مزاحم!

پنج شنبه حدود ساعت 3 بعدازظهر تو خونه بودم، تصميم گرفتم به يکي از دوستهام زنگ بزنم خوابالود گوشي رو برداشتم و بي توجه شماره رو گرفتم.
من با لحني کشدار: الو!
پسر جووني با لحن شگفت زده و کمي مشتاق!: جانم با کي کار داشتي عزيزم؟!!
فهميدم اشتباه شده ولي ديدم زشته بي حرف تلفن رو قطع کنم.
من: خانم فلاني؟
پسر: نه عزيزم اشتباه گرفتي ولي يک دقيقه صبر کن…
من: ببخشيد، خداحافظ. تقي گوشي رو گذاشتم. اينبار حواسم رو جمع کردم و شماره ام رو درست گرفتم آخر حرفم بود که ديدم پشت خط دارم برگشتم رو اون يکي خط.
من: بله؟
پسره: سلام!
من: شما؟(حالا فهميده بودم کيه ها ولي خودم رو زدم به کوچه علي چپ!)
پسره: من محسنم.
من با عصبانيت: آقا اگه آدم يک شماره اي رو اشتباه بگيره بايد اينطوري اذيت بشه؟
پسره: نه بخدا من قصدم مزاحمت نيست ولي اينقدر صدا و لحن صحبتتون شيرين بود که نتونستم دوباره زنگ نزنم!
من: آقا کار شما مزاحمته.
اومدم بگم من شوهر دارم مزاحم نشيد که پشيمون شدم بي خود يک لولو سرخرمن واسه خودم درست کنم خودم چمه نتونم از خودم دفاع کنم.
پسره: اگه الان مزاحمم بعدا زنگ بزنم؟
من: نخير آقا کلا مزاحميد… و گوشي رو قطع کردم.
عصري موضوع رو با خنده براي اميد تعريف کردم و از اينکه اولش مثل دختر بچه ها ترسيدم و…
اميد گفت: ميشه ازت يک خواهشي کنم؟
من: آره عزيزم چي؟
اميد: اگه دوباره زنگ زد شماره اش افتاد بر ندار!
من با خنده: چرا؟
اميد: آخه تو خيلي شيطوني سر کنجکاوي جواب ميدي اون وقت يک کاري دست من ميدي.
اميدخل ديوونه
ويولت



کاردرماني

چند تا از بچه ها ازم خواستن در مورد کاردرماني توضيح بدم من چيزهايي که شنيدم و ديدم رو در اينجا ميگم:
پنج شنبه آخر مردادماه همايشي بود به نام کار درماني در ام-اس، خانم سخنران اونطوري که توضيح داد و من دستگيرم شد تفاوت بين فيزيوتراپي و کار درماني در اينه که تو فيزيوتراپي عضلاتي که تحليل رفته ورزش ميدن و اگه احتياج باشه از دستگاه استفاده ميکنن(شايان ذکره که دستگاههاي گرما دهنده در فيزيوتراپي براي افرادي که ام-اس دارن حکم زهر رو داره به هيچ وجه استفاده نکنيد) ولي در کاردرماني يکسري فعاليت هاي عادي زندگي که به دلايلي قادر به انجامش نيستيم باهامون تمرين ميشه مثل بالا و پايين رفتن از پله يا رد شدن از جوب.
اين خانم ميگفت مثلا اگه شما بترسين از جوب رد شين من مجبورتون ميکنم بدون اينکه دست کسي رو بگيريد رد بشين يا يکي ديگه از کاراشون بازديد از محل سکونت بيماره که در حد نياز تعغيرات لازم تو خونه بيمار انجام شه مثل گشاد کردن در اتاق براي رد شدن ويلچر يا گذاشتن دستگيره مخصوص در توالت ها براي بلند شدن يا نشستن راحت تر يا يکسري تمرينات مثل قلت زدن ياد ميده که تکرار ادار رو کم کنه…
دوشنبه هم که رفتم موسسه رعد و با فيزيو تراپهاي اونجا صحبت کردم گفتن تو احتياج به درمان خاصي نداري و فقط يک سري ورزشها بهت ميديم که ماهيچه هات تقويت شه. بهشون گفتم من همين بالا پايين رفتنم از پله هاي پل عابر پياده نوعي کار درمانيه که گفتن نه اون پله ها اينقدر غير استاندارده که بيشتر ضرر ميزنه به بدن تا تقويت کننده باشه.
نمي دونم چرا اينطوريم وقتي جايي ميرم که افراد مشکل دار اونجا هستن همچين تيز و بز و بدون مشکل ميشم که نگو مثلا من که در حالت عادي کوچکترين شيبي سبب سفت شدن ماهيچه هام و عدم راه رفتنم ميشه اونجا از رويه يک رمپي که حسابي شيب داشت بدون اينکه از ديوار يا دستگيره اي کمک بگيرم رفتم بالا!
پنج شنبه تو همايش هم احساس ميکردم چقدر حالم خوبه و الکي خودم رو لوس ميکنم.
ولي وقتي مثلا تو شرکتم و همه افراد دور و برم سالمن يک سوتي هاي تو حرکتم ظاهر ميشه که بازم نگو يا دچار آنچنان اسپاسم هاي ميشم که واقعا تکون خوردن واسم مرگه. به اين نتيجه رسيدم که بايد بيشتر آدمهاي بدتر از خودم رو ببينم که شايد قدر عافيت بدونم. يک وقت هم ديدي رفتم تو همين موسسه رعد مشغول به کار شدم خدا رو چه ديدي؟
ويولت



چند تا از بچه ها ازم خواستن در مورد کاردرماني توضيح بدم من چيزهايي که شنيدم و ديدم رو در اينجا ميگم:
پنج شنبه آخر مردادماه همايشي بود به نام کار درماني در ام-اس، خانم سخنران اونطوري که توضيح داد و من دستگيرم شد تفاوت بين فيزيوتراپي و کار درماني در اينه که تو فيزيوتراپي عضلاتي که تحليل رفته ورزش ميدن و اگه احتياج باشه از دستگاه استفاده ميکنن(شايان ذکره که دستگاههاي گرما دهنده در فيزيوتراپي براي افرادي که ام-اس دارن حکم زهر رو داره به هيچ وجه استفاده نکنيد) ولي در کاردرماني يکسري فعاليت هاي عادي زندگي که به دلايلي قادر به انجامش نيستيم باهامون تمرين ميشه مثل بالا و پايين رفتن از پله يا رد شدن از جوب.
اين خانم ميگفت مثلا اگه شما بترسين از جوب رد شين من مجبورتون ميکنم بدون اينکه دست کسي رو بگيريد رد بشين يا يکي ديگه از کاراشون بازديد از محل سکونت بيماره که در حد نياز تعغيرات لازم تو خونه بيمار انجام شه مثل گشاد کردن در اتاق براي رد شدن ويلچر يا گذاشتن دستگيره مخصوص در توالت ها براي بلند شدن يا نشستن راحت تر يا يکسري تمرينات مثل قلت زدن ياد ميده که تکرار ادار رو کم کنه…
دوشنبه هم که رفتم موسسه رعد و با فيزيو تراپهاي اونجا صحبت کردم گفتن تو احتياج به درمان خاصي نداري و فقط يک سري ورزشها بهت ميديم که ماهيچه هات تقويت شه. بهشون گفتم من همين بالا پايين رفتنم از پله هاي پل عابر پياده نوعي کار درمانيه که گفتن نه اون پله ها اينقدر غير استاندارده که بيشتر ضرر ميزنه به بدن تا تقويت کننده باشه.
نمي دونم چرا اينطوريم وقتي جايي ميرم که افراد مشکل دار اونجا هستن همچين تيز و بز و بدون مشکل ميشم که نگو مثلا من که در حالت عادي کوچکترين شيبي سبب سفت شدن ماهيچه هام و عدم راه رفتنم ميشه اونجا از رويه يک رمپي که حسابي شيب داشت بدون اينکه از ديوار يا دستگيره اي کمک بگيرم رفتم بالا!
پنج شنبه تو همايش هم احساس ميکردم چقدر حالم خوبه و الکي خودم رو لوس ميکنم.
ولي وقتي مثلا تو شرکتم و همه افراد دور و برم سالمن يک سوتي هاي تو حرکتم ظاهر ميشه که بازم نگو يا دچار آنچنان اسپاسم هاي ميشم که واقعا تکون خوردن واسم مرگه. به اين نتيجه رسيدم که بايد بيشتر آدمهاي بدتر از خودم رو ببينم که شايد قدر عافيت بدونم. يک وقت هم ديدي رفتم تو همين موسسه رعد مشغول به کار شدم خدا رو چه ديدي؟
ويولت



من خودم تا حالا سوار مترو نشدم. چون مسیرم به اصطلاح مترو خور نیست:sad. یه روز با امید در مورد مترو و متروسواری صحبت می کردیم . امید یه خاطره از مترو سواری خودش تعریف کرد. بخونی



با اميد رفته بوديم لابي يکي از اين هتلهاي بين المللي، بازم اونروز ماشين نداشت و پاي پياده وارد هتل شديم چون يک مسافت تقريبا زياد(البته براي من) رو هم پياده رفته بوديم من به حالت افتان و خيزان و آويزون بازو اميد با يک حالت بدبخت بيچاره اي وارد هتل شدم. اينجور هتلها هم چه سرويس مسخره و بدي دارن با چه قيمت مسخره تري مثلا اميد بستني مخلوط سفارش داده بود دوتا قلمبه بستني وانيل و شوکلاتي خير سرشون گذاشته بودند واسه همين سرويس مسخره شون هم 1800 تومن قيمت تعيين کرده بودن فقط پول دک و پزشون رو ميگيرن.
وقتي ميخواستيم پاشيم و صورت حساب رو آورد ديدم يک چيزي حدود هزار تومن هم حق سرويس گذاشته. به اميد گفتم: انعام ندي ها. :angry
گفت: چرا؟
گفتم: با همين حق سرويسي که نوشته ولي ندادن انعامشون رو برداشتن.
گفت: خوب پس تو صدي داري؟من پول خرد ندارم.
گفتم: يک پنجاهي پاره پوره دارم تو پنجاه ديگه اش رو داري؟
گفت: دوتا سکه بيست و پنج تومني دارم.
تو همين گير و دار که هردومون دل وروده کيفمون رو ريخته بوديم بيرون براي پيدا کردن پول خرد گارسون از راه رسيد و تمام عمليات پول خرد يابي ما رو ديد:whatchutalkingabout، سريع پول رو گذاشتيم و پا شديم. رفتيم سمت دستشوئي که من اول برم توالت بعد بريم وقتي آمدم بيرون ديدم گارسونها بدجور دارن چپ چپ نگاهمون ميکنن.
به اميد گفتم: وا اينا چرا اينطوري نگا ميکنن؟
اميد: دارن به هم ميگن گداها رفتن!! از خنده منفجر شدم.:teeth
من: ميخواي برم ازشون بپرسم نزديک ترين ايستگاه اتوبوس کجاست!!!:regular
اميد: نه برو بپرس تا سر چهارراه پياده خيلي راهه!!!!:teeth
ديگه از شدت خنده نمي تونستم رو پام وايستم.
ويولت
پيوست:هر دو اين اتفاقات که ديروز و امروز نوشتم تو يک روز اتفاق افتاده بود.



وقتي کامنت هاي قبليتون رو خوندم به فکر فرو رفتم. ببينيد من اگه يک چيزي حالا به ظاهر منفي مينويسم دليل بر اين نيست که روز و شبم رو دارم با اين افکار ميگذرونم، نه.اينها فقط چکيده ايي از هزاران فکريه که به سر هر کسي ممکنه هجوم بياره حالا براي من شايد يک کمي بيشتر از بقيه باشه.
تو زندگيم با بلاهايي که سرم اومده که هر کدومش واسه يک کلّه بسه Shockmgياد گرفتم که تو هيچ مسئله ناراحت کننده اي گير نکنم و حتي دلم رو به شاديها و خوشيهاي زود گذر هم خوش نکنم که اين نيز بگذرد خواهد بود…:regular
هيچوقت تو اوج ناراحتي لبخندم رو فراموش نکردم که اين شايد يکي از ضعفهام باشه چون تو اوج عصبانيت مي خندم و طرف مقابلم به واسطه همين خنده بي مورد جديم نمي گيره.
هشت ماهه که هروز دارم مينويسم و بعضي از شما عزيزان از روز اول باهام بوديد با ناراحتيم اشک ريختيد و با خنده هام خنديديد اجازه بديد اينجا صفحه خصوصي دلم و افکارم باشه هرچند که بعضي مواقع ممکنه رنگ غم و منفي بودن به خودش بگيره ولي مطمئن باشيد که بلد نيستم آدم منفي باشم صدبار هم بخورم زمين بلدم چه جوري از جام پاشم و خاکم را بتکونم.احتياج دارم که بنويسم چون به واقعه ديدم که بعد از نوشتن ناراحتيم کمتر میشه انگار با اينکار همشو ميريزم بيرون و سبک می شم.
مثلا در مورد مطلب تو سری اين ملکه ذهنم نيست که يک درد بي درمون ديگه مياد سراغم ولي خوب چيزه که بهش فکر کردم و دلم خواست بنويسمش فقط همين و همين.
يکبار که از اميد دلگير بودم اين شعر رو برام ايميل زد اينقدر به دلم نشست که نگو، خواستم شما رو هم در اين احساس خوبم شريک کنم:
از دوست به هر چيز چرا بايدت آزرد
کاين عشق چنين باشد گه شادي و گه درد
گر خوار کند مهتر خواري نبود عيب
گر باز نوازد شود آن داغ جفا سرد
صد نيک به يک بد نتوان کرد فراموش
گر خار بينديشي خرما نتوان خورد
او خشم همي گيرد تو عذر همي خواه
هر روز به نو يار مي نتوان کرد

ويولت



بغض داره خفه ام ميکنه اينقدر به گلوم فشار مياره که ديگه درد گرفته، اشک مثل يک پرده نازک جلو چشمام نشسته و ديدم رو تار کرده براي اينکه اين وضعيت رو کسي نبينه ميرم تو آشپزخونه و چند قطره ايي از چشام ميچکند پايين ولي با اين لب و لوچه کج و معوج چيکار کنم؟ از زور فشاري که بهشون آوردم که اشکام نياد پايين حسابي کج شدن تند تند نفس عميق ميکشم که بغضم رد شه واسه خودم آب يخ ميريزم ليوان خنک رو به پيشونيم ميچسبونم کمي از اضطرابم کم کنه قلبم تير ميکشه نفسم بالا نمياد انگار بختک افتاده روم سعي ميکنم با ذهنم و آب يخي که جرعه جرعه تو گلوي داغ از بغضم سرازير ميکنم عشق بازي کنم…
همش ميگم چرا من چرا بازم من؟خدا جون قربون بزرگيت برم يعني هنوزم بسم نشده بازم امتحان بازم تحمل؟هر دفعه يک چيزه ولي با يک رنگ و يک واژه جديد ولي مفهوم همونه لااقل بعد اين همه سال ميدونم که نه خَرم نه بچه تو رو خدا اينو باور کنيد.
مرتب با خودم تکرار ميکنم تو ميتوني اين دفعه هم از پسش بر مياي مطمئنم که ميتوني خودت بهتر از هرکس ميدوني که اين نيز بگذرد………که اين نيز بگذرد…که اين نيز بگذرد
آره مطمئنم که بالاخره اين نيز بگذرد.
که اگه نگذره ديگه ويولت نيستم.
اين مطلب رو ديروز عصر نوشتم واسه اينکه کمی حال و هوای منفيش رو کم کنم يک جوک مينويسم:
يک روز دوتا پشه با هم عروسی ميکنن واسه ماه عسل ميرن گه خوری!!!:teeth
خلاصه که منم تو ماه عسلم فعلا دارم گه خوری ميکنم.:regular



  • Page 1 of 2
  • 1
  • 2
  • >