تا تو هستی..هیچ بدی نشاید

این نوشته مال 27 اردیبهشت 88 ئه…اعتراف می کنم که با خوندنش وحشت زده شدم و فک کردم من چه لحظات سخت و بدی رو طی کردم تا بدین لحظه…الان میگم بدم؟نه.الان جزو روزهای پادشاهیمه… اینروزا و با این حال خراب ِروحی و جسمی احتیاج داشتم به این یادآوری…و کی از خودم و حرفها و تجربیات خودم،بهتر؟…خوبه نوشتمش حتی از لحظات بدم…تا الان بدونم اگر همت داشته باشی،هیچ بدی موندگار نیست.

تجربه کردم که میگما Wink

خوب حالا که حالم بهتر شده مي تونم در مورد روزهاي خيلي خيلي سختي که گذروندم بنويسم.
روز جمعه پيش نشستم بنويسم ولي اينقدر زار زدم موقع تايپ که مامانم اومد و خواهش کرد ننويسم و گفت با اين حالت جماعتي رو هم ناراحت مي کني چند خطي که نوشتم اين بود:
” فکر کنم تا بحال حال به اين بدي رو تجربه نکردم.
از استيصال و بدبختي، وا دادم حسابي.
گريه مي کنم و گريه مي کنم. فکر کنم تو زندگي ام اينجوري تو يک روز اينقدرگريه نکرده باشم. همانطور که زار ميزنم به مامان مي گم ” خودم رو مي خوام بکشم، خودتون رو ناراحت نکنيدا !!!!” جواب مامان گريه است و گريه و ميگه تا وقتي زنده ام خودم خدمتت رو مي کنم.
بابا ميگه …”

به شرايطي رسيده بودم که از جام که بلند ميشدم يهو جريان گرم و نمناکي رو روي پاهام حس ميکردم بدون هيچ هشدار ومقاومتي از طرف من و اين وضع بارها بارها در طول روز تکرار شد در حاليکه دو قدم فاصله داشتم تا توالت و پاهام هيچ ياري نمي کرد. دوردونه (دختر برادرم 10 سالشه) خم ميشد و پاهام رو خم ميکرد که يه قدم يه قدم بيام جلو و بعد توالت شهروز(برادرم) مي اومد و بغلم ميکرد و ميذاشتم رو تخت و من عين يه جنازه خيره ميشدم به سقف بالا سرم … نه صدايي بود براي حرف زدن و نه چشمي براي خوندن.
کلماتي که از دهنم خارج ميشد نامفهوم بود و در حالت خوبش مثل آدمهايي حرف ميزدم که همين الان از يک خواب عميق بلند شدن و هنوز منگ و گيجن و شل.
آب دهنم رو تو خيلي مواقع نمي تونستم جمع کنم و دائم دستمال دستم بود براي پاک کردن صورتم حالا اگه صورتم هم کج و کوله شده بود خبر ندارم و کسي هم بروم نمياورد.
چشمام ديدش کم شده بود درست مثل آدمي که کُلر آب چشماش رو تار کنه.
دست و پاها که مرخص بود. اين موردش تازه نبود عادت دارم به بالا و پايين شدنش.
تمام اعضاي بدن درگير بود يعني رسما آقاي ام اس يه حال و توجه اساسي به تمام اعضا بدن مبذول داشته بود… جايي براي اميدواري باقي مي موند؟ با توجه به اينکه تو بدترين شرايط روحي هم بسر ميبردم.
زار ميزدم از ته دل تا حالا اينطوري گريه نکرده بودم، هميشه اشکهام بيصدا مي چکيد ولي الان ضجه ميزدم. همه هول کرده بودن چون تا حالا من و اينطوري نديده بودن مامان همه رو از اتاق بيرون کرد و گفت بذاريد راحت باشه و گريه کنه احتياج داره.
ميدونم اززمان مسابقه دويچه وله اعصاب من تحريک شد از ديدن و خوندن کامنتهاي بي انصافانه .ولي حال بدم هي شل کن و سفت کن بود تا همين يکماه اخير که عوامل پشت همي مثل رفتن داييم، فوت شوهر خاله ام ،استرس فراهم کردن بهترين و خاطره انگيز ترين سفر براي دوستان توريستم( هرچند به من مربوط نبود ولي اگه به کسي بگم بسم لله تا ته تهش ميرم به هرقيمتي شده) ،رفتن اومدن دندونپزشکي با همه اضطرابهاي عصب کشي و روکش بعدش و رفت و آمد هاش و همزمان آب درماني و خستگي هاي فيزيکي ناشي از ورزشها…فرصت نفس تازه کردن بهم نداد و مقاومتم رو شکست و نتونستم خودم رو جمع کنم و وا دادم به بدترين شکل ممکنه.
يکبار ديگه خدا خيلي جدي و صريح داشت باهام حرف ميزد. تو سر يه دوراهي شفاف واساسي قرارم داده بود. يکبار ديگه سئوال قديميش رو تکرار کرد. ” اين وضعيتته، يه وضعيت سخت و شايد تحمل ناپذير. مي خواي چيکار کني؟ ادامه ميدي و ميجنگي؟ يا تحمل نداري و تمومش مي کني؟
روز دوشنبه تصميم گرفتم خيلي قاطعانه به اين وضعيت گند روحي خاتمه بدم و قرص گور باباش رو بخورم و خودم رو بکشم بالا و واقعا هم تونستم بدون هيچ داروي کمکي برگردم به وضعيت قبل و کارهام رو به تنهايي و بدون کمک ديگران انجام بدم مطمئنم حالا که خودم خواستم داروها هم بهترين کمک رو بهم ميکنن در جهت بهتر شدن. بدون اينکه گريه کنم با خاله ام صحبت کنم و بهش تسليت بگم و حتي دوتا جوک مرتبط هم براش تعريف کنم تا بخنده و بخندم.
راستي خاله از تمام دوستاني که همدردي کردن و تسليت گفتن بسيار بسيار تشکر کرد.


نظرات شما


  1. همون بابا در 12/25/07 گفت :

    سلام
    چه خوبه كه همه چيزو مينوشتي تا بشه بعدا بهش مراجعه كرد و درس گرفت. چه مصيبتهايي رو از سر گذروندي و لابد از هركدوم ، الان يه موي سپيد يا يه چروك مختصر صورت ، يادگار مونده.
    البته اين پستي بلنديها ، تمومي نداره و اگر يه روزي به يه خط صاف تبديل بشه ، بقول پزشكا “دي سي” شديم يعني دور از جونت ، مرده ايم. (خط صاف دستگاه نمايش ضربان قلب).

    خوشحالم كه فن بدل اين درد و رنجها رو اموخته اي و با من خواننده هم مشتركش ميكني.
    اره. زنگي ادامه داره. مستقل از بود و نبود ما.

    اين پست ، يك نكته ديگه هم برام داشت:
    واي به روزي كه از ارشيو، سابقمو در بيارن.

    ترسم كه درترازوي اعمال مانهند
    سنگي كه سجده گاه نماز رياي ماست

    درپناه حق

    [پاسخ]


  2. ال در 12/25/07 گفت :

    این نوشته رو یادمه ویولت جان… بیش از اونچه که فکرشو کنی روحیه ات رو تحسین می کنم… امیدوارم همیشه پر از انرژی و امید باشی

    [پاسخ]


  3. چام چام در 12/25/07 گفت :

    aziizaam. Smile

    [پاسخ]


  4. shirin در 12/25/07 گفت :

    چه سختی هایی کشیدی ویولت کوچولو … و چقدر قوی هستی که همه آن روزهای سخت را تحمل کردی و به امروز رسیدی.
    کسانی که عادت به آه و ناله و گلایه از زندگی دارند باید از خودشان خجالت بکشند!

    الان که خوبی؟ راستی یک راه – درمان موثر – قطعی برای عدم تکرار آن بحران های سنگین هست؟ یعنی طریقی هست که مطمئن باشی آن روزها برایت دیگر تکرار نخواهند شد؟
    آیکون شیرین نگران!!
    بوووووس

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 25th, 2012 ساعت 8:43 ب.ظ پاسخ داد :

    هنوزم باید تحمل کنم و چه بسا سختر…فقط عادتم زیاد شده؛همین
    نه هیچ طریقی برای من و بدن من نیست…برای دیگری ،چرا هست

    [پاسخ]

    chaam_chaam در تاریخ جولای 26th, 2012 ساعت 2:20 ب.ظ پاسخ داد :

    violet intori nagu Big Frown ma ke az farda khabar nadarim

    [پاسخ]


  5. محمد در 12/25/07 گفت :

    ایول رفیق! دمت گرم! واسه همین چیزاست که یه روز در میون از پادگان میام برا خوندن کلماتت.بازم دمت گرم که انرژی میدی!

    [پاسخ]

    آقای توت فرنگی در تاریخ جولای 25th, 2012 ساعت 11:27 ب.ظ پاسخ داد :

    نمیدونم چرا همیشه احساس میکنم مردا احساساتشونو واقعی تر بیان میکنن. در مورد نوشته شما هم همین احساسو دارم آقا محمد.

    [پاسخ]


  6. ح در 12/25/07 گفت :

    فدات

    [پاسخ]


  7. خودش در 12/25/07 گفت :

    من این نوشتت رو خوندمو دوباره دلم آتیش گرفت،موقعی ام که اولین بار خوندمش همین حس بهم دست داد…باورت میشه دارم گریه می کنم…چقدر خوشحالم که این قدر قوی هستیKiss و قوی بودن رو یاد میدی
    این اشک هم اشک ه شوق ه!واسه این صلابتو مبارزه ات
    سلامتیت آرزوم ه…

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 25th, 2012 ساعت 8:41 ب.ظ پاسخ داد :

    خودمم با خوندنش گریه کردم Frown

    [پاسخ]

    ح در تاریخ جولای 25th, 2012 ساعت 11:09 ب.ظ پاسخ داد :

    یه پستی داشتی که با دوستانت شام رفته بودین پارک. یادته؟

    خیلی قشنگ بود.

    ازین فاز در بیا زودتر.

    [پاسخ]


  8. shahabiiiiii در 12/25/07 گفت :

    قهوه های صبح تنهایی . ناهار های فراموش شده. شام های یک نفره. بدون هیچ امیدی .
    ویادم افتاد مردم چقدر از تنهایی میترسند. چقدر نگران تنها بودن خودشان هستند. و چقدر وحشت دارند که روزی مثل من زندگی کنند. گوشی را از کیفم دراوردم. به دوستی زنگ زدم تا صدای مهربانی بشنوم و فعلا صورت مسئله را پاک کنم.

    [پاسخ]


  9. یاس در 12/25/07 گفت :

    عزیز دلم …
    این نوشته رو یادم بود. خوندنش من رو هم اون زمان دیوونه کرد.

    [پاسخ]


  10. تــــــرانه در 12/25/07 گفت :

    ويلي تو با اين نوشته ات اشك من و در اوردي دختر نه فقط بغض كه چند قطره هم چكيد! با وجودي كه مي دونستم اين نوشته قديميه اما باز هم با خوندنش دلم به درد اومد. واسه همين چيزهاست كه ميگم تو قوي هستي بانو ، سخت تر اينها رو هم گذروندي . دل قوي دار عزيزم
    بووس

    [پاسخ]


  11. نگار در 12/25/07 گفت :

    سال 88 مرداد و شهریور تا تونستم با این آهنگ اشک ریختم.
    3 سال گذشته و هنوز زنده هستم.
    خدا رو شکر شما هم هستین.
    زندگی هم هست.
    و…….
    ادامه داره.
    مگه نه؟

    [پاسخ]

    جوان در تاریخ جولای 25th, 2012 ساعت 11:40 ب.ظ پاسخ داد :

    خانوم ویولت سلام
    خوشحالم که پشت سر گذاشتی اون حال بد رو , و الان خوب هستی و می نویسی…

    [پاسخ]


  12. پریس در 12/25/07 گفت :

    واقعا بینظیری.

    [پاسخ]


  13. آقای توت فرنگی در 12/25/07 گفت :

    ویولت خانم شما همیشه واسه من و امثال من که با این بیماری درگیریم الهام بخشی. خیلی از ماها که شرایط تقریبا مشابهی را تجربه کردیم واقعا از نحوه برخوردت با مشکلات به این سختی درس میگیریم.پاینده باشی.پاینده باشی.

    [پاسخ]


  14. سوسن جعفری در 12/26/07 گفت :

    شاید باورت نشه امروز یاد حرف بابات افتادم که به برادرهات سپرده بودند بعد از ایشان [ایشالا نهصد سال دیگه] مراقب تو باشند … چقدر عجیبه ویولت … ولی اون روز هم تافنی گفتم بهت دختر! من شخصاْ خیلی چیزها ازت یاد گرفتم … مدیونتم من ویلی جونم! مدیون دردها و یاس‌ها و گریه‌هات که امروز می‌توانم مقاومت کنم و برگردم … می‌فهمی؟!

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 26th, 2012 ساعت 1:13 ق.ظ پاسخ داد :

    می فهمم…کاملا Big Frown

    [پاسخ]


  15. بهار سبز در 12/26/07 گفت :

    ویولت عزیز

    مدت مدیدی است که به علت مسافرتهای پی در پی و مشغله ای که حالا گریبانم را گرفته تنها توانسته ام گاه گاهی در این بنفش یاسی زیبا به تماشای زنی جوان بنشینم که بر دستهای اراده همچون کوهش تکیه داده و هیچ تند بادی در زندگی جلودارش نیست .

    متاسفانه هنوز فراغت لازم را نداشتم تا مثل همیشه چندین و چند بار برنامه های خوب رادیویی ات را گوش دهم اگرچه از کامنتهای دوستان متوجه شده ام که روز به روز بهتر شده اند و خوشحالم که با همت والای تو عزیز و دوستان همراهت جامعه بلاگر ما صاجب وبلاگی چند رسانه ای شده .

    ویولت عزیز
    آنچه مرا به سمت و سوی وبلاگ شما آورد همین روحیه بی نظیرت هست که در این زندگی کوتاه که طولش به اندازه یک دم و باز دم است شما به عرض آن دست انداخته ای که به عمق رویاها و آرزوها است .
    برایت سلامتی و شادی و شادی و شادی آرزو دارم .

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 26th, 2012 ساعت 1:14 ق.ظ پاسخ داد :

    ارادتمندم

    [پاسخ]


  16. گیتی در 12/26/07 گفت :

    نمی دونم چی بگم… بگم خوشحالم برات و بهت تبریک می گم که اینقدر مقاوم و صبوری؟!!!…. بگم خوشحالم که این روزهای مصیبت کمی معتدل تر شده اند؟!!!… بگم قدر روزای سخت رو در مقابل روزای فجیع بدون؟!! نه هیچی نمیشه گفت… هیچ کلمه ای نمی تونه حس تو رو و سختی هایی رو که کشیدی و می کشی و احترامی که به انسان بودنت می ذاری و باعث می شه همه اینا رو به هر سختی و سرسختی که هست بگذرونی در قالب کلمات من ِ نوعی بیان کنه… این نوشته هم فقط برای این بود که بگم باهات هستم و برات بهترین ها رو می خوام…. همیشه و هیشه

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 26th, 2012 ساعت 1:15 ق.ظ پاسخ داد :

    دوستت دارم دوست خوبم

    [پاسخ]


  17. آزاد در 12/26/07 گفت :

    امیدوارم هر روز بهتر از قبل باشی، قهرمان!

    [پاسخ]


  18. ندا در 12/26/07 گفت :

    ويولت عزيزم من اينو خونده بودم و باخوندنش اشک ريختم.
    الان كه خوندم به قدرتت و توانايی بالات كلی احسنت گفتم.
    برات روزهای بهتر و زيباتری از امروزت آرزو ميكنم .
    بووووووووووووووووس

    [پاسخ]


  19. ویلوت عزیز، تنها چیزی که می تونم در این لحظه بگم بهت فقط همین کلمه ست: “بی نظیری”
    اراده و استقامتت شاهکاره!!!

    [پاسخ]


  20. نوشین در 12/26/07 گفت :

    ویولت جان خوشحالم که بر می گردی به گذشته و احساس سربلندی و استقامت می کنی. همین یعنی سیر شگفت انگیز شفا. پس ما هم امیدواریم به سه سال دیگه که بر گردی بگی عجب روزهایی بود!!!! بعد پاشی یک قر خوشگل و شاد به افتخار خودت بدی

    [پاسخ]


  21. Neda در 12/26/07 گفت :

    ویولت، خیلی‌ خوش حالم که این روز‌های تلخ رو پشت سر گذاشتی .. روز‌هایی‌ که هیچ کس هیچ کس نمی‌تونه عمق درد آدم رو درک کنه .. تو دستت رو به زانوت گرفتی‌ و پاشدی .. چون در تو زنی‌ عصیان اگر هست که مبارزهٔ زندگی‌ رو به راحتی‌ نمیبازه .. کسی‌ که با زندگی‌، با سرنوشت، با دنیا پنجه میندازه اگر که لازم باشه .. و با خودش میگه حتا اگه قرار هست که ببازم بذار حریف آسونی نباشم .. و خدا رو شکر که پیروز میدون بودی تا به اینجا .. و به امید پیروزیهای بیشتر تو در آینده

    [پاسخ]


  22. سمیه در 12/26/07 گفت :

    پریروز دست خواهرم و گرفتم…صفحه فیسبوکمو باز کزدم و عکساتو بهش نشون دادم و گفتم این همونیه که من به روحیش افتخار میکنم…اونیکه مث خیلیا نیس در عین حال که یه آدمه با همه کاستیها و ضعفهایی که یه آدم میتونه داشته باشه ولی فراتر از تصور با روحیه است. حالا از همین تریبون آزادت میخوام بگم هیشکی نمیفهمه حال اونروزا و الانت رو مگه اینکه شرایط مشابه داشته باشه ولی با همه نفهمیهام میفهمم که تو خوبی…خیلی خوب… و این تمام اعتراف منست…

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 26th, 2012 ساعت 10:49 ق.ظ پاسخ داد :

    : )

    [پاسخ]


  23. نازی ی در 12/26/07 گفت :

    این پست همون موقع اشکم رو درآورد اما الان خندیدم خندیدم و خدارو سپاس گفتم نه به خاطر بهتر شدنت بلکه به خاطر محکم تر شدنت به خاطر بهتر مدیریت کردن مشکلاتت به خاطر بودنت!
    پایدار باشی اسطوره ی من

    [پاسخ]


  24. مهاجر در 12/26/07 گفت :

    همینه که من دو ساله اولین کاری که میکنم اول صبح، بعد از روشن کردن کامپیوترم، باز کردن وبلاگه توئه. حتی خانوادم تو رو میشناسن. اوایل میگفتم همون وبلاگه، حالا میگم ویولت. سرسختیت برام جالبه و پیگیری حالت برام مهمه

    [پاسخ]


  25. میترا در 12/26/07 گفت :

    چی بگم دوست خوبم که گفتنی ها رو خودت همیشه بهتر میگی.با رنجت رنج کشیدم و از این که در لحظات سخت مادر و پدر نازنینت کنارت بوده اند (و بقیه)خدا رو شکر کردم.تحسینت کردم و با خودم گفتم اگه من جای تو بودم اصلا از این حال بیرون میومدم؟.. نمیدونم.به هر حال تو نمونه ی اراده ی انسانی قوی هستی.از صمیم قلب برات بهترین آرزو ها رو دارم.

    [پاسخ]


  26. میترا در 12/26/07 گفت :

    راستی ویولت جان وقتی بر میگردم به سال های نوجونیمون ازت دختری رو به یاد دارم که با ناز و نعمت بزرگ شده و تک دختر بود و تا جایی که من یادمه از گل نازکتر نشنیده بود….این همه قدرت و استقامت چطوری در تو شکل گرفت؟این شکل برخورد با رنج رو از چه کسی یاد گرفتی؟شاید محصول آگاهی هات و بقول خودت دهه ی 50ی بودنته؟کتاب ها.. تاتر ها؟..

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 26th, 2012 ساعت 5:59 ب.ظ پاسخ داد :

    دهه 50 یی بودن رو نباید دست کم گرفت Wink

    [پاسخ]


  27. ز در 12/27/07 گفت :

    من دقیقا این نوشتتون یادمه… خوشحالم که الان بهترید

    [پاسخ]


  28. shirin در 12/27/07 گفت :

    alie bayad be in hame poshtrako ghodrat afarin goft Smile

    [پاسخ]


  29. آشا در 12/27/07 گفت :

    عزیزم این پست منو واداربه گریه کرد…
    نه این که فکر کنی واسه تو اشک ریختم…نه تو خیلی خوشبختی…
    همه ی پست هاتو خوندم…
    تو این دیگه دلم دووم نیاوورد..
    واسه خودم گریه کردم چون مشکلات تورو ندارم و به چیزای خیلی الکی میگم مشکل…
    امیدوارم همیشه خوشحال باشی…
    هیچوقت گریه نکن چون خدا مشکلاتی به اندازه ی اراده ی افراد بهشون میده…
    مانیازبه ترحم داریم که اینقدر اراده مون در نظرخداسسته…

    [پاسخ]


  30. نیکو در 12/27/07 گفت :

    هرکه در این بزم مقرب تر است / جام بلا بیشترش می دهند

    [پاسخ]


  31. رها در 12/28/07 گفت :

    مایه افتخار انسانیتی

    [پاسخ]


  32. مونا در 12/29/07 گفت :

    (...پیغام خصوصی از طرف شما...)
    سلام…
    من خواننده خاموش ات هستم…
    دو سه بار فقط برات کامنت گذاشتم..
    نمیدونم دوست داری عمومی اش کنی یا دوست داری برای خودت نگهش داری.
    این یه کامنت نیست یه تحسین نامه کوتاه شاید باشه یا شایدم یه جور درددل.
    آشنایی داریم که 5 سال پیش تصادف کرد و قطع نخاع شد…
    همسرش باهاش موند…رهاش نکرد…همسرش اوضاع مالی بسیار خوبی داره و از دکتر و درمان و همراهی هیچی براش کم نذاشت…
    دیگه نمیتونه بچه دار هم بشه…
    تو اون تصادف مادر و پدرش هم فوت کردن…
    امروز میخوام برم بیمارستان…
    برای بار چهارمه که خودکشی کرده…هر بار که بیدار میشه میگه چرا نجاتم دادید…اما اینبار قرص هایی که خورده تمام ریه اش رو از بین برده و بدون دستگاه نمیتونه نفس بکشه…
    سه چهار روزه که دارم فکر میکنم که چرا تموم نمیشه…چرا نجات پیدا میکنه…فکر میکنم شاید براش بهتر بود که اونم میرفت…شاید اگه من بودم دوست داشتم تموم بشه…این زجر وحشتناکیه که یه روز بلند شی و ببینی تو که تا دیروز به راحتی میدویدی حالا حتی یه قدم هم نمیتونی برداری…
    و در تمام این مدت یاد تو می افتادم….یاد روحیه بی نهایت خوبت…اینکه شاید راه دیگه ای هم باشه و شاید بشه جور دیگه ای زندگی کرد و این راه دیگه رو و اینکه شاید بشه با قدرت ادامه داد رو، فکر کردن به تو به من یاد داده…
    تو تمام لحظاتی که حالم خیلی بد بود با خودم گفتم در اولین فرصت باید بیام و برای ویولت بنویسم و بهش بگم که به اندازه تمام شگفتی های عالم خلقت تحسینش میکنم چون میدونم که اون کاری رو میکنه که در توان اکثر ما آدما نیست….
    جالبه که وقتی اومدم وبلاگت این پست رو دیدم که دقیقا مناسب چییزی بود که میخواستم بگم…
    برات بهترین لحظات و شاد ترین روزها رو ارزو میکنم…
    همیشه سلامت باشی…

    [پاسخ]

    violet در تاریخ جولای 29th, 2012 ساعت 11:12 ق.ظ پاسخ داد :

    برای دوستت آرزوی آرامش دارم
    شاید تو خودکشی هاش موفق نمیشه چون هنوز وقت رفتن و تموم شدنش نیست

    [پاسخ]


  33. لی لا در 12/29/07 گفت :

    عمیقا احساس کردم به نهایت رسیدنت رو !
    یادآوری این مواقع که آدم به نهایت میرسه یه پیام داره “گذشت” دفعه بعد هم “میگذره”
    با آرزوی اینکه هیچ وقت از این به نهایت رسیدن ها نباشه، شادی را برایت می خواهم!

    [پاسخ]


  34. صفا در 12/31/07 گفت :

    چقدر خوب كه اين روزها رو پشت سر گذاشتي و از اونها فقط چند خط نوشته كه نشانه استقامت باقي مونده. ويولت عزيز مي دونم كه هنوز هم با اين مشكلات درگيري اما چه قدر زيباست كه حالا ياد گرفتي چطور باهاشون كنار بياي. اميدوارم كه روز بروز بهتر و بهتر بشي

    [پاسخ]

دیدگاهی بنویسید

*

Click to Insert Smiley

SmileBig SmileGrinLaughFrownBig FrownCryNeutralWinkKissRazzChicCoolAngryReally AngryConfusedQuestionThinkingPainShockYesNoLOLSillyBeautyLashesCuteShyBlushKissedIn LoveDroolGiggleSnickerHeh!SmirkWiltWeepIDKStruggleSide FrownDazedHypnotizedSweatEek!Roll EyesSarcasmDisdainSmugMoney MouthFoot in MouthShut MouthQuietShameBeat UpMeanEvil GrinGrit TeethShoutPissed OffReally PissedMad RazzDrunken RazzSickYawnSleepyDanceClapJumpHandshakeHigh FiveHug LeftHug RightKiss BlowKissingByeGo AwayCall MeOn the PhoneSecretMeetingWavingStopTime OutTalk to the HandLoserLyingDOH!Fingers CrossedWaitingSuspenseTremblePrayWorshipStarvingEatVictoryCurseAlienAngelClownCowboyCyclopsDevilDoctorFemale FighterMale FighterMohawkMusicNerdPartyPirateSkywalkerSnowmanSoldierVampireZombie KillerGhostSkeletonBunnyCatCat 2ChickChickenChicken 2CowCow 2DogDog 2DuckGoatHippoKoalaLionMonkeyMonkey 2MousePandaPigPig 2SheepSheep 2ReindeerSnailTigerTurtleBeerDrinkLiquorCoffeeCakePizzaWatermelonBowlPlateCanFemaleMaleHeartBroken HeartRoseDead RosePeaceYin YangUS FlagMoonStarSunCloudyRainThunderUmbrellaRainbowMusic NoteAirplaneCarIslandAnnouncebrbMailCellPhoneCameraFilmTVClockLampSearchCoinsComputerConsolePresentSoccerCloverPumpkinBombHammerKnifeHandcuffsPillPoopCigarette