رفع بلا…

دوست خوب نعمت بزرگیه که خدا رو شاکرم بخاطر داشتنش.
امروز صبح با صدای نوازندگان دوره گرد از خواب بلند شدم… مامان رو صدا کردم و ازش خواهش کردم از توی کشوم پول برداره و ببره بده بهشون.
وقتی برگشت گفت دوتا پیرمرد بودن…چقد هم دعا کردن…… احساس خیلی خوبی بهم دست داد.

پشت کامپیوتر نشستم،هدفون تو گوشمه و دارم کارهام رو انجام میدم که از گوشه چشم سایه چیزی رو می بینم،برمیگردم سمت عقب و می بینم یه چیزی داره سقوط میکنه روم…ناخودآگاه یه جیغ خفیف میکشم.

یه استند stand گوشه اتاقم هست،6 طبقه که دو طبقه اش پر از شکستنی و مجسمه ها و چیزهای تزئیناتی مختلفه و رو هر طبقه این استند،شیشه …
نمی دونم به چه علت این استند برگشت و به سمت من و سقوط کرد و در آخرین لحظه بجای اینکه رو سرم فرود بیاد،قدش کم و کوتاه اومد!! و سرش گیر کرد به دسته ویلچر و وایستاد و چون ضرب گرفته شد همه چیز با حداقل سرعت ریخت پایین در نتیجه هیچی به غیر از یه گلدون کوچیک چینی،نشکست!!! و منم آسیبی ندیدم…

تا چند لحظه گیج بودم از حادثه و بلایی که قرار بود سرم بیاد و به خیر گذشتنش.

ولی حالا باید بحران رو مدیریت می کردم!! وقت گیج گیج خوردن نبود…اتاق پر شده بود از وسایل ریز تزیینی ِپخش و پلا ،این طرف و اون طرف …خودم که نمی تونستم دوباره جمع و جورشون کنم.
گوشی تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به هیلا…ماجرا رو براش تعریف کردم…گفت خیلی خوب،دست به هیچی نزن. من بعداز ظهر از سرکار میام پیشت و برات دوباره می چینمش…


نظرات شما


  1. صفیر سرخ در 12/12/06 گفت :

    آخ جون.مثل این که این دفعه من اول شدم.قابل توجه بقیه ، دلتون بسوزه.
    خوش به حالت که این همه دوست خوب داری
    خدا زیادش کنه و خوش به حالت که خدا اینقدر دوست داره که این دفعه به خیر گذشت.اگه من بودم احتمالا همش می خورد تو فرق سرم.

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 11:13 ق.ظ پاسخ داد :

    واقعا به خیر گذشت اگه یکی از اون شیشه ها یا چینیها پَرش بهم میگرفت و مجبور میشدم برم درمونگاه،کی می خواست این هفت تا پله جلو خونمون رو بره پایین!!

    صفیر سرخ در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 11:20 ق.ظ پاسخ داد :

    خوب معلوم.من.گفتم که اگه بنده بودم از بخت بلندم درمونگاه که سهله.دور از جون باید می رفتم کارواش برا غسل و کفن و دفن.

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 11:50 ق.ظ پاسخ داد :

    Big Smile) خدا نکنه


  2. وندا در 12/12/06 گفت :

    شاید دعای پیرمردها بی تاثیر نبوده : )

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 11:53 ق.ظ پاسخ داد :

    من که به این نتیجه رسیدم


  3. صفیر سرخ در 12/12/06 گفت :

    ببخشید.شرمنده.استند چیه؟همون قفسس؟

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 11:51 ق.ظ پاسخ داد :

    تقریبا
    فرقش اینه که دیواره نداره و فقط طبقه طبقه است

    صفیر سرخ در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 11:59 ق.ظ پاسخ داد :

    ببخشید دیگه.ما بچه پایین شهریم .چه کنیم


  4. صفیر سرخ در 12/12/06 گفت :

    فکر کنم باید روزی صد بار بیام به این پستتون سر بزنم.آخه خیلی حال می ده آدم اولین کسی باشه که نظر میذاره. (:


  5. سپیده در 12/12/06 گفت :

    من به این قضیه رفع بلا شدیدا اعتقاد دارم.خیلی خوبه که کسی که آدمو نمیشناسه واسه آدم دعا کنه.خیلی خوبه

    صفیر سرخ در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 8:30 ب.ظ پاسخ داد :

    پس بی زحمت برا بنده خیلی دعا کنید.


  6. واقعا خدا رحم کرد
    من که واقعا به این مسائل اعتقاد دارم
    به هر حال خداروشکر ویولت جونم


  7. حمید امیرسمساری در 12/12/06 گفت :

    ویلی جون میگم نکنه نفرین اون خانوم جامعه ما گرفته باشدت؟ این جوری باشه که پس فکر کنم شب نشده یه صاعقه میزنه منو از وسط نصف میکنه. خدایا توبه!

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 5:12 ب.ظ پاسخ داد :

    نمیدونم کجایی-ولی تهران که ابری نیست Wink

    صفیر سرخ در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 8:31 ب.ظ پاسخ داد :

    ابریم نباشه می زنه.


  8. ماندانا در 12/12/06 گفت :

    شاید اگه صبح اون کار خیر را نکرده بودی حالا وضعت جور دیکه ای بود خدا را شکر کن


  9. Sami در 12/12/06 گفت :

    گاهی چرخش بُرد این مدل از حوادث , بطرز عجیب و مرموزی خطرناک میشه …
    تنها چیزی که اهمیت داره , اینِ که اون اتفاق بد ازت دور شده Wink
    مجازی و حقیقی ت رو دوست دارم …


  10. هیلا در 12/12/06 گفت :

    ویلی! X: یک لحظه احساس کردم کارمند آتش نشانی هستم ((: دارم از این میله ها میام پایین!


  11. سوسن جعفری در 12/12/06 گفت :

    عزیز دلم Smile


  12. لیلا در 12/12/06 گفت :

    قبل اینکه دوباره بچینش چک کن که چرا افتاد . چون ممکنه تکرار شه .


  13. چام چام در 12/12/06 گفت :

    وای خدام رحم کرده. با این که می‌دونستم اتفاقی برات نیفتاده ولی دلم یک جوری میشد موقع خوندنش. آخه مامان خودم هم چند دقیقه پیش تو آشپزخونه خورد زمین.


  14. Neda در 12/12/06 گفت :

    خدا رو صد هزار مرتبه شکر
    اما فقط یه سوال: الان در این پست منظورتون از دوست خوب، ویلچر بود (که جلو افتادن کامل و اصابت به شما رو گرفت) یا هیلا جون ؟؟

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 5:11 ب.ظ پاسخ داد :

    بله-دقیقا منظورم هیلاست

    صفیر سرخ در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 8:32 ب.ظ پاسخ داد :

    ولی بیشتر به ویلچر می خوره ها


  15. mandala در 12/12/06 گفت :

    violet dalilesh shayad oun doahaye kheiri bud ke oun do ta navazande barat kardan…shad bashi o salamat hamishe.booos


  16. Elham Shamsi در 12/12/06 گفت :

    خدا رو شکر می کنم که دوستای خوبی داری و خوشحالم که آسیبی ندیدی. مواظب خودت باش خانوم گل، یه ویولت که بیش تر نداریم. بوووس


  17. صفورا در 12/12/06 گفت :

    خدا رو شکر ویولت جان.


  18. زری در 12/12/06 گفت :

    جواب کار ونیت خیرت بوده
    خدا جواب خوبیرو زود میده اما برای بدی فرصت بازگشت وجبران میذاره
    یلا ازت دور باشه همیشه


  19. صفیر سرخ در 12/12/06 گفت :

    چی شد هالا؟چیدینش؟

    violet در تاریخ ژوئن 12th, 2012 ساعت 8:54 ب.ظ پاسخ داد :

    خدا عمرش بده-اومد چید برام- اتاقم عین زلزله اومده ها شده بود


  20. ح در 12/12/06 گفت :

    چقدر قشنگ نوشتی

    جامع و مانع و در عین حال گویا


  21. بهناز در 12/13/06 گفت :

    دوست خوب مجرد خیلی خوبه، چون دوست خیلی خوب متأهل مخصوصاً با بچه کوچیک، هیچ کاری نمیتونه برای کسی بکنه،
    اگر بتونی از قفسه هایی که به دیوار نصب میشه استفاده کنی خیلی مطمئن تره، هزینه اش هم فکر نمیکنم خیلی زیاد بشه. خدا همیشه حافظت باشه.