![](http://vili.special.ir/parsaimages/post_title_right.jpg)
دارم تو نوشته هام دنبال یه مطلب بدرد بخور میگردم برای برنامه رادیویی ام… آرشیو رو زیر و رو می کنم و بر میخورم به این مطلب… با لبخندی می خونمش .اون تجربه خوشایند رو مزه مزه می کنم و همچنان حسی که بهم گذشته،کامم رو شیرین می کنه.
“مطب دکتر بودم آقایی کنارم نشسته بود، سر صحبت رو با همدیگه باز کردیم و ساعات انتظار در اتاق انتظار مطب دکتررا به بحث در مورد نقطه اشتراکمون که همون بیماری باشه و چگونگی پیدایش و اولین علائمش گذرونیدیم اون از خودش گفت و اینکه چقدر کارش سنگین ِ و بخاطر مشغله زیاد مرتب تو سفر ِ و خوب طبیعیه که این بیماری و ناتوانیهایی که ایجاد میکنه کلی جلوی دست و پاش رو میگیره و منم از خودم گفتم و مشغله هام و راهنماییش کردم واسه گرفتن کارت هوشمند و… چندبار وسوسه شدم آدرس وبلاگ رو بهش بدم تا اطلاعاتی از این دست رو از وبلاگ دریافت کنه ولی وقتی شروع کرد به تعریف کردن ازم پشیمون شدم فکر کردم ممکنه طور دیگه ایی برداشت بشه اون آقا هم ده سال بود که مبتلا شده بود و گفت تو این مدت کمتر پیش اومده که با بیماری برخورد کنم که اینقدر شیرین و مثبت و خوش سر و زبون باشه!!!!
نوبت اون آقا درست قبل نوبت من بود وقتی از مطب خارج شد با هم خداحافظی کردیم و اوقات خوش برای همدیگه آرزومند شدیم. من رفتم توی مطب و بعد که آمدم بیرون آروم آروم به طرف در خروج حرکت کردم چه بارونی میومد! مامان که تو ماشین منتظرم نشسته بود به محض دیدنم از ماشین پیاده شد و آمد طرفم سرم رو که بلند کردم دیدم همون آقا تو ماشین نشسته درست روبروی در مطب و کاملاً معلومه که منتظره، منتظر کی؟ خوب معلومه منتظر من! …وقتی منو دید در رو نیمه باز کرد که از ماشین پیاده شه ولی وقتی دید کسی بیرون منتظرمه( مامان و برادرم) دوباره در رو بست و با سر خداحافظی کرد و رفت.
نمی دونم چه جوری تشریح کنم که چه حس شیرینی ه وقتی سنی ازت گذشته! و بیماری هم داری و ببینی هنوز مقبولی و هنوز خواستنی…”
to behtariniiiiiiiiii
هنووز مقبولی،هنوز خواستنی!!!
شکـــــــ نکن
(قلمت جاری)
کاملأ حست رو درک میکنم و معتقدم شاید این تجربه ها به این دلیله که اولأ واقعأ جذاب و شیرین هستی و ثانیأ هنوزم هستند آدم هایی که دنبال درون زیبا میگردند و وقتی پیداش کردند به ویژگی هایی مثل سن و بیماری توجهی ندارن و واقعأ طرفشون رو دوست خواهند داشت.تو درون و بیرون زیبات همه رو تحت تأثیر قرار میده ولی میبینم تو هم مثل من راجع به سنت کمی سخت میگیری ،خانم هایی رو دیدم تو ۶۵ سالگی هم هرگز فکرشم نمیکنن که سنی ازشون گذشته چه برسه به ما!
ویولت من از نزدیک ندیدمت اما فکرمی کنم با این همه انرژی ای که تو نوشته هات و نوشته های دیگران در موردت دیدم تو حتی اگر پیرزن (تو بخون چروکیده) هم بشی باز هم مقبول و خواستنی باشی
مراقب خودت باش :*
ممنون از حسن نظرت
خواستني بودن تو ذات آدماست تو چشماشون!
کاملا باهات موافقم…نه چهره نه تیپ نه… هیچکدوم قدرت یه نگاه خواستنی رو نداره
میفهممت اما برای من خیلی این قضیه دردناکه و به جای خوشحالی احساس بدی بهم دست میدده
پاهای بی حسم یه دستم که بی حسه و خیلی چیزای دیگه باعث این موضوع میشه که دیگه احساس شادی زیادی نداشته باشم وقتی که یکی ازم تعریف میکنه
من بعد از مرگ احسان موهام سفید شده جوری که خیلیا فکر میکنند مش پر کردم باز خوبیش اینه که فوکولم که از روسری بیرون میاد معلوم نیست
چند روز پیش مشغول نگاه کردن گلهای باغچه بودم من عاشق گلم موهام حسابی بلند شده جوری که تا نیمه ی چرخ ویلچرم میاد موهام رو باز گذاشته بودم چون حس اینکه گیس کنم رو نداشتم پرستارم اومد تو اتاق گفتش مثل پریایی هستی که راهشون رو گم کردند زیبا فریبنده و جذاب میدونی اولش خوشم اومد از تعریفش اما بعد احساس بدی داشتم
میدونی بیشتر از اینکه جسمم مریض باشه روحم مریضه واسه همین دارم اذیت میشم
تو روح سالمی داری جذابی زیبایی چشمات پر از انرژِیه تو واقعا زیبایی هم روحت هم جسمت
اگه الان پیشم بودی حتما یه بوس محکم از گونه ات میکردم
من امروز یه کاری کردم که حالم از خودم بهم می خوره. یکی از دانشجویان که من و چند نفر دیگر با ایشان در دو درس همکلاسی هستیم، اومده بود مطالب درسی کلاس اول را (مطالبی که استاد درس داده بود با همان مثالها و ساختار) در کلاس دوم ارائه می داد (بعنوان کنفرانس).
بعد از کلاس استاد کلاس دوم از من نظر پرسید و من هم واقعیت را بهشون گفتم. حقیقتش لجم گرفته بود که اون دانشجو شعور استاد و ماها را به سخره گرفته بود.
منتهی الان عذاب وجدان بدی گرفتم و حالم از خودم بهم می خوره، اگر شما جای من بودید چکار می کردید؟؟؟
فک کنم اگه نظر منم صریح می خواستن کاری که تو کردی انجام میدادم
ویولت عزیز
چند روزی به شدت گرفتار مشغله های روزمره بودم و بعد هم مشکلات قطع و وصل اینترنت و امروز یک دل سیر نشستم پای برنامه خوبت و پستهای دلنشینت . میدانی آنچه بیش از بحثهای مطرح شده نظرم را می گیرد انرژی مثبتی است که در این هاله بنفش جریان دارد .
حس خوب دوست داشتن زندگی و لذت بردن از همه چیز و حس بهتر دوست داشته شدن و لذت بردن از آن ..
و چرا نه ؟!!!
زندگی تا وقتیکه احساس کنی خواستنی هستی زیبا است …
بوووس
مرسی عزیزم دوست دارم
http://violet.special.ir/1387/01/ سلام
نمي تونم بگم بار اوله كه اومدم به وب شما اما هيچ وقت مثل امروز نشستم دقيق بخونم
اين لينك پستي كه نوشته بود در مورد اينكه در مورد يك موضوع حرفهاي همسر سابقتون چقدر تونست بهتون كمك ميكنه براي من هم خيلي وقتا پيش اومده اين موضوع اتفاقا چند وقت پيش جايي مهمون بوديم بهش گفتم تو همسر خوبي نبودي ولي دوست خوبي هستي
اين مطلب شما حرف دل من بود
خواننده همیشگی هستم و همه پست هات رو خوندم و این پستت قشنگ تو ذهنم مونده بود تا حالا. همه چیزش برام تازه بود چراکه همون موقع هم فکر کردم چقدر جالبه تفاوت بین نگاهها. تو این رو می پسندی و لذت میبری از خواستنی بودنت و حتما به زبونش میاری و هستن خیلی ها که در اینجور مواقع لذت زیرپوستی دارن (چون این طبیعت یک زنه که دوست داشته باشه خواسته شدن رو) اما جرات به زیون آوردن ندارن به جرم اینکه جامعه بهشون انگی نزنه و حتی گاهی برای اینکه نگاهها را نسبت به خودشون خراب نکنن حتی اون مرده رو به هیزبودن متهم می کنن.
یادمه وقتی این و نوشتم خیلی ها به حکم وظیفه نا نوشته!!! کلی بهم توپیدن و محکومم کردن
ولی خوشحالم که نوشتم و مکتوبش کردم که الان بعد گذشت سالها می خونمش هنوزم دلم غنج میزنه و لذت می برم از یادآوریش
cheghadar sarih va delneshin minevisi kamelan heseto dark mikonam