فقط واسه دل خودمه!

اگه يک وقت بهتون گفتم همه چيز بين من و اميد تموم شد زياد دچار شوک نشيد!چون اين عادت منه که بدون هيچ پيش زمينه و نک و ناله کردن قبلي ميرم سر اصل موضوع قبلا هم نوشتم وقتي اومدم خونه بابا اينها و گفتم ميخوام از هومان جدا شم هيچ کس باور نمي کرد براي اينکه هيچ وقت تو سروکله زدن ما رو نديده بودند و هرچي بود عشق بود و عشق.
من عادت ندارم اگه با کسي مشکلي دارم چه حاد چه جزيي بشينم سفره دلم رو باز کنم و پشت سر طرف صفحه بگذارم بدون اينکه خودش حضور داشته باشه و از خودش نتونه دفاع کنه.
يک سري از مسائل هم خيلي خيلي برام مهمه که شايد بشه اسمش رو حساسيت زيادي گذاشت ولي اين 32 سال زندگي که 7 سالش با اين بيماري گذشته بهم ياد داده دور و بر مسائلي که اذيتم ميکنه نگردم و عطايش را به لقايش ببخشم حتي همين وبلاگ نوشتن جايي که احساس کنم داره به اعصابم فشار مياره ديگه ادامه اش نميدم تو اين سالها ياد گرفتم که ذره ذره سلامتيم رو بدست ميارم با يک ندونم کاري دريايش رو از دست ندم.
برام دعا کنيد که زمان دلتنگيم به حداقل ممکن برسه و توش گير نکنم(ميدونم قوي تر از اين حرفام و از پس اين يکي هم برميام).
يک شوخي هم بکنم و برم،خوبه اسم اينجا رو عوض نکردم بگذارم “من و اميد”هر اميدي ممکنه يکروز نااميد بشه ولي اين ام-اس دوست داشتني منه که هميشه باهامه و ولم نميکنه و هر لحظه وجودش را يادآوري ميکنه بهم .:regular
پيوست:پيش داوري نکنيد اين پست رو فقط فقط واسه دل خودم نوشتم.
ويولت



دستشویی

يک تجربه است و به خاطر اون بنده خدا يي که برام کامنت گذاشته بود مي نويسم.
تو لابي هتل که بوديم من احتياج به دستشويي پيدا کردم هرچي حساب کتاب کردم ديدم نمي تونم خودم رو نگه دارم که به خونه برسم اونجا هم مبلها خيلي تنگ دل هم بود و در ضمن من نمي دونستم واسه رسيدن به توالت…
نمي دونم چرا مطلبي که پست کردم قاطي پاطي شد مجبورم از اول بنويسم:
تو لابي هتل که نشسته بوديم احساس کردم احتياج به دستشويي دارم طوريه که نمي تونم تا رسيدن به خونه خودم را نگه دارم از طرفي به موقعيت جغرافيايي توالت اونجا هم وارد نبودم نمي دونستم کجاست پله داره يا نداره؟مجبور نشم برم يک طبقه ديگه؟مشکل ديگه هم اين بود که مبلها خيلي تو دل همديگه بود و براي ردشدن از لابلاشون بايد مارپيچ ميرفتم و احتمال اينکه سرم گيج بره زياد بود.
به اميد گفتم ميشه ازت خواهش کنم منو تا دستشويي ببري؟که اون هم قبول کرد و با هم رفتيم.خوب به نظر من براي يک آقا قدم زدن جلو توالت زنانه نمي تونه خيلي خوشايند باشه مگه اينکه کاملا با مشکل خانم همراهش کنار اومده باشه واسه من هم خوشايند نبود که نگاه بقيه رو رو خودم تحمل کنم چون ظاهرا مثل آدم راه ميرفتم ولي مجبور بودم دست اميد را بچسبم که سرم گيج نره و بخورم زمين احتمالا در نگاه بقيه يک خانم لوس وننر بودم که شوهرش رو چسبيده در نره و مجبورش کرده تا دم در توالت هم ببرتش و واسته تا کار خانم تمام شه:confused!!پس ميبينيد يک اتفاق اين چنيني براي من ممکنه ظاهر خنده داري داشته باشه ولي ته قلبم رو مي خراشونه .:whatchutalkingabout
پيوست:يکي از دوستان تو کامنت ها در مورد نيش زنبور نوشتن که من براي جواب بهشون ايميل زدم که برگشت خورد خواهش ميکنم اگه ميخوايد با من در تماس باشيد ايميل اشتباه نگذاريد که من هم وقت بگذارم براي جواب دادن و بعدش اينطوري بشه.
ديگه اينکه کسي اطلاعات و تجربه اي در مورد Copaxone داره ؟يکي از دوستان ميخواد تزريقش رو شروع کنه و اطلاعات ميخواد اگه آره تو کامنت ها لطفا بنويسيد.
ويولت



با يکي از بچه هاي وبلاگ نويس قرار داشتم اميد هم قرار بود بياد با اين دوستم کلي هماهنگ کردم که جلوي اميد حرفي از وبلاگ نويسي من نزني ها !!:regularاون هم قبول کرد .
تو لابي يکي از هتل ها همديگه رو ديديم و شروع کرديم به حرف زدن بحث داغ بود و هر از چندگاهي به سمتي کشيده ميشد بحثمون رسيد به اينجا که خوبه آدم قبل از ازدواج دوست دختر يا پسر به معناي خاصش داشته باشه يا نه؟
من داشتم با حرارت فراوان از نظريه ام دفاع ميکردم که يهو چيزي که نبايد ميگفتم گفتم.!!!:confused(خوب من چيکار کنم بحثه داغ بود حواسم پرت شد):embaressed
گفتم يک برخورد ممکنه خيلي ساده بوجود بياد مگه نخوندي در مورد خودم و اميد چي نوشتم؟؟؟؟Shockmg
که اميد يک نگاهي بهم کرد و گفت ببينم مگه تو در مورد آشناييمون داري کتاب مي نويسي؟:teeth
من::confused
فرداش که با دوستم صحبت ميکردم با خنده گفت:چطوري خانم سوتی؟:whatchutalkingabout
ويولت



اينروزها حالم بهتره و کمترين اسپاسم رو تو عضلاتم دارم شايد يکي از دلايلش اين باشه که يک دوست ناديده نازنيني داره از راه دور بهم انرژي پر ارزش وجوديش رو ميده منم که در مقابل هر چيز جديدي باديد مثبت و اينکه حتما اثر ميکنه ميرم جلو، ظاهرا که موثر هم بوده. براي همين خيلي به نسبت گذشته بهتر راه ميرم خداي کوچيک دلم رو شکر ميکنم چون شديدا به اين راحتي پاهام احتياج داشتم تا حالا بابا صبح ها بدون استثنا ميرسوندم شرکت و بعدازظهر ها اميد ميامد دنبالم از هفته گذشته هيچ کدوم نه ميارنم نه ميبرنم:cry!!بابا که ماشين را داده صافکاري رنگ اميد هم بخاطر کلاسها نميتونه بياد پس خودمم و خودم .در يک تصميم انتحاري خودم رو موظف کردم از ديگران کمک نگيرم و همه راه رو با زور و توان پاهاي هرچند ضعيف خودم برم روم را تا اونجايي زياد کردم که پا بده سوار اتوبوس يا ميني بوس هم ميشم:regular!
احساسم براي خودم خيلي جالبه وقتي مي خوام راه بيفتم اينقدر هيجان دارم که نگو مثل آدمهايي که ميخوان يک جاي ناشناخته و عجيب برن فکرم مشغول اتفاقات و برخوردهايي ميشه که قراره تو راه برام بيافته مسير رو براي خودم خان بندي کردم مثلا ميگم خوب خان اول رو با موفقيت رد کردم حالا خان اول چيه پياده از دم خونه تا سر خيابون رفتنه و بالا رفتن از 6 يا 7 تا پله بدون نرده!!خوب واسه من يکي خيلي سخته باور کنيد،اگه بد شانسي بيارم و سرم گيج بره از رو پله ها پرت ميشم پايين:confused!!همين خانها تو راه برگشت هم هست که يکيش بالا رفتن از همون پل عابر پياده است.
تو يکي از همين برگشتن هام سر پيچ يک اتوبوس داشت دور ميزد منم داشتم از گوشه خيابون رد ميشدم مخصوصا اينقدر نزديک بهم رد کرد که اگه يکم خودم رو نمي چرخوندم نصف باسن مبارک رو ميکند و مي برد:tounge!!موقع رد شدن هم يک متلک آبدار انداخت و رفت.چند روز بعدش رفتم اون طرف خيابون سوار ماشين بشم ديدم يک اتوبوس تو ايستگاه واستاده و داره حرکت ميکنه از خدا خواسته دست تکون دادم برام واسته اينجوري 100 تومن هم ميموند تو جيبم(آي اسکروچ)وقتي سوار شدم ديدم اي دل غافل همون راننده متلک گو است :angry!!وقتي ميخواستم پياده شم و روي رکاب وايستاده بودم ناغافل حرکت کرد و ليز خوردم در اتوبوس هم باز بود با يک بدبختي خودم رو نگه داشتم که پرت نشم تو خيابون (اينم يکي از اون اتفاقات هيجان انگيزبود).
هربار که تنها ميام تو خيابون با خودم ميگم آمدنم با خودمه برگشتنم با خدا چون بدنم طوري شده که نمي تونم سريع عکس العمل از خودم نشون بدم وقتي ماشين مياد طرفم تا حدي که ميخواد از رو انگشت هاي پام رد شده نمي تونم بپرم عقب با خودم کنار اومدم ميگم فوقش ميزنه ميميرم :sadديگه از طرف ديگه از مريضيم راضيم چون همين روزهاي عادي که براي همه هست و دچار روزمرگيشون ميکنه براي من سراسر هيجان و تجربيات جديده.
از من به شما نصيحت چشم دلتون را باز کنيد و از راحت راه رفتنتون کمال لذت را ببريد که وقتي نباشه تازه ميفهميد چه نعمتي رو از دست داديد.تمام اتفاقاتي که براي من ميافته همون چيزهايي که بارها و بارها براي خود شما پيش اومده ولي بي تفاوت از کنارش گذشتين بياين شما هم مثل من زندگيتون را با همين اتفاقات ساده هيجان انگيز کنيد اين عمر که بايد بگذره پس چه بهتر…:teeth
ويولت
پيوست:بنده خدا جان اولا ممنون بابت لينک همشهري دوما چشم از جاهاي بدش هم مينويسم البته هر از چند گاهي نوشتم اونطوري نبوده که همش گل و بلبل باشه ولي چشم به موقعش مينويسم.



ميدونم شما هم حوصله پينگليش خوندن نداريد ولي چون ايميل مهميه و به خوندنش مي ارزه من به توصيه يک دوست عزيز بدون فوت وقت ميگذارمش اينجا پست اصلي امروز من پايين اين پست هست نظر واسه اون يادتون نره:tounge
اين يک هشدار طولانيه و خيلي مهم و حياتيه خصوصا براي دانشجويان!(حتما بخونيد)
حرف و حديثي که درباره اورکات گفته ميشه وجود داره.گفته ميشه:جاسوسي توسط سيا.ولي به اين نکته توجه کنيد که وزارت اطلاعات و حراستِ وزارت علوم ،با توجه به تغيير ساختارقدرت در ايران و نياز به سرکوب جنبش هاي دانشجويي،مدارک غني از اطلاعات در مورد دانشجويان و روابطشون از طريق همين اورکات در اختيار دارن و مي تونن کاملا استفاده کنن ضمن اينکه اورکات مدارک مستندي براي بهانه جويي در مورد مسائل شخصي (دوستي و عکس هاي دخترها و قرار ها…)به منظور سرکوب جنبش دانشجويي در اختيار اونا ميزاره پس از دادن اطلاعات حقيقي جدا خودداري کنيد:
1-خانمها از گذاشتن عکسشون در پروفايل يا هرجاي ديگه جدا خودداري کنن.
2-از دادن اطلاعات حقيقي خودداري کنيد.
3-از گذاشتن قرارهاي دست جمعي و غيره خودداري کنيد.
4-مواظب friend list و testimonial هاي خود باشيد و از add کردن افراد مشهور يا تحت نظر خودداري کنيد.
5-مواظب گروهايي که در آن عضو ميشويد باشيد مثل(سکس،سياسي…)
6-از وارد شدن به سايت اورکات از طريق دانشگاهها يا موسسات دولتي جدا خودداري کنيد.(اگر به خصوصي ماندن پسورد خود علاقه منديد)
7-خيلي سريع اينو به دوستاني که دانشجو هستند يا کارمند و يا علاقمند به پست دولتي فوروارد کنيد.
8-توصيه هاي بالا رو جدي بگيريد يک اصل اطلاعاتي ميگه:سعي کن باور نکنن که داره از اطلاعاتشون استفاده ميشه”.
باور کنيد اگه باز حادثه اي مثل 18 تير پيش بياد همين چرندياتتون تو اورکات ممکنه براتون مسئله ساز بشه.
پيوست:
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده کردم بدين پارسي

واقعا خسته نباشم که حروف پينگليش رو واسه خاطر شما عزيزان به فارسي سليس ترجمه کردم.:teeth
ويولت



ميدونم شما هم حوصله پينگليش خوندن نداريد ولي چون ايميل مهميه و به خوندنش مي ارزه من به توصيه يک دوست عزيز بدون فوت وقت ميگذارمش اينجا پست اصلي امروز من پايين اين پست هست نظر واسه اون يادتون نره:tounge
اين يک هشدار طولانيه و خيلي مهم و حياتيه خصوصا براي دانشجويان!(حتما بخونيد)
حرف و حديثي که درباره اورکات گفته ميشه وجود داره.گفته ميشه:جاسوسي توسط سيا.ولي به اين نکته توجه کنيد که وزارت اطلاعات و حراستِ وزارت علوم ،با توجه به تغيير ساختارقدرت در ايران و نياز به سرکوب جنبش هاي دانشجويي،مدارک غني از اطلاعات در مورد دانشجويان و روابطشون از طريق همين اورکات در اختيار دارن و مي تونن کاملا استفاده کنن ضمن اينکه اورکات مدارک مستندي براي بهانه جويي در مورد مسائل شخصي (دوستي و عکس هاي دخترها و قرار ها…)به منظور سرکوب جنبش دانشجويي در اختيار اونا ميزاره پس از دادن اطلاعات حقيقي جدا خودداري کنيد:
1-خانمها از گذاشتن عکسشون در پروفايل يا هرجاي ديگه جدا خودداري کنن.
2-از دادن اطلاعات حقيقي خودداري کنيد.
3-از گذاشتن قرارهاي دست جمعي و غيره خودداري کنيد.
4-مواظب friend list و testimonial هاي خود باشيد و از add کردن افراد مشهور يا تحت نظر خودداري کنيد.
5-مواظب گروهايي که در آن عضو ميشويد باشيد مثل(سکس،سياسي…)
6-از وارد شدن به سايت اورکات از طريق دانشگاهها يا موسسات دولتي جدا خودداري کنيد.(اگر به خصوصي ماندن پسورد خود علاقه منديد)
7-خيلي سريع اينو به دوستاني که دانشجو هستند يا کارمند و يا علاقمند به پست دولتي فوروارد کنيد.
8-توصيه هاي بالا رو جدي بگيريد يک اصل اطلاعاتي ميگه:سعي کن باور نکنن که داره از اطلاعاتشون استفاده ميشه”.
باور کنيد اگه باز حادثه اي مثل 18 تير پيش بياد همين چرندياتتون تو اورکات ممکنه براتون مسئله ساز بشه.
پيوست:
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده کردم بدين پارسي

واقعا خسته نباشم که حروف پينگليش رو واسه خاطر شما عزيزان به فارسي سليس ترجمه کردم.:teeth
ويولت



رو پست چهارشنبه و احساس اون روزم خيلي فکر کردم و به نتايجي رسيدم که مي نويسم:
يکبار با يکي از دوستام صحبت ميکردم که خبرنگاره و به قول معروف کلّه اش خوب کار ميکنه يعني از رو گاز معده حرف نميزنه! وعقايدش رو تا حد زيادي قبول دارم اون ميگفت تو طرف مقابلت رو با سرويس هاي نابجا و بيش اندازه اي که ميدي خيلي بدعادت ميکني و دختري که بعد از تو با اون آدم دوست شه بيچاره ميشه چون طرف ديگه به سرويس دادن تو عادت کرده و همون توقع رو هم از اون بيچاره داره.
وقتي خوب رو اين حرفش فکر کردم ديدم راست ميگه البته اين کار من جنسيت خاصي رو در برنميگيره يعني من هرکاري از دستم بر بياد واسه دوست دخترم هم انجام ميدم و در قبالش توقع عاطفي از دوستم پيدا مي کنم خوب شايد همين اخلاق من سبب بشه آدمهاي وابسته يا به عبارتي به دنبال محبت رو به طرف خودم جذب کنم کساني که هنوز به يک حامي يا مادر نياز دارن.محبت مي کنم ولي توقع برآورد شدن نيازهاي عاطفيم رو هم دارم که وقتي برآورده نشه جنگ هفتاد و دوملت پيش مياد.
مثلا اميد،اصلا بچه ننه نيست(برخلاف هومان)ولي يکي از مشکلات بزرگي که باهاش دارم اينه که همه چيز منوط به نظر منه شايد خيلي از خانمها بگن تو ديونه اي و اين بهترين حالت ممکنه ست ولي من خوشم نمياد،خوشم نمياد تو هر چيزي نظر نظر من باشه کجا بريم؟هرچي تو بگي.چي بخوريم؟هرچي توبگي.به نظرت خونه ات رو بفروشي دوتا خيابون پايينتر بخري بهتر نيست؟هرچي تو بگي.به نظرت موهام رو کوتاه کنم؟تو خودت سليقه ات حرف نداره ميدونم بهترين تصميم را ميگيري…:confused
بابا يک کم مشارکت. اينهايي که گفتم فکر نکنيد زن ذليل ها نه اصلا در موارد شخصي خودش حرف حرف خودشه تنها چيزي که حرف منو گوش کرد و با توجه به شناختي که ازش دارم ميدونم شقّ القمرکرده زدن سبيل هاش بود که به قول خودش بيست سال بهشون دست نزده بود!!!:teeth
خلاصه منظورم اينه که آقايون محترم فکر نکنيد اگه هميشه بگيد حرف حرف شماست خيلي حال دادين به طرف مقابلتون نه بابا اينطورهاهم نيست.
يکي ديگه از مشکلات من اينه که وقتي يک حرفي ميزنم يا قولي ميدم سرم بره حرفم اينور اونور نميشه همين توقع رو خيلي شديدتر از طرف مقابلم دارم اميد هم که قربونش برم از وقتي سر از تخم در آورده مديرهمين مملکت با سياست مزخرفش بوده وقتي از دستش شاکي ميشم و ميگم بابا تو خودت گفتي چشم فلان کار رو انجام ميدم پس چي شد؟ميخنده و ميگه تو هنوز به وعده وعيد دادن مسئولين عادت نکردي؟:confused
:angryDamn
ويولت