روزهای عجیبی رو می گذرونم.
روزهای آخر اسفند ۹۵.
تو دوران گذرم،قبلن هم ناتوانی داشتم ولی الان مثل یک هیولا داره دندونهاش رو بهم نشون میده. هم خودم دارم اذیت میشم و هم دور و بریهام.
خونه ایی که توش بیشتر از بیست سال زندگی کردم و عاشق ،زن و بیمار شدم رو کوبیدن و ساختن… هیچ وجه مشترک و نزدیکی با این خونه جدید ندارم و کاملن غریبه ام هرچند که شیک و امروزیه.
باید از ابتدا شروع کنم شاید که انس بگیرم با محیط جدید و ناتوانی های جدیدترم.
این نیز بگذرد.
[پاسخ]
سلام آباجی
خدایا امسالم خلاص شد و خدمت ما خلاص نشد
تـــــــــااااااااا کـــــــــــــی خــــــــــــــدااااااااااااااا
[پاسخ]
نگران نباش عزیزم تو میتونی تو برای ما اسطوره ای کمی حوصله
[پاسخ]
شما رو خیلی ساله که میخونم خیلی اشتراکها با هم داریم که البته اینها الان مهم نیست چیزی که باعث شد براتون بنویسم این بود که درسته که شما زن قوی و موفق و با اراده ای هستید درسته که شما اسطوره خیلی از ماها بودید و هستید اما هیچکس نمیتونه انکار کنه که شرایطی که توش هستید بسیار بسیار دشواری من فقط میخوام بهتون یاد آوری کنم هیچ کجایی این زندگی قانونی برای همیشه قوی بودن نیست هیچ کس نگفته اسطوره ها نباید کم بیارن . اگر یه مدت کوتاه وا بدی (البته اگر اسمش وا دادن باشه ) اگر یه مدت شمشیرت را بذاری زمین و یه آتش بس موقت به جنگ با زندگی بدی هیچ چیزی از ارزشهات کم نمیکنه اصلا یه مدت به خودت استراحت بده تنبلی کن ضعیف باش حوصله نداشته باش بداخلاق باش بعد با قدرت بیشتر و تازه نفس دوباره برگردم به میدان مبارزه. ویولت عزیز اسطوره ها هم به تعطیلات احتیاج دارن. برات از صمیم قلبم آرزو میکنم این دوران راحت و سریع و بی عارضه طی بشه.
[پاسخ]
ممنون از یاداوری و توصیه خوبت
[پاسخ]
سلام عزیزم، نگران نباش ، درسته که الان اولشه و یکمی سخته برات ولی بعدا بهش عادت میکنی و برات آسون میشه همه چی عزیزدل
[پاسخ]
ویولت جون یعنی اون خونه ای که توش اومدم پیشت دیگه نیست؟
ای وای … من خیلی دوستش داشتم! از معدود خانه های اون محله بود که همان سبک سالهای هفتادش رو حفظ کرده بود و منو خیلی یاد خونه سابق خودمون در همان حوالی انداخته بود!
سخته … واقعا سخته عوض شدن خانه ویولت جون. همدلی منو بپذیر. بووس
[پاسخ]
آره دیگه نیست برج طغرل…کوبیدن ساختنش
[پاسخ]
تبریک میگم که خونه جدید ساخته شد عزیزم…
سخت نگیر عزیز دلم… روزی که ازش اومدی بیرون، می دونستی این اتفاق می افته… می فهمم که چقدر سحته… اما ما توی فقدان ها و از دست دادن های زیست می کنیم… با ما عجین شده فقدان، اندوه و حسرت…
[پاسخ]
بوووس
[پاسخ]
توی اون خونه باز هم خاطره میسازی. مهمونی میدی. دوستای جدیدت و دعوت میکنی. جلوی اینه اش ارایش میکنی و شیک میکنی خودت رو تا بری بیرون ددر.
برادر زاده ات میاد تا شیرین زبونی کنی و اینجا بنویسی برامون. باز هم عاشقی میکنی.باز هم گربه میاد کنار پنجره اش تا صبح میو میکنه و نمیذاره بخوابی. باز هم موبایلت می افته توی تنگ ماهی. باز هم ….
میبینی باز هم میشه یه خونه دنج برات. بووس
[پاسخ]
بوووس
[پاسخ]
هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. مثل سطر آخر این پست که راه حل بنیادی و درستی ارائه میکنه یعنی از نو آغاز کردن
چون ” خاطره سازی ” تنها راهیه که ما میتونیم به خونه هایی از جنس سیمان و آهن و آجر روح بدیم و اون رو زنده کنیم. روابط تازه عشق های تازه فهم های تازه دانش های نو و تجربیات جدید و در یک کلام خاطره سازی و تبدیل خشت به روح و خاطره و زندگی و نوستالژی برای آینده
[پاسخ]
[پاسخ]
همیشه تغییر سخته ولی بیشتر وقتها به نفع خودمون هست باز میشه این در صبح میشه این شب
[پاسخ]