سفری دوباره

فردا دارم ميرم اروميه، هرچي به مامان اينا گفتم من نيميام شما بريد قبول نکردن که نکردن.
مامان ميگه اونجوري من همش دلم پيشه توست اگه يه وقت حمله بهت دست بده چي؟ ميگم بابا مگه تو اين هفت هشت ساله بهم اين مدلي حمله دست داده که حالا بشه و يکهو از پام بندازه؟ ديدم اگه بخوام حرف خودم رو بزنم و نرم مسافرت رو به اونها هم کوفت کردم پس تصميم گرفتم که برم.
به علاوه که تا حالا اروميه رو هم نديدم مسلما ديدنش خالي از لطف نيست تازه شم ميخوام برم لجن درماني.
وقتي برگشتم تعريفي ها رو براتون مينويسم.:regular
ويولت



دَدَر

بعد از شرکت با چندتا از بچه ها تو کافي شاپ قرار داشتم وقتي از اونجا اومدم بيرون و تاکسي گرفتم براي ونک، يک مسير کوتاه تا تاکسي بعدي پياده روي داشتم. آروم آروم از بغل ديوار ميومدم و هرازچندگاهي براي اينکه حواسم بياد سرجاش و کمتر تلو بخورم واميستادم.تو همين واستادنها ديدم يک آقاي عاقله مردي اومد سمتم و با کلي عذرخواهي گفت: خانم توروخدا فکر نکنيد من آدم مزاحمي هستم، من زن و بچه دارم، ديدم شما تو راه رفتنتون تعادل نداريد خواستم اگه اجازه بدين برسونمتون منزل. خيلي تشکر کردم و گفتم بله پام ناراحته ولي نگران نباشيد چون قراره بيان دنبالم :regularاون آقا هم باز معذرت خواهي کرد و سوار ماشينش شد و رفت.
شبش با يکي از بچه هاي هم درد که خواننده اينجا هم هست صحبت ميکردم و قضيه رو براش تعريف کردم. گفتم واقعا نمي دونم اين اتفاقات فقط واسه من ميوفته؟ لااقل هفته اي يکبار يک همچين اتفاقات مشابهي پيش مياد برام. خواننده حق داره شک کنه که از خودم در ميارم اين چيزا رو. جوابش برام خيلي جالب بود گفت اينا همش بخاطر اينه که بزنم به تخته روت خيلي زيادهShockmg!!! با خنده گفتم چطور:teeth؟ گفت واسه اينکه خود من جرات نمي کنم اينقدر که تو ميري بيرون از خونه برم بيرون تازه بعد از کارت که حالا ميگيم اجباريه قرار کافي شاپ ميگذاري:teeth!!! بهش گفتم آخه من خيلي دَدَريم گفت خوب منم بودم ولي حالا ديگه جرات تنها بيرون رفتن رو ندارم تو چطوري بدون عصا اينور اونور ميري؟ با توجه به اينکه ميگي تعادل ندارم گفتم باور نمي کني هربار از خونه ميرم بيرون ميگم رفتنم با خودمه برگشتنم با خدا ! تنها کاري که تونستم بکنم اينه که نگذارم بيماريم به اين ميلم غلبه کنه مخصوصا حالا که به نسبت حالم بهتره و اسپاسمم کمه سعي ميکنم تا ميتونم جاهايي که دلم ميخواسته برم و نرفتم رو برم و تسليم بيماري نشم شايد يکي از دلايل موفقيتم اينه که هيچ وقت نخواستم باور کنم که مريضم هميشه منتظرم يکروز اين خواب تموم شه و پاشم بگم خوب ويولت بازي ديگه تموم شد پاشو ديگه مثل آدم راه برو.
هربار که کليد ميندازم و ميام تو خونه بدون استثنا با خودم تکرار ميکنم خدارا شکر امروز هم سالم رسيدم.
قدر سلامتي و حالتون رو بدونيد.:regular
ويولت