دیشب فیلم #فروشنده رو برای دومین بار دیدم.
دفعه اول که دیدم به نظرم فیلمی نیومد که بخوام برای بار دوم ببینمش.ولی بعد گرفتن اسکار گفتم ارزش دوباره دیدن فیلم هست.
تو بار دوم نکات ظریفی توجه ام رو جلب کرد که اصلن بار اول متوجه اش نبودم( و این فرق یک فیلم بین حرفه ایی و غیر حرفه ایی رو مشخص می کنه)و دیدم به نظر من اصلن پیام فیلم اون چیزی نبود که به ظاهر داشتیم می دیدیم.
زن و مرد قصه هر کدام نماینده یه طرز تفکر و شاید حکومت یا کشوری در حال حاضر بودن…زن که مستقیم بهش ظلم شده بود و مرد که فقط این ظلم رو با گوشت و خونش حس کرده بود و حالا دنبال احقاق (زنده کردن) حقش و انتقام گیری بود ولی زن که مستقیم مورد ظلم واقع شده بود حاضر بود از حقش بگذره و ببخشه…
داستان آشنای زندگی خیلی از ماها و اینکه هر چند انتقام شیرین تره ولی بتونیم خودمون رو کنترل کنیم و منطقی فکر کنیم و هدف خشم آنیمون نشیم و بگذریم و بخشش کنیم.
این نظر من بود،نظر شما چیه؟
این رو از کانال محمد نوری زاد کپی میکنم اینجا. حیفم اومد share نکنم.
خط خطی:
تقریبا حدود ۳۷ سال از انقلاب و تشکیل حکومت اسلامی میگذرد.
پیرمرد متجاوز فیلم «فروشنده» نیز مردی شصت و اندی ساله است. پیرمردی که ناراحتی قلبی دارد، قرص زیر زبانی مصرف میکند و اتفاقا همسر مهربانی هم دارد. اما این پیرمرد مفلوک یک روز به قصد برقراری رابطه جنسی با یک روسپی، زنگ در خانهاش را میزند و در باز میشود و وارد خانه میشود. او وارد خانه میشود و میفهمد زن در حمام است. وارد حمام میشود و با زن دیگری مواجه میشود. به زن نزدیک میشود به قصد تجاوز (با ناراحتی قلبی).
زن مقاومت میکند، با او درگیر میشود و به او آسیب میرساند.
این موضوع که پیرمرد به زن جوان تجاوز کرده است یا نکرده بحث محوری این یادداشت نیست.
مهم این است که این پیرمرد اوج روزهای جوانی تا میانسالیاش را در یک حکومت اسلامی سپری کرده است اما خود را با فرهنگ عامه پس از تحولات سیاسی ۱۳۵۷ تطبیق نداده است. همچون مردان لذتجوی قبل از سال ۱۳۵۷ زندگی میکند که علاوه بر همسر، بهدنبال لذت بردن از زن دیگری هستند و هنوز با خاطره خیابان جمشید زندگی میکنند !
از همان ابتدای فیلم و ریزش نمادگرایانه ساختمانی که عماد و رعنا در آن زندگی میکنند و خراب نمیشود و قرار آخر با متجاوز در آن گذاشته میشود، فیلم فروشنده به شکل نمادگرایانهای به خرابیهای اجتماعی و جامعه درهم و فروپاشیدهای اشاره دارد.
جامعهای که روسپی دیگر سرجایش نیست و حریم روسپی و حریم امن خانواده جایشان با یکدیگر عوض شده است.
ضمن اینکه بین عماد و بابک دیالوگی در پشت بام رد و بدل میشود مبتنی بر همین نگاه.
کاراکتر اصلی فیلم (عماد) میگوید :
یکبار باید این شهر را از بیخ و بن خراب کرد دوباره ساخت و بابک پاسخ میدهد که چنین تجربهای یکبار صورت گرفته و سرانجامی نداشته است (نقل به مضمون).
در چنین دیالوگی معنای عمیقی وجود دارد.
جامعهای که زن خانهدار را بهجای هرزه اشتباه میگیرند. اجتماعی که مامن اصلی زن خانهدار در آن در حال فروریزی است و ماوایش از یک خانه امن به خانه یک روسپی تغییر پیدا میکند.
در همین روایت چند خطی فروشنده هزاران تعبیر و تفسیر استعاری کاملا ساده و شفاف وجود دارد. از سوی دیگر در چنین شرایطی خبری از عزتمندی خانواده در میان هست؟
فروشنده اصغر فرهادی حاوی هیچ نقد سیاسی مستقیم نیست اما با کارد تند و تیز نقد اجتماعی، خیلی صریح دریچه یک نقد سیاسی را رو به حاکمیت جمهوری اسلامی میگشاید.
یعنی نهالی که قرار بود در سی و اندی سال اخیر کاشته شود، رشد کج و معوجی داشته و جوان (پیرمرد متجاوز فیلم) روزهای سال ۱۳۵۷ همچنان دلش میخواهد مثل روزهای قبل از انقلاب زیست بوالهوسانه لیبرالی داشته باشد و همین زیست در ایام پیری فاجعه به بار میآورد.
@khatkhati3000
[پاسخ]
خیلی نقد خوبی به نظرم اومد-ممنون از به اشتراک گذاریت
[پاسخ]
خواهش میکنم.
[پاسخ]
من مخالف ماریا هستم من زمان شاهی هستم قبلا اینجوری نبود امروزه حریم فساد و روسپیگری به خانه ها کشیده قبلا جایی بنام شکوفه نو بود برای اینجور آدمها ویک مرد به هر دلیل که وارد یک خانه میشد ممکن بود دزدی کنه ولی تجازو نه چون همه اعتقاد داشتن در آن زمان از هر دست بدی از همون دست هم میگیری , وفساد یک هزارم الان هم نبود زمان شاه ما بزرگ شده زمان شاهیم
[پاسخ]
والا نظر من نبود. من هم از یه کانال گذاشتم. نوشته رو دوباره بخونید. به همون چیزی که شما میگین اشاره میکنه.
[پاسخ]
یه نقد خوب از رضا خواجه نوری:
فکر کنم وقت آن رسیده باشد که از مقایسه مدام فیلمهای فرهادی با آثار قبلیش دست برداریم و با هر فیلم به مثابهی یک اثر مستقل برخورد کنیم. به هرحال تمام کارگردانان بنام دنیا یک یا دو شاهکار در کارنامهشان دارند که هیچ اثری هر چقدر هم خوب به پای آنها نمیرسد. مشکل بیننده با فیلمهای متاخر فرهادی عمدتا همین مقایسه مدام ناخودآگاه با دو فیلم جدایی و درباره الی است که باعث میشود فیلمها آن طور که باید و شاید دیده نشود.
فرهادی این بار در فروشنده داستانش را به مراتب سرراستتر برایمان تعریف میکند. دیگر خبری از آن معمای پیچیده گم شدن الی یا سقط جنین راضیه نیست. همان اول تکلیفمان با فیلم مشخص میشود. واقعهای اتفاق افتاده است. واقعهای بزرگ. حتی اگر در ابتدا رعنا به ظاهر عنوان کند که اتفاقی نیفتاده و عماد هم خودش را گول بزند که قضیه یک ورود به زور به نیت دزدی بوده است. یک سرقت ساده. این وقتها همیشه اولین قدم انکار است. پنج مرحله معروف کابلر-راس را اگر به خاطر بیاورید آن وقت جای تعجب نخواهد بود که همه ما در برابر موقعیتهایی این چنین انکار را انتخاب میکنیم. انکاری که حاصل بخش ناخودآگاه ذهنمان است. هرچند که خودآگاه انسان کار خودش را میکند و از همان ابتدا نهیب میزند که واقعیت چیزی دیگری است. واقعیت تلختر و گزندهتر از آن چیزی است که میشود تصور کرد. هرچقدر مکانیسم انکار برای مقابله با اضطراب ذهن فعالیت کند اما در نهایت نمیتواند بر نشانههای متعدد اتفاق سرپوش بگذارد: کلید ماشین و موبابل جامانده، جوراب فراموش شده، صحبت همسایهها و دسته پول به جا مانده. همه نشانهها دال بر این است که اتفاق تلخی افتاده است و از این جا است که عماد باید خودش را برای پذیرش واقعیت آماده کند. پذیرش و واکنش دو بازوی خودآگاه آدمی در برخورد با اتفاقات ناخوشایند است و تعارض این دو بال است که چالش برانگیز خواهد بود. و چه کسی بهتر از فرهادی میتواند از پس به تصویر کشیدن چالشهای اخلاقی بر بیاید؟
فیلم با تصویری از تختخواب دو نفره آغاز میشود. تختخوابی با ملحفههای سرخ احاطه شده با تابلوهای نئون. رنگ سرخی که همزمان شهوت و عشق و خطر، این مجموعه حسهای متضاد، را در ذهن القا میکند. تختخوابی که طبق قراردادهای اجتماعی قرار است عامل تسکین باشد و نشانی از تعهد حال قرار است عاملی باشد برای هراس و جدایی. موتیف ثابت فیلمهای فرهادی اینجا هم تکرار میشود. خانهای که در آستانه فروپاشی است و ساکنان آن در حال تلاش برای رهایی از وضعیت بغرنج به وجود آمده در حال تلاشند. این روند تکراری در فیلمهای فرهادی شبیه امضای کارگردان است. مثل موتیف تکراری قطارهای در حال حرکت فیلمهای وونگ کاروای یا پرواز دسته جمعی پرندگان در فیلمهای ایناریتو. و ما این بار بعد از بحران اولیه شاهد تحت خواب دونفره رعنا و عماد هستیم. تخت خوابی که دیوار بالایش پر از ترک شده و هر لحظه آماده فروپاشی است و این تصویر تاییدی است بر فاجعهای که عنقریب در راه است.
“تجاوز” دستمایه تکراری است در سینمای دنیا. بارها و بارها فیلم با محور تجاوز، انتقام و قربانیان آن ساخته شده. از پرتقال کوکی بگیر تا سگهای پوشالی و البته ماندگارترین آنها برگشتناپذیر گاسپار نوئه. اما فرهادی این بار با زیرکی موضوع تجاوز را در فضای شرقی ایرانیزه کرده و از این باب فرصت بیمانندی پیدا میکند برای بسط چالشهای اخلاقی به وجود آمده برای مثلث درگیر آن یعنی قربانی، همسر و متجاوز. فرهادی با همان توانایی خارقالعادهش در مهندسی داستان قضیه را چالشیتر میکند. رعنا به اشتباه و در اثر یک اتفاق در ورودی و در آپارتمان را برای فرد غریبه باز میکند این اشتباه به ظاهر کوچک روند قضیه را عوض میکند. رعنا اصرار دارد شکایت نکند. پروسه شکایت با موضوع تجاوز بعد از آن تجربه سهمگین حسی وحشتناکی است. معاینات پزشکی قانونی، توضیحات مکرر در خصوص چگونگی بروز واقعه و تجسم چند باره این اتفاق وحشتناک فرای طاقت انسان است. از سوی دیگر اگر متهم شود که با رضایت در را به روی متجاوز باز کرده چگونه باید بیگناهیش را اثبات کند که متهم نشود کرم از خود درخت بوده؟ فکر مجازات پیشبینی شده در قانون تن هر آدمی را میلرزاند. شکایت نکردن یک درد است و شکایت کردن هزار درد. اما این تصمیم ناخواسته بار بیشتری را بر دوش عماد میاندازد. بازی درخشان شهاب حسینی که به حق بار اصلی فیلم را بر دوش میکشد به خوبی تصویری از چالش ذهنی هر لحظهش پیش چشمان ما قرار میدهد. درگیری با خودش و ذهنش لحظهای به نقشه انتقام ختم میشود و لحظهای به فراموش کردن داستان. و چه سخت است که در این وانفسای درگیری ذهنی بتوانی نقش پناهگاه باشی برای رعنای آسیب دیده. تلاش برای فراموشی واقعه و بازگشت به زندگی عادی با ورود بچه همکار به خانه و پختن اسپاگتی و نوای دلنشین موسیقی سر میز شام هم موفقیتآمیز نیست. گویی سایه بختکوار قضیه آنچنان بر زندگی عماد و رعنا افتاده که رهایی از آن ممکن نیست. حال نوبت خشم است که جای انکار را بگیرد. خشم کور که کم کم از عماد شخصیت دیگری میسازد. معلمی که تعریف واقعی کول بودن است حال تبدیل میشود به معلمی از جنس معلم دیوار پینک فلوید. خشم میتواند ذهن سلیم یک معلم و دوستدار فرهنگ و هنر را هم زیر و رو کند. آن گونه که انسان جدیدی متولد شود که چیزی جز انتقام راضیش نمیکند. اما خشم در این میان تنها معضل نیست. ناتوانی در برخورد با قضیه و مدیریت آن به این خشم مدام دامن میزند. وقتی چتر حمایت قانونی در دسترس نیست چگونه میشود از شر آن تصویر لعنتی رها شد؟ چه چیزی تو را راضی میکند؟ مقابله به مثل؟ قتل؟ مجازات فردی؟ درگیری مدام سویه اخلاقی ذهن عماد و سویه خشمگین ذهنش نیمه دوم فیلم را به مراتب جذابتر میکند. ریشههای عمیق اخلاقی ذهن عماد در کنار درخواستهای رعنا برای گذشتن از گناه متجاوز باز هم نمیتواند جلوی این بنیادیترین سویههای ذاتی بشر یعنی خشم و انتقام را بگیرد. صحنه درخشانی که فرهادی در فیلم گنجانده حاکی از پیروزی شر – حتی به معنای مثبتش – بر خیر و گذشت است. وقتی که عماد از زنگ زدن به اورژانس پرهیز میکند ولی در واقع همزمان به فکر نجات خود از مخمصه و گرفتن انتقام به دست طبیعت است. وقتی توان جاری کردن مجازات توسط یک شهروند عادی اخلاقمدار به علت ترس ازعواقب قانونی وجود ندارد چه چیزی بهتر و کمهزینهتر از انتقام طبیعت و بیعملی در برابر آن؟
اما به تصویر کشیدن دقیق این چالش اخلاقی تنها نقطه قوت قضیه نیست. فرهادی با فراست هرچه تمام برشهایی به تئاتر مرگ فروشنده میزند که عماد و رعنا هر شب مشغول اجرای آن هستند. عماد نقش ویلی لومان را بازی میکند. نقطه تناظر عماد واقعی و عماد در نقش ویلی شاید در ناتوانی از دفاع از کیان خانواده باشد. ویلی فروشنده دورهگردی است که در انتهای سال کاری حتی توان پرداخت بدهی بیمه و خرابیهای خانه را ندارد و عماد هم در زندگی واقعیش امکان فراهم کردن سرپناه مناسب و دفاع از همسرش را در برابر حادثهای چنان تلخ نداشته. هر دو مغبون و شکست خورده باید با حس گناه درونی خود تا لحظه آخر زندگی مقابله کنند. از سوی دیگر ویلی لومان در نمایشنامه میلر با خیانت به زن وفادارش باعث به فنا رفتن آینده پسرش نیز شده و همزمان احساس گناه مضاعفی میکند بابت بیوفاییش. شاید تا پیش از این واقعه نقش ویلی برای عماد نقشی بوده مثل صدها نقشی که قبلا بر عهده داشته. بازیگری صرف بدون ما به ازای واقعی بیرونی. اما حال اجرا هر شب برایش حکم تجربه عجیبی دارد چرا که موقعیت خانوادگی فرد متجاوز را نیزعینا هر شب بازی میکند. وضعیت ویلی لومان ترکیبی است از مختصات خودش و وضعیت بغرنج خانوادگی فرد متجاوز. آیا همین تجربه اجرای نمایش باعث میشود که عماد وقتی فرصت انتقام دارد با فرد متجاوز همذات پنداری -هرچند خفیف- کند؟ و اینجا است که فرهادی در بستهترین پایانبندی سالهای اخیرش فیلم را تمام میکند. کلاه گیسی بر سر رعنا که پیر شدن یک شبهش را به یادمان میاورد و لنزی که در چشمان عماد قرار داده میشود؛ لنزی که منبعد شاید تصویر جدیدی از دنیا و واقعیت پیرامونش برایش به همراه داشته باشد. تصویری که دیگر هیچ شباهتی به شناخت قبلیش از خود و دنیای اطرافش ندارد.
[پاسخ]
اون جمله ” شکایت نکردن یه درد و نکردنش هزار درد” و نبود ( و یا ضعف) “چتر حمایت قانونی “رو خیلی خوب و به جا گفته.
” کرم از خوده درخته” دقیقا وصف جامعه ی زن ستیزه خودمونه. که همیشه انگشت اتهام میره طرف زن. ولی اینکه گذشت و واگذاری به گرفتن انتقام از طرف طبیعت خیلی ساده انگارانه بود. ( البته منظورم مفهوم توی فیلم هست . نمیخوام این نقد رو نقد کنم !) یه جایی خوندم ” دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند ولی کاری در مقابل آن انجام نمی دهند.” این جمله نمیدونم از کیه. یادم رفته. ولی اشتباه بود که بخشید!
[پاسخ]
عزیزی
[پاسخ]
سلام، واقعا یه فیلم چقدر باید حرف و حدیث داشته باشه! یعنی این قدر حرفها ضروریه که بگیم!؟ یکی این فیلم رو سیاسی تلقی میکنه و یکی اجتماعی و فرهنگی و … اصلا میدونید چیه؟ما ایرانیها برای همه چیز حرف داریم و هر اتفاقی رو از همه ابعاد مورد بررسی قرار میدیم، ولی در عمل….! اصلا میدونید خیلی از اوناییکه در اروپا و آمریکا این فیلمو دیدند برای اولین بار نام ایران رو می شنیدند و اگه شاید ازشون میپرسیدی ایران کجای دنیا قرار داره میگفتند نمیدونم! اما پیشنهاد من برای شما؛ از همه چیز زندگی لذت ببرید بدون اینکه به چرایی و دلیل و قانون و سیاست ربطش بدید.
قرار نیست همه دانشمند باشیم و تحلیلگر
بعضی وقتها با استعداد بودن و در هر امری دخالت داشتن ضررش بیشتر از سودشه.
در یه جمع گروهی همه افراد با هر استعداد و ضریب هوشی موثرند و مکمل همند اگه همشون باهوش و یا همشون دارای ضریب هوشی ضعیف باشند گروه در پیشبرد اهدافش موفق نخواهد بود.
برای مثال اگه فوتبالدوست باشید و به یاد بیارید چند سال پیش تیم رءال مادرید بهترین بازیکنان تیم های جهان را خریداری کرده بود تا قهرمان جهان شود. خیلی هم هزینه گذاشته بود ولی با اینهمه ستاره مقابل حتی بعضی تیم های نه چندان مشهور هم شکست میخورد.
اینارو گفتم تا زیاد به خودتون فشار نیارید و سعی نکنین برای ریشه یابی هرچیزی. خیلی وقتها متاسفانه ما یه موضوع ساده و معمول رو اونقدر پیچیده میکنیم و ابعاد بهش میدیم که اصلا اونموضوع منظور خاصی نداشت که ما براش درست کردیم.
[پاسخ]
سلام ویولت جون
راستش نشد که فیلم رو ببینم حتی با اینکه توی تورینو هم مدت زیادی روی اکران بود نشد ولی تعریفش رو زیاد شنیدم از هر کس که رفت و دید.
هر چی باشه خوشحالم که برنده اسکار شده. حرف و حدیث تا دلت بخواد هست و ادامه پیدا می کنه. اون طفلی خدابیامرز کیارستمی رو یادته؟ هر دفعه یه نخل طلا می برد همین بساط بود! تنگ چشمی و بخل جزو ذات آدمیزاده. حالا توی بعضی ها کمتر و توی بعضی ها بیشتر. بعضی ها پنیهانش می کنند و بعضی ها هم زهر می پاشند.
من فقط خوشحالم و بس! و می دونم اگر فیلم دیگری اسکار بهترین فیلم خارجی رو می گرفت تا این حد خوشحال نمی شدم!
[پاسخ]
آفرین به تو شیرین خانم لذت ببر از همه چیز نووش جونت
[پاسخ]
من با نظر شما مخالفم ، پیرمرده اشتباه کرده بود ازعمد اشتباه کرده بود و باید تاوانش رو می داد حتی هرچند اندک ولی به نظرم زیرکی این قسمت داستان این بود که خیلی ها بعد از اینکه می فهمند این پیرمرده تو خانوادش آدم خوبیه میگن اشکالی نداره و بهش حق رو میدن که اشتباه کنه که بخشیده بشه چون ما برای اشتباهات دنبال جانی ها هستیم به همین خاطر ریاکاری ها به وجود میاد و مردم دوچهره میشن
[پاسخ]
دوستان عزیزم، یه کانال در تلگرام درست کردم که نیازمندان و بیماران میتونند از اون دیدن کنند و اگه خدانکرده بیماری داشتند میتونند اونجا مطرح کنند و من کمکشون کنم، ویولت عزیز توهم اگه وقت داشتی بیا اونجا، البته هنوز یه کانال جدیده که با حضور شما به رونق میفته لینک کانال اینه
https://telegram.me/darmanebimaran
حتما بیاین اونجا منتظر شماهام
[پاسخ]