پراکنده

1-امروز از خواب که بلند شدم.واکر رو برداشتم و قدم زنان!! رفتم دستشویی و برگشتم…به شدت بهم عرق سرد نشسته بود و رنگم پریده بود و حال تهوع داشتم… خودم تعبیرم این بود که قندم افتاده پایین.

2-دیروز تبدیل شده بودم به یه گوش عظیم برای شنیدن درد دل دوستام…دو تا تماس تلفنی هرکدوم یه ساعت داشتم که یکیش همراه با گریه های دوست اون طرف خط بود…گوش دادم و گوش دادم… موقع خداحافظی گفتم خوب غرهات رو زدی؟ خالی شدی؟ الان حالت بهتره؟
بعضی مواقع آدمها احتیاج به شنیدن راهکار ندارن فقط می خوان حرف بزنن و شنیده شن…همین.

3-عجب خواب با معنی و باحالی دیده بودما.
و جالبتر اینکه رفتم مسافرت زمینی تو اروپا… البته نه به ایتالیا بلکه فرانسه و اسپانیا.

4- یکی از دوستهام برام یه دستبند Power balance عیدی خریده…هنوز که معجزه خاصی احساس نکردم…واقعا موثره؟کسی تجربه استفاده اش رو داره؟



زنانگی یعنی …

این عکس رو گذاشتم تو فیس بوک
(روی عکس کلیک کنید تا در اندازه واقعی ظاهر شه)

و همچنین این

(حذف شد)

در توضیح عکسا نوشتم:

“زنانگی یعنی اینکه حتی به تنهایی از عهده حاضر شدن بر نیای…ولی همیشه مرتب و تر و تمیز باشی و همه چیت با همه چیت ست باشه و بیننده از دیدنت لذت ببره و از بوی عطر تنت مست بشه… این یعنی زن بودن یعنی زنانگی . ”

لیلی برام نوشت:

“زیاد با این حرفت موافق نیستم ..اینکه تو پر از انرژی مثبتی درست ..این که تو رو هر کی میبینه کیف میکنه بازم درست ..این که تو همیشه برای خیلی از ما الگوئی هم درش حرفی نیست ..ولی خیلی از زنها هستن که هیچکدوم از این کارها رو نمیکنن یعنی به خاطر موقعیتشون نمیتونن که بکنن ولی باز توی آلبوم عکس زنانگی خودت دارن میدرخشن ..نمونه اش یه زن روستائی که داره قالی میبافه ….”

جواب نوشتم:

“حرفت کاملا درسته ولی در تضاد با حرف من نیست-اون یه زنانگی روستایی ه که با زندگی زمختی که داره تجلی کرده و قابل احترام-حرفی هم که من می زنم یه زنانگی از نوع شهری ه که با وجود همه ناتوانی های جسمی پوزخند می زنه و دهن کجی میکنه به تمام اون ناتوانی ها و خودش رو نشون میده و متبلور میشه-تمام تلاش من تو این آلبوم (آلبوم زنانگی از دریچه دوربین) نشون دادن زنانگی در همه ابعاده نه یه شکل خاص”



اگه آدم تنهایی باشی و هم چنین بی برنامه… این ایام و این تعطیلات طولانی مدت ،بهترین زمانه برای افسردگی و دِپرس شدن.

عکس العمل هر کسی فرق می کنه وقتیکه میره تو فاز افسردگی.

یکی دوست داره بخزه تو لاک تنهاییش و با بنی بشری حرف نزه… درست مثل یه لاک پشت.

اون یکی دوست داره تنوره کشان بره تو غار تنهاییش و خودش رو بزنه بخواب… درست عین یه خرس.

و یکی هم مث من دوست داره تُک بزنه به آب دریاچه ایی که روش تنها می خرامه و خیره بشه به ارتعاش و حلقه هایی که از ضربه زدن به آب ایجاد شده… درست مثل یه قو…یک قوی تنها ولی مغرور.

Continue Reading »



تو آرشیوم پرسه میزنم. شاید دلیلش یه کامنت خصوصی باشه که حکم تلنگر رو برام داشته. فروردین 90 رو یه نگاهی میندازم. می خوام ببینم اون سال هم مثل امسال اینقد حرفم می اومده؟که حتی تا روزی دو پست رو هم آپ کنم؟
دلیلش چی می تونه باشه؟یعنی حالم بهتره و در یک کلام رو فُرمم؟

 

 

برخورد می کنم به این پست. برام جالبه،خیلی جالب.شاید چون بارها و بارها ایجاد رابطه برای رفع کنجکاوی رو دیدم و هربار هم پوزخند زدم به این انگیزه پوچ برای برقراری یک رابطه بی دووم… لینکی که در دل نوشته است،کار نمی کنه. می گردم دنبال اصل نوشته.
 
می خونمش و از هم زمانیش با آهنگ لذت می برم( هر چند که آهنگ ناقص سیو شده) لبخندم میزنم و فک می کنم هنوزم برام این سئواله که نرسیدن شیرینتره یا وصال؟

اضافه شد:

تو کامنتهایی که برای اون نوشته های قدیمی نوشتم دیدم همچین جوابی دادم “امید نظرش اینه که ازدواج تابوت عشقه!
من به ازدواج و دایم رسیدن و همیشه مال هم بودن کاری ندارم که به نظر من هم ازدواج مقوله ایی است جدا و نباید صرف با عشقت ازدواج کنی …چون طعم عشق پریدنیه باید عشق رو مثل یه شراب ناب مزه مزه کنی و لذت ببری ازش و شیدا شی ولی وقتی حرف یه عمر زندگی پیش میاد با منطق و عقل تصمیم بگیری .
حالا از این حرفها گذشته به نظر من اوج یه عشق و دوست داشتن لحظه وصالشه و چه بسا که حرص وصال خیلی مواقع با نیاز به ازدواج اشتباه گرفته میشه و برای تصاحب کردن کامل طرف تن به ازدواج داده میشه و وقتی سیراب شدی می بینی ای دل غافل شریک مناسبی برای یه عمر زندگی و مشکلاتش انتخاب نکردی Frown
در آخر نظر اینه که باید به وصال رسید تا بدور از هر هیجان کاذبی بشه تصمیم گرفت” … و هنوزم بر این باور هستم.



به بهانه گذاشتن ویدیو کلیپ خیانت، برگرفته شده از فیلم سنتوری توی صفحه فیس بوکم. یاد نوشته خودم افتادم که شرح یک پلان از زندگی خودم بودم که شنیدن این آهنگ جرقه نوشتنش رو درونم زده بود.
کلی تو آرشیو گشتم تا پیداش کردم.

برام جالبه که حس و نظرم بعد گذشت این همه سال عوض که نشده هیچ حتی تکون تکونم نخورده.

پ.ن: چقد نوشته های خوبی دارم تو این گشت و گذارام پیدا می کنم.مثلا وقتی دنبال کلمه “خیانت” بودم رسیدم به این.

الان که جوابهام در گذشته به بعضی کامنتگذاران محترم و محترمه رو می خونم… فک می کنم الان چقد مهربونما Grin



پر شدم از هوای تو….دوباره.



زیر دوش آب گرم نشستم… قطرات آب رو بدنم میریزه…آروم آروم با یه دست موهام رو شستشو میدم تا مابقی کف و شامپو هم خارج شه… فک می کنم،چند وقته دیگه به تمام این لحظات سخت و دشوار زندگیم به عنوان یه خاطره در گذشته فک می کنم…

پ.ن: حتی فکرشم بهم لذت میده… حتی اگه نشه.