چشمام بسته است…صدای در اتاق رو می شنوم…از لای پلکهای نیمه بازم نگاه می کنم.
میره سراغ کیفش،یه تیکه نخ یا سیم بر میداره با یه خودکار،سیم رو می پیچه دور انگشتش و خودکار رو میذاره لای سیم و تابش میده…دستش رو میگره رو به هوا…چشمم می افته به رد خون که از سمت انگشت راهش رو به سمت مچ و ساعد باز کرده…یهو انگار برق گرفته باشدم..
-چی شده؟دستت رو بریدی؟
– آره.
– چرا؟چی شده؟
– با چاقو بریدم.
-عمیقه؟
– آره-نوک انگشتم پریده…
وحشت می کنم و دلم پر از اضطراب میشه ولی سعی می کنم خونسردیم و حفظ کنم و به روی خودم نیارم که چقدر مضطربم و اون رو هم نگران وضعیت خودم نکنم.
– الان حالت چطوره؟
– خونریزی زیاده،سرم گیج میره،فک کنم قندم افتاده.
– از دست من چه کمکی برمیاد؟
– هیچی، آب قند می خورم و بعدش دراز میکشم…اگه دیدی از حال رفتم زنگ بزن به این شماره،علی خودش رو می رسونه،تو دیگه کاریت نباشه،خودش همه چیز رو مدیریت میکنه.
– .
– .
و من یک ساعت و نیم خیره شدم به مردی که روی زمین دراز کشیده بود با دستی خونین که هر چند دقیقه دستمالهای آغشته به خون رو عوض میکرد…تا خونریزی بند بیاد.
و هر لحظه به وجودش،درایتش و خونسردیش بالیدم و برام مسجل شد که چرا عاشق این مَردَم… چون متفاوته با هر مردی که تا بحال تو زندگیم باهاش برخورد داشتم.
چقدر ازین آدمایی که هر اتفاقی اعم از کوچک یا بزرگ رو مدیریت میکنن خوشم میاد.مدیریت بحران یه هنره،از خونریزی انگشت گرفته تا اتفاقات خیلی بزرگ
[پاسخ]
کاملا موافقم
بخصوص این آدمهای “وای وای چنان گو” و شلوغ کن…که آخر تهوع اند
[پاسخ]
منم از اون هول هولیهام ویلی متاسفانه ولی روری مهارم رو میکشه
همیشگی باشید. ماچ زیاد
[پاسخ]
منم مدیریت بحرانم عالیه ولی فک نکنم بتونم مث این آدم عمل کنم
[پاسخ]
الان دستش بهتر شده؟ به بخیه کشید؟!
آره ویولت جون، آدمهای اهل ناله و بی تدبیر، چه زن و چه مرد غیر قابل تحملند.
[پاسخ]
همون موقع گفتم بریم بخیه بزنیم…گفت بخیه مال وقتی ه که زخم باز رو بخوان دوسرش رو هم بیارن…این گوشت پریده!!!چی و به چی بخیه بزنن؟
وقتی انگشتش رو فرو کرد تو بتادین…از شدت درد می لرزید ولی جیک نزد
بهش می گم تو اینقدر عادی برخورد می کنی که اصن آدم باور نمی کنه اتفاق مهمی افتاده فک می کنه فقط اوف شدی
[پاسخ]
آره! تو هم لابد باید بگی: بیار بوسش کنم اوفش خوب شه
از شوخی گذشته … بلا دور باشه! از دور براش قوت قلب و انرژی مثبت و نیروهای شفابخش می فرستم
[پاسخ]
ویولت جون
من هم یکی از این مدیران بحران را همراه خودم دارم ام عکس العمل های من شرم آوره! اولش با دیدن بلاهائی که سرش می اد میخندم، بعدش هم می شینم گریه می کنم! یک بار از روی دوچرخه افتاد، یعنی کلا از طرف چپ کوبیده شد زمین، بخشی از آرنجش پوستمال شد یعنی کلا پوستش رفت و یک لایه سفید باقی ماند! کمر و لگن و پا هم به شدت ضربه زد، تو این هیر و ویر یک ماشین هم میلی متری از کنار هیکل ولو شده اش رد شد! تا بیام اوضاع را جمع و جور کنم، سی ثانیه طول کشید و طی این سی ثانیه می خندیدم!! یک ماه طول کشید تا ارنجش پوست جدید بیاره و کبودی ها بادمجون هاش محو بشه! حالا که فکر می کنم می بینم اخ هم نگفت، بعدش هم اون بود که منو و جمع و جور کرد! چون بعد از اون خنده عصبی دچار شوک شده بودم و همه چی را شیش تا می دیدم! واقعا که باید به من مدال بدهند!
[پاسخ]
هاها
از دست تو-ولی واقعا آدم به این نتیجه میرسه بودن این آدمها در همین نزدیکی عجب نعمتیه
[پاسخ]
قربون تو دختر….من که ندید دلم ریش شد
عزیزم شاید به آمپول کزاز یا حتی آنتی بیوتیک نیاز باشه تا خدای نکرده عفونت نکنه، بد نیست یه دکتر ببینه و درست و حسابی پانسمان بشه
[پاسخ]
من با تو موافقم-ولی این بشر مرد ِ کوه و دشته و به قول خودش مخالف این سوسول بازیا
[پاسخ]
به نظر من یه بخشیش هم برمیگرده به این که این مردای طفلی فکر میکنن اگر کوچکتری نالهای بکنن بهشون دیگه نمیگن مرد. چیزی که از بچگی میکنن تو سرشون که مرد که گریه نمیکنه و از این حرفا. خب آدم دردش میاد باید بگه. چه کاریه. که البته این با هوچی کوچی گری فرق داره کاملاً.
[پاسخ]
آهان حالا دو زاریم افتاد!
[پاسخ]
وای از تصورش هم دلم ریش شد… بلا به دور باشه.
نوشتهتون باعث شد بشینم و فکر کنم در مواقع بحران چطور عمل میکنم و دیدم بر خلاف تصوری که از خودم داشتم بسیار آرومم. برای موارد الکی مثل خراب شدن ابروم توسط آرایشگر های و هوی زیادی راه میندازم البته!
[پاسخ]
خب اون موقع احتیاج نیست خونسردیت رو حفظ کنی
[پاسخ]
اوووف من که شدید کم میارم در این موارد. اصلا پای خون و خونریزی که وسط باشه خودم اول از همه غش می کنم.
[پاسخ]
وای ویلی! من زیاد علی واویلایی نیستم اما راستش چندان هم خونسرد نیستم. همیشه غبطه خوردم به این مدل آدمها، شاید درصدی از این موضوع اکتسابی باشه اما فک کنم مدیریت مناسب بحران خودش یک ژن تخصصی داره:دی
[پاسخ]
گمونم
[پاسخ]
یه سِری از مردها انقدر تو زندگیشون درد کشیدن که هر دردی براشون درد نیست …
بهتون تبریک میگم … به هردوتون …
سلام …
[پاسخ]
سلام
[پاسخ]