از بعضی از اخلاقهای خودم خیلی خوشم میاد.
مثلا یکیش که من اسمش و گذاشتم “مدیریت بحران” . اونم اینه که وقتی بدترین حادثه هم برام اتفاق بیفته دست و پام رو گم نمی کنم و بجای زانو غم به بغل گرفتن سریع فکر چاره می افتم و اصطلاحا گیر نمی کنم تو طوفان حوادث.
مثلا یکی از بهترین دوستام که بی اغراق از خواهر بهم نزدیکتره و تو موقعیتهایی که حتی مادرم از پس حلش بر نمی اومده با یه تلفن من(هر ساعت از شبانه روز) خودش رو به من رسونده و کمکم کرده،داره برای همیشه از ایران میره . نبودش برای من و موقعیت خاصم،چون با بودن اون و حضورش زندگی برام خیلی راحتر و قابل تحملتر میشد، یعنی مرگ.
روزهای اول همش به اشک و آه گذشت ولی بعد چند روز خودم و جمع و جور کردم و گفتم خوب حالا چی؟زندگی ادامه داره…می خوای بمیری؟ فک کن با نبود این دوست و کمکهای عالییش می خوای چیکار کنی؟… زندگی کردن بدون اون رو یاد بگیر………..
خورده بودم زمین و هیچ کمکی نبود که بتونم رو کمکش حساب کنم برای بلند شد،گریه ام گرفته بود از این همه استیصال .فک کردم اگه هیلا بود الان با یه تلفن به دادم میرسید ولی خب حالا که نیست باید چیکار کنم؟بجای گریه و زاری بهتره فکر کنم و بهترین راه حل رو انتخاب کنم…قصد ندارم بگم چی شد و چی نشد ،راه حل رو پیدا کردم فقط بهم ثابت شد که زندگی هنوز ادامه داره و بخاطر امثال من و غصه هامون از جریان نمی افته.
ویولت جان شما برای بسیاری عزیزید,خلاصه در این مواقع از همین دوستان مجازی هست که به کمکتون بیاد,تو همین فیس بوک بگید از ما به سر دویدن
[پاسخ]
تو فوق العاده ای …
خوشبحالت …
[پاسخ]
از تو به یک اشاره از من به سر دویدن
[پاسخ]
ویولت عزیز همیشه به این روحیه قوی و نگاه متفاوتت غبطه میخورم.
همیشه شاد باشی
[پاسخ]
چ خوب ک اینقد سریع موقعیتتونو بررسی میکند.تحلیل میکنید و تصمیماتتونو عملی میکنید..
موفق باشید..
[پاسخ]
یه کامنت قشنگ که نخواست با نام خودش عمومی شه
“به خاطر اتفاق ناگواری که برام پیش اومده ..دیشب یکی از دوستان عزیزم که در کانادا زندگی می کنه بهم زنگ زد..مثل یه روانشناس ماهر منو راهنمایی کرد..بین حرفاش گفت: دوست عزیز خداوند همیشه چیزها یا کسانی رو که خیلی خیلی دوست داریم و بهش وابسته شدیم به طریقی از ما می گیره..تا باز به خودش رو بیاریم و صداش کنیم..و بفهمیم که همه چیز های دوست داشتنی و عزیز روزی از ما جدا میشه الا خدا.. خدا همیشه با ما خواهد ماند و تنهامون نمی گذاره…”
[پاسخ]
تو این مدتی که درگیر شبه-ام اس (یا خود ام اس) هستم، متوجه شدم که مدیریت کلا تو این بیماری نقش مهمی داره. مدیریت کارها طوری که خیلی خسته نشی، مدیریت اعصاب که عصبانی نشی، مدیریت وقت که خواب و خوراکت تکون نخوره، مدیریت بحران که بتونی وقتی خوردی زمین یا حمله داشتی خودت رو جمع کنی، مدیریت دارو که قبل از بحرانی شدن وضعیت داروت رو استفاده کنی … کلا مدام باید مدیریت کنی! فکر نمیکردم به این زودی مدیر همچین پروژه حیاتی بشم ))
[پاسخ]
ذقیقا
[پاسخ]
تو خیلی خوب بلدی از سخت ترین اتفاق ها تجربه های مثبت بسازی.
بوس زیبای من.
[پاسخ]