من هنوزم منم

13 مهر 88 نوشته شد:

“دیدی آدم بعضی موقع ها از بعضی کِسا بی دلیل می ترسه. احساس منم نسبت به تو همینه. هاله ایی از سیاهی دورت رو گرفته . راحت نیستی و تو لفافه و پشت کلمات قلمبه و سلمبه موضع گرفتی که شاید بتونی از وجود لرزان و ضعیف و شکننده درونت پشت اون عربده های تو خالی و حریف طلبیدنهای الکی، محافظت کنی. شفاف نیستی مثل یه رود روون … و همه اینها سبب میشه ازت بترسم و تکلیفم رو در قبالت ندونم.
جسارتت بیشتر من و یاد یک گرگ درنده میندازه و انگاری همش معذب جلوت وایستادم و می خوام سر دو وَر یقه ام رو هم بیارم مبادا سفیدی سینه ام تو چشم بزنه و نگاه حریص تو رو جذب کنه.
چرا از من خوشت اومده؟ اونم به این سرعت. چه چیز خاصی تو وجود من هست که در بقیه نیست؟ زنهایی خیلی راحتتر و آزادتر برای تو وجود دارند.
خودت رو شرح دادی ولی نه اونجوری که من دلم می خواد. دلت می خواد ورق بخوری؟ و در حالیکه هر صفحه با لذت مزه مزه میشه خونده بشی؟ باشه منم عاشق کتاب خوندنم ولی نه هرکتابی. به صرف این عشق و با وجودیکه فیزیکم و محدود شدن تواناییهام سالهاست که مجبورم کرده گوشه ایی بشینم و در سکوت نظاره گر گذشت زمان باشم ولی هر جفنگی دستم بیاد نمی خونم .ممکنه سالها منتظر و تشنه یک کتاب خوب باقی بمونم ولی حاضر نیستم مغزم و وقتم رو با چرندیات پر کنم.”


نظرات شما


  1. Elham Shamsi در 12/22/05 گفت :

    عالی بود خصوصاً این بخشش: “ممکنه سالها منتظر و تشنه یک کتاب خوب باقی بمونم ولی حاضر نیستم مغزم و وقتم رو با چرندیات پر کنم”


  2. محسن در 12/22/05 گفت :

    هزارتا لایک …

    نه کمه … صد هزارتا لایک به این پست …

    سلام گلم …

    خوبی …؟