سفر اروميه

وقتي تو سالن فرودگاه نشستم، اميد رفت دنبال کارت پروازم بهش گفتم قدم از قدم نميتونم بر دارم لطفا بگو بالابر برام بيارن. وقتي برگشت ديدم رو کارت مهر زدن “ويلچر”!!!:confused با هم وارد سالن ترانزيت شديم ايندفعه حواسم بود چاقو همراهم نباشه! سريع يک ويلچر آوردن و نشوندنم روش، هم خجالت ميکشيدم هم احساس راحتي و آسايش داشتم از رو ويلچر با اميد باي باي کردم.
تو هواپيما بهم يک جاي عالي دادن که جلوي پام باز بود و تا هرجا دلم ميخواست ميتونستم کش بيام پنجره ام هم جوري بود که به همه جا مسلط بودم ابرهاي گوله گوله سفيد مثل بالشتهاي تميزِ تميز کنار پنجره ام بود وقتي هم شيرجه ميرفتيم توش هواپيما با شدت شروع ميکرد به تکون خوردن مهماندار واسم توضيح داد وقتي وارد ابرها ميشيم مثل اين ميمونه که ماشين تو يک جاده خاکي رونده بشه، نزديک اروميه که شديم از ديدن اون همه سبزي دلم باز شد درياچه با اون جاده نيمه کاره وسطش و جزيره هايي که دورش نمک اندود شده بود مثل يک تابلوي زيبا خودنمايي ميکرد.
به فرودگاه که رسيديم مهماندار گفت شما بشينين صندلي چرخدار بيارن براتون، خدمه صندلي به دست که اومدن ازم پرسيد خوب شما که همراهين مريضتون کو؟ گفتم جناب شايد بهم نياد ولي خودم مريضم. نشوندنم رو صندلي گفت ببخشيد فرودگاه ماشين بالابر نداره بايد با دست ببريمتون!!:confused حالا تصور کنيد من رو صندليم که يکي عقبش رو گرفته يکي از جلو پس پسکي از پله هاي هواپيما ميارنم پايين!Shockmg يه جيغ کوچولو کشيدم و گفتم آقا تورو خدا بذارينم پايين خودم ميتونم از پله ها بيام( لوس شدن ديگه تعارف بر نميداره!!!) حالا اونام سعي ميکردن به سليس ترين فارسي ممکنه جوابم رو بدن: نه خانم جان شما وول نخور ما قول ميديم نندازيمت:whatchutalkingabout.
تو دلم همينطور صلوات ميفرستادم تا رسيدم پايين ولي چه کار خوبي کردم ويلچر خواستم کلي پياده راه بود تا گيت.
هواي اروميه عالي بود و چه شهر قشنگي بيشترين چيزي که شهر رو زيبا کرده بود عدم مرتفع سازي بود خونه ها اکثرا ويلايي بودن با ساختاري زيبا مردم بافرهنگ و خوبي هم داشت هتل ما هم به نظرم يکي از بهترين هتلهاي شهر بود و آدم کاملا احساس آرامش ميکرد شب اولي که رسيدم رفتيم مرز سروSerow بازرسي نزديک مرز بهمون گفت زود برگردين اون موقع نفهميديم چرا اينو ميگه ولي بعدا تو روزنامه خونديم که ديروزش يک درگيري مسلحانه اتفاق افتاده و ظاهرا يک سرباز هم کشته شده.
هوا کاملا تاريک شده بود با چشمام داشتم آسمان پر ستاره ايي که حالا حالا شانس ديدن دوباره اش رو نداشتم مي بلعيدم هوا معرکه بود نفسهاي عميق از اون ته ته دلم ميکشيدم سکوت دشت رو سينه ام سنگيني ميکرد همه چيز عالي بود عالي عالي.
با چند تا از مغازه دارها که کرد بودن آشنا شديم و همراهام باهاشون کلي گرم گرفته بودن واسه همين به عروسي برادرشون دعوتمون کردن ولي بخاطر هشداري که بازرسي بهمون داده بود يک عروسي باحال کردي رو از دست داديم.
الحق هم که حق داشتن، با ترس و لرز تو جاده اي که سکوت محض و تاريکي بهش سايه انداخته بود برگشتيم هتل من همش پيش خودم تصور ميکردم الان يک ماشين با سرعت ميپيچه جلومون يا در حال گذر به رگبار گلوله ميبندتمون ولي الحمدلله به خير گذشت:regular.
لجن درماني نکردم، روزي که مامان اينها رفتن لب درياچه من نبودم و ظهرش رسيدم که ديدم يکي از يکي آش و لاش تر نشستن!! گفتم ببخشيد شما رفته بوديد تو آب يا شکنجه گاه:tounge؟! مامان گفت خوب شد تو نيامدي اولا تا به آب برسيم حدود يک کيلومتري بايد پياده ميرفتيم بعدش هم عمق آب تا اون عقب هاش تا نزديک زانو ميرسيد کفِش هم پر از سنگريزه هاي برنده بود واسه همين هم تن و بدن و بخصوص کف پاشون پر از خراشيدگي بود. خلاصه که قسمت نشد لجن مالي کنم ولي ظاهرا بد هم نشد که نشد.:teeth
ويولت



سفر ارومیه

وقتي تو سالن فرودگاه نشستم، اميد رفت دنبال کارت پروازم بهش گفتم قدم از قدم نميتونم بر دارم لطفا بگو بالابر برام بيارن. وقتي برگشت ديدم رو کارت مهر زدن “ويلچر”!!!:confused با هم وارد سالن ترانزيت شديم ايندفعه حواسم بود چاقو همراهم نباشه! سريع يک ويلچر آوردن و نشوندنم روش، هم خجالت ميکشيدم هم احساس راحتي و آسايش داشتم از رو ويلچر با اميد باي باي کردم.
تو هواپيما بهم يک جاي عالي دادن که جلوي پام باز بود و تا هرجا دلم ميخواست ميتونستم کش بيام پنجره ام هم جوري بود که به همه جا مسلط بودم ابرهاي گوله گوله سفيد مثل بالشتهاي تميزِ تميز کنار پنجره ام بود وقتي هم شيرجه ميرفتيم توش هواپيما با شدت شروع ميکرد به تکون خوردن مهماندار واسم توضيح داد وقتي وارد ابرها ميشيم مثل اين ميمونه که ماشين تو يک جاده خاکي رونده بشه، نزديک اروميه که شديم از ديدن اون همه سبزي دلم باز شد درياچه با اون جاده نيمه کاره وسطش و جزيره هايي که دورش نمک اندود شده بود مثل يک تابلوي زيبا خودنمايي ميکرد.
به فرودگاه که رسيديم مهماندار گفت شما بشينين صندلي چرخدار بيارن براتون، خدمه صندلي به دست که اومدن ازم پرسيد خوب شما که همراهين مريضتون کو؟ گفتم جناب شايد بهم نياد ولي خودم مريضم. نشوندنم رو صندلي گفت ببخشيد فرودگاه ماشين بالابر نداره بايد با دست ببريمتون!!:confused حالا تصور کنيد من رو صندليم که يکي عقبش رو گرفته يکي از جلو پس پسکي از پله هاي هواپيما ميارنم پايين!Shockmg يه جيغ کوچولو کشيدم و گفتم آقا تورو خدا بذارينم پايين خودم ميتونم از پله ها بيام( لوس شدن ديگه تعارف بر نميداره!!!) حالا اونام سعي ميکردن به سليس ترين فارسي ممکنه جوابم رو بدن: نه خانم جان شما وول نخور ما قول ميديم نندازيمت:whatchutalkingabout.
تو دلم همينطور صلوات ميفرستادم تا رسيدم پايين ولي چه کار خوبي کردم ويلچر خواستم کلي پياده راه بود تا گيت.
هواي اروميه عالي بود و چه شهر قشنگي بيشترين چيزي که شهر رو زيبا کرده بود عدم مرتفع سازي بود خونه ها اکثرا ويلايي بودن با ساختاري زيبا مردم بافرهنگ و خوبي هم داشت هتل ما هم به نظرم يکي از بهترين هتلهاي شهر بود و آدم کاملا احساس آرامش ميکرد شب اولي که رسيدم رفتيم مرز سروSerow بازرسي نزديک مرز بهمون گفت زود برگردين اون موقع نفهميديم چرا اينو ميگه ولي بعدا تو روزنامه خونديم که ديروزش يک درگيري مسلحانه اتفاق افتاده و ظاهرا يک سرباز هم کشته شده.
هوا کاملا تاريک شده بود با چشمام داشتم آسمان پر ستاره ايي که حالا حالا شانس ديدن دوباره اش رو نداشتم مي بلعيدم هوا معرکه بود نفسهاي عميق از اون ته ته دلم ميکشيدم سکوت دشت رو سينه ام سنگيني ميکرد همه چيز عالي بود عالي عالي.
با چند تا از مغازه دارها که کرد بودن آشنا شديم و همراهام باهاشون کلي گرم گرفته بودن واسه همين به عروسي برادرشون دعوتمون کردن ولي بخاطر هشداري که بازرسي بهمون داده بود يک عروسي باحال کردي رو از دست داديم.
الحق هم که حق داشتن، با ترس و لرز تو جاده اي که سکوت محض و تاريکي بهش سايه انداخته بود برگشتيم هتل من همش پيش خودم تصور ميکردم الان يک ماشين با سرعت ميپيچه جلومون يا در حال گذر به رگبار گلوله ميبندتمون ولي الحمدلله به خير گذشت:regular.
لجن درماني نکردم، روزي که مامان اينها رفتن لب درياچه من نبودم و ظهرش رسيدم که ديدم يکي از يکي آش و لاش تر نشستن!! گفتم ببخشيد شما رفته بوديد تو آب يا شکنجه گاه:tounge؟! مامان گفت خوب شد تو نيامدي اولا تا به آب برسيم حدود يک کيلومتري بايد پياده ميرفتيم بعدش هم عمق آب تا اون عقب هاش تا نزديک زانو ميرسيد کفِش هم پر از سنگريزه هاي برنده بود واسه همين هم تن و بدن و بخصوص کف پاشون پر از خراشيدگي بود. خلاصه که قسمت نشد لجن مالي کنم ولي ظاهرا بد هم نشد که نشد.:teeth
ويولت



سلام به همگي دوستان گلم، امروز اولين روز کاريمه و کلي کار سرم ريخته فعلا همين چند خط رو مينويسم تا بعد بيام زيادش کنم.
جمعه از سفر برگشتم. دو روز اروميه بودم و سه روز تبريز، خيلي خيلي بهم خوش گذشت مخصوصا وقتي رفتم کافي نت تو تبريز و وبلاگم رو باز کردم و محبت شما نازنين ها، بخصوص نويد و هيلا رو ديدم اشک به چشام اومده بود و از هيجان نمي دونستم بخندم يا گريه کنم.
با صداي بلند ميگم همتون رو دوست دارم و هيچ وقت سي و دوسالگيم رو بخاطر محبتي که بهم داشتين فراموش نمي کنم.:regular
ويولت



سلام به همگي دوستان گلم، امروز اولين روز کاريمه و کلي کار سرم ريخته فعلا همين چند خط رو مينويسم تا بعد بيام زيادش کنم.
جمعه از سفر برگشتم. دو روز اروميه بودم و سه روز تبريز، خيلي خيلي بهم خوش گذشت مخصوصا وقتي رفتم کافي نت تو تبريز و وبلاگم رو باز کردم و محبت شما نازنين ها، بخصوص نويد و هيلا رو ديدم اشک به چشام اومده بود و از هيجان نمي دونستم بخندم يا گريه کنم.
با صداي بلند ميگم همتون رو دوست دارم و هيچ وقت سي و دوسالگيم رو بخاطر محبتي که بهم داشتين فراموش نمي کنم.:regular
ويولت



اينم از سي و دوسالگي بنده بالاخره از راه رسيد.
معمولا ميگن از خانمها نبايد سنشون رو پرسيد، من يکي خودم اصلا با اين قضيه مشکلي نداشتم و ندارم قبلا ها بهم ميگفتن چون تو دهه بيست هستي حساسيت نداري سي و رد کني سنت رو مياري پايين فعلا که دوسالش رفت و هيچ اتفاقي نيفتاد.
شايد يکي از دلايلش اين باشه که به اعتراف ديگران بهم نمياد سنم اين باشه ووقتي بهشون ميگم و عکس العملشون رو ميبينم برام قضيه خيلي جالب ميشه.
يک علت ديگه اش هم بيماريمه،ام-اس مريضيه که با انسان پير ميشه (البته براي اونايي که تو سن جووني گرفتارش شدن) و رفته رفته حملات و ضايعاتي که به بار مياره کمتر ميشه پس اينم شده يک توفيق اجباري که از بالا رفتن سنم کلي کيف ميکنم.:teeth
اینم بگم که من از اون دسته آدمایی هستم که با روز تولدشون خیلی حال میکنن:tounge. روز تولدم وقتی که صبح از خواب بیدار میشم به خودم میگم : تولدت مبارک ویولت جان :teeth!!!! و اونروز تا غروب با این موضوع حال می کنم. (البته امسال تصمیم دارم با ماه تولدم حال کنم و شما شاید این رو از روی مطالبی که در این ماه نوشتم متوجه شده باشین). من بخاطر این علاقه به روز تولدم معمولا در مواقعی که لازم باشه یک عدد رو انتخاب کنم ( مثلا در مراسم قرعه کشی و … ) عدد 51 یا 18 یا 6رو انتخاب میکنم ( مرسی انتخاب ) :wink!!!
و حالا اين شما و اين هم ويولت هميشه خندان!!!




از طرف هيلا و نويد!:wink



از طرف هيلا و نويد!:wink