برم یا که نرم؟

“سلام ویولت جان
قبل از هر چیر خواستم پیشنهاد بدم اسم وبلاگتو بجای دل مشغولی های من و ام اس بذار ویلت و دل مشغولی های دیگران چون دیگه هر کی مشکلی داشته باشه میاد اینجا مطرح میکنه ومنتظر جواب دیگرانه تا به کمک اونها حل کنه مشکلشو. یکی خود من که چندین بار برات نوشتم اما پاک کردم و نفرستادم اما دیگه واقعا مستاصل شدم و خواستم ببینم نظر شما و سایر دوستان چی هست. ماجرا بسی طولانی است اما سعی می کنم خلاصه بگم و منتظر راهنمایی شما و سایرین هستم.
دختری هستم ۴۰ ساله مجرد با تحصیلات دانشگاهی و کاری آزاد که درجنوب کشور هستم .یکسال پیش در سفری که به خانه خواهرم در تهران داشتم با خانمی آشنا شدم که ایشان برادرشان را که در آمریکا هستند را برای ازدواجبه من معرفی کردند.و منهم قبول کردم که آشنایی اولیه صورت گیرد و بعد از اینکه با آن آقا که اسمشان را بگذاریم رضا، صحبت کردم ایشان را مناسب تشخیص دادم و موضوع را با خانواده مطرح کردم. در اولین برخورد مادرم (زنی سنتی و با عقاید قدیمی) بدون هیچ شناختی و تنها بخاطر دوری راه و سن رضا که ۵۵ سالشون هست مخالفت کردند اما بقیه اعضای خانواده مخالفتی نکردند و اگر هم مخالف بودند صرفاً بخاطر مادرم بوده که ایشان ناراحتی قلبی و ریابت دارند. اما من چون میدانستم که نظر مادرم صرفاً احساساتی است و نه منطقی با رضا قراری گذاشتیم که ترکیه همدیگر را ببینیم و باخواهر و برادرم برای دیدن ایشان رفتیم و ایشان را بسیار موقر و با شخصیت و بسیار مهربان دیدم و قتی برگشتیم مادر من همچنان مخالف بودند و من چند ماهی صبر کردم و بزرگترها با ایشان صحبت کردند که نظرش را عوض کند اما نشد که نشد. (چون دلم میخواد ازدواجم با رضایت مادرم باشه)
(ویولت جان اگر من دلایل مادرم رابگویم واقعاً بسی خنده دار خواهند بود و ممکن است به عقل مادرم شک کنید واسه همین من یک نمونه آنرا می گویم که مثلا ایشان می گویند که این آقا شکم بزرگی دارند که خدا شاهد است که اینگونه نیست) بگذریم
من چون دیدم واقعا مادرم دلیل قانع کننده ای ندارد بعد از ۶ ماه به رضا گفتم که کارهای مقدماتی مربوط به دعوت نامه و مصاحبه را انجام دهد تا هنگام جواب از اداره مهاجرت، خدا کریم است و شاید مادر قبول کند. بنده خدا هم گفتندباشد . در این مدت عمو، دایی و چندنفر دیگر با مادر صحبت کردند اما مرغ مادرم یک پا دراند و همه اش حرفهای تکراری یکساله را پیش می کشند که هیچکدام ارزشی از نشر کسی واقعا ندارند.
حالا سوال من این هست که آیا در سنی که من هستم و با توجه به اینکه مادرم زنی سنتی با عقاید خشک هست لزوماً می بایست به حرف ایشان گوش بدم ؟ با توجه به اینکه این آقا در این یکسال که با هم صحبت میکنیم واقعا نشان دادند که چقدر خوب و مناسب هستند و در این سن من نمی خواهم که این شانس و موقعیت را از دست بدهم. اینرا هم اضافه کنم که من عشق خارج ندارم و فکر نکنید که بخاطر اینکه در آمریکا هستند قبول کردم چون بعد ازدواج و بازنشستگی ایشان، اصلاً قرار نیست در آمریکا بمانیم.بهرحال تا یکی ۲ماه دیگر من وقت مصاحبه دارم و تا کنون کسی نتنونسته مادرم و راضی کنه. شما ویولت عزیز و سایر دوستان لطفا به من بگید جای من بودید چه تصمیمی می گرفتید؟آیا بدون رضایت مادر اقدام به ازدواج می کردید؟آیا سعی می کردید به هر قیمتی شده اونو راضی کنید؟ یا اصلاً قید ازدواجو می زدید؟ ممنون میشم که این مشکل منو در وبلاگ بذارید تا از نظر سایرین هم بهره مند بشم.
اینو هم در آخر بگم که من از خوانندگان خاموش قدیمی شما هستم و یک دختر متولد اسفندی که مثل شما عاشق رنگ بنفشم و گل بنفشه.
شاد باشی عزیزم”

____________________
ویولت:
اگه از دید خودم بخوام بگم خیلی مشکل بچه گانه ایی ه و اصلا ارزش مطرح کردن نداره.چون خاص نیست و مشکلیه بین صد مشکلی که دیگران هم باهاش مواجهند به نوعی و به زعم من در این سن خیلی بچه گانه فکر می کنی…
ولی اگه بخوام از دید خودم قضاوت نکنم…خب اینم یه مشکل و گره بعضا ناگشودنی ه از دید شما و یه مشکل لاینحل، که من حق ندارم کوچیک فرضش کنم و قضاوت.

به نظر من به شخصه اگه عقل سلیم خودت میگه اون آقا خوبه و دلایل مادرتون بی پایه و اساس و در حد چرا آب تو تلمبه است؟چرا گوشکوب قلمبه ست؟هست… ازدواج کن.

دختر خوب آخه اینم همه پرسی می خواد؟

پ.ن: دوستان عزیز همینجا تذکر بدم که از این به بعد مشکلات خاص به زعم خودم رو فقط مطرح می کنم…اگه مشکل سختی از دید خودتون رو مطرح نکردم لطفا دلخور نشید و بذارید به حساب چهار دیواری،اختیاری.

پ.ن2:کامنت دونی پست پایین بازه برای بحث و دریافت کامنتهای درخور و لاغیر.


نظرات شما


  1. ایرانبانو در 12/20/06 گفت :

    سلام ویولت بلاخره اومدم امتحانام تموم شد فکر میکنم خوب بودند برام دعا کن همه رو پاس کنم و معدلم بالای 17 بیاد
    این مطلب رو تو نت دیدم گفتم خوراک ویولیه
    در ذهن زنانه ی من ….. مرد یعنی ، شانه هایی پهن ، یعنی تکیه گاهی امن …..
    یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن ، بدون اندکی شرم….!
    در ذهن زنانه ی من… مرد یعنی …کوه بودن، پر از سخاوت، پر از حیای مردانه در کنار این ابهت ، لوس شدنهای کودکانه…!
    در ذهن زنانه ی خوشبین ِمن، مرد یعنی…. ای که دوست میدارمت…
    تو هر لحظه با منی ! تو مردی ، ای لاینفکِ زندگی زنانه ام.. !
    من بی تو با تمام آفرینش بیگانه ام …!

    عاشقتم ویووووووولت

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 11:23 ق.ظ پاسخ داد :

    عالی بود-ممنون

    مريم گلي در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 2:44 ب.ظ پاسخ داد :

    خيلي قشنگ بود
    موافقم


  2. یاسمن در 12/20/06 گفت :

    ویولت عزیزم
    با احترام
    از شما دعوت می شود از نمایشگاه نقاشی رنگ و روغن یاسمن رمضانی دیدن فرمایید
    افتتاحیه: شنبه 10 تیر 1391 ، ساعت 17 الی 20
    بازدید سایر روزها : 11 تا 14 تیر 1391 ، ساعت 11 تا 20
    بلوار کشاورز ، نبش 16 آذر، پلاک 284 گالری کمال الدین بهزاد
    میدونی که واقعا اومدنت برام باعث افتخاره… یه عالمه بوس و میدونم که اگه بیای واقعا چقدر لطف کردی اما فکر کنم دیدنش خالی از لطف نباشه. ضمنا هر چند تا از دوستانت رو هم که خواستی بیار… اصلا همه خواننده هات از همینجا دعوت…

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 11:21 ق.ظ پاسخ داد :

    ممنون از دعوتت-اگه بتونم حتما میام عزیزم-تبریک می گم و موفق باشی


  3. ماه در 12/20/06 گفت :

    برای ویولت عزیز
    خیلی نازی که این مشکل کوچیکه برات.
    باور کن می تونه خیلی بزرگ باشه که نه به خاطر بی مشکلی آدم، بلکه به خاطر اهمیت مادر و اینکه آدم دلش نمی خواد دل مادرش بشکنه.
    ممنون که این پست رو گذاشتی

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 11:20 ق.ظ پاسخ داد :

    بخدا قصدم بی اهمیت جلوه دادن این مشکل نیست… ولی واقعا نمی تونم درک کنم که مشکل باشه…آخه به هیچ عنوان با اصول اعتقادی من همگون نیست


  4. رها در 12/20/06 گفت :

    شاید اگر من جای شما بودم و تشخیص دادم اون آقا فرد مناسبی برایم است قبول میکردم حتی بدون اجازه مادر چرا چون اولا زندگی خودمه و خودم باید تصمیم بگیرم دوما با ین کارم به مادرم یاد میدادم که به انتخاب دیگران باید احترام بگذارید سوما بعد از مدتی با شوهرم پش مادرم میامدم تا متوجه شود با کسی که فکرای ناجور در موردش کرده من خوشبختم


  5. مینا در 12/20/06 گفت :

    چند سال پیش که 25 سالم بود با یه هندی استرالیایی آشنا شدم که حتی برای خواستگاری ایران هم اومد و مامانم پاشو کرد توی یه کفش که الا و بلا نه…….من گوش به حرفش ندادم و بعد دیدم که چه موجود تو زردی بود……..اما من اون موقع سنم کم بود……….این خانوم سنش سنی هست که عقل بیشتر از احساسات تصمیم می گیره……اختلاف سنش هم با این آقا زیاد نیست…..اما تصمیم با خودشه اگه نره یه عمر می مونه ور دل مامانش که این زیاد جالب نیست و با توجه به شرایط سنیش احتمال اومدن فرد مناسب بعدی خیلی کمه……اگه بره آمریکا هم تا مدتی باید پیه قهر و ادا اطوار مامانو به دل بخره تا مامانش یواش یواش راضی بشه…….من جای اون نیستم و شرایط اونو ندارم اما می دونم زندگی گاهی ریسک میخواد….پس بسم الله


  6. Aida در 12/20/06 گفت :

    shoma niazi be ejazeh nadarid dar senne 40 salegi, in shance ro az dast nadeh va ezdevaj kon, 2 sal digeh hamin ham nemiad khastegarit.

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 3:42 ب.ظ پاسخ داد :

    چه بدبین


  7. mandala در 12/20/06 گفت :

    kheili hm moshkele koochiki ist, fek kon ke dokhtari ke ta in sen ba madaresh zendegi karde va ehtemalan vabastegi hayi dare bekhad bedune rezayate madaresh ke ehtemalan tanha ham hast ezdevaj kone ouna na iran bere US, tori ham nist ke beshe rafto bargasht… behar hal bayad did ke chera madaresh vaghean mokhalefe dalayelesh ehtemalan mitune darooni bashe ke be zabun nemiare , shayad aslan mikhad ba dokhtaresh bere…va tanha namune…


  8. غزال در 12/20/06 گفت :

    ببينيم بالاخره اين خانم عزيز اسفندي عاشق بنفش و بنفشه ( voilet ) با راهنمايي هاي شما چه ميكنه ؟
    آخرش جشن و اينا بود ما هم دعوت ديگه ؟! ميام امريكا خيلي ازمون دور نيست Smile
    راستي درود و خوب باشين جميعاً


  9. غزال در 12/20/06 گفت :

    sorry voilet = violet !!!


  10. تــــــرانه در 12/20/06 گفت :

    ويلي جان 
    مي دوني وقتي ادم سر درد معمولي مي گيره حس مي كنه سر درد داشتن درد بي درمان ه و اون لحظه است كه فكر مي كنه كه سلامتي چقدر مهمه! مي دوني وقتي تو مدرسه يه درسي رو پاس نمي كرديم فكر مي كرديم اون درس سخت ترين درس موجود در دنياست اما سال بعديش كه به راحتي پاس مي كرديم برامون آسون ميشد!
    مشكلات زندگي هم همين طوره، وقتي ادم يه مشكلي داره تو هر سني، فكر مي كنه اون بزرگ ترين مشكل دنياست اما وقتي ازش مي گذره و سربلند بيرون مياد و بعدش مشكل ديگه، مي فهمه كه اون مشكل اولي در مقابل اين يكي ناچيزه و اصلا به حساب نمياد!
    مشكل و من و يادته؟ الان با گذشت يك سال از اون موضوع، من اصلا يادم هم نيست كه گذشته ي شوهرم چي بود! اوائل مي ترسيدم برام مشكل ساز بشه اما الان أصلا بهش فكر هم نمي كنم چه برسه به اينكه بخوام بشينم براش غصه بخورم!
    خلاصه اينكه ما همه اينجا رو محرم خونه ي خودمون قرار داديم و از ناگفته هامون برات ميگيم، من به شخصه ممنون و مديونت هستم كه حرف ها و نصيحت هاي تو و خوانندگان مي تونه اب خنكي باشه تو گرماي جسم و جان خسته ي ماها!
    مي دوني ويلي ادم با نوشتن اروم ميشه، با خوندن مشكلات ديگر ان هم راحت ميشه، نه اينكه از شنيدن مشكلات بقيه خوشحال بشه نه، ولي وقتي مي بينه كسان ديگه اي هم هستند مثل خودشون و مي بينن تنها نيستن حس ارامش در وجودشون رخنه ميكنه، مثلا وقتي ببيني يكي مشكلش تقريبا شبيه مشكل توست و بعد از چند سال تونسته بر مشكلش فائق بياد و پيروز شده تو با عقل و درايت پلاس اميد بيشتري راهت رو ادامه ميدي، نمي دونم تونستم منظورم رو برسونم يا نه، فقط مي خوام بگم ادم عاقل با حرف هايي كه اينجا نوشته ميشه زندگي ش رو دستخوش حوادث نمي كنه اما از تجربه هاي مشابه درس ياد ميگيره و تو تصميم گيري هاش ازشون استفاده مي كنه!
    مي خوام بگم كارت بي پاداش نيست و مطمئن باش داري كار خيري انجام ميدي وقتي كه اين تريبون رو بعضي وقت ها در اختيار ماها مي ذاري و بهمون فرصت ميدي تا بتونيم ياد بگيريم و استفاده كنيم.
    تو خودت مي دوني من چقدر دوستت دارم و خودت مي دوني من با خوندن نوشته هاي تو ، تونستم نوشتن وو ياد بگيرم و بعد أز اون ارامش رو به خودم هديه كنم. 
    واسه همينه هميشه ارادتمندم بانوي دوستداشتني!
    حالا بريم سر مشكل دوستمون: 
    عزيزم به نظر من نوعي، اگه حس مي كني طرفت مرد خوبيه برو جلو ، مامان هم وقتي ببينن تو خوشحالي و از خوشبختي هات ميگي براش، دلش كم كم نرم ميشه و مي بيني كه فرداها اقا داماد رو حتا بيشتر از خودت هم مي خواد. فقط اگه مي بيني اين همون مردي هست كه مي خواهي، بر اساس تنهايي و بي كسي و شور و شوق عروس شدن نباشه اين انتخاب ! موفق باشي .

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 3:39 ب.ظ پاسخ داد :

    بوووس…شادم از یادآوریت….ممنونم

    تــــــرانه در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 6:25 ب.ظ پاسخ داد :

    يادم رفت كه بگم قبل از اينكه مشكلت رو با كسي در ميون بذاري فقط دايره ي فاميل و دوست و آشنا و همسايه ي خودت رو مي بيني كه اون هم نهايت 500 خانواده است! بعد  هي مي چرخي تا يه كيس مثل خودت پيدا كني اما نا اميد ميشي از جستجو، ولي وقتي اينجا مطرحش مي كني يا با دنياي مجازي اشنا ميشي مي بيني كه ادم هاي مثل خودت زيادن، منتها تو نمي تونستي ببينيشون، پس خوشحال ميشي شر كني مشكلت رو و پيدا كني راه حلش رو از اونهايي كه اين راه رو قبلا رفتند!
    متقابلا بوووس 
    خواهش مي كنم خواهر جان
    بودنت


  11. میترا در 12/20/06 گفت :

    سلام ویولت جان یاد خودم افتادم نمیدوم یادت میاد برادرم یه دوستی داشت شما ها بهش میگفتین فرشاد پیوس؟من اونو تو عالم نوجوانی دوست داشتم ولی مادرم ازش متنفر بود و معتقد بود سطح زندگیشون آینده یروشنی رو برای من رقم نخواهد زد وقتی هم که دانشجو شدم و مادرش به خواستگاریم اومد،مادرم چنان با قاطعیت رد کرد که منم بیخیال شدم و رضایت مادرم رو به جنگیدن ترجیح دادم.الان اون تو کانادا زندگی نسبتأ موفقی داره و البته من دیگه بهش فکر نمکنم ولی حس میکنم دیدگاه مادرم درست نبود ولی خوب شاید مادر ایشون هم مثل مادر من برخورد تند و سنگینی میکنه و فقط یه راه باقی میذاره یعنی جنگ و عاق شدن و نفرین.ولی تو سن و شرایط ایشون این رو به نظرم باید بقبولونند به مادرشون که اختیار تصمیم گیری دیگه با خودشه و بقیه فقط باید حمایت کننده باشن.

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 3:36 ب.ظ پاسخ داد :

    یادش بخیر…فرشاد پیوس :دی


  12. مینا در 12/20/06 گفت :

    یادم رفت اینو بگم که الان خوشحالم که رفتم دنبال اون هندی استرالیاییه و سرم گامبی خورد به سنگ…..چون اگه حرف مامانمو گوش داده بودم همیشه از اون فرد یه مدینه فاضله ساخته بودم و یه عشق پاک……….خوشحالم خودم به نتیجه رسیدم

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 3:34 ب.ظ پاسخ داد :

    like…منم موافقم که چه خوب چه بد آدم خودش باید تجربه کنه و مسئولیت کارش رو بپذیره


  13. ال در 12/20/06 گفت :

    گاهی آدم وقتی می بینه که عده زیادی مثل خودش فکر می کنن راحتتر تصمیم می گیره
    ولی کلا من ای “به هر قیمتی راضی کردن” رو نمی فهمم ینی چی!
    به نظرم شاید این بهانه گیریا برای اینه که نمی خوان ازشون دور شین نمی دونم.
    من بودم ازدواج می کردم


  14. nady در 12/20/06 گفت :

    masale mohemiye, az dr.shiri bepors, valy be nazare man agar dard faghat ezdevaje ,na kharej raftan ya masayel digar,harf madaret ra ghabul kon. xoxo


  15. وندا در 12/20/06 گفت :

    به نظر منم اگه واقعا مطمئنه مورد خوبیه بهتره ازدواج کنه چون مشخصه خانواده براش مهمه و با توجه به سنش و همچین روحیه ای که داره توی دهه ی بعد زندگیش مطمئناً تنهایی رو نمیتونه تحمل کنه. مادرش هم بالاخره بعد یه مدت کنار میاد مخصوصا اگه ببینه همسر خووبی شده برای دخترش.
    اما اگه ازدواج نکنه تا اخر عمرش مادرش رو مقصر خواهد دونست و این خیلی بده .
    البته یه مسئله دیگه هم هست اینکه مادرشون مسلماً پیره و حتی برای یه جوون هم عمرش معلوم نیست تا کی به دنیا باشه.(انشالله که 100سال عمر کنند) یکی از اشناهای ما ازدواج کرد رفت سوئد و موقع فوت مامانش حتی نتونست خودش رو برسونه ایران و عذاب وجدانش برای همیشه موند! این مسائل رو هم آدم باید توی ذهنش حل کنه
    به هر حال موفق باشه این خانوم محترم.


  16. chaam chaam در 12/20/06 گفت :

    سلام. اگه تو سن بی تجربگی بودید خیلی قضیه اش با الان فرق داشت! احترام مادر به جای خود ولی این زندگی شماست که داره می‌گذره! راضیشون کنید که با دل سبک برید.


  17. chaam chaam در 12/20/06 گفت :

    ویولت جونم شما هم اسفندی هستید؟

    violet در تاریخ ژوئن 20th, 2012 ساعت 3:45 ب.ظ پاسخ داد :

    نخیر-شهریور


  18. nahal در 12/20/06 گفت :

    حدود ۸ سال پیش که ۲۳ سالم بود و توی بهبهه امتحان دادن و پذیرش گرفتن برای اومدن به آمریکا بودم دوست پسرم از من خواستگاری کرد (۲ سالی‌ میشد که با هم دوست بودیم)، منم هر کاری می‌کردم نمی‌تونستم به یک نتیجهٔ قطعی برسم که جوابم بله هست یا نه. یه روز فکر می‌کردم همهٔ این چیزایی‌ که من به عنوان عیب میبینم عیب نیست و توی ازدواج مهم نیست، مهم تفاهم هست، فرداش فکر می‌کردم امکان نداره من بتونم هر روز با یک نفر که اینطوریه سر کنم، خلاصه بهش گفتم بیا با مامان و بابام حرف بزن. مامان و بابام هم بعد از اینکه دیدنش و باهاش حرف زدن در جا گفتن نه. خلاصه بعد از کلی‌ حرف زدن با بابام به این نتیجه رسیدم که درست میگن و بعد از یک مدتی از اون دوست پسرم جدا شدم و اومدم اینجا. الان که فکر می‌کنم میبینم خیلی‌ تصمیم درستی گرفتم.

    ۳ سال پیش وقتی‌ شوهر فعلیم‌ (که ۳ سال پیش دوست پسرم بود و با اون هم ۲ سالی‌ میشد که دوست بودم) پیشنهاد کرد ازدواج کنیم بدون شک بهش گفتم بله، و بعدش به مامان و بابام گفتم که می‌خوام با این آدم ازدواج کنم. یعنی‌ با اینکه شوهرم آدم معقولی بود و احتمال اینکه مامان و بابام مخالفت کنن کم بود اصلا به فکرم نرسید که خوبه حالا برم تائید اونا رو هم بگیرم، چون مطمئن بودم که این آدم همون آدمی‌ هست که من می‌خوام باهاش زندگی‌ کنم.

    منظورم از گفتن این قصه‌ها این بود که بگم من شخصاً وقتی‌ نظر پدر و مادرم ( یا هر کس دیگه) رو تو این مورد‌ها وارد معادله می‌کنم و برایم اینقدر مهم میشه که خودم مطمئن نباشم از کاری که می‌خوام بکنم و به تجربه و نظر دیگران احتیاج داشته باشم. شاید این خانوم هم هنوز ته دلش از این تصمیم مطمئن نیست، شاید بد نباشه که یک کم دیگه صبر کنه و بیشتر با این آقا آشنا بشه، مثلا یک سفر دیگه با هم برن و بعد تصمیم بگیره.


  19. من و منوچ در 12/20/06 گفت :

    سلام. این آدرس وبلاگ جدید من است. در صورت امکان ممنون می‌شوم اگر با انتشار یک پست به دوستان دیگر هم اطلاع دهی که بعد از فیلتر شدن وبلاگ قبلی‌ام، در این وبلاگ مشغول فعالیت هستم. در صورت امکان آدرس لینک وبلاگ قبلی‌ام را هم تصحیح کن و آدرس جدید را جایگزین کن. با تشکر از شما دوست عزیز.
    منوچهر حسیخانی
    من و منوچ
    آدرس جدید:
    http://manomanuch1.blogfa.com/


  20. بیتا در 12/20/06 گفت :

    فرهنگ احترام گذاشتن به پدر و مادر فرهنگ قشنگیه.ولی کلن از اونجا که ما عادت داریم برای هر چیزی شنیدیم که خوبه صد برابر و افراطی انجامش بدیم که بگیم ما از اون خوب هم خوبتریم هر چیزی که یکم قشنگه تبدیل به یه مسئله ی افراطی احمقانه می شه که دیگه هیچ دلیلی پشتش نیست.نمونه ش هم به نظرم همین قضیه ی گوش کردن به حرف پدر مادر.خیلی چیز خوبیه ولی وقتی کار به جایی می رسونه که ما تا همه ی عمرمون باید برای همه چیز زندگیمون به نظر بعضا غیر منطقی اونا عمل کنیم خیلی بی معنی می شه.ما امانت اونا بودیم نه ملکشون!…همونقدر که ما باید احترام اونا رو نگه داریم و حرمت زحمتی که کشیدن اونا هم باید این مسئله رو درک کنن که زندگی ما مال ماست نه اونا.اگه درک نمی کنن مشکل ما نیست.به نظر من سیستم و فرهنگ ایران کلن سیستم اطاعت از خانواده شروع می شه که هر چی پدر و مادر گفتن بی چون و چرا اطاعت کن تا تو مدرسه که ناظم و مدیر و معلم پادشاهن و تو فقط سربازی تا سربازی و ورود به جامعه ای که همیشه یکی دیگه باید برات تصمیم بگیره.اونروزی که آدم پشیمون بشه پدر مادر آدم جوابگوی تصمیمایی که ما گرفتیم نیستن حتی اونایی که خودشون به جای ما تصمیم گرفتن!


  21. مژگان در 12/20/06 گفت :

    من عاشق نظر خودت در زیر نشوته این خانومم … دیگه من چی بگم .ماشالله خود استاد این کاری …ویولت جون باز ادرس ار اس اس وبلاگت عوش شده که تو گودری من نشونت نمیده ؟!

    violet در تاریخ ژوئن 21st, 2012 ساعت 10:06 ق.ظ پاسخ داد :

    یکسال بیشتره فک کنم که عوض شده


  22. نسرين در 12/20/06 گفت :

    خانم ٤٠ ساله عزيز ، اگر اين مشكل بزرگ رو داريد با دكتر هلاكويى مطرح كنيد، از صفحه T.V خارج مى شود شخصا راهنماييتان مى كند،/ البته خودت خوب پيش رفتى، مباركه

    violet در تاریخ ژوئن 21st, 2012 ساعت 10:06 ق.ظ پاسخ داد :

    فقط خودم و خودت می بینیم کامنت خصوصی رو نسرین جان


  23. نسيم در 12/20/06 گفت :

    ديگه برام قابل احترام نيستي. ديگه نميام اينجا. حالا مردم مهربونن و لي لي به لالات ميذارن هوا برت نداره. اگه تو احترام سرت نميشه حق نداري كسي رو مسخره كني. همچين سابقه درخشاني هم كه در روابط بين فردي نداري كه خودت رو واجد صلاحيت بدوني براي چنين إظهار نظرهاي بي ادبانه اي.


  24. ناده در 12/20/06 گفت :

    1-به ندای قلبتان گوش بدهیدقلب شما چه می گوید ایا واقعا ته ته دلتان موافق است؟اگرموافق به ان ندا گوش کنید هر تجربه ایی که بدست بیاید خوب است حتی اگر ظاهرش بد بنظر برسد ولی:
    2-به این نکته توجه کنید که چرا مردی با این مشخصات تا کنون بدون همسر مانده؟ یعنی اون همه سال صبر کرده تا خواهرش براش یکی را پیدا کنه اونهم با زندگی در یک کشور دیگه مثل امریکا.یه جای کار می لنگه.راحت اعتماد نکن .احتمال مشکلات رفتاری ,جنسی و… و هر چیز دیگریرا اباید داد . در مورد همه اینها با یک مشاور معتبر صحبت کن جالبه که بدونی یک استاد روانپزشک داریم که می گه مردی که تا 30 سالگی ازدواج نکرد ه برای ازدواج قابل اعتماد نیست.

    violet در تاریخ ژوئن 21st, 2012 ساعت 10:03 ق.ظ پاسخ داد :

    البته فک کنم این حرف در یک شرایط اقتصادی و جامعه نرمال صدق کنه…نه برای جامعه ما


  25. مریم در 12/20/06 گفت :

    آقایی که ۵۵ سالشه، مطمئناً بی‌ تجربه نیست. خیلیا هستن که فقط دنبال این هستن که با دختری از ایران ازدواج کنن، حالا شرایطشون هرچی‌ باشه به خاطره اقامت خانوما تحمل می‌کنن، یا حتا بر عکسش‌ هم صدقه. خانمی که هنوز ازدواج نکرده مطمئنا وقتی‌ رفت آمریکا با اون آقا مشکلات زیادی خواهد داشت و احتمالا از خیلی‌ چیزا که خبر نداشته، مطلع می‌شه یا می‌فهمه که بش دروغ گفتن. خلاصه ریسک داره و با شناخت بیشتر حضوری، نه فقط ۱ بار ترکیه و چت و … ریسک شکست رو می‌شه کم کرد. چون وقتی‌ رفت آمریکا دیگه باید خودش دربرابر مشکلات احتمالی‌ از خودش مواظبت کنه. من گوش به مامانم نکردم. سختی کشیدم ولی‌ پشیمون نیستم، الان میدونم باید روی پایه خودم وایسم. اگه میریید آمریکا باید قوی باشید و مسئولیت خودتون قبول کنید. خلاصه همین که آمریکاست بهشت نیست. با آگاهی‌ تصمیم بگیرید. مادرتون فقط نگرانتونه.

    violet در تاریخ ژوئن 21st, 2012 ساعت 10:01 ق.ظ پاسخ داد :

    like


  26. آیدا در 12/20/06 گفت :

    خواستم مفصل درباره این جور مادرها/بزرگترها بنویسم یادم اومد دوست عزیزم قبلن به خوبی اون رو نوشته.امیدوارم به درد بخورهhttp://gisgolabetoon.blogfa.com/post-136.aspx
    دوست عزیز وقتشه از زندگی لذت ببری راضی کردن اطرفیان هیچوقت تمومی نداره.


  27. سپیده در 12/21/06 گفت :

    فکر نمیکنید که به خاطر همین اصرار بر اینکه مامانتون راضی باشن تا 40 سالگی ازدواج نکردین؟ آمدیم مامان آدم دلش خواست آدم بره تو چاه … کما اینکه به نظر میاد مامان شما هم همین طوره


  28. Magnolia در 12/21/06 گفت :

    یک توصیه به این عزیز اینکه هواست باشه اونجابری ممکنه خیلی تنها باشی و تا ی مدت طولانی نتونی کار کنی نتونی با بقیه  ارتباط برقرار کنی بخاطره زبان و اینکه خیلی وابسته بشی به همسرت عاطفی و مالی بنظرم تا حدی تصمیم ات رو گرفتی و بهتره بیشتر الان فکر و وقتت رو صرف زبان کنی 


  29. همایون در 12/21/06 گفت :

    ای کاش این آقا برای دیدن مادر محترمتون به ایران می آمدند تا اینکه شما همراه برادر و خواهرتون به دیدن ایشون به ترکیه بروید. به هر حال مادرگرامی شما هم انتظاراتی از ایشون دارند ، با دیدن عکس ، فیلم و صحبت تلفنی که امکان پذیر نیست! ” یک لحظه خودتون رو بذارید جای مادرتون ” چه حسی بهتون دست میده ؟

    من مادرم خیلی برام عزیزه و نظراتش برام مهم ، به همین خاطر همیشه سعی کردم قبل از هر کار و یا تصمیمی با ایشون مشورت کنم و با رضایت کاری را انجام بدم ، شاید بعضی وقت ها با مخالفتش ناراحت شده باشم ، ولی رضایتش برام مهمتر بوده تا نظر خودم ، ” مثلا در مورد ازدواج همیشه با هم صحبت می کنیم و همیشه نظرشون اینه که تو میخوای با همسرت زندگی کنی پس خودت انتخاب کن ولی همیشه در مورد بردباری در زندگی وفاداری نسبت به همسر و غیر… برام صحبت می کنند.
    هیچ چیز بهتر از رضایت قلبی پدر و مادر نیست.
    شاید بقول شما سنتی باشند ولی فراموش نکنید تجربه ای رو پشت سر گذاشتند که من و شما پیش رو داریم. ” موفق باشید “

    violet در تاریخ ژوئن 21st, 2012 ساعت 10:08 ق.ظ پاسخ داد :

    برای همینه که تا این سن(بالای 40) مجرد موندین…چون قدرت تصمیم گیری به تنهایی رو ندارید

    همایون در تاریخ ژوئن 21st, 2012 ساعت 11:45 ق.ظ پاسخ داد :

    تو میتونی اینطوری فکر کنی ، اون تنهایی که تو ازش حرف میزنی تنهایی ازدواج کردن نیست تنهایی تنها بودن ه تنهایی که خودت بمونی و خودت ، بی هیچ همدمی ، تو فکر کردی حالا که مادرم بهم نیاز داره تنهاش میذارم ! اشتباه کردی ، این همه سال زحمتم رو کشیده حالا نوبت من ه !!! نه فقط تو آدمهایی با طرز تفکر تو هیچ وقت این مسئله رو درک نمی کنند. این حرف تو مثل این میمونه که پدر و مادر محترم شما هم شما را تنها میذاشتند و فقط به بفکر خودشون بودند ، نه! ویولت من به پدر و مادرم پشت نمی کنم.
    مخصوصا حالا که فقط منو دارند… تو آزادی هرطوری که دوست داری فکر کنی کسی هم جلو ات را نمی گیره ، ولی فراموش نکن یکی اون بالا هست ( خداوند ) و جای حق نشسته …