يک نصيحت خواهرانه

به نظر من بحث خيلي جالبي را شروع کرديم و ممنون که همه در حد اطلاعاتشون تويه بحث شرکت کردن بخصوص ممنونم از کامبيز عزيز که خيلي جامع مطلب را از ديد خودش باز کرد ،کامبيز جان اونقدر مطالبت پر مغزه که من ترجيح ميدم برام ايميل کني يک پست عموميش کنم حيفه براي اينکه تو کامنت ها باشه بعضي ها ممکنه کامنت ها را نخونند.
بحث سکس و خيانت و اصولا راز و رمز هاي زندگي موضوع خفه و بسته ايي تو زندگي ما ايرانيهاست که هميشه ترس از مطرح کردن اون حتي با نزديکترين دوستانمان سبب ميشه تصميماتي براي به اصطلاح حل اون بگيريم که نگرفتن اون صد مرتبه بهتر بود.
يادمه يکي از دوستانم بعد از ازدواج هنوز دنبال دوست پسر بازي و اين برنامه ها بود و مي رفت خونه يکي ديگه از بچه ها براي گرفتن تماس تلفني به همين خاطر اون يکي دوستم طردش کرد و با فاش کردن اين مطلب پيش بقيه به نوعي آبرو اون بدبخت را برد حالا اگه ما آدمهاي راحت تري بوديم بجاي طرد اون بيچاره مينشستيم باهاش حرف ميزديم ببينيم مشکل کارش کجاست بهتر نبود؟خيلي از رفتارهاي ما ريشه تو بچگي ما داره و شايد واقعا ناخواسته اتفاق ميافته خيلي علل تو توجه بيش اندازه يا بالعکس عدم توجه کافي گرفتن در بچگي ما ست که سبب بروز ناهنجاري تو زندگي خانوادگيمون ميشه پس چه بهتره قبل از گرفتن هر تصميم مهمي در زندگي يا تنبيه کردن شريک زندگيمون بدون کينه و عداوت به حرفاش گوش بديم به چشم يک آدم مريض نه جسمي بلکه روحي و اگه جاي ببخشش داشت از ته دل ببخشيمش چون اين خيانت را کسي انجام داده که انگار تو خواب راه رفته نه يک آدم هوشيار و بالغ.
من زماني که از همسرم جدا شدم فکر ميکردم تمام اين مشکلات فقط مال شخص منه ازبس که تو جمع دوستام اززرق و برق زندگيشون و خوشيهاشون تعريف کرده بودن و بي انصافها حتي اشاره اي هم به مشکلاتشون نداشتن من هم فکر ميکردم با مطرح کردن اوضاع بلبشوم و راهنمايي خواستن فقط آبرو خودم را ميبرم پس سکوت ميکردم و مي سوختم و مي ساختم بعد از جدايي انگار خيالشون راحت شد که يک بدبختر از خودشون هست شروع کردن گفتن از مصائب زندگيشون که در بعضي موارد ميديدم بابا مال من که هيچ بوده در مقابل اينها!!!
اصرار من در شريک کردن ديگران تو مشکلاتتون واسه همينه ،فکر نکنيد همه غم عالم مال شماست وقتي بشنويد يا بخونيد بدتر از شما هم تو اين عالم هست هضم اون مشکل خيلي خيلي راحتر ميشه.
ويولت



یک نصیحت خواهرانه

به نظر من بحث خيلي جالبي را شروع کرديم و ممنون که همه در حد اطلاعاتشون تويه بحث شرکت کردن بخصوص ممنونم از کامبيز عزيز که خيلي جامع مطلب را از ديد خودش باز کرد ،کامبيز جان اونقدر مطالبت پر مغزه که من ترجيح ميدم برام ايميل کني يک پست عموميش کنم حيفه براي اينکه تو کامنت ها باشه بعضي ها ممکنه کامنت ها را نخونند.
بحث سکس و خيانت و اصولا راز و رمز هاي زندگي موضوع خفه و بسته ايي تو زندگي ما ايرانيهاست که هميشه ترس از مطرح کردن اون حتي با نزديکترين دوستانمان سبب ميشه تصميماتي براي به اصطلاح حل اون بگيريم که نگرفتن اون صد مرتبه بهتر بود.
يادمه يکي از دوستانم بعد از ازدواج هنوز دنبال دوست پسر بازي و اين برنامه ها بود و مي رفت خونه يکي ديگه از بچه ها براي گرفتن تماس تلفني به همين خاطر اون يکي دوستم طردش کرد و با فاش کردن اين مطلب پيش بقيه به نوعي آبرو اون بدبخت را برد حالا اگه ما آدمهاي راحت تري بوديم بجاي طرد اون بيچاره مينشستيم باهاش حرف ميزديم ببينيم مشکل کارش کجاست بهتر نبود؟خيلي از رفتارهاي ما ريشه تو بچگي ما داره و شايد واقعا ناخواسته اتفاق ميافته خيلي علل تو توجه بيش اندازه يا بالعکس عدم توجه کافي گرفتن در بچگي ما ست که سبب بروز ناهنجاري تو زندگي خانوادگيمون ميشه پس چه بهتره قبل از گرفتن هر تصميم مهمي در زندگي يا تنبيه کردن شريک زندگيمون بدون کينه و عداوت به حرفاش گوش بديم به چشم يک آدم مريض نه جسمي بلکه روحي و اگه جاي ببخشش داشت از ته دل ببخشيمش چون اين خيانت را کسي انجام داده که انگار تو خواب راه رفته نه يک آدم هوشيار و بالغ.
من زماني که از همسرم جدا شدم فکر ميکردم تمام اين مشکلات فقط مال شخص منه ازبس که تو جمع دوستام اززرق و برق زندگيشون و خوشيهاشون تعريف کرده بودن و بي انصافها حتي اشاره اي هم به مشکلاتشون نداشتن من هم فکر ميکردم با مطرح کردن اوضاع بلبشوم و راهنمايي خواستن فقط آبرو خودم را ميبرم پس سکوت ميکردم و مي سوختم و مي ساختم بعد از جدايي انگار خيالشون راحت شد که يک بدبختر از خودشون هست شروع کردن گفتن از مصائب زندگيشون که در بعضي موارد ميديدم بابا مال من که هيچ بوده در مقابل اينها!!!
اصرار من در شريک کردن ديگران تو مشکلاتتون واسه همينه ،فکر نکنيد همه غم عالم مال شماست وقتي بشنويد يا بخونيد بدتر از شما هم تو اين عالم هست هضم اون مشکل خيلي خيلي راحتر ميشه.
ويولت



امروز که آمدم شرکت و کامنت هاتون را خوندم به اين نتيجه رسيدم که بحثي که شروع کردم نميشه با يک پست سر و ته قضيه را هم آورد با توجه به کامنت ها از جمله کامنت کامبيز بايد اول ببينيم تعريف ما از خيانت چيه؟ فقط صرف بر قرار کردن يک رابطه جنسي با شخصي غير از همسر است؟چرا ما خيانت را بيشتر مختص آقايون ميدانيم و با ديد اينکه آقا هرزگي کردن(ديگه خيلي بخوايم لفظ بدي بهش اطلاق کنيم) سو ته قضيه را هم مياريم ولي اگه همين کار را خانم خانه انجام دهد کل بنيان خانواده از هم مي پاشد و صفت فا… به ايشون اطلاق ميشه و اگه کسي بويي برده باشه مجازات سنگسار در انتظارشه.
از نظر من خيانت تنها برقرار کردن يک رابطه جسماني نيست همين که روح و ذهنت با طرف مقابل نباشد و بقولي دلت براي اون نتپد و نلرزد اين هم نوعي خيانت است چون تو قول دادي که همراهش باشي و ياورش پس حالا که نيستي اين پيمان بايد گسسته شود نه اينکه حريم دلت را به خيانت آلوده کني اگه چيزي تو زندگي آدم را ارضاء نکنه بايد راحت با طرف مقابلت مطرح کني و در صدد رفع اون با همديگه بر بيايين اينها هيچکدوم نميتونه دليل موجه براي خيانت باشه تمام راهها را بايد امتحان کرد و اگه به نتيجه نرسيديم بايد رشته اي که ما را به اجبار پيوند ميده پاره کنيم من گفتم مقابله به مثل ميکنم ولي فکر کنم در حد قوپي بود و جرات اينکار را نداشته باشم چون فکر ميکنم در درجه اول روح خودم را آلوده کردم تا از اون انتقام گرفته باشم.
چون از نظر من رابطه جسماني با کسي که هيچ احساسي بهش نداشته باشي برقرار کردن، عين حيوانيت است چون اين رابطه از نظر من متعالي تر از اين حرفهاست که با يک خشم آني بخواهيم آلوده اش کنيم .
حالا اگه عشق جديدي در زندگي هر کدام از طرفين بوجود آمده باشد مبحثي ست جدا و احتياج به بحث و روانکاوي فراوان داره چون به نظر من عشق چيزي نيست که بوجود آمدنش دست من و شما باشد توجه کنيد منظورم عشق واقعي ست نه هوس.اگه اينطور بشه من هم با دوستم موافقم بهش وقت ميدم تا خودش را پيدا کنه و ببينه کجاي رابطه ما ايستاده.
در رابطه با انرژي درماني دوستان گفتن چرا با استاد اون آقا ادامه ندادم يا چرا اون فرد ديگه ايي را معرفي نکرد بايد بگم استاد ايشون را چون تهران بود از نزديک ديدم ولي اصلا حس خوبي بهش نداشتم و بالطبع چيز خاصي هم دريافت نکردم از ايشون خواستم فرد ديگه اي را بهم معرفي کنه هنوز که اينکار را انجام نداده.
به فندق عزيز: اعتقاد ايشون هم اين بود که اگه پولي بابت اينکار گرفته شه چون يک موهبت خدايي ست شارلاتان بازي ست نهايت پول دريافتي بايد 1100 تومان باشد که اون هم زکات کاري ست که انجام ميدهند خودش هم قروني پول از من مطالبه نکرد و من فقط هزينه تلفني را که ميزدم پرداخت کردم.
ويولت



امروز که آمدم شرکت و کامنت هاتون را خوندم به اين نتيجه رسيدم که بحثي که شروع کردم نميشه با يک پست سر و ته قضيه را هم آورد با توجه به کامنت ها از جمله کامنت کامبيز بايد اول ببينيم تعريف ما از خيانت چيه؟ فقط صرف بر قرار کردن يک رابطه جنسي با شخصي غير از همسر است؟چرا ما خيانت را بيشتر مختص آقايون ميدانيم و با ديد اينکه آقا هرزگي کردن(ديگه خيلي بخوايم لفظ بدي بهش اطلاق کنيم) سو ته قضيه را هم مياريم ولي اگه همين کار را خانم خانه انجام دهد کل بنيان خانواده از هم مي پاشد و صفت فا… به ايشون اطلاق ميشه و اگه کسي بويي برده باشه مجازات سنگسار در انتظارشه.
از نظر من خيانت تنها برقرار کردن يک رابطه جسماني نيست همين که روح و ذهنت با طرف مقابل نباشد و بقولي دلت براي اون نتپد و نلرزد اين هم نوعي خيانت است چون تو قول دادي که همراهش باشي و ياورش پس حالا که نيستي اين پيمان بايد گسسته شود نه اينکه حريم دلت را به خيانت آلوده کني اگه چيزي تو زندگي آدم را ارضاء نکنه بايد راحت با طرف مقابلت مطرح کني و در صدد رفع اون با همديگه بر بيايين اينها هيچکدوم نميتونه دليل موجه براي خيانت باشه تمام راهها را بايد امتحان کرد و اگه به نتيجه نرسيديم بايد رشته اي که ما را به اجبار پيوند ميده پاره کنيم من گفتم مقابله به مثل ميکنم ولي فکر کنم در حد قوپي بود و جرات اينکار را نداشته باشم چون فکر ميکنم در درجه اول روح خودم را آلوده کردم تا از اون انتقام گرفته باشم.
چون از نظر من رابطه جسماني با کسي که هيچ احساسي بهش نداشته باشي برقرار کردن، عين حيوانيت است چون اين رابطه از نظر من متعالي تر از اين حرفهاست که با يک خشم آني بخواهيم آلوده اش کنيم .
حالا اگه عشق جديدي در زندگي هر کدام از طرفين بوجود آمده باشد مبحثي ست جدا و احتياج به بحث و روانکاوي فراوان داره چون به نظر من عشق چيزي نيست که بوجود آمدنش دست من و شما باشد توجه کنيد منظورم عشق واقعي ست نه هوس.اگه اينطور بشه من هم با دوستم موافقم بهش وقت ميدم تا خودش را پيدا کنه و ببينه کجاي رابطه ما ايستاده.
در رابطه با انرژي درماني دوستان گفتن چرا با استاد اون آقا ادامه ندادم يا چرا اون فرد ديگه ايي را معرفي نکرد بايد بگم استاد ايشون را چون تهران بود از نزديک ديدم ولي اصلا حس خوبي بهش نداشتم و بالطبع چيز خاصي هم دريافت نکردم از ايشون خواستم فرد ديگه اي را بهم معرفي کنه هنوز که اينکار را انجام نداده.
به فندق عزيز: اعتقاد ايشون هم اين بود که اگه پولي بابت اينکار گرفته شه چون يک موهبت خدايي ست شارلاتان بازي ست نهايت پول دريافتي بايد 1100 تومان باشد که اون هم زکات کاري ست که انجام ميدهند خودش هم قروني پول از من مطالبه نکرد و من فقط هزينه تلفني را که ميزدم پرداخت کردم.
ويولت



سلام ويولت جون,
قول داده بودم که داستان بيماريم رو برات بنويسم. ببين چون مدت ها از اين موضوع گذشته ممکنه يک جاهائي رو فراموش کرده باشم مخصوصا زمان ها رو. راستي هر چقدر فکر کردم ديدم مهم نيست که اسم منو ذکر کني. فقط چون من فارسي خوبي ندارم لطفا هرجاشو صلاح دونستي تغيير بده. خوب بريم سر اصل مطلب:
حدود سال 71-72 بود و نزديک امتحانات نهائي سال چهارم دبيرستان من.به اتفاق خانواده تصميم گرفتيم که بريم شمال. يک شب تو شمال که من عصبي بودم مامانم اومد و گفت بلند شو با هم بريم بيرون. گفتم حالم خوب نيست و چشمام تار ميبينه. وقتي که از اتاقم بيرون اومدم همه مهمون ها فهميدن که چشم من حالت عادي نداره ولي کسي خيلي جدي نگرفت. در ضمن بگم که اين ناراحتي من با سردردهاي بدي توام بود. بالاخره اومديم تهران و رفتيم پيش دکتر چشم پزشکم ” دکتر ملک مدني” .اون وقتي که معاينه کرد گفت که خونريزي داخل چشم دارم و منو فرستاد که سي تي اسکن کنم و به پدرم گفته بود ممکنه تومور داشته باشه. در سي تي اسکن همه چي مرتب بود در حالي که چشم من ديگه کاملا دوبيني داشت و من نزديک رو خوب نمي تونستم ببينم. در نتيجه منو فرستاد پيش پزشک مغز و اعصاب ” دکتر همايون سرتيپي “. اين دکتر پس از معاينات کامل به ما گفت که حتما دختر شما بايد MRI بشود, چيزي که تا بحال اسمشو رو هم نشنيده بودم چون در تهران تازه اومده بود و هر جائي اين سرويس رو نداشتن و اينکه ايـن دکتر به پدرم طوري که ما نفهميم بدون ديدن جواب MRI گفته بود که ايشون ام-اس دارند ولي جواب MRI هم چيزي رو نشون نداد. دکتر ملک مدني منو به پروفسور سميعي معرفي کرد که ايشون هم نظرشون رو بدن در حالي که چشم من بدتر و بدتر مي شد و دکتر چشمم تشخيص داد که من بهتر است کورتن بخورم. در همين بين , يکي از دوستان نزديک به ما توصـيه کرد که پزشکي هست که انـرژي مي دهد و همـه تائيدش مي کنند و ما رو پيش او بردند. خدا او را بيامرزد نامش ” دکتر ولي پور ” بود و تخصصش چشم بود. وقتي وارد اتاق شدم خيلي مرا تحت تاثير خودش قرار داد. چيزي که در او متفاوت بود نحوه نگاهش بود.چشماني فوق العاده نافذ داشت.وقتي داستان بيماري منو شنيد چراغ اتاق را خاموش کرد و حدود يک دقيقه دستش رو روي چشم من گذاشت. باورت نمي شه که من کاسه چشم خودمو ديدم که پر از خون بود. بعد از انرژي دادن به من مقداري ويتامين داد و وقت ملاقات بعدي رو هم تعيين کرد. من تمام اون شب احساس گرمائي خاص داشتم با اينکه يادمه که زمستون بود. ايشون به مدت 3 جلسه به من انرژي دادن و آخرين جلسه به من گفت که ديگه خونريزي چشمم قطع شده بدون خوردن حتي يک عدد کورتن. !!!
در همين زمان بود که دکتر سميعي وقت معاينه داد. وقتي که منو معاينه کرد گفت يک ويروس وارد بدن تو شده و عصب ششم چشم تو رو کارش را مختل کرده و ازم پرسيد که قبلا مريض بودم که من هم گفتم آنفولانزا داشتم و ايشون گفت مواردي رو ديدن که نصف بدن فلج مي آيند و فکر مي کنن سکته مغزي است ولي ويروس است.
خلاصه يک روز که از خواب بيدار شدم مامانم پرسيد که ديدم بهتره ؟ گفتم آره و چشم من مثل روز اولش شد بدون اينکه کسي بداند که من انرژي درماني کرده ام.
در اين بين من هم امتحاناتمو دادم البته با چشم بسته ( مثل دزدان دريائي) در حالي که گفته بودن اصلا به هيچ وجه به چشمانم فشار نيارم و وقتي بيرون هم مي روم کسي بايد دستمو بگيرد چون هر چيزي رو 2 تا مي ديدم 
دکتر ولي پور متاسفانه به دليل بيماري پارکينسون شديد فوت شدند ولي من چشمانم را مديون او هستم.
ويولت جون من اون زمان شنيدم که استاد اين دکتر ها ” دکتر پرورنده ” بيماراني که ام-اس دارند را معالجه مي کند و روند بيماري رو کند مي کند حتي از پشت تلفن بدون گرفتن پولي. و مي دانم که ريختن و مطبش رو بستن. ولي فکر مي کنم شاگردانش باشن که هنوز هم انرژي بدهند. مي خواستم اگر تو به اين چيزها اعتقاد داري يک امتحاني بکني. امتحانش ضرري ندارد. البته بايد حتما ايمان داشته باشي به انرژي درماني که من داشتم. هنوز که هنوزه دکترم وقتي پرونده منو مي خونه مي گه آخر سر من نفهميدم چطور چشم تو يک دفعه درست شد.
ويولت:
اولا ممنون از اين دوست ماه و عزيزم که خاطره و تجربه خوبش را در اختيار ما گذاشت،عزيز دلم من سه بار تجربه انرژي درماني داشتم دو بارش از لحاظ من شارلاتان بازي بود واسه سر کيسه کردن مردم بيچاره ولي بار سومش تجربه عجيبي بود:يکروز پسر عموم بعد از سالها آمده بود خونه مون چون تهران نيست و ساکن يکي از شهرستان هاست باهم رفتيم فرحزاد قيلون بکشيم اونجا بهم گفت ويولت تو که همه چيز را امتحان کردي بيا و انرژي درماني را هم امتحان کن من يکي از دوستهام هست که مدير کارخونه ست چيزهايي از اين آدم ديدم که باور نکردنيه خلاصه من هم قبول کردم و بعد از هماهنگي با ايشون قرار شد شب بهشون زنگ بزنم بايد بگم قرار شد ايشون بدون اينکه منو ببينه فقط از طريق خطوط تلفن انرژيش را منتقل کنه در ضمن تهران هم نبود شب اولي که با ايشون حرف زدم و انرژي گرفتم بعد از قطع تلفن خون دماغ شدم در صورتيکه اصلا سابقه خون دماغ شدن ندارم برنامه درماني من 40 روز پيشبيني شده بود و همين مدت هم ادامه داشت از همون جلسه اول تعغييرات اساسي تويه خودم احساس ميکردم و بعدش هم حالم خيلي خوب بود جوري که 80% احساس يک آدم سالم را داشتم تا اون خيانت دوم که پست قبلي بهش اشاره کردم اتفاق افتاد و تمام سيستم من ريخت بهم حتما ميپرسيد چرا ديگه ادامه ندادم اين آقا اعتقادات مذهبي خاص خودش را داشت و يک استاد که همه چيز را از اون اجازه ميگرفت اعتقاد ايشون اين بود که اجازه بيشتر از 40 روز انرژي دادن را نداره و بيشترش براي اون معصيت داره و کمک خاصي نمي تونه به من بکنه ازش ديگه خبر نداشتم تا همين اواخر که حالم از لحاظ روحي خيلي بد بود بهم زنگ زد و گفت خوابت را ديدم خيلي آشفته بودي نگرانت شدم مشکلي پيش آمده؟که جريان را براش تعريف کردم پس از کمي مکث گفت ويولت عشق جديدي تو زندگيت پيش اومده درسته؟من دو شاخ رو سرم در اومد چون قضيه اميد را بدون اينکه بهش بگم فهميده بود.حالا هر کدوم از شما دوستان کسي را با اين قدرت که واقعي باشه نه مکر و حيله ميشناسه خوشحال ميشم بهم معرفي کنه ميدونم که اينکار حالم را بهتر ميکنه.متشکرم
ويولت



سلام ويولت جون,
قول داده بودم که داستان بيماريم رو برات بنويسم. ببين چون مدت ها از اين موضوع گذشته ممکنه يک جاهائي رو فراموش کرده باشم مخصوصا زمان ها رو. راستي هر چقدر فکر کردم ديدم مهم نيست که اسم منو ذکر کني. فقط چون من فارسي خوبي ندارم لطفا هرجاشو صلاح دونستي تغيير بده. خوب بريم سر اصل مطلب:
حدود سال 71-72 بود و نزديک امتحانات نهائي سال چهارم دبيرستان من.به اتفاق خانواده تصميم گرفتيم که بريم شمال. يک شب تو شمال که من عصبي بودم مامانم اومد و گفت بلند شو با هم بريم بيرون. گفتم حالم خوب نيست و چشمام تار ميبينه. وقتي که از اتاقم بيرون اومدم همه مهمون ها فهميدن که چشم من حالت عادي نداره ولي کسي خيلي جدي نگرفت. در ضمن بگم که اين ناراحتي من با سردردهاي بدي توام بود. بالاخره اومديم تهران و رفتيم پيش دکتر چشم پزشکم ” دکتر ملک مدني” .اون وقتي که معاينه کرد گفت که خونريزي داخل چشم دارم و منو فرستاد که سي تي اسکن کنم و به پدرم گفته بود ممکنه تومور داشته باشه. در سي تي اسکن همه چي مرتب بود در حالي که چشم من ديگه کاملا دوبيني داشت و من نزديک رو خوب نمي تونستم ببينم. در نتيجه منو فرستاد پيش پزشک مغز و اعصاب ” دکتر همايون سرتيپي “. اين دکتر پس از معاينات کامل به ما گفت که حتما دختر شما بايد MRI بشود, چيزي که تا بحال اسمشو رو هم نشنيده بودم چون در تهران تازه اومده بود و هر جائي اين سرويس رو نداشتن و اينکه ايـن دکتر به پدرم طوري که ما نفهميم بدون ديدن جواب MRI گفته بود که ايشون ام-اس دارند ولي جواب MRI هم چيزي رو نشون نداد. دکتر ملک مدني منو به پروفسور سميعي معرفي کرد که ايشون هم نظرشون رو بدن در حالي که چشم من بدتر و بدتر مي شد و دکتر چشمم تشخيص داد که من بهتر است کورتن بخورم. در همين بين , يکي از دوستان نزديک به ما توصـيه کرد که پزشکي هست که انـرژي مي دهد و همـه تائيدش مي کنند و ما رو پيش او بردند. خدا او را بيامرزد نامش ” دکتر ولي پور ” بود و تخصصش چشم بود. وقتي وارد اتاق شدم خيلي مرا تحت تاثير خودش قرار داد. چيزي که در او متفاوت بود نحوه نگاهش بود.چشماني فوق العاده نافذ داشت.وقتي داستان بيماري منو شنيد چراغ اتاق را خاموش کرد و حدود يک دقيقه دستش رو روي چشم من گذاشت. باورت نمي شه که من کاسه چشم خودمو ديدم که پر از خون بود. بعد از انرژي دادن به من مقداري ويتامين داد و وقت ملاقات بعدي رو هم تعيين کرد. من تمام اون شب احساس گرمائي خاص داشتم با اينکه يادمه که زمستون بود. ايشون به مدت 3 جلسه به من انرژي دادن و آخرين جلسه به من گفت که ديگه خونريزي چشمم قطع شده بدون خوردن حتي يک عدد کورتن. !!!
در همين زمان بود که دکتر سميعي وقت معاينه داد. وقتي که منو معاينه کرد گفت يک ويروس وارد بدن تو شده و عصب ششم چشم تو رو کارش را مختل کرده و ازم پرسيد که قبلا مريض بودم که من هم گفتم آنفولانزا داشتم و ايشون گفت مواردي رو ديدن که نصف بدن فلج مي آيند و فکر مي کنن سکته مغزي است ولي ويروس است.
خلاصه يک روز که از خواب بيدار شدم مامانم پرسيد که ديدم بهتره ؟ گفتم آره و چشم من مثل روز اولش شد بدون اينکه کسي بداند که من انرژي درماني کرده ام.
در اين بين من هم امتحاناتمو دادم البته با چشم بسته ( مثل دزدان دريائي) در حالي که گفته بودن اصلا به هيچ وجه به چشمانم فشار نيارم و وقتي بيرون هم مي روم کسي بايد دستمو بگيرد چون هر چيزي رو 2 تا مي ديدم 
دکتر ولي پور متاسفانه به دليل بيماري پارکينسون شديد فوت شدند ولي من چشمانم را مديون او هستم.
ويولت جون من اون زمان شنيدم که استاد اين دکتر ها ” دکتر پرورنده ” بيماراني که ام-اس دارند را معالجه مي کند و روند بيماري رو کند مي کند حتي از پشت تلفن بدون گرفتن پولي. و مي دانم که ريختن و مطبش رو بستن. ولي فکر مي کنم شاگردانش باشن که هنوز هم انرژي بدهند. مي خواستم اگر تو به اين چيزها اعتقاد داري يک امتحاني بکني. امتحانش ضرري ندارد. البته بايد حتما ايمان داشته باشي به انرژي درماني که من داشتم. هنوز که هنوزه دکترم وقتي پرونده منو مي خونه مي گه آخر سر من نفهميدم چطور چشم تو يک دفعه درست شد.
ويولت:
اولا ممنون از اين دوست ماه و عزيزم که خاطره و تجربه خوبش را در اختيار ما گذاشت،عزيز دلم من سه بار تجربه انرژي درماني داشتم دو بارش از لحاظ من شارلاتان بازي بود واسه سر کيسه کردن مردم بيچاره ولي بار سومش تجربه عجيبي بود:يکروز پسر عموم بعد از سالها آمده بود خونه مون چون تهران نيست و ساکن يکي از شهرستان هاست باهم رفتيم فرحزاد قيلون بکشيم اونجا بهم گفت ويولت تو که همه چيز را امتحان کردي بيا و انرژي درماني را هم امتحان کن من يکي از دوستهام هست که مدير کارخونه ست چيزهايي از اين آدم ديدم که باور نکردنيه خلاصه من هم قبول کردم و بعد از هماهنگي با ايشون قرار شد شب بهشون زنگ بزنم بايد بگم قرار شد ايشون بدون اينکه منو ببينه فقط از طريق خطوط تلفن انرژيش را منتقل کنه در ضمن تهران هم نبود شب اولي که با ايشون حرف زدم و انرژي گرفتم بعد از قطع تلفن خون دماغ شدم در صورتيکه اصلا سابقه خون دماغ شدن ندارم برنامه درماني من 40 روز پيشبيني شده بود و همين مدت هم ادامه داشت از همون جلسه اول تعغييرات اساسي تويه خودم احساس ميکردم و بعدش هم حالم خيلي خوب بود جوري که 80% احساس يک آدم سالم را داشتم تا اون خيانت دوم که پست قبلي بهش اشاره کردم اتفاق افتاد و تمام سيستم من ريخت بهم حتما ميپرسيد چرا ديگه ادامه ندادم اين آقا اعتقادات مذهبي خاص خودش را داشت و يک استاد که همه چيز را از اون اجازه ميگرفت اعتقاد ايشون اين بود که اجازه بيشتر از 40 روز انرژي دادن را نداره و بيشترش براي اون معصيت داره و کمک خاصي نمي تونه به من بکنه ازش ديگه خبر نداشتم تا همين اواخر که حالم از لحاظ روحي خيلي بد بود بهم زنگ زد و گفت خوابت را ديدم خيلي آشفته بودي نگرانت شدم مشکلي پيش آمده؟که جريان را براش تعريف کردم پس از کمي مکث گفت ويولت عشق جديدي تو زندگيت پيش اومده درسته؟من دو شاخ رو سرم در اومد چون قضيه اميد را بدون اينکه بهش بگم فهميده بود.حالا هر کدوم از شما دوستان کسي را با اين قدرت که واقعي باشه نه مکر و حيله ميشناسه خوشحال ميشم بهم معرفي کنه ميدونم که اينکار حالم را بهتر ميکنه.متشکرم
ويولت



شب عاشورا دو تا از دوستانم آمدن دنبالم که بريم بيرون يک دوري بزنيم و سينه زني تماشا کنيم تا برسيم به مقصد بحث بر سر اين بود که اگه ناغافل بفهمند شوهرانشون بهشون خيانت کردن چيکار ميکنن(شوهرانشون هم تو ماشين بودن و بحث را يکي از اونها پيش کشيد حتما داشته خانمش را آماده شنيدن حقايق ميکرده:wink!!!)
هر کسي چيزي ميگفت و من فقط شنونده بودم نمي دونم چرا حال و انگيزه وارد شدن به بحث را نداشتم يکي از خانمها ميگفت اگه عاشق شده باشه بحثي ست جدا چون عشق بدون اينکه بفهمي مياد سراغت و تقصير غير قابل بخششي گردن همسر نيست و ميگفت بهش وقت ميدم تا برگرده اگه هوسبازي باشه که ميگذارم ميرم اون يکي دوستم که تحت هر شرايطي براش قضيه غير قابل هضم بود و نمي تونست بپذيره.
حالا ميخوام اين بحث را اينجا شروع کنم چهارشنبه هم پستش ميکنم که وقت فکر کردن داشته باشيد و خواهش ميکنم با کامنت هاتون همراهي و همفکري کنيد که به بهترين نتيجه و برخورد برسيم چه آقايون چه خانمها.
چيزي که هميشه خودم فکر ميکردم نسبت به واژه خيانت اينه:اولا از نظر من خيانت بو داره و اون هم چه بوي گندي که به هيچ عنوان نميشه مخفيش کرد من خودم دوبار به حالت جدي باهاش رو در رو شدم يکبار همسرم قبل از ازدواجمون و يکبار هم همين آقاي مربوطه عاشق! اعصاب خرد کن،به نظر من وقتي چه زن چه مرد به اون يکي خيانت ميکنه اول از هم فرد خيانت ديده بايد بگرده مشکل را تو خودش پيدا کنه ببينه کجايه قضيه کم گذاشته که طرف را به سمت خيانت هول داده تويه محبت ؟رفتار؟طرز لباس پوشيدن؟توجه نشون دادن؟سکس؟طرز برخورد با خانواده طرف؟بچه داري؟پول خرج کردن؟خانه داري؟پول در آوردن؟…ببينيه راست حسيني کجا کم گذاشته اگه اينطوري بود که اعتراضي به طرف مقابل وارد نيست چون خودمون مسببش بوديم و بايد درصدد رفع نقصمون بر بيايم اگه نه هيچکدوم از اين دلايل وجود نداشت و فقط هوسبازي و تنوع طلبي مسبب قضيه بود بايد فکر کرد حالا چيکار کنيم؟من راه حلي که خودم انتخاب ميکنم اينه نه قهر ميکنم نه داد و بيداد بلکه فقط و فقط چشم در مقابل چشم يعني منم بهش خيانت ميکنم بدون چک و چونه زدن اگه تنوع خوبه واسه هر دو طرف خوبه اگه قبلا در اين تصميم تعلل داشتم الان با وضعيت فعليم حتما اينکار را ميکنم که امر بهش مشتبه نشه که من چيزي ازش کم دارم و مجبورم بسوزم و بسازم.
نظر شما چيه شما اگه در همچين موقعيتي قرار بگيريد يا اگه قرار گرفتيد چکار ميکنيد؟
در مورد اول که مربوط به همسر سابقم ميشد قضيه از اين قرار بود:من يک دوست خيلي خيلي صميمي داشتم که از اول آشناييم با هومان(همسرم) اون هم تويه کم و کيف کار بود و بيشتر اوقات ما سه تايي با هم ميگذشت تا اينکه زد و بين من و هومان شکر آب شد و بالطبع رابطه مون هم کمتر ولي بطورکامل قطع نشد تو همون روزها بود که من متوجه رابطه نه چندان لازم و منطقي دوستم و هومان شدم و چند بار هم به اصطلاح مچگيري کردم که ديگه بهم کاملا ثابت شد که رابطه اون دوتا خيلي خوصوصي شده يکبار با دوستم در اين رابطه صحبت کردم و يکبار هم با هومان اينم بگم بيدي نبودم که به اين بادها بلرزه و بگذارم شکارم را به راحتي يکي از راه نرسيده از دهانم در بياره منظورم اينه که فوري جا خالي نميدم براي حريف،شروع کردم به بي محلي ولي با سياست که اينجا مجال گفتنش نيست.خلاصه طوري شد که هومان خودش دوباره سمت من برگشت البته منهم يک چشمه خيانت بهش نشون دادم نه به شوري خودش چون تو اون مقطع تعهدي نسبت بهم نداشتيم.
بعد از ازدواجمون و مريضيم يکبار از سر کار تلفني با همين دوستم قرار گذاشتم که چهار راه پارک وي همديگه را ببينيم واسه اون خيلي عجيب بود که من بعد از چند سال باهاش تماس گرفتم ،براي من عذاب آور بود وقتي تويه مهموني ها همديگه را ميديديم مجبور بودم به اعصابم فشار بيارم که ناديده اش بگيرم يا فيلم بازي کنم که بيشتر بفهمه چقدر از دستش دلخورم يا از قبل فکر کنم چي ميخوام موقع ديدنش بهش بگم که بيشتر بسوزونمش…وقتي ديدمش بهش گفتم من بعد از بيماري که برام پيش آمد خيلي فکر کردم که کجاي کارم اشتباه بوده من هيچ وقت بد هيچ کس را نخواستم يا حسادت موقعيت کسي را نکردم پس چرا همچين بلايي سرم اومد؟شايد در رابطه با تو اشتباه کردم و اون چيز ناجوري که فکر ميکردم بين تو و هومان نبوده يا اون اعتراف غلوآميزي پيش من کرده و سبب شده من داوري غلطي نسبت به تو داشته باشم ميخوام همه چي را فراموش کنم از تو هم ميخوام همينکار را بکني و اگر کدورتي از من بدل داري ببخشي خيلي صحبت کرديم و اگه اون ميخواست در مقام توضيح بر بياد من نمي گذاشتم و دليلم اين بود که حرف حرف مياره.دوباره شديم همون دوستهاي صميمي که بوديم الان هم ايران نيست ولي چند وقت پيش ازش ايميلي داشتم که نوشته بود کاري که تو اون روز کردي و با من قرار گذاشتي و حرف دلت را راحت زدي از پس هر کسي بر نمي آمد.
همين براي من کافيه:regular.
ويولت
پيوست :اين مطالبي که من نوشتم جزو خصوصي ترين مسائل زندگيمه که فکر کنم هيچ لزومي براي مطرح کردنش نيست فقط خواستم بهتون نشون بدم که کينه و نفرت هيچ جايي تو زندگي ما نبايد داشته باشه و آدم ميتونه سخترين و دشوار ترين چيزها را هم ببخشه و دلش را با افراد صاف کنه مطمئن باشيد کينه وعداوت قبل از اينکه آسيبي به هدف مورد نظرتون بزنه خودتون را داغون ميکنه و قلبتون را سياه و ناخواستني، ببخشيد تا خدا هم در جاي مناسب شما را ببخشه و بيامرزه.
امام ويولت:wink
راستي تو اين دو روز آينده يک مطلب عالي از يکي از خواننده هاي خوبم دارم از دستش نديد.