قحطي!!!

یک ایمیل:

اوايل دهه شصت نوجواني بيش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهايي را كه تنها شامپوي موجود، شامپوي خمره ايي زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم بايد از مسجد محل تهيه مي كرديم و اگر شانس يارمان بود و از همان شامپو ها يك عدد صورتي رنگش كه رايحه سيب داشت گيرمان مي آمد حسابي كيف مي كرديم.

سس مايونز كالايي لوكس به حساب مي آمد و ويفر شكلاتي يام يام تنها دلخوشي كودكي بود.

صف هاي طولاني در نيمه شب سرد زمستان براي 20 ليتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كاميون در محله ها توزيع مي شد، خالي كردن گازوئيل با ترس و لرز در نيمه هاي شب. روغن، برنج و پودر لباسشويي جيره بندي بود،

نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را براي تهيه جهيزيه به دردسر مي انداخت و پو شيدن كفش آديداس يك رويا بود.

همه اينها بود، بمب هم بود و موشك و شهيد و …

اما كسي از قحطي صحبت نمي كرد!

يادم هست با تما فشارها وقتي وانت ارتشي براي جمع آوري كمك هاي مردمي وارد كوچه مي شد بسته هاي مواد غذايي، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازير بود.

همسايه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهرباني بود، خب درد هم بود.

امروز اما فروشگاه هاي مملو از اجناس لوكس خارجي در هر محله و گوشه كناري به چشم مي خورند و هرچه بخواهيد و نخواهيد در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوي خارجي، لباس و لوازم آرايش تا موبايل و تبلت، داروهاي لاغري تا صندلي هاي ماساژور، نوشابه انرژي زا تا بستني با روكش طلا، رينگ اسپرت تا…

و حال با تن هاي فربه، تكيه زده بر صندلي ها نرم اتومبيل هاي گرانقيمت از شنيدن كلمه قحطي به لرزه افتاده به سوي بازارها هجوم مي بريم.

مبادا تي شرت بنتون گيرمان نيايد! مبادا زيتون مديترانه ايي ناياب شود! ويسكي گيرمان نيايد چي!؟ اشتهايمان براي مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن ديگران سيري ناپذير شده است.

ورشكسته شدن انتشارت، بي سوادي دانشجوهامان، بي سوادي استادها، عقب افتادگي در علم و فرهنگ و هنر، تعطيلي خانه سينما، بسته شدن مطبوعات و … برايمان مهم نيست ولي از گران شدن ادكلن مورد علاقه مان سخت نگرانيم! …

مي شود كتابها نوشت…

خلاصه اينكه اين روزها لبخند جايش را به پرخاش داده و مهرباني به خشم.

هركس تنها به فكر خويش است به فكر تن خويش!

قحطي امروز قحطي انسانيت است

قحطي همدلي

قحطي عشق


نظرات شما


  1. تــــــرانه در 12/07/02 گفت :

    ما يه مثل داريم ميگه هر كي بيشتر داشته باشه حرص و طمعش هم بيشتره، حالا قصه ي اينروزهاي ما شده. اينجا هم مردم در حال جمع كردن اذوقه هستن، اما به قول مامان ميگه حالا گيرم كه فريز و يخچال پول از گوشت و مرغ باشه، وقتي گوجه و سيب زميني و پيازت تموم شد چطوري اين ها رو مي پزي و مي خوري.بعضي چيزها رو نميشه بيش از چند روز نگه داشت!
    چطور مي توني فردا با اين همه ذخيره شب راحت بخوابي وقتي ببيني همسايه ات يه تيكه نون براي مزه مزه كردن نداشته باشه !
    نگران قحطي غذا نباشيم نگران قحطي محبت بايد بود!

    violet در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 1:33 ب.ظ پاسخ داد :

    برات ایمیل بزنم؟

    تــــــرانه در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 9:50 ب.ظ پاسخ داد :

    بي زحمت عزيزم اگه وقت داري و زحمتي نيست ممنون ميشم . ايميلم رو هم نوشتم اون بالا.
    مرسي بوس

    Nashenas در تاریخ فوریه 8th, 2012 ساعت 12:54 ب.ظ پاسخ داد :

    آی گفتی …

    لابد میخوان گوجه فرنگی رو رب کنند ، پیاز و سرخ و فریز ؛ سیب زمینی رو هم یه راهی براش می کنند …

    همانطور که آخوندا تو این همه سال خون مردم رو تو شیشه کردن چطوری شب رو راحت تا صبح سر می کنند ، این ها هم همینطور …

    فقط فرق این دو گروه …


  2. سوسن جعفری در 12/07/02 گفت :

    سلام ویولت. ببخش اگر کامنتم مربوط به پستت نیست.
    اول اینکه هوراااااااااااااااااااااااااااااااا واسه ایستادنت :*
    دوم اینکه نسیم که تهرانه می‌خواد بچه‌ها رو ببینه. چهار تا گزینه داریم که آرام توی وبلاگش (سلام ام‌اس) نوشته. خیلی دوست داریم تو هم باشی. اگر زحمتی برایت نباشد.
    قربانت!

    violet در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 1:32 ب.ظ پاسخ داد :

    اگه برام مقدور باشه حتما-چون صرف نظر از شرایط جسمی خودم اینروزها به شدت درگیرم


  3. ستاره در 12/07/02 گفت :

    در مورد كامنت ديروز
    نه عزيزم ديستروفي اين مدلي نيست
    من خودم مبتلا به ديستروفي هستم اما اين بيماري اصلا و ابدا اين شكلي نيست كه يك شبه يا در عرض يك هفته و يك ماه اينجوري خودشو نشون بده و آدم را ناتوان كنه (فرايند بيماري زمان بره). براي اطمينان حتما بايد تست عضله بگيرند و فاكتور CPK خونش را بسنجند. در بيماران ديستروفي اين عدد همواره بالاست چون تخريب عضله دارند اما براي سايرين امكان داره در اثر ورزش خيلي سنگين يا شوكهاي خيلي شديد عضلاني اين فاكتور يكباره توي خونشون بالا بره كه اون با مدل ديستروفي فرق داره
    ديستروفي عضلاني يك بيماري پيشرونده و بدون توقف هستش و بسته به نوع مدلش بروزهاي متفاوتي داره. يك نفر مثل نويد مبتلا به دوشن هست كه نميتونه عمر طولاني داشته باشه و يك نفر مثل من به مدلي ديگه مبتلا هست كه در سن 34 سالگي هنوزم سر و مر و زنده هست و حالا حالا هم خيال مردن نداره. البته توانايي عضلات روز به روز تحليل ميره اما براي همه يك شكل نيست.
    فقط ميخوام بدوني به اين راحتي به تشخيص هر دكتري نبايد تسليم بشي چون بعضي دكترها ناآگاه هستند و تشخيص نادرست روي آدم ميگذارند. مثلا يك دكتر به من گفت بيمار ام اس هستم در صورتي كه نمي‌دونست بدون تست‌هاي صحيح حق قضاوت كردن از روي ظاهر امر را نداره
    براي تشخيص صحيح حتما بايد تست EEG بدهيد كه در اين تست سوزنهايي توي عضله فرو مي‌كنند و از شخص ميخواهند با انقباض و انبساط عضله قدرت عضلانيشو به وسيله الكترودهايي كه به اون سوزن وصله اندازه گيري كنند
    اين روش تشخيصش كاملا درسته
    ساير آزمايشات نمونه برداري از عضله و تست آزمايشگاهي اون هستش يا از تست خون براي اندازه‌گيري فاكتور CPK هم ميشه استفاده كرد
    از دكترهاي خوب مي‌تونم به دكتر حريرچيان، دكتر بابك زماني و دكتر نفيسي اشاره كنم كه همگي دكتر مغز و اعصاب هستند. يعني تشخيص ديستروفي توسط دكتر مغز و اعصاب انجام ميگيره.
    اميد كه خواهر شما خيلي زود خوب بشه….. فقط يك نكته، دقت كنيد اخيرا چيز جديدي نخورده باشند چون بعضي سموم كه از طريق مواد غذايي وارد بدن ميشوند ميتونند همينجوري نابود كننده از كار دربيان. مخصوصا قوطي‌هاي كنسروي يا مواد غذايي كه نگهدارنده دارند. اگر مشكل خواهر شما اينطوري باشه تنها شخصي كه قبل از همه ميتونه به دادش برسه خودتون هستيد. روي مواد غذايي كه اين چند وقته مصرف كرده خيلي دقت كنيد و ببينيد اشكال از اونجا نباشه كه بيخودي اسير دوا و درمان نشويد

    violet در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 1:31 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون از پاسخ کامل و دقیقت

    بهار در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 6:13 ب.ظ پاسخ داد :

    ستاره جان حق با شماست… سرعت رشد این بیماری خیلی کمه…(تازه با وضع حمل و فشار و استرس که همراه میشه زیاد میشه… باز هم انقدر نیست اصلا اصلا)


  4. ستاره در 12/07/02 گفت :

    راستي گفتم نويد
    خدا رحمتش كنه و بهترين‌ها سهمش باشه كه اگر امروز special هست خط به خط و لحظه به لحظه‌اش يادآور حضور نويده
    روحش شاد باشه و قرين رحمت الهي

    violet در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 1:27 ب.ظ پاسخ داد :

    آمین


  5. ن.د در 12/07/02 گفت :

    چه حقیقت تلخی.اشک به چشام آورد.دیروزم برنامه 15ام روگوش دادم و اون تیکه بزرگداشت امیرکبیرکلی گریه کردم.کاش میشد چشم روهمه اینابست و شاد بود.حیف که دیگه خنده هامونم مصنوعی شدن.حیف که دیگه فقط بایدتظاهرکنیم به شادبودن.


  6. بهار در 12/07/02 گفت :

    سلام به دوست خوبم..

    عزیز من …مادر این بیماری انواع داره.. مادر بنده هم به میوپاتی دچارن.. که در نوجوانی و جوانی با فیزیوتراپی کنترلش میکردن.. اما بعد ازدواج متاسفانه چسبیدن به زندگی و بیخیال سلامتی.. (اما شما حواستون باشه) با درمان میشه جلوی رشد بیماری رو گرفت..

    وبلاگ نویسی رو میشنام که اطلاعات جامعی از انواع این بیماری داره..حتما به وبش سر بزن و میل بده.. کمکت میکنه:
    http://myopaty.persianblog.ir/

    به امید بهبود خواهر عزیزت

    violet در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 2:48 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون از کمکت بهار جان

    بهار در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 6:04 ب.ظ پاسخ داد :

    قربونت Kiss


  7. بهار در 12/07/02 گفت :

    سلام ویولت جان… دیشب 10 بار تلاش کردم این کامنت رو واسه دوستمون بذارم..خطا میداد…. مجبور شدم امروز اینجا بذارم… ببخش عزیزم
    Smile


  8. كهكشان در 12/07/02 گفت :

    واقعا كه درست گفتي ، قحطی امروز قحطی انسانیت است


  9. همون بابا در 12/07/02 گفت :

    سلام

    === امیدوارم درگیری هات به خوبی طی بشه ===

    اما دربارۀ پُستت:

    از کجاش بگیم؟ بقول خودت: «می شود کتابها نوشت»

    گفتا ز که نالیم؟ از ماست که بر ماست

    امیدوارم چشمامونو زودتر باز کنیم و فرصت ها رو از دست ندهیم

    در پناه حق


  10. تپلی در 12/07/02 گفت :

    هــــــــــــــــــــــــــــــی روزگار …

    یادش بخیر …

    سلام گلم …

    violet در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 5:00 ب.ظ پاسخ داد :

    سلام


  11. V در 12/07/02 گفت :

    دو روز پیش بود که با شور و شوقی وصف نا پذیر ، مثلن رفتم که عطر مورد علاقه ام و بخرم … فروشنده که خودش شخصن میره به فرانسه و انواع جنس با درجه بندی کیفیت تحویل میگیره و بعد هم میاره اینور ، بهم میگفت بهتره الان نگیری ! به دلیل پالا پایین رفتن ارز ، قیمت ها چیزی نزدیک به 20% تا 80% افزایش قیمت داشتن !! این و موقتن بی خیال شدم و به خودم گفتم برم یه هارد اکسترنال دیگه بگیرم تا دیتاها رو مرتب کنم و … اول اینکه هارد بشدت نایاب شده و تازه درصورت کشف ، هارد یک ترابایتی که من دو ماه پیش گرفتم 114 تومن ، الان روی قیمت 140 تومن بود !! تازه نصف ظرفیت هارد خودم …
    من جنس این نوع قحطی رو خیلی خوب میشناسم و با تمام وجود درک میکنم … شاید چون روزی خودم در جایگاه قربانی بودم … گاهی شنیدن یه خبر به ظاهر بد ، بهتر از این هست که بخوام خودم رو فریب بدم ! اینکه با یه مسکن آرام بخش ، فقط یه مدت کوتاهی سرگرم باشم و یادم بره … ولی یادمون باشه که جنس ناجور این نوع قحطی خانمان برانداز ، ریشه ای محکم در بنیان تمام تاریخ داره ! ولی هر چقدرم محکم ، اصن مهم نیست … مهم تر از همه این ها ، این هست که نهایت زور و قدرت این ریشه کهنه ، محکم تر از خود ما آدم ها نیست و ما هیچ وقت نمیتونیم فراتر بریم از ورای جنس اون نوع آگاهی و شناخت که تمامن از خودمون و مجموعه آدم ها و محیط داریم !!


  12. . در 12/07/02 گفت :

    صـلاح کار کـجا و مـن خراب کـجا
    بـبین تـفاوت ره کز کجاست تا به کجا
    دلـم ز صومعه بگرفت و خرقـه سالوس
    کـجاسـت دیر مغان و شراب ناب کجا
    چـه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
    سـماع وعـظ کـجا نغمـه رباب کجا
    ز روی دوست دل دشمـنان چـه دریابد
    چراغ مرده کـجا شمـع آفـتاب کـجا
    چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
    کـجا رویم بـفرما از این جـناب کـجا
    مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
    کـجا همی‌روی ای دل بدین شتاب کجا
    بـشد کـه یاد خوشش باد روزگار وصال
    خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
    قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
    قرار چیسـت صبوری کدام و خواب کـجا


  13. سپیده در 12/07/02 گفت :

    چقدر خوب گفتی ویولت … چقدر سخته شرایطمون امروز… قطحی غذا رو میشه تحمل کرد اما با قطحی شادی و عشق و محبت چه کنیم؟


  14. بهار در 12/07/02 گفت :

    ویولت جان قبول دارم که ما عوض شدیم… قبول دارم ظواهر شد همه چیزمان..

    اما ویولت.. اینها نتیجه حرفهاییست که شنیدیم…

    ضد ونقیض ها..
    یه روز گفتن: مگر حضرت فاطمه ماشین ظرفشویی داشت.. فردا وعده های آب و نفت و … مجانی.. ( اما هیچ کدام در عمل معنا نداشت….)

    و امروز رسیدیم به این نقطه پوچ… حواسمان به چرندیات پرت شد و فرهنگ و هنر و ادبمان به یغما رفت..

    V در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 8:52 ب.ظ پاسخ داد :

    میدونم که دردناکه ؛ ولی گاهی احساس درد ، خیلی ام خوبه …
    میدونی چرا ؟.؟.؟ …
    چون باعث میشه کشیده ای محکم از اون تصویر بزرگ زندگی ، با شدت و شتاب زیاد کوبیده بشه توی صورتت و با این شوک چند ریشتری ، تو از خواب بیدار بشی و دوباره یادت بیاد که هنوز زنده ای ! که هنوز نفس میکشی ! یه آدم ، تا وقتی که زنده ست و نفس میکشه ، به هیچ عنوان حق نداره که خیلی سرد خم بشه و زانو بزنه و بعد درنهایت تسلیم بشه !!
    من آدم هایی رو دیدم که از شدت سازگاری درونی ، بطور کل دچار فلج حسی شدن !!

    بهار در تاریخ فوریه 7th, 2012 ساعت 10:29 ب.ظ پاسخ داد :

    عزیزم… اگه این کامنت برای من بود….منظورتو نفهمیدم.. من نه از درد گفتم..نه از سازش!!

    V در تاریخ فوریه 8th, 2012 ساعت 1:52 ب.ظ پاسخ داد :

    فکر میکنی که از نگاه بالا ، چشم انداز کل سیستم جهان باید خیلی پیچیده باشه یا خیلی ساده ؟ … حقیقت ماجرا اینه که خیلی از ما آدم ها ، طی اقدامی انتحاری چشم ها رو بستیم و در عوض اومدیم یه میکروسکوپ الکترونی دست مون گرفتیم و بیخودی داریم خودمون و جر میدیم که نادیدنی ای درحد میکرو ببینیم که تازه چندان ربطی هم به اون چیزی که دنبالش ایم نداره ! جالب تر اینکه با پشتکاری ستودنی ، برای هر مورد این کار مزخرف و بی اساس رو تکرار هم میکنیم ولی غافل از این هستیم که تمام این چرخیدن ها و گشتن ها ، فقط چرخیدن به دور نقطه پوچ و توخالی صفر بوده و من این همه مدت تمام این حوادث فجیع رو خواب میدیدم و این فقط یه کابوس طولانی مدت بوده و من هم مث بقیه آدم های دور و اطراف ، به خطای ذهنی دچار بودم ! باور کردن و سازش درونی نسبت به یک دروغ بزرگ البت همراه با دکوریشن و ظاهری شیک که فقط به چشم بیاد و این درد به قدمت تمام اون سال هایی بوده که من فقط به خیال خودم داشتم مثلن زندگی میکردم ! گاهی من تصور میکنم که آدمی چون آلفرد هیچکاک ، تمام طرح جهان رو پی ریزی کرده ! اگه من بیام و به تو بگم که تمام این مدت چیزایی که دیدی و شنیدی فقط یک دروغ بود و تو به اشتباه فریب ظاهر تزیینی و خوردی و بعد هم اساس رو طبق همین چیزی که میدیدی گذاشتی و درنهایت نتیجه شد این ؛ تو چه واکنشی نشون میدی ؟ از دست خودت عصبانی میشی ؟ … همین تویی که از مدعیان و درعین حال تشنه همون انسانیت نداشته ای !
    همیشه گفتم به جای اینکه بازیگر یک فیلمنامه از پیش تعیین شده باشم ، ترجیح میدم فیلمنامه ای رو بنویسم که خودم کارگردانی اش کنم و بعد هم خودم بازیگر نقش اول باشم ! نقش های مکمل دسته چندم و حتی جماعت گم سیاهی لشگر که دیگران برای شخصیت یونیک من درنظر گرفتن و همچنان هم درنظر میگیرن رو ، هیچ وقت خدا دوست نداشتم و ندارم ! چون اون آدم ها ، هیچ وقت از خواست اصلی دل من باخبر نبودن و در آینده هم باخبر نمیشن !
    اساس بنیان رو به باد بده …


  15. من در 12/07/02 گفت :

    سلام ويولت
    من با اين حرف مخالفم آب و نون جاي خودش اما عطر و ادكلون هم جاي خودش. دنياي امروز جاي قحطي و اينجور رياضت ها نيست و نبليدم باشه. حالا چرا مردم ما و مملكت ما در گيرن بماند تنها نكته اينكه گفتي :
    ” اما کسی از قحطی صحبت نمی کرد!

    یادم هست با تما فشارها وقتی وانت ارتشی برای جمع آوری کمک های مردمی وارد کوچه می شد بسته های مواد غذایی، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازیر بود.

    همسایه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهربانی بود، خب درد هم بود.”
    مي دوني چرا چون اونا پدرومادرهاي ما بودن نسلي كه نداريش به خاطر نبودن بود نه به خاطر حب علي و بغض عمر . نسلي كه با حق كشي و حق خوري و جانماز آبكشي و آقازاده بودن بزرگ نشده بود نسلي كه نديده بود و نكرده بود كه سالهاي عزيز جوونيشو بزار سر كنكور بعد بيان بگن گزينش رد شدي نسلي كه نگاه دختروپسر نهايتش تشر برادر بزرگه بود نه شب كميته خوابيدن و بي آبرويي.
    اما حالا اين نسل ماست نسلي كه براي هيچ اتفاقي دليل منطقي نديده و نمي تونه باور كنه. نسلي كه با بي اعتمادي ، بي اعتقادي ، دروغ تظاهر ريا نفرت حق خوري حق كشي خفقان بزرگ شده و رشد كرده نسلي كه يك نسل سوخته است


  16. eve در 12/08/02 گفت :

    sounds like a governmental point of view!


  17. آراميس در 12/08/02 گفت :

    سلام.سالهاست ميخونم اينجا رو و شادي دو سه بار نظر گذاشتم.اما ديگه دلم نيومد چيزي ننويسم و برم كه مطالب اين ايميل واقعا منو برد به اون روزها و يه بار ديگه طعم اونروزهامو مزمزه كردم.واقعا به دل نشست.نگراني ما و افكار اون روزمون چه جوري بود حالا براي نسل مغرور و پرازامكانات امروز چطوريه.هرچند خودمون هم به خيلي چيزها عادت كرديم


  18. میترا در 12/08/02 گفت :

    سلام ویولت جان
    من هر روز به وبلاگت سری میزنم اما شاید تنبلی دلیل کم نوشتنمه .خوشحالم که بقیه دوستان خیلی فعالند و جور منو میکشند!
    از ادبیات این نوشته خیلی لذت بردم و اگه اجازه بدی برای دوستام میفرستمش.البته منم فکر میکنم که احساس نا امنی و بی اعتمادی( حالا که فراوونی هست و حتی درامد های بیشتر از اون زمان ) باعث این رفتار هاست.منم چیزایی رو که گفتی هیچ وقت یادم نمیره ما هم محل بودیم یادته؟ شما بالاتر البته و ما شوفاژ هم نداشتیم و داستان بخاری نفتی از یاد نرفتنیه!ولی اون روزا انتخاب دیگه ای نبود خبری از اون ور آب ها نداشتیم تازه انقلاب شده بود و هنوز تو اون فضا بودیم شیرینی زندگی و رنگ های شاد وسوپر های لوکس رو نچشیده بودیم..حالا چشیده ایم و سخته که به اون دوران برگردیم.من دو هفته پیش برای خرید کارتریج به هایپر استار رفتم و اوضاع رو که دیدم فورا برگشتم خونه.هیچ وقت این نگرانی ها منو به خرید های ذخیره ای سوق نداده ولی به نظرم علت کار بعضی مردم همون بی اعتمادی شدید و عادت به رفاه باشه که قابل درکه ولی جای تاسف هم داره همین طور که تو گفتی.
    ممنونم از همه ی نوشته های زیبات

    violet در تاریخ فوریه 8th, 2012 ساعت 9:26 ق.ظ پاسخ داد :

    Smile


  19. میترا در 12/08/02 گفت :

    شرمنده:
    الان بالای متنو دیدم نوشته بود :یک ایمیل …ولی من به حساب خودت گذاشتم.به هر حال که زیبایی کلام به نوشته های خودت میموند.


  20. مرضیه در 12/08/02 گفت :

    آره… قحطی انسانیته…


  21. Nashenas در 12/08/02 گفت :

    کتابها همچون گذشته نوشته می شوند با این تفاوت که در صندوقچه پستو خانه ها در حال خاک خوردن می باشند …

    پس لااقل سعی کنیم در خودمون ” همدلی و عشق ” رو پرورش بدیم …


  22. دخترزمین در 12/08/02 گفت :

    وای بی سوادی…بی سوادی بی داد میکند این روزها….
    یک ملت بی سواد از دانشجو گرفته تا استاد
    همه داریم تو منجلابی دست و پا می زنیم که خودمون درستش کردیم


  23. یاس در 12/08/02 گفت :

    تو این هوای برفی گوش کردن به رادیو ویولت زیر پتو می چسبه. کاش شنبه بود امروز


  24. emma در 12/08/02 گفت :

    azizam vaziate napaydari mesle jang ghenaat va sabori ro afzayesh mideh vase hamin badaz engelab jang ro jomhori eslami paziroft ke betone aramesh ro hefz kone va mardom ba ham nazdik bemonan va ba dolat dochare dargiri nashand ama vaziate refah hamisheh moshkel za bodeh


  25. ali در 12/08/02 گفت :

    سلام
    منم با اینکه اونموقعها بچه بودم خوب یادمه اینچیزیایی رو که میگی
    اونموقعها انگار دلا نزدیکتر بود
    خداییش فردا روزم قحطی بشه وضع من یکی از الانش فرقی نمیکنه(-:
    از حادثه لرزند بخود قصر نشينان / ما خانه بدوشان غم سيلاب نداريم!

    سیندخت در تاریخ فوریه 8th, 2012 ساعت 6:31 ب.ظ پاسخ داد :

    می دانی، ما خانه به دوشان غم سیلاب نداریم، اما اونا که همه ابزاراشون روبراهه و تا تقی به توقی می خوره خانواده هاشونو می فرستن اونور آب و حساب بانکی های سوییسشون رو پر تر می کنند هم غم سیلاب ندارند مشخصا!


  26. tima در 12/08/02 گفت :

    سلام ویولت جان
    من از خواننده های وبت هستم . اینو لطفا ببین فکر کنم و امیدوارم برات مفید باشه:
    http://www.youtube.com/watch?v=KLjgBLwH3Wc
    شاد و موفق باشی.

    violet در تاریخ فوریه 8th, 2012 ساعت 8:22 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون


  27. پانته ا در 12/08/02 گفت :

    عالی نوشتی


  28. solmaz در 12/08/02 گفت :

    be nazare man, oon zaman age nabood, bara hame nabood, che pooldar boodi che bi pool
    alan vali ye seri BMW 300 millioni savaran, ye seri be noone shab mohtaj


  29. mona در 12/09/02 گفت :

    خوش به حال تپلی…