دم مسيحايي !

… تقصير عيسي بود
که مرا زنده کرد
من براي تو مرده بودم …
950.jpg
پيوست 1 : الحمدلله حال ويولت عزيز کاملا خوبه :regular. به احتمال زياد امروز از بيمارستان مرخص ميشه. وقتي کامنت هاي دو مطلب قبلي رو که براش پرينت گرفته بودم توي بيمارستان خوند اشک شوق توي چشاش جمع شد و ازم خواست که حتما ازطرف اون ازتک تکتون بخاطر کامنت هاي زيبا و پر مهر و محبتتون تشکر کنم:love.
پيوست 2 : چون سبک نگارش من كمي با ويولت عزيز متفاوته و اين تفاوت عده اي رو اذيت مي کنه امروز مطلب خاصي ننوشتم :brokenheart. ولي دلم مي خواد ميلاد مسعود امام هشتم و همينطور تولد فرخنده پسر خدا ( پيام آور صلح و دوستي ) رو به پيروان و دوستداران اون بزرگوارن تبريک بگم و براي همه آرزوي شادي و شادکامي و تندرستي بکنم.
نوشته شده توسط اميد



دم مسیحایی !

… تقصير عيسي بود
که مرا زنده کرد
من براي تو مرده بودم …
950.jpg
پيوست 1 : الحمدلله حال ويولت عزيز کاملا خوبه :regular. به احتمال زياد امروز از بيمارستان مرخص ميشه. وقتي کامنت هاي دو مطلب قبلي رو که براش پرينت گرفته بودم توي بيمارستان خوند اشک شوق توي چشاش جمع شد و ازم خواست که حتما ازطرف اون ازتک تکتون بخاطر کامنت هاي زيبا و پر مهر و محبتتون تشکر کنم:love.
پيوست 2 : چون سبک نگارش من كمي با ويولت عزيز متفاوته و اين تفاوت عده اي رو اذيت مي کنه امروز مطلب خاصي ننوشتم :brokenheart. ولي دلم مي خواد ميلاد مسعود امام هشتم و همينطور تولد فرخنده پسر خدا ( پيام آور صلح و دوستي ) رو به پيروان و دوستداران اون بزرگوارن تبريک بگم و براي همه آرزوي شادي و شادکامي و تندرستي بکنم.
نوشته شده توسط اميد



:confused ديشب رفته بودم عيادتش . قبلا شماره تختش رو از پذيرش بيمارستان تلفني گرفته بودم. چون روز ملاقات نبود و تازه کمي هم ديروقت بود، تقريبا تمام محوطه داخل بيمارستان رو دويده بودم تا خودم رو زودتر بهش برسونم. ولي به پشت در اتاق که رسيدم نتونستم برم داخل. برگشتم و روي نيمکتي که توي راهرو بود نشستم. سرم رو به ديوار پشت سرم تکيه دادم و چشمام رو بستم. هواي دلم باروني بود . سعي کردم آسمون چشام رو آفتابي کنم. بلند شدم با لبخندي برلب وارد اتاق شدم.
من : سلام عزيزم ، حالت چطوره ؟
اون : سلام . خوبم ، تو چطوري ؟ ( پاسخي تکراري که هميشه بطور ناخودآگاه در جواب سوال بالا ميده و باعث خنده هردومون ميشه).
من ( باخنده ) : بازم که همون جواب معروف رو دادي…
اون ( باخنده ) : بگو ببينم از وبلاگم چه خبر ؟ چند تا کامنت داشتم ؟ چي نوشته بودن…
من : :confused پست قبليت 40 تا کامنت داشت. منم امروز يه مطلب پست کردم.
اون : چي نوشتي ؟
من : خودت بعدا برو بخون .
اون ( با اصرار ) : نه ، برام بگو چي نوشتي.
چيزايي که نوشته بودم بهش گفتم. جمله آخر رو که گفتم بغض داشت خفه ام مي کرد . چشماي هردومون پر شد.چند لحظه هردومون ساکت شديم. يه دفه با همون چشماي پر خيلي جدي بهم گفت : حالا چرا ريشت رو نزدي گندالو( Gandaloo)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من ::surprise
با لبخند اشکهام رو پاک کردم.
دنگ… ، دنگ…
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فکر که اين دم گذراست
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليک چون بايد از اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم ،
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم ،
خنده ام بيهوده است.
( سهراب سپهري )
نوشته شده توسط اميد
020731121600after_the_fall.JPG



:confused ديشب رفته بودم عيادتش . قبلا شماره تختش رو از پذيرش بيمارستان تلفني گرفته بودم. چون روز ملاقات نبود و تازه کمي هم ديروقت بود، تقريبا تمام محوطه داخل بيمارستان رو دويده بودم تا خودم رو زودتر بهش برسونم. ولي به پشت در اتاق که رسيدم نتونستم برم داخل. برگشتم و روي نيمکتي که توي راهرو بود نشستم. سرم رو به ديوار پشت سرم تکيه دادم و چشمام رو بستم. هواي دلم باروني بود . سعي کردم آسمون چشام رو آفتابي کنم. بلند شدم با لبخندي برلب وارد اتاق شدم.
من : سلام عزيزم ، حالت چطوره ؟
اون : سلام . خوبم ، تو چطوري ؟ ( پاسخي تکراري که هميشه بطور ناخودآگاه در جواب سوال بالا ميده و باعث خنده هردومون ميشه).
من ( باخنده ) : بازم که همون جواب معروف رو دادي…
اون ( باخنده ) : بگو ببينم از وبلاگم چه خبر ؟ چند تا کامنت داشتم ؟ چي نوشته بودن…
من : :confused پست قبليت 40 تا کامنت داشت. منم امروز يه مطلب پست کردم.
اون : چي نوشتي ؟
من : خودت بعدا برو بخون .
اون ( با اصرار ) : نه ، برام بگو چي نوشتي.
چيزايي که نوشته بودم بهش گفتم. جمله آخر رو که گفتم بغض داشت خفه ام مي کرد . چشماي هردومون پر شد.چند لحظه هردومون ساکت شديم. يه دفه با همون چشماي پر خيلي جدي بهم گفت : حالا چرا ريشت رو نزدي گندالو( Gandaloo)؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من ::surprise
با لبخند اشکهام رو پاک کردم.
دنگ… ، دنگ…
ساعت گيج زمان در شب عمر
مي زند پي در پي زنگ.
زهر اين فکر که اين دم گذراست
مي شود نقش به ديوار رگ هستي من.
لحظه ام پر شده از لذت
يا به زنگار غمي آلوده است.
ليک چون بايد از اين دم گذرد،
پس اگر مي گريم ،
گريه ام بي ثمر است.
و اگر مي خندم ،
خنده ام بيهوده است.
( سهراب سپهري )
نوشته شده توسط اميد
020731121600after_the_fall.JPG



دیشب شب یلدا بود. « یلدا یعنی تولد دوباره » : شب تولد خورشید. خیلی جالبه مگه نه ؟ اینکه خورشید که روز رو به تمام دنیا هدیه می کنه خودش توی یه شب ظلمانی و اتفاقا اونم بلندترین شب سال به دنیا اومده باشه. و مگه اصلا غیر از این ممکن بود ؟ مگه میشد خورشید توی روز به دنیا بیاد ؟ آخه نور در تاریکیه که مفهوم پیدا می کنه . بنظر شما اگه خورشید توی روز به دنیا می اومد اصلا کسی متوجه تولدش میشد؟ بگذریم…
رفته بودیم بیرون . برای شب چله یه کادوی کوچولو براش خریدم . با اینکه از نظر قیمت ارزش چندانی نداشت ، با ذوق و شوق ازش تعریف می کرد که من احساس شرمندگی نکنم. عادت قشنگشه . بعدشم رو به من کرد و گفت : بیا بریم قسمت جنسای مردونه رو نیگا کن .یه چیزی انتخاب کن تا برات بخرم. گفتم : کادوی تو به من سلامتی وجود نازنینته. حالا که داری میری بیمارستان کورتن بگیری به هیچ چیز دیگه ای غیر از سلامتی خودت فکر نکن . سلامتیت بزرگترین هدیه ایه که می تونی به من بدی. راستی لازم نیست توی کاغذ کادوبپیچیش . آخه دلم می خواد هرچه زودتر ببینمش.
امروز صبح خورشید من بستری شد. برای تولد دوباره اش دعا کنین.
… می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانه پر عشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد …
نوشته شده توسط امید
cadeu.jpg



دیشب شب یلدا بود. « یلدا یعنی تولد دوباره » : شب تولد خورشید. خیلی جالبه مگه نه ؟ اینکه خورشید که روز رو به تمام دنیا هدیه می کنه خودش توی یه شب ظلمانی و اتفاقا اونم بلندترین شب سال به دنیا اومده باشه. و مگه اصلا غیر از این ممکن بود ؟ مگه میشد خورشید توی روز به دنیا بیاد ؟ آخه نور در تاریکیه که مفهوم پیدا می کنه . بنظر شما اگه خورشید توی روز به دنیا می اومد اصلا کسی متوجه تولدش میشد؟ بگذریم…
رفته بودیم بیرون . برای شب چله یه کادوی کوچولو براش خریدم . با اینکه از نظر قیمت ارزش چندانی نداشت ، با ذوق و شوق ازش تعریف می کرد که من احساس شرمندگی نکنم. عادت قشنگشه . بعدشم رو به من کرد و گفت : بیا بریم قسمت جنسای مردونه رو نیگا کن .یه چیزی انتخاب کن تا برات بخرم. گفتم : کادوی تو به من سلامتی وجود نازنینته. حالا که داری میری بیمارستان کورتن بگیری به هیچ چیز دیگه ای غیر از سلامتی خودت فکر نکن . سلامتیت بزرگترین هدیه ایه که می تونی به من بدی. راستی لازم نیست توی کاغذ کادوبپیچیش . آخه دلم می خواد هرچه زودتر ببینمش.
امروز صبح خورشید من بستری شد. برای تولد دوباره اش دعا کنین.
… می آیم، می آیم، می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا ،
در آستانه پر عشق ایستاده سلامی دوباره خواهم داد
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد …
نوشته شده توسط امید
cadeu.jpg



اول از همه کريسمس و سال نو ميلادي رو به تمام شما بخصوص بچه هايي که خارج از کشور هستند تبريک ميگم:love چون تو اون تاريخ بخصوص نيستم.
از قديم گفتن رفتني بايد بره حالا حکايت منه، هي زور زدم شايد امسال احتياج به پالس پيدا نکنم که نشد که بشه البته طبق خود درماني خودم زمانش عقب افتاد ولي کنسل نشد. حمله را رد کردم و حالم بدتر نشد ولي بهتر هم نشدم، وضع راه رفتنم کمي بهتره و زمين به ندرت ميخورم ولي سرگيجه ايي که داشتم اذيتم ميکنه و تظاهر جديد بيماريم اينه که وقتي خسته هستم زبونم شل ميشه وقتي کسي بخصوص پاي تلفن باهام صحبت ميکنه اولين سئوالاتش اينه: گريه کردي؟ خواب بودي؟ ناراحتي؟ و جواب من بهمه اين پرسش ها نه است چون فقط زبونم شل شده مثل کسيکه سکته کرده نه چيز ديگه.
دست چپم هم خيلي ناتوان شده اکثرا يه دستي تايپ ميکنم و توانايي گرفتن قاشق رو هم بعضي وقتا ندارم و از دستم ميوفته بعضي موقعها احساس ميکنم تو رگهاي پام بجاي خون آبجوش در جريانه. خسته شدم اينقدر بعد از تمام شدن ساعت کارم منتظر شدم ببينم کي مياد دنبالم يا با کي ميتونم برم خونه دلم ميخواد دوباره پاهام راه بيفته و متکي به کسي نباشم.
دکترم راست ميگفت اون ميزان کورتن براي اينکه رو فورم برم گردونه کم بود. فردا قراره بستري شم وپنج روز کورتن بگيرم اميدوارم مثل پارسال بيمارستاني سراسر خاطره باشه برام که هم خودم از گذرانش لذت ببرم هم شما از خوندنش.
اين مدت اگه اميد حالش رو داشت جاي من مينويسه در غير اينصورت که در اينجا تخته است تا پنج روز. شما سر بزنيد چون پينگ کردن بلد نيست!!!:tounge اگه نوشت با کامنت هاتون بمبارانش کنيد و به قولي حالش رو جا بياريد بفهمه يمن ماست وبلاگ نويسي چقدر کره داره!!! :wink
با يکي از بچه ها صحبت ميکردم ميخواست يه قرار بگذاره گفتم بذار برم بيمارستان خودم رو بسازم باشه کوه هم بگي ميام گفت پس قرار بعدي رشته کوههاي هيماليا يا کليمانجارو گفتم کليمانجارو خوبه بدم نمياد يه بازنگري به کتاب برفهاي کليمانجارو داشته باشم:teeth.!!!!!!!!
پيوست: بچه هايي که از شهروز پرسيدن، عينکش رو عوض کرده و فعلا ابراز نارضايتي نميکنه اگه خبر جديدي بشه حتما اينجا مينويسم ممنون از احوال پرسيتون.
شب يلدا همگي مبارک باشه و اميدوارم هر فالي که ميگيريد حافظ يه حال اساسي به روحيه و نيتتون در جهت خير بده من رو هم از دعاهاي خيرتون بي نصيب نگذاريد:kiss.
ويولت