟ درسته يه هزينه ميدم سيم جديد صادر کنن ولي تمام اطلاعات و شماره تلفنهايي که رو اين يکيه ميپرهکه ممکنه ديگه اميدبهشون دسترسی نداشته باشه و خيلی مهم باشه بيچاره اميد اومد ثواب کنه کباب شد.:confused
ادامه دارد…



يه روز سرد و باروني بود، سرم رو کرده بودم زير پتو و تو روياهاي خودم غرق بودم صداي زنگ تلفن رشته افکارم رو پاره کرد وقتي گوشي تلفن رو برداشتم ديدم اميد اونطرف خطه.
اميد: داشتي چيکار ميکردي؟
من: هيچي دراز کشيده بودم و تو افکار خودم غرق بودم!.:silly
اميد: به چي فکر ميکردي؟
من: داشتم تصور ميکردم تو خونه ايي با سقف شيروونيم و پنجره اتاقم رو به کوه باز ميشه( من عاشق خونه اييم که پنجره رو به کوه داشته باشه از ديدن اين منظره انرژي ميگيرم) کف خونه سراميک صورتي چرکه و منم جورابهاي خوشرنگ کرکي ساق کوتاه پامه با يه دست لباس خونه تو کرکي گرم با کلاه خوشگلي که تا گوشام پايين کشيدمشون و حلقه موهام از زير کلاه زده بيرون و منگوله کلاهم تو هوا تاب ميخوره يه فنجون شير کاکائو داغ دستمه که از روش بخار بلند ميشه و دارم از پنجره به قطرات بارون که رو شيشه ميخوره نگاه ميکنم در حاليکه نوک کوه تو مه گم شده…
اميد در حاليکه تو تصورات من غرق شده بود: منم بودم؟:regular
من ::thinking نه تنها بودم!!!
اميد که يهو انگار از خواب به بدترين شکل ممکنه بيدارش کردن: بي انصاف اين که فقط رويا بود تو که داشتی تصور ميکردی نميشد منم اون گوشه موشه ها جا ميدادي؟ :confused
:rolling



يه روز سرد و باروني بود، سرم رو کرده بودم زير پتو و تو روياهاي خودم غرق بودم صداي زنگ تلفن رشته افکارم رو پاره کرد وقتي گوشي تلفن رو برداشتم ديدم اميد اونطرف خطه.
اميد: داشتي چيکار ميکردي؟
من: هيچي دراز کشيده بودم و تو افکار خودم غرق بودم!.:silly
اميد: به چي فکر ميکردي؟
من: داشتم تصور ميکردم تو خونه ايي با سقف شيروونيم و پنجره اتاقم رو به کوه باز ميشه( من عاشق خونه اييم که پنجره رو به کوه داشته باشه از ديدن اين منظره انرژي ميگيرم) کف خونه سراميک صورتي چرکه و منم جورابهاي خوشرنگ کرکي ساق کوتاه پامه با يه دست لباس خونه تو کرکي گرم با کلاه خوشگلي که تا گوشام پايين کشيدمشون و حلقه موهام از زير کلاه زده بيرون و منگوله کلاهم تو هوا تاب ميخوره يه فنجون شير کاکائو داغ دستمه که از روش بخار بلند ميشه و دارم از پنجره به قطرات بارون که رو شيشه ميخوره نگاه ميکنم در حاليکه نوک کوه تو مه گم شده…
اميد در حاليکه تو تصورات من غرق شده بود: منم بودم؟:regular
من ::thinking نه تنها بودم!!!
اميد که يهو انگار از خواب به بدترين شکل ممکنه بيدارش کردن: بي انصاف اين که فقط رويا بود تو که داشتی تصور ميکردی نميشد منم اون گوشه موشه ها جا ميدادي؟ :confused
:rolling



چه حالي ميشين وقتي با خيالي به ظاهر راحت سر توالت بشينين( توالت فرنگي) و يهو همکارتون در رو باز کنه بياد تو و هردو با چشمان ورقلمبيده بگين هين!!!!.:surprise
حادثه ايي که سر من بخت کور اومد.:hypnoid
روسريم چپ و چوله شده بود رفتم تو دستشويي جلوي آينه درستش کنم بعد پيش خودم گفتم من که تا اينجا اومدم خوبه کار ديگه ام هم را انجام بدم يه خورده فکر کردم يادم نميومد در رو قفل کردم يا نه واسه اطمينان خاطر دستگيره رو چرخوندم ولي در باز نشد با خودم گفتم پس قفله ديگه.:smug
با خيال راحت نسشتم رو توالت هنوز چند ثانيه نگذشته بود که يکي زد به در منم جواب دادم کسي توهه(يا همون اِهم خودمون) طرف بي توجه به اعلام موجوديت من دستگيره در رو با خشونت چرخوند و در عين ناباوري ديدم در باز شد و همکار گرامي جلو رومه.:sick
خدا نصيب گرگ بيابون نکنه نمي دونين چه حس بديه نمي دونم با اين همه محافظه کاري من چرا بايد اين بلا سر من بياد اون بيچاره که تندي در رو بست و من فقط تونستم بگم اِ در قفل نبود؟(مثل احمق ها:eyebrow) از اضطراب ديگه نتونستم کاري کنم و شاش بند شدم:cry وقتي اومدم بيرون روم نميشد تو رويه همکارم نگاه کنم حالا خدا رو شکر هيچ جام پيدا نبود( بعد بسته شدن در يه نگاهي به وضعيت سوق الجيشيم انداختم) تا چند دقيقه همش به خودم فحش ميدادم و خودم رو سرزنش ميکردم ديدم اينطوري نميشه يک قلم و کاغذ برداشتم و هرچي دري وري بلد بودم نثار خودم رويه کاغذ کردم بعدشم مثل پاکت محرمانه کارگاه گَجت نابودش کردم اينطوري يکم احساس آرامش کردم.
بعدش هرچي با همکارم رخ به رخ شدم خودم رو زدم به کوچه علي چپ که شترديدي نديدي.
پيوست: فقط به اين اميد ميام سرکار که به قول دوردونه چند شب بخوابه و پاشه يادش بره منو کجا و تو چه وضعيتي ديده.:silly



چه حالي ميشين وقتي با خيالي به ظاهر راحت سر توالت بشينين( توالت فرنگي) و يهو همکارتون در رو باز کنه بياد تو و هردو با چشمان ورقلمبيده بگين هين!!!!.:surprise
حادثه ايي که سر من بخت کور اومد.:hypnoid
روسريم چپ و چوله شده بود رفتم تو دستشويي جلوي آينه درستش کنم بعد پيش خودم گفتم من که تا اينجا اومدم خوبه کار ديگه ام هم را انجام بدم يه خورده فکر کردم يادم نميومد در رو قفل کردم يا نه واسه اطمينان خاطر دستگيره رو چرخوندم ولي در باز نشد با خودم گفتم پس قفله ديگه.:smug
با خيال راحت نسشتم رو توالت هنوز چند ثانيه نگذشته بود که يکي زد به در منم جواب دادم کسي توهه(يا همون اِهم خودمون) طرف بي توجه به اعلام موجوديت من دستگيره در رو با خشونت چرخوند و در عين ناباوري ديدم در باز شد و همکار گرامي جلو رومه.:sick
خدا نصيب گرگ بيابون نکنه نمي دونين چه حس بديه نمي دونم با اين همه محافظه کاري من چرا بايد اين بلا سر من بياد اون بيچاره که تندي در رو بست و من فقط تونستم بگم اِ در قفل نبود؟(مثل احمق ها:eyebrow) از اضطراب ديگه نتونستم کاري کنم و شاش بند شدم:cry وقتي اومدم بيرون روم نميشد تو رويه همکارم نگاه کنم حالا خدا رو شکر هيچ جام پيدا نبود( بعد بسته شدن در يه نگاهي به وضعيت سوق الجيشيم انداختم) تا چند دقيقه همش به خودم فحش ميدادم و خودم رو سرزنش ميکردم ديدم اينطوري نميشه يک قلم و کاغذ برداشتم و هرچي دري وري بلد بودم نثار خودم رويه کاغذ کردم بعدشم مثل پاکت محرمانه کارگاه گَجت نابودش کردم اينطوري يکم احساس آرامش کردم.
بعدش هرچي با همکارم رخ به رخ شدم خودم رو زدم به کوچه علي چپ که شترديدي نديدي.
پيوست: فقط به اين اميد ميام سرکار که به قول دوردونه چند شب بخوابه و پاشه يادش بره منو کجا و تو چه وضعيتي ديده.:silly



چقدر اين نوشته دنيز به دلم نشست:
روزي شيوانا پير معرفت يكي از شاگردانش را ديد كه زانوي غم بغل گرفته و گوشه اي غمگين نشسته است.شيوانا نزد او رفت و جوياي حالش شد.شاگرد لب به سخن گشودواز بي وفايي يار صحبت كرد واين كه دختر مورد علاقه اش به او جواب رد داده و پيشنها ازدواج ديگري راپذيرفته است .شاگرد گفت كه سالهاي متمادي عشق دختر را در قلب خود حفظ كرده بود و با رفتن به خانه مرد ديگر او احساس ميكند بايد براي هميشه با عشقش خداحافظي كند .شيوانا با تبسم گفت : “اما عشق تو به دخترك چه ربطي به او دارد؟
شاگرد با حيرت گفت : “ولي اگر او نبود اين عشق و شور و هيجان هم در وجود من نبود!؟”
شيوانا با لبخند گفت : “چه كسي چنين گفته است . تو اهل دل وعشق ورزيدني و به همين دليل آتش عشق و شوريدگي دل تورا هدف قرار داده است. اين ربطي به دخترك ندارد . هركس ديگري هم جاي دختر بود تو اين آتش عشق را به سمت او ميفرستادي. بگذار دخترك برود !اين عشق را به سوي دختر ديگري بفرست . مهم اين است كه شعله اين عشق را در دلت خاموش نكني . معشوق فرقي نميكند چه كسي باشد .دخترك اگر رفت با رفتنش پيغام داد كه ليا قت اين عشق ارزشمند را ندارد . چه بهتر ! بگذاراو برود تا صاحب واقعي اين شور و هيجان فرصت جلوه گري و ظهور پيداكند !به همين سادگي
عجيب احساس کردم روي سخن شيوانا با منه هميشه دنبال علت حس هميشه عاشق بودنم بودم و غصه دار بخاطر از دست رفتن دلدار اين نوشته ها مثل آبي بود بر آتش دل هميشه عاشقم.
البته بگما هميشه هم به همين سادگي نيست ها:wink
ممنون دنيز جون