عشق من به تو…

دخترک خیره نگاهش می کنه… می خواد تطابقی بده بین دنیای مجازی و حقیقی…اولین باره که داره تو دنیای واقعی نگاهش می کنه…چشمهاشو می بنده،تا بشنوتش… صدا همون صداست که از ورای سیمهای تلفن می شنید.با این تفاوت که حالا آشناست،گرمتر و صمیمی تر… حتی نزدیکتر.

زیاد دیده بودتش ولی همیشه از ورای شیشه مانتیتور کامپیوتر …نه اینقد نزدیک.

باورش نمیشه…چشمهاشو هم میزاره و یه نفس عمیق می کشه به امید حس ِ بوهایی که تا حالا فقط وصفشونو خونده بود …پای چت.

دست گرم مرد،شونه لختش رو لمس میکنه…اولین تماس حقیقی.. یه رعشه لذتناک… غرق احساسهای خوب از این تماس فیزیکی.

باید یادش بمونه این دقیقه رو
.
.
…فک می کنه چرا درگیر احساسش شد؟…چرا یادش نمیاد؟

 

 

 

پ.ن: جمله آخر،وام گرفته شده از آهنگ چرا یادم نمیاد/رضا یزدانی


نظرات شما


  1. مریم گلی در 12/07/05 گفت :

    فکر کن همیشه مال من باشی
    دنیا مگه از این زیبا ترم میشه؟


  2. ندا.ح در 12/07/05 گفت :

    خوب ما دخترا معمولاً بی اراده درگیر احساسات میشیم .. Smile


  3. جوان در 12/07/05 گفت :

    احساسات بیشتر وقتا بدجور کار دست آدما میده فرقی هم نداره خوب و بدش ولی بدون احساس هم زندگی خیلی سخت و بی معنا میشه.

    violet در تاریخ می 7th, 2012 ساعت 9:42 ق.ظ پاسخ داد :

    موافقم


  4. لیلامیرزایی در 12/07/05 گفت :

    یه پست می زارین یه ملت رو کباب می کنید…اول صبحی چه شوک بزرگ احساسی گریبانگیرم شد… واقعا زیبا بود .ممنون


  5. مشتری پروپا قرص در 12/07/05 گفت :

    ویولت دوست داشتنی سلام
    من یه خواننده تقریبا همیشگی هستم عاشق قلمت صدات ونگاهت هستم
    مدتی بود که یه سوال (البته کاملا شخصی)ذهنمو درگیر کرده که جسارت طرح کردنشو نداشتم
    اینکه جسارت میکنم و سوال میپرسم بخاطر حس قشنگ پست آخرته
    برام سواله که چرا دیگه از امید نمی نویسی؟ مطمئن باش اگه جواب هم ندی ناراحت نمیشم وبازم به وبلاگت سر میزنم
    مرسی

    violet در تاریخ می 7th, 2012 ساعت 11:39 ق.ظ پاسخ داد :

    تنها دلیلش اینه که دلم نمی خواد در مورد شخص دیگه اینجا بنویسم- اجازه خودم رو دارم ولی در مورد دیگری خیر


  6. ایرانبانو در 12/07/05 گفت :

    این صحنه برام اشنائه لحظه ی دیدار من و امیدکم همین جوری بود اما تنها تماس فیزیکی ما فقط این بود که بهش اجازه دادم برای چند دقیقه نمیدونم از 5 مین کمتر بود یا بیشتر دستم رو گرفت
    ااااااااخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
    ما فقط ارتباطمون تلفنی بود حتی نتی هم نبود

    ایرانبانو در تاریخ می 7th, 2012 ساعت 3:34 ب.ظ پاسخ داد :

    یه سوال؟
    اسم شوهرت امید بود؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

    violet در تاریخ می 7th, 2012 ساعت 3:51 ب.ظ پاسخ داد :

    نه-هومان


  7. شادي در 12/07/05 گفت :

    http://sandoghhemat.ir/post-139.aspx سه خواهر مبتلا به ام اس در انتظار كمك شما هستند


  8. ح در 12/07/05 گفت :

    قسمت موسیقیت در این پست، برای من فیلتره

    violet در تاریخ می 8th, 2012 ساعت 10:52 ق.ظ پاسخ داد :

    چون یوتیوپ ه…باید فیلترشکن استفاده کنی


  9. چام چام در 12/08/05 گفت :

    یک خرده سرعت اینترنت رو ببرند بالا,همون اول همدیگه رو دانلود می کنند از این مشکلها پیش نمیاد!
    چقدر بده که من این احساسها رو درک نمی کنم.


  10. ساده در 12/08/05 گفت :

    اول از روی نت بعد اضافه کرد منو با یاهو مسنجرش. بعد هی زنگ میزد تا منو کشوند داروخونش ازش خرید کنم حسابی هم گرون حساب کرد! بعد فیسبوک اضافه کرد منو به لیستی از دوستاش که همه دختر بودن و رو والش یه عالمه شعر عاشقونه و دلتنگولونه در داده بودن! به من گفت من فقط مال تو هستم تو فقط مال من هستی باز هم زنگ میزد اقای دکتر … و بهم میگفت عاااشقتم! منو برد خونش! بوسه های گرمش خوب بود اما کم و بی دوام فقط میخواست که حالش رو بکنه باستی میرفت سر کار سه ساعت دیگه زودی!! حتی زحمت نکشید منو اینقدر تحریک کنه که خیس بشم. از تف استفاده کرد. کرد. کرد. کرد …. نمیبوسیدم حرفی نمیزد تو یه وضع مچاله منو گذاشته بود نمی شد فرار کرد. همیشه فکر میکردم اینا که میگن بهمون یه مرد تجاوز کرده چطور نمیتونستن خودشونو آزاد کنن! حالا دیگه میفهمم!!! کرد…. اومد…. دراز کشید کنار چند دقیقه ! رفت حموم دوش بگیره! باید میرفت سر کار! حتی نپرسید خوشت اومد! حرفی نزد رفت حموم دوش گرفت لباس پوشید. منو کنار اتوبان پیاده کرد… رفت…رفت. هرروز یه دختر دیگه به لیست فیسبوکش اضافه میشه جدیدیا ابراز احساسات میکنن رو عکساش: “من این عکستو دوس دارم” . قدیمیا ساکت توی لیستن! حرفی نمیزنن مبادا که حذفشون کنه! هنوز به این امیدن که برگرده! برای محبت کردن یا عذر خواهی…. لیست دکتر … طولانی تر میشه و صف مشتریهای داروخونش! Frown

    violet در تاریخ می 8th, 2012 ساعت 10:53 ق.ظ پاسخ داد :

    با خوندن کامنتت و ادبیات تعریفیت به ذهنم رسید…از ماست که برماست


  11. همون بابا در 12/08/05 گفت :

    سلام

    یکی از دلایلی که باعث نابرابری مرد و زن شده ، همین “احساسات” هستند.

    در این مورد حرف بسیار است ولی آنکس که باید از یکسو به این احساسات

    جهت بدهد و مراقب سر ریز آن باشد و از سوی دیگر آن احساسات را به

    «جان» خود ببلعد تا تولید دوباره اش سبب گرمی مداوم حیات و گردش

    سلامت همان احساسات و رابطه دوطرفه بشود بی تردید «مـَــــرد» است.

    و سخن آخر آنکه کاش این به اصطلاح مرد مورد نظر، لیاقت خرج چنین

    احساسی را داشته باشد و قدردان. نه که سی و پنج، چهل دقیقۀ بعد، دست

    در جیب، از محل دور شود ؛ بی هیچ شوری نسبت به آنچه از دخترک مورد

    بحث ، ارزانیش گردید.


  12. سمیه در 12/08/05 گفت :

    آخ از احساسات آدمی که سنگ و هم نرم میکنه….! وقتی درگیر میشی گاهی حس میکنی که خودتم نمیشناسی، کاری انجام میدی که خودتم سورپرایز میکنه و مدام با خودت میگی من بودم؟؟


  13. ایرانبانو در 12/08/05 گفت :

    الان که دارم این مطلب رو مینویسم حالم خیلی بده ویولت خیلی حالم بده فقط میخوام بمیرم
    موندم چرا زندم چرا نمیمیرم
    حرف زدنم افتضاحه بعداز اون کما داغون شدم
    14کیلو ووزن کم کردم خیلی داغونم
    کاش بمیرم ویولت
    میدونی امروز یکی بهم اس داد که وقتی خوندم فقط خواستم بمیرم
    یاد روزی افتادم که بابام اومد اسایشگاه یاد این افتادم که خیلی خوشحال شدم و بابام فقط گفت عاقت کردم و یک تف زد تو صورتم
    یاد این افتادم که به خاطر اس همین لعنتی از خونه بیرون انداختنم
    کاش بمیرم ویولت
    نمیدونم چرا زنده ام
    میدونی چقدر 4 ساعت در روز فیزیو تراپی دردناک و خسته کننده است من به اراده ی خودم روزی 4 ساعت فیزیو تراپی با دکترم گذاشتم صبح زود و غروب
    فقط برای اینکه بتونم برم دانشگاه
    دارم دق میکنم ویولت
    من الان تو دنیا فقط تورو دارم تنهام نذار ویولت همیشه شاد باش
    اوضام خیلی بده خیلی
    دارم زار میزنم و به هزار بد بختی تایپ میکنم
    خیلی ناراحتم ویولت حالم خیلی بده

    violet در تاریخ می 8th, 2012 ساعت 10:48 ق.ظ پاسخ داد :

    فک می کنی با خوندن همچین کامنتهایی می تونم همچنان شاد باشم و لبخند بزنم؟و از خوبیهای زندگی بنویسم؟

    ایرانبانو در تاریخ می 8th, 2012 ساعت 11:27 ق.ظ پاسخ داد :

    من فقط الان تورو دارم بخاطر قلبی که به امید دیدن تاپیک های تو میتپه بنویس و سعی کن خوب باشی

    violet در تاریخ می 8th, 2012 ساعت 12:36 ب.ظ پاسخ داد :

    بووووس


  14. سورملینا در 12/08/05 گفت :

    همیشه واقعیت زشت زننده و نازیباست…هیچ وقت حداقل برای من واقعیتی جذاب نبوده…امیدوار حقیقت اما شیرین و دوست داشتنی باشد..لااقل! لااقل!


  15. همون بابا در 12/08/05 گفت :

    سلامی دوباره

    خواندن کامنت “ساده” ، دل را به درد می آورد. حتی اگر در مورد وی واقعیت نداشته باشد ، مطمئنم برای دیگری ، اتفاق افتاده.

    حیف از ساده و ساده ها که به سادگی، از روی کم بینایی، طعمۀ گرگان درنده ای میشوند که پوستین بره پوشیده اند.

    به گمانم اولین تقصیر “ساده”، کم انگاشتن خود است.

    تا کی باید به نام احساس، خود را بازیچۀ خودخواهی کنیم.خودخواهی ِ خودمان و خودخواهی دکترها!

    توقع محبت از کسانی که پر از خالی اند و مملو از کمبود و عمیقا درگیر حقارت، توقعی نابجاست.

    نمیدانم در این قضیه ، چرا خودم را هم مقصر میدانم. گویی همۀ آن رفتارها، از من صادر شده است.

    امیدوارم “ساده ها” بتوانند ضربه هایی این چنین را، چون آب دهانی متعفن ، به بیرون پرت کنند و غم و تلخی اش را از خود دور کنند.

    کاشکی قیمت انفاس، بدانندی خلق.