دوستي يا ازدواج؟

سئوال دوم مهاب اين بود که واقعا لازمه يک رابطه به ازدواج ختم بشه ؟ براي جواب دادن به اين سئوال از نظر اميد در اين رابطه بيشتر کمک گرفتم و چند جمله ايي را عينا از حرفهاي اون نقل کردم بنظر من مقوله عشق و مقوله ازدواج از دو جنس كاملا متفاوت هستند.بدين معني كه عاشق ؛ خواهان كمال ؛ سعادت و خوشبختي معشوق خودشه و براش مهم نيست كه آيا اين خوشبختي بدست او اتفاق بيفته يا به دست كسي ديگر.به عبارت ديگه نفس خوشبخت شدن معشوقش براش اهميت داره.حالا اگه معشوق هم تشخيص داد كه با ازدواج با عاشق ؛ به اون خوشبختي كه براي خودش تعريف كرده ميرسه ؛ و در ازدواج به توافق رسيدند ؛ و « ازدواج عاشقانه » رخ داد ؛ هر سختي و مشقتي رو هم با هم تحمل مي كنن و در اوج فقر و تنگدستي هم احساس خوشبختي و بي نيازي مي كنن . اما در« ازدواج غير عاشقانه » نوعي خودخواهي وجود داره. مردي كه به خواستگاري يك دختر ميره ؛ توقع داره كه اون دختر به همسري اون دربياد. بدون توجه به آينده وسرنوشت اون و بدون درنظر گرفتن شرايطي كه ممكنه براش پيش بياد( و اگر اون دختر قبول نكنه شاهد بوديم كه در بعضي موارد كار به قتل و اسيد پاشي و … خلاصه انتقام گيري كشيده ). من هميشه به عشق هاي پاكي كه نقطه اشتراكشون ازدواجه احترام ميذارم و برعكس از ازدواج هاي ناشي از عشق هاي يكطرفه اي كه به زور و ضرب يكطرف ( غالبا مردها ) انجام ميشن بيزارم.
با تمام اين تفاصيل ؛ من معتقدم كه نقطه اوج عشق و دوست داشتن « ازدواج » و « هم جسمي » نيست ؛ بلكه « همدلي » و احساس لذت از« باهم بودن » است. هرچند احساسات ارواح عاشق از طريق رفتارهاي جسم بروز ميكنن ( مثل نوازش كردن ؛ بوسيدن ؛ هم بستر شدن و…) شايد بروز اين رفتارها هم ( اگرچه در هنجارهاي جامعه ما تعريف نشده ) ضرورت ازدواج رو توجيه نكنه.خوب اين نظرات اميد بود و اما نظر من،وقتي دونفر با هم دوست ميشن و مي بينند که تفاهم دارند و اوقات خوشي را در کنار هم ميگذرونن لزوما نبايد ازدواج کنن ولي تو جامعه ما متاسفانه اين يک اجبار چون محدوديت جامعه و فشار و تعصبات خانواده سبب ناقص شدن اين رابطه ميشه و نميگذاره تموم جوانب و بعدهاي اون متعالي بشه و با تمام اين محدوديت ها رابطه دوستي در جاي درست خودش قرار نمي گيره و به بيراهه ميره چطور؟شايد با اشتباه رفتن مسير هدف از دوستي صرف ارضاء يکسري کنجکاوي هاي جسمي باشه که اگه اين محدوديت ها نبود اين مسئله هم اينقدر جذابيت نداشت و هدف نميشد ولي خوب به قول معروف شنونده بايد عاقل باشه اين ما هستيم که عقل و منطق را بايد تو رابطه مون موازي با عشق قرار بديم و اگه حتي بنا به اجبار جامعه ازدواج کرديم نگذاريم زندگيمون دچار يکنواختي و روزمرگي بشه و سريع بنا به تربيتي که بهمون دادن شوهر يا زن جزوي از لوازم خونه مون بشه و چشم به ديدنش عادت کنه و کم کم محو بشه.
من هيچوقت به امضا کردن سند ازدواج يا طلاق اعتقادي نداشتم و ندارم به نظرم فقط براي جلوگيري از هرج و مرج است وقتي دل يکيو خواست ديگه خواسته و عقد شدن و تمام تعهدات عاطفي بايد بينشون باشه و بالعکس وقتي مهر از دل آدم رفت فسخ تمام قرارداد هاست ديگه تعهدي وجود نداره اينم بگم ها فسخ اين رابطه عاطفي بايد با اطلاع هر دو طرف باشه ودرمورد چند و چونش بحث و تبادل نظر بشه نه اينکه صبح پاشيم تو دلمون نيت کنيم!ديگه دوستش ندارم و بريم دنبال يک کيس جديد.
ويولت



دوستی یا ازدواج؟

سئوال دوم مهاب اين بود که واقعا لازمه يک رابطه به ازدواج ختم بشه ؟ براي جواب دادن به اين سئوال از نظر اميد در اين رابطه بيشتر کمک گرفتم و چند جمله ايي را عينا از حرفهاي اون نقل کردم بنظر من مقوله عشق و مقوله ازدواج از دو جنس كاملا متفاوت هستند.بدين معني كه عاشق ؛ خواهان كمال ؛ سعادت و خوشبختي معشوق خودشه و براش مهم نيست كه آيا اين خوشبختي بدست او اتفاق بيفته يا به دست كسي ديگر.به عبارت ديگه نفس خوشبخت شدن معشوقش براش اهميت داره.حالا اگه معشوق هم تشخيص داد كه با ازدواج با عاشق ؛ به اون خوشبختي كه براي خودش تعريف كرده ميرسه ؛ و در ازدواج به توافق رسيدند ؛ و « ازدواج عاشقانه » رخ داد ؛ هر سختي و مشقتي رو هم با هم تحمل مي كنن و در اوج فقر و تنگدستي هم احساس خوشبختي و بي نيازي مي كنن . اما در« ازدواج غير عاشقانه » نوعي خودخواهي وجود داره. مردي كه به خواستگاري يك دختر ميره ؛ توقع داره كه اون دختر به همسري اون دربياد. بدون توجه به آينده وسرنوشت اون و بدون درنظر گرفتن شرايطي كه ممكنه براش پيش بياد( و اگر اون دختر قبول نكنه شاهد بوديم كه در بعضي موارد كار به قتل و اسيد پاشي و … خلاصه انتقام گيري كشيده ). من هميشه به عشق هاي پاكي كه نقطه اشتراكشون ازدواجه احترام ميذارم و برعكس از ازدواج هاي ناشي از عشق هاي يكطرفه اي كه به زور و ضرب يكطرف ( غالبا مردها ) انجام ميشن بيزارم.
با تمام اين تفاصيل ؛ من معتقدم كه نقطه اوج عشق و دوست داشتن « ازدواج » و « هم جسمي » نيست ؛ بلكه « همدلي » و احساس لذت از« باهم بودن » است. هرچند احساسات ارواح عاشق از طريق رفتارهاي جسم بروز ميكنن ( مثل نوازش كردن ؛ بوسيدن ؛ هم بستر شدن و…) شايد بروز اين رفتارها هم ( اگرچه در هنجارهاي جامعه ما تعريف نشده ) ضرورت ازدواج رو توجيه نكنه.خوب اين نظرات اميد بود و اما نظر من،وقتي دونفر با هم دوست ميشن و مي بينند که تفاهم دارند و اوقات خوشي را در کنار هم ميگذرونن لزوما نبايد ازدواج کنن ولي تو جامعه ما متاسفانه اين يک اجبار چون محدوديت جامعه و فشار و تعصبات خانواده سبب ناقص شدن اين رابطه ميشه و نميگذاره تموم جوانب و بعدهاي اون متعالي بشه و با تمام اين محدوديت ها رابطه دوستي در جاي درست خودش قرار نمي گيره و به بيراهه ميره چطور؟شايد با اشتباه رفتن مسير هدف از دوستي صرف ارضاء يکسري کنجکاوي هاي جسمي باشه که اگه اين محدوديت ها نبود اين مسئله هم اينقدر جذابيت نداشت و هدف نميشد ولي خوب به قول معروف شنونده بايد عاقل باشه اين ما هستيم که عقل و منطق را بايد تو رابطه مون موازي با عشق قرار بديم و اگه حتي بنا به اجبار جامعه ازدواج کرديم نگذاريم زندگيمون دچار يکنواختي و روزمرگي بشه و سريع بنا به تربيتي که بهمون دادن شوهر يا زن جزوي از لوازم خونه مون بشه و چشم به ديدنش عادت کنه و کم کم محو بشه.
من هيچوقت به امضا کردن سند ازدواج يا طلاق اعتقادي نداشتم و ندارم به نظرم فقط براي جلوگيري از هرج و مرج است وقتي دل يکيو خواست ديگه خواسته و عقد شدن و تمام تعهدات عاطفي بايد بينشون باشه و بالعکس وقتي مهر از دل آدم رفت فسخ تمام قرارداد هاست ديگه تعهدي وجود نداره اينم بگم ها فسخ اين رابطه عاطفي بايد با اطلاع هر دو طرف باشه ودرمورد چند و چونش بحث و تبادل نظر بشه نه اينکه صبح پاشيم تو دلمون نيت کنيم!ديگه دوستش ندارم و بريم دنبال يک کيس جديد.
ويولت



مهاب عزيز دو تا سئوال تو کامنتها ازم پرسيده بود يکيش اين بود که اميد با دلتنگي هاي من يا به عبارتي گير دادن هاي من چطوري برخورد ميکنه اين سئوال رو از اميد هم پرسيدم که ببينم نظر اون چيه و جمع بندي که از صحبتهاي اون و نظر خودم داشتم اينجا ميگذارم:
اميد هيچوقت احساس وابستگي من نسبت به خودش رو جدي نمي گيره وهميشه بصورت مستقيم يا غير مستقيم اين نكته رو به من يادآوري مي كنه كه : « تو هيچ نياز ي به من و امثال من نداري » ( البته منظورش از نظر كمك در انجام كارهاي روزمره ؛ رفت وآمد و… است ) حتي برعكس بارها براي اينكه اعتماد به نفس من رو تقويت كنه موقع بالا و پايين رفتن از جاهاي ناهموار ( يا مثلا لب دريا که تو سفر آمل نوشتم ) دستم رو گرفته كه زمين نخوره!!! نشون بده مثلا من کمکش کردم و اگه نبودم معلق ميشد!.همينطور موضوع رانندگي كه توي يكي از پست هاي آخر نوشته بودم البته شايد علت اين مسئله اين باشه كه خودشم تا حالا توي زندگيش به كسي متكي نبوده و اونطور كه برام تعريف كرده از زمان دانشجوييش تا حالا نه تنها از كسي كمك مالي يا كاري نگرفته بلكه خودش در اين موارد به ديگران كمك هم كرده . خودش در اين مورد ميگه : « با اينكه پرسپوليسي هستم ولي عاشق استقلالم!!!! »:tounge. با اين وجود بطور محسوسي استقلال خودش در انجام امور رو با خواسته ها و اميال من همسو كرده . البته بازهم در نحوه لباس پوشيدن ؛ مدل مو ؛ اصلاح صورت ؛ استفاده از عطر و اودكلن و… و بطور كلي در محدوده رفتارهاي شخصيش هنوزبر اعتقادت و سلائق خودش پافشاري مي كنه. البته اينم بايد بگم كه در نحوه پوشش و آرايش و… من هم هيچ دخالتي نمي كنه و در حوزه رفتارهاي فردي آزادي كاملي به من ميده كه حس استقلال رو در من تقويت مي كنه ( اين به اون معني نيست كه در ساير حوزه ها من رو محدود مي كنه ).فكر مي كنم علت اصلي اين نوع برخورد ش اين باشه كه ظاهر افراد اصلا ملاك قضاوتش در مورد اونا نيست. يكبار كه در مورد نحوه انتخاب و خريد لباس و نوع پوشش با هم بحث مي كرديم مي گفت :« براي من شخص تو مهم هستي نه لباسي كه تنته محتويات لباس براي من ارزش داره ؛ حتي اگه جنس لباست از گوني باشه براي من هيچ فرقي نمي كنه و اين تو هستي که به اون لباس يا آرايش زيبايي ميدي نه اونها به تو و ازت انتظار دارم كه تو هم در مورد من همينطور فكر كني ومحدودم نکني به لباس پوشيدن به اون تيپي که تو دوست داري». با اين حرفهاش در طرف مقابلش يك نوع احساس آرامش و امنيت ودر عين حال اعتماد به نفس ايجاد مي كنه . با اين وجود من بعضي وقتها در مورد كت وشلوار بعضا گرونقيمتي كه به تن داره طوري صحبت مي كنم ( چون من دوست دارم كه اون لباس اسپرت بپوشه ) كه بيچاره از اينكه چنين لباسي پوشيده احساس گناه و وجدان درد مي كنه زماني هم که ازش دلگيرم يا دلم ميخواد باهاش بحث کنم(همانطور که قبلا گفتم اون شروع کننده هيچ بحث اعصاب خوردکني نيست) اينقدر حق را به من ميده که پاک شرمنده ميشم و زود تمامش ميکنم البته منم آدم سوءاستفاده چي نيستم که به قولي روم را زياد کنم تو اوج ناراحتي من که دارم زمين و زمان را بهم ميدوزم ميگه کاملا حق باتواست ولي اين را بدون که من هرچي بشه عاشقتم يا يک چيز با نمک ديگه يک روز خودم را لوس کرده بودم و براي اينکه حالش را بگيرم يا شايد بتونم عصبانيش کنم (همين چهارشنبه پيش بود)گفتم اميد نيا دنبالم من باهات نميام اونم خيلي خونسرد گفت باشه عزيزم ميام اگه سوار نشدي ميدزد مت !!! بعد که آمدم پايين ديدم منتظرمه حالا خنده ام هم گرفته بود ولي ميخواستم سر حرفم هم باشم نرفتم سوار شم رفت يک دور زد جلوم واستاد گفت خانم بفرماييد روم را کردم اونطرف که مثلا نفهميدم پياده شد آمد طرفم در را باز کرد و با خنده گفت با زبون خوش ميشيني يا… منم يک نيشخندي زدم و نشستم صندلي عقب يکم که رفتيم در داشپورت را باز کرد خيلي جدي يک بسته کش در آورد و گفت بيا عزيزم همونطور که بهت قول داده بودم اينا رو واسه تو گرفتم!!!!
تو رو خدا شما بوديد منفجر نمي شديد از خنده و به قهرتون ادامه ميداديد؟؟؟؟:teeth
جواب سئوال بعدي را فردا ميدم.
ويولت



مهاب عزيز دو تا سئوال تو کامنتها ازم پرسيده بود يکيش اين بود که اميد با دلتنگي هاي من يا به عبارتي گير دادن هاي من چطوري برخورد ميکنه اين سئوال رو از اميد هم پرسيدم که ببينم نظر اون چيه و جمع بندي که از صحبتهاي اون و نظر خودم داشتم اينجا ميگذارم:
اميد هيچوقت احساس وابستگي من نسبت به خودش رو جدي نمي گيره وهميشه بصورت مستقيم يا غير مستقيم اين نكته رو به من يادآوري مي كنه كه : « تو هيچ نياز ي به من و امثال من نداري » ( البته منظورش از نظر كمك در انجام كارهاي روزمره ؛ رفت وآمد و… است ) حتي برعكس بارها براي اينكه اعتماد به نفس من رو تقويت كنه موقع بالا و پايين رفتن از جاهاي ناهموار ( يا مثلا لب دريا که تو سفر آمل نوشتم ) دستم رو گرفته كه زمين نخوره!!! نشون بده مثلا من کمکش کردم و اگه نبودم معلق ميشد!.همينطور موضوع رانندگي كه توي يكي از پست هاي آخر نوشته بودم البته شايد علت اين مسئله اين باشه كه خودشم تا حالا توي زندگيش به كسي متكي نبوده و اونطور كه برام تعريف كرده از زمان دانشجوييش تا حالا نه تنها از كسي كمك مالي يا كاري نگرفته بلكه خودش در اين موارد به ديگران كمك هم كرده . خودش در اين مورد ميگه : « با اينكه پرسپوليسي هستم ولي عاشق استقلالم!!!! »:tounge. با اين وجود بطور محسوسي استقلال خودش در انجام امور رو با خواسته ها و اميال من همسو كرده . البته بازهم در نحوه لباس پوشيدن ؛ مدل مو ؛ اصلاح صورت ؛ استفاده از عطر و اودكلن و… و بطور كلي در محدوده رفتارهاي شخصيش هنوزبر اعتقادت و سلائق خودش پافشاري مي كنه. البته اينم بايد بگم كه در نحوه پوشش و آرايش و… من هم هيچ دخالتي نمي كنه و در حوزه رفتارهاي فردي آزادي كاملي به من ميده كه حس استقلال رو در من تقويت مي كنه ( اين به اون معني نيست كه در ساير حوزه ها من رو محدود مي كنه ).فكر مي كنم علت اصلي اين نوع برخورد ش اين باشه كه ظاهر افراد اصلا ملاك قضاوتش در مورد اونا نيست. يكبار كه در مورد نحوه انتخاب و خريد لباس و نوع پوشش با هم بحث مي كرديم مي گفت :« براي من شخص تو مهم هستي نه لباسي كه تنته محتويات لباس براي من ارزش داره ؛ حتي اگه جنس لباست از گوني باشه براي من هيچ فرقي نمي كنه و اين تو هستي که به اون لباس يا آرايش زيبايي ميدي نه اونها به تو و ازت انتظار دارم كه تو هم در مورد من همينطور فكر كني ومحدودم نکني به لباس پوشيدن به اون تيپي که تو دوست داري». با اين حرفهاش در طرف مقابلش يك نوع احساس آرامش و امنيت ودر عين حال اعتماد به نفس ايجاد مي كنه . با اين وجود من بعضي وقتها در مورد كت وشلوار بعضا گرونقيمتي كه به تن داره طوري صحبت مي كنم ( چون من دوست دارم كه اون لباس اسپرت بپوشه ) كه بيچاره از اينكه چنين لباسي پوشيده احساس گناه و وجدان درد مي كنه زماني هم که ازش دلگيرم يا دلم ميخواد باهاش بحث کنم(همانطور که قبلا گفتم اون شروع کننده هيچ بحث اعصاب خوردکني نيست) اينقدر حق را به من ميده که پاک شرمنده ميشم و زود تمامش ميکنم البته منم آدم سوءاستفاده چي نيستم که به قولي روم را زياد کنم تو اوج ناراحتي من که دارم زمين و زمان را بهم ميدوزم ميگه کاملا حق باتواست ولي اين را بدون که من هرچي بشه عاشقتم يا يک چيز با نمک ديگه يک روز خودم را لوس کرده بودم و براي اينکه حالش را بگيرم يا شايد بتونم عصبانيش کنم (همين چهارشنبه پيش بود)گفتم اميد نيا دنبالم من باهات نميام اونم خيلي خونسرد گفت باشه عزيزم ميام اگه سوار نشدي ميدزد مت !!! بعد که آمدم پايين ديدم منتظرمه حالا خنده ام هم گرفته بود ولي ميخواستم سر حرفم هم باشم نرفتم سوار شم رفت يک دور زد جلوم واستاد گفت خانم بفرماييد روم را کردم اونطرف که مثلا نفهميدم پياده شد آمد طرفم در را باز کرد و با خنده گفت با زبون خوش ميشيني يا… منم يک نيشخندي زدم و نشستم صندلي عقب يکم که رفتيم در داشپورت را باز کرد خيلي جدي يک بسته کش در آورد و گفت بيا عزيزم همونطور که بهت قول داده بودم اينا رو واسه تو گرفتم!!!!
تو رو خدا شما بوديد منفجر نمي شديد از خنده و به قهرتون ادامه ميداديد؟؟؟؟:teeth
جواب سئوال بعدي را فردا ميدم.
ويولت



کامنت هاي چرتينکوف عزيزم خيلي جالب و تفکر بر انگيز بود و بهانه اي شد براي نوشتن يک پست جديد ببينيد به نظر من توي يک ازدواج در ابتدا کار حرف اول را اعتماد و صداقت طرفين نسبت به هم ميزنه درسته که شايد سطح توقعات فرق کنه ولي اگه صداقت محض از همون اول زندگي باشه ديگه دليلي براي تغيير سطح توقع نمي مونه براتون يک مثال ميزنم وقتي من و هومان ازدواج کرديم من تا حد زيادي از نفوذ مادرش بر خانواده مطلع بودم و ميدونستم اجازه عرض اندام به هيچ تنا بنده ايي رو نميده ،هومان بارها و بارها قبل از ازدواج قول داد که اجازه هيچ دخالتي رو به اون نميده و ما زندگي خودمون را خواهيم داشت ولي بعدش با عملش زير تمام حرفاش زد خونه سوا از اون زن داشتن ديگه سطح توقع بالاي من نبود عدم اجرا قول هومان بود اگه قبلش به من ميگفت من همينم يک پسر وابسته به مادر کاريش هم نمي تونم بکنم بايد بهم وقت بدي تا وابستگيم را قطع کنم،خوب من هم تصميم را مي گرفتم که ميتونم يا نه و اگه قبول کردم ديگه براي زندگي با مادر شوهر جا نمي زدم يا يک مثال ديگه خانواده مادري هومان يعني در حقيقت مادر بزرگش خيلي خيلي مذهبي بود طوري که خونه شون ميخواستي بري بايد چادر سر ميکردم حالا اين در شرايطي بود که خود مادر هومان تو ولنگ و وازي افتاده بود اونور خط يعني اصلا نمي تونستي حدس بزني از بطن يک خانواده مذهبيه وقتي ما ميخواستيم ازدواج کنيم من به هومان گفتم من هروقت خواستم خونه مامان بزرگ تو بيام چادر سر ميکنم چون خونه شه و وقتي من دارم ميرم بايد به قانون خونه اون احترام بگذارم ولي اگه اون بياد خونه من ،جلوش با چادر نمي گردم چون قانون خونه من اين نيست بهش بگو ويولت با حجاب نيست بخاطر احترام به شما چادر سر ميکنه اون هم قبول کرد ولي همونقدر بقيه حرفاش بهش پايبند بود البته اين دليل طلاق نيست چون چند ساعت چادر سر کردن کسي رو نکشته منظورم اينه که تو چنين شرايطي که دروغ و غلو مياد وسط ديگه نميشه دوست موند چون حساب کتاب ها عوض شده ولي وقتي صادقانه همه چيز از اول روشن باشه ميشه دوست هم ديگه موند و شونه به شونه هم پيش رفت ميرسيم به قضيه اميد من از اول همه چي رو صادقانه بهش گفتم منو تو شرايط خيلي بد و سختم ديده و پا به پام اومده وقتي ميرفتم بيمارستان خودش ديد که ممکنه حتي مجبور شه بغلم کنه ببره، براي پذيرش من نمي تونستم کارهام رو انجام بدم و اون همش دنبال جور کردن کارها بود حالا اگه بخوايم ازدواج کنيم با علم به اين قضيه اين کار را ميکنه الان من که به نسبت خوبم را فقط نديده که ندونه وضعيتم چيه و همچي را پذيرفته باشه پس اگه بعد از ازدواج جا بزنه دليل بر عدم صداقتشه الان هم من ملاک را بر صداقتش ميگذارم چون خلافش بهم ثابت نشده همين موضوع بالعکس هم هست اون تمام شرايط مالي و تعهداتش را به من توضيح داده وکامل به وضعيتش آشنا هستم حالا اگه بخوام بعدا ازش توقع النگو يا دستبند!! يک ميليوني داشته باشم اين نشونه عدم صداقت منه(همون کش ماست بسمه) وقتي دو تا انسان بالغ باشن ميدونن که قول دادن هاي ظاهري فقط براي به دست آوردن طرف نه تنها منفعتي نداره بلکه آنچنان دودي ميکنه که چشم هر دوشون کور شه.
در مورد من و هومان نمي تونستيم دوست بمانيم توي زندگي مشترکمون چون اين عدم صداقت و خلف وعدهها منو داغون ميکرد پس اون زندگي بايد تمام ميشد چون از پايه همه چيز خراب بود و بهتر ديديم تا هنوز احترام و علاقه مون تبديل به تنفر نشده تمومش کنيم فکر ميکنم لااقل اين جدايي بخاطر تغيير سطح توقعات نبود.
ويولت



حالا که بحث بحث خوش جملات قصار آقا اميده اينم تعريف کنم اگه خودش ميدونست چه آبرويي ازش اينجا ميبرم !!!
مدتي پيش اميد تفسير ماه تولدش را با ايميل برام فرستاد و پرينت گرفتم ازش،با هم خونديمش و جاهايي که به نظرم ميومد درسته و با خصوصيات اون جوره زيرش خط ميکشيدم يک نکته جالب داشت و کلي دست آويز من شد اونم اين بود که از متولدين اين ماه هيچوقت توقع گرفتن کادو الماس و پالتوپوست نداشته باشيد منم ديگه دست گرفته بودم آي خسيس ببين اينجا هم ديگه نوشته…:teeth
چند وقت پيش اميد نمي دونم براي چه کاري صندلي عقب ماشين اداره را در مياره و ميبينه يک عينک آفتابي نو و تر و تميز افتاده پشت صندلي فرداش عينک را آورد نشون من داد و پرسيد مال توست ؟از کيفت افتاده باشه؟گفتم نه و زدم به چشمم و ديدم بهم هم مياد گفتم حالا ميخواي چيکارش کني؟گفت نميدونم مال کيه صاحبش را هم که نمي تونم پيدا کنم بهت مياد اگه خواستي تو برش دار.چند روزي گذشت و يکبار که آمده بود دنبالم عينک را زدم به چشمم وقتي منو ديد گفت واي چقدر بهت مياد گفتم از تو مرسي که داديش بهم با شيطنت خنده اي کرد و گفت آره عزيزم اين با ارزشترين کادوييه که برات پيدا کردم!!!!!!!!!!!!!Shockmg
ويولت
پيوست:فردا به احتمال زياد يک پست ميگذارم که توش تا حدي به سئوال چرتينکوف عزيزم جواب دادم.



حالا که بحث بحث خوش جملات قصار آقا اميده اينم تعريف کنم اگه خودش ميدونست چه آبرويي ازش اينجا ميبرم !!!
مدتي پيش اميد تفسير ماه تولدش را با ايميل برام فرستاد و پرينت گرفتم ازش،با هم خونديمش و جاهايي که به نظرم ميومد درسته و با خصوصيات اون جوره زيرش خط ميکشيدم يک نکته جالب داشت و کلي دست آويز من شد اونم اين بود که از متولدين اين ماه هيچوقت توقع گرفتن کادو الماس و پالتوپوست نداشته باشيد منم ديگه دست گرفته بودم آي خسيس ببين اينجا هم ديگه نوشته…:teeth
چند وقت پيش اميد نمي دونم براي چه کاري صندلي عقب ماشين اداره را در مياره و ميبينه يک عينک آفتابي نو و تر و تميز افتاده پشت صندلي فرداش عينک را آورد نشون من داد و پرسيد مال توست ؟از کيفت افتاده باشه؟گفتم نه و زدم به چشمم و ديدم بهم هم مياد گفتم حالا ميخواي چيکارش کني؟گفت نميدونم مال کيه صاحبش را هم که نمي تونم پيدا کنم بهت مياد اگه خواستي تو برش دار.چند روزي گذشت و يکبار که آمده بود دنبالم عينک را زدم به چشمم وقتي منو ديد گفت واي چقدر بهت مياد گفتم از تو مرسي که داديش بهم با شيطنت خنده اي کرد و گفت آره عزيزم اين با ارزشترين کادوييه که برات پيدا کردم!!!!!!!!!!!!!Shockmg
ويولت
پيوست:فردا به احتمال زياد يک پست ميگذارم که توش تا حدي به سئوال چرتينکوف عزيزم جواب دادم.