ریشه در باد

زیر لب دندون قروچه می کنه و می غره ” مردیکه الدنگ! فک کرده من کیم؟”

با خودش فک می کنه یه رابطه مثل یه گیاه یا درخت باید ریشه های قوی داشته باشه تا جون بگیره و با هر ناملایماتی زرد و خشک نشه.
وقتی ریشه اش سست باشه با هر تکون و جابجایی ممکنه خشک شه….قوی نیست…به بادی بنده…اونوقته که نارضایتی میاد،دلخوری…و بدتر از اینها عدم امنیت عاطفی.

دیگه همه چیز رو به خودت می گیری و در ازا هر جواب “چرایی” قبل اینکه دنبال یه پاسخ درست و درمون باشی ،خودت رو زیر سئوال می بری.ولی تو این لحظه است که همیشه بدهکاری… بدهکار اون.

اونوقت در طول 24 ساعت،25 ساعتش رو دلخوری و غمگین… مگه غیر اینه که ایجاد یک رابطه تلاشی ه برای شاد بودن و قشنگتر دیدن زندگی؟ ولی حالا که برعکس شده Frown

همه اینا رو می دونه و میدونه درسته… ولی چرا با هر زنگ تلفنی یا روشن شدن صفحه موبایلش،دلش آشوب میشه به امید اینکه اون باشه و هنوزم منتظره… منتظر یه عذر خواهی و فراموش کردن همه این موارد بعضا منطقی!!!


نظرات شما


  1. سورملینا در 12/16/05 گفت :

    مبهم بود یکم…درک نکردم

    violet در تاریخ می 16th, 2012 ساعت 9:38 ق.ظ پاسخ داد :

    داستان نباید مبهم باشه…لازمه بازنگریش کنم؟

    سورملینا در تاریخ می 16th, 2012 ساعت 10:53 ق.ظ پاسخ داد :

    ممنونم عزیزدلم که اینقدر ارزش قائلی..این جمله :دیگه همه چیز رو به خودت می گیری و در ازا هر جواب “چرایی” قبل اینکه دنبال یه پاسخ درست و درمون باشی ،خودت رو زیر سئوال می بری.ولی تو این لحظه است که همیشه بدهکاری… بدهکار اون.
    این خطاب به زن اول متن هست که دندون قروچه میره درسته؟ این که به دنبال پاسخ درست و درمون باشی خودت را زیر سوال میبری؟!؟..چی رو؟ یعنی منظورتون این هست که کولی بازی درمیاری و خود زنی عاطفی و احساسی میکنی؟ یا اینکه احساس عذاب وجدان بیخود و مقصری بودن بیجا داری؟

    violet در تاریخ می 16th, 2012 ساعت 11:21 ق.ظ پاسخ داد :

    اینا تو ذهن زن راویه قصه است که از دست مردش تو حرصه…ولی بنده به یه توجه اون برای دل سپردن مجدد و فراموشی…واسه همینم تا دلخوری پیش میاد جای اینکه دنبال دلیل باشه اول از همه خودش و مقصر می دونه(چون شخصیتا مهر طلبه) و با وجود همه شاخه و شونه هایی که موقع خشم و عصبانیت می کشه و ظاهرا همش هم منطقی ه… باز به دنبال گرفتن توجه از طرف مرده حتی به قیمت بخشیده شدنش!!! هر چند به ناحق

    سئوالت رو جواب دادم؟


  2. sama در 12/16/05 گفت :

    جایی خوندم بنی آدم بنی عادت است…..
    عادت میشود حتی نامهربانی هاااااا


  3. سورملینا در 12/16/05 گفت :

    بله به طور کامل..ممنونم عزیزم


  4. آوین در 12/16/05 گفت :

    زن قصه ی شما خیلی آشناست برام.


  5. Aida در 12/16/05 گفت :

    مبهم بود


  6. چام چام در 12/16/05 گفت :

    سلام ویولت خانم
    من این طور رابطه ها رو دیدم, وقتی آشتی می کنند به ظاهر همه چیز یادشوان میره, ولی با قهر بعدی دوباره همه چی برمی گرده به اضافه یک سری دلخوری جدید.


  7. چنگود در 12/16/05 گفت :

    ببین این به هر چیزی شبیه بود جز داستان.
    مثلاً جمله ی اول، سعی کن دندون قروچه کنی و بعد بغری، ببین خیلی چیز عجیبی می شه.


  8. .. در 12/17/05 گفت :

    سلام
    اگر به هنر سفال و سرامیک علاقمندید لطفا به این وبلاگ سر بزنید
    http://khakoab.blogfa.com


  9. حافظ کوزه شکسته در 12/17/05 گفت :

    سلام؛
    جاب بود!


  10. پریا در 12/17/05 گفت :

    ویلی؟ سبک نوشتنت عوض شده. عمدیه یا نه؟

    violet در تاریخ می 17th, 2012 ساعت 9:16 ق.ظ پاسخ داد :

    بهش فک نکردم که بخواد عمدی باشه-حتما تغییر از درونمه که تو نوشته هم تاثیر گذاشته


  11. نازنین در 12/17/05 گفت :

    سلام…ویلی اشکمو در آوردی..دیشب دوستم بعد از یک سال کات کرد باهام به دلیل اینکه دوست دختر قدیمیش بهش زنگ زدو گریه کرد…ولی به اشکای من توجه نکرد..یکسال تقریبا باهاش زندگی کردم و همه جوره با هم بودیم..ساعت 3 نصفه شب آژانس گرفت برام منو فرستاد خونه اونم شب تولدم…من تنها تهران زندگی می کنم..دانشجوام…بالا خره…نوشتت بغضمو شکوند…ممنون که هستی..


  12. سحر در 12/17/05 گفت :

    دیشب تو خواب میدیدم اومدی خونمون ویولت جانم.اونم کدوم خونه..خونه قدیمیمون که الان دیگه آ‍‍‍‍بارتمان شده..چقدر مهربون و صمیمی بودی..بهت می گفتم ویولت من همیشه می خونمت ولی کامنت نمی ذارم..بعد در مورد ضد آفتاب ها حرف زدیم که تو گفتی svr استفاده میکنی ولی چون بوستت چربه زودی جوش می زنه! بعد که نگاه کردم تو صورتت دیدم اصلا آرایش نداری..خونمونم یه مراسمی بود نمی دونم چی بود ولی انگار یکی فوت کرده بود و ما هم سر سفره ای نشسته بودیم ..بعد تو یهو بلند شدی بین جمیعت دنبال یه نفر می گشتی همش فامیلیشو می گفتی و می برسیدی که خانم .. اینجا هست؟( متاسفانه یادم نیس فامیلیش ولی اسمش انگار نسرین بود) خلاصه که خانومه تو جمع نبود و تو دوباره برگشتی ‍‍یشم نشستی ..من کلی ذوق زده بودم که دیدمت و انگار همش می خواستم یک کاری برات انجام بدم ولی نمی دونم چی بود چی کار باید می کردم..بعد فک کنم مامانم بود که می گفت ویولت می خواد نماز بخونه..و من همش فک می کردم که مامانم چرا اون حرفو زد ویولت که نماز نمی خونه..بعد حس کردم که داری آماده میشی برا نماز خوندن و من خیلی خجالت کشیدم که چرا اون فکرو کردم در موردت! ..خلاصه که خواب خیلی عجیبی بود….

    violet در تاریخ می 17th, 2012 ساعت 1:22 ب.ظ پاسخ داد :

    چه خواب خوب و عالی… به فال نیک می گیرمش


  13. رویا در 12/18/05 گفت :

    سلام.
    ویولت جون
    ما این برنامه رادیوییتون رو روی چه موجی بگیریم؟

    violet در تاریخ می 18th, 2012 ساعت 10:04 ق.ظ پاسخ داد :

    اینترنتی ه عزیزم فرکانس نداره


  14. بینام در 12/18/05 گفت :

    سلام
    من چند پست قبل، حرفای ناخوشایندی زدم، اگه یادت باشه.
    الان اومدم اینجا که تمام قد معذرت بخوام ازت. راستش خودم رفتم و کامنتای خودم رو خوندم، بدترین رفتار ممکن ازم سر زده بود، کلی شرمنده شدم.
    فوقش اینه که خوشم نیاد ازت، که بهترین کار اینه که دیگه اینجا نیام، نه اینکه بیام و همچین اراجیفی بنویسم.
    خلاصه: اگه باعث ناراحتی تو شدم، جداً و از صمیم قلب ازت معذرت میخوام. امیدوارم ببخشی و فراموش کنی.
    موفق باشی

    violet در تاریخ می 18th, 2012 ساعت 10:05 ق.ظ پاسخ داد :

    خوشحالم که خودت نتیجه گیری کردی نه با حرف طرف مقابل و سیبل هدفت