دونظر

“سلام ویولت جان.
باز هم تولد قشنگتو تبریک میگم و از خدا ممنونم که تو رو به این دنیا اورد.
تو بیشتر از اونی که برات گفتم توی زندگی من نقش داری بهت فکر میکنم در موردت حرف میزنم و روی زندگیم تاثیر گذاری.
تو اولین و تنها زنی هستی که وقتی بهش فکر میکنم به زن بودن خودم افتخار میکنم.
توی این دو سال که میرم پیش روانکاوم فهمیدم که چه حس بدی داشتم به زن بودن خودم.همیشه جنس زن برای من نماد ضعف و ناتوانی و تحقیر و شرمندگی و احساساتی بودن و روزمرگی و خیلی نمادای منفی دیگه بود.
از وقتی تو رو دیدم این چهره برام خیلی تغییر کرد.
تو قدرت و محکم بودن رو که من همیشه توی مردا دنبالش بودمو داری در عین اینکه جذابیتای زنانه ت رو به رسمیت میشناسی و زندگیشون میکنی.
این چند خط رو چند ماه پیش که تو ماشین داشتم اهنگ:Come Along With Me
گوش میکردم اومد تو ذهنم تا اینکه امروز شرایطش پیش اومد که باهات درمیون بذارم.
نمیدونم تصمیمت در مورد نوشتن دقیقا چیه چون دقیق متوجه نشدم.
فقط ازت میخوام توی تصمیم گیریت اونایی رو که بهت تکیه کردن رو هم در نظر داشته باش.هر چند که معتقدم تو بیشتر از هر چیزی در مورد زندگی و تصمیمات خودت مسوولی و حقته که کاریو کنی که به نفعته.
چقدر خوبه که هستی….همیشه باش”

come along with me

لینک دانلود



“البته شما حق داری ، البته که هر روزه نویسی دشواره نه به لحاظ تولید محتوی که شما خودت بارها گفتی نوشتن برات ساده است و اندیشه هات راحت بر نوشتار جاری میشه حتی بدون وسواس گزینش واژگان حستون رها میشه و همین رو می خواهید ، اما اینکه گفتم دشواره همون اختصاص وقت منظورم هست و اینکه گاه دلبستگی ها و موج مخاطبانی که میان و میرن موثره راستش من که این سالها رو یا شما گذروندم به زعم شخص خودم اینجا ۴ دسته بندی یا رویه یا موج از خوانندگان رو به خودش دید و طبیعتا مخاطب هم بر حال و هوای حالا هر چقدر مستقل صاحب سخن ، بی تاثیر نیست …
ولی هدفم از این پر گویی اینه که آیا دیگه اصلا نخواهید نوشت یا هر روز نمی نویسین ؟
می دونید یادمه ،یادمه یکی از اهدافتون این بود که انسانهای به ظاهر سالم جسمانی قلبشون را مطمئن در اختیار افرادی که این گواهی ظاهری سلامت را ندارند بگذارند. حسم اینه که حتی شما تونستی به افرادی که نقصی دارند هم ذره ذره اعتماد و باور بدی چه اعترافی بشه چه نشه. می دونم که در زندگی دوستانی نظیر خانم جعفری یا اونیکی که به اسم خانمه و آقاهه می نوشت ( همون که از سرطان جست و دلباخته او مرد جوانی هفت سال کوچکتر از خودش بود ) موثر و خوب بودی شاید حتی در مورد خانم نسیم کویر ام اس که البته جنس و حجم گرفتاریش از نوع دیگری است
می خوام بگم دید جامعه داره رفته رفته سود جویانه تر میشه بیش از قبل ظاهر داره حرف اول و می زنه دخترای ۲۵ ساله حالا نسبت به همتایان ۱۰ سال قبلشون مادی تر شدن شاید چون ثباتهای اقتصادی و اجتماعی کم تر شده و همین طور در مورد آقایون و البته خامی است که بخوام تاکید کنم منظورم کلیت ماجراست و استثنا دنبال نمی کنم که شما خودت منظورم رو می دونی !
اما امثال شما که شجاعانه و سربلند از عشق بگن کم هستن از روز مرگی هایی که نیمه پنهان همه ما است، بی پرده بگن.
به خانمهای جوون حتی آرایش کردن رو یاد بدن با این جمله که ” یه خط نقره ای میکشم که نگاهم مخمور بشه ” .به مردای جوون با توصیف ویژگی هایی از دو تا برادرتون و توصیف امید خط بدید یا با گفتن از یاران گذشته و اینکه بر می گردن گاهی و پشیمونن نه خودت رو به رخ بکشی که بگی قدر فرصت رو ماهایی که ممکن تو رابطه ای باشیم درست بدونیم.
باشی و و اون اصطلاح رو بکار ببری که ” لازم نیست همه رقمه سرویس بدین” و یه جورایی همون حرف شاملو که طرف مقابل گاه باید تو رو ورای مرزهای تنت بخواد و اما ….خانم نازنین شاید این بلاگ دیگه گنجایش روح بلند این کلمات رو نداشته باشه ، شاید این بلاگ گستره دوستانت رو اونقدر زیاد کرده باشه که خلوتت الان کم شده ، موج خواسته ها زیاد شده ، آنچنان ناجی شدی که خودت نخواستی ، ازت قهرمان ساختن که نمی خوای … نمی دونم هرچیزی که در ذهنته اما راهی بیاب که باز کلماتت مثل قهقه ات وول بخوره تو هوا و به قول خودت خوب باشی و خوبی پخش کنی ،خوبی دریافت کنی … نرو اونم حالا که پختگی کلماتت رو صیقل داده و دیگه گوشه های تیزش از کار بیرون نمی زنه و بیانت تغییراتی کرده که باید جای من مخاطب باشی تا بدونی، باش … تو این جامعه تو نمی تونی سخنرانی کنی اگرچه می دونم اون سالن اول از خیل کنجکاوان مشتاق می ترکه اما به مرور علاقمندان واقعی مشتاق گوش تاگوشش رو پر می کن که یاد بگیرن حالا که فضای سخنرانی نیست ، حالا که چاپ کتاب اما و اگرش زیاده ، بذار این روشنا بتتابه
هنوز خیلی ها نگران عشق دادن و عشق گرفتن هستن .( راستی اگه هیچ وقت با اسم و ادرس درستی کامنت نمیذارم شرمنده ام نمی خوام فکر کنی لوندی کلامی می کنم که دلت رو ببرم واسه همین رد و نشون نمیذارم که بدونید ازتون توقعی ندارم )
شاد باشی و باز هم تولدتون مبارک”



جواب من:
وقتی نوشته هایی از این قِسم رو می خونم، شرمنده میشم… خودمم هم به وبلاگ و خواننده هاش عشق می ورزم… یادم میاد سالهای اول نوشتنم و محبت بی شائبه دیگران که تشنه دریافتش بودم و حریصانه سیراب میشدم از این همه عشق و محبت ِ خالص… دوستان بی نظیری تو این مدت پیدا کردم که خالص و مُخلص ِ همگیشون هستم… این روزها زندگی واقعی ام خیلی شلوغ و پر رفت و آمد شده و وقت و توجه بیشتری رو می طلبه… نمی گم دیگه نمی نویسم که حتی ادعا کردنش هم دروغ ِ محضه… ولی دیگه هر روزه نویسی رو نخواهم داشت. یعنی هر روز خودم رو موظف نمی دونم که حتما بخوام بنویسم… ولی مطمئنن همچنان تمنائات یک زن رو در منصه ظهور قرار میدم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


کامنتهایی که باید خونده شه و مال همین پسته رو در ادامه میذارمشون

“سلام
مدت هاست میخونمت ولی نظری نسبت به نوشته هات نداشتم که نظر بگذارم.
میخوام صادقانه در مورد شما صحبت کنم.
اول کمی انتقاد دارم.
اول: نحوه برخورد چند وقت پیش ات با بعضی کامنت گذارانی که به نظر من ارزشش رو نداشتن که کامنتشون خونده بشه و بعضی دیگه که به نظر من منظور بدی از کامنتشون نداشتن منو کمی دلزده کرد.
احساس کردم این طرز برخورد اصلا صحیح و برازنده نیست.با خودم میگفتم ادم باید تحمل انتقاد رو داشته باشه.اگر هم نداره شان خودش رو حفظ کنه و دهن به دهن ادمهای معلوم الحال مریض نگذاره.
موجودات مریضی که یکی از علل کنار رفتن من از دنیای مجازی بودن.میدونم الان داری به این فکر میکنی که کم اوردم.اما بحث سر این بود که من به این نتیجه رسیدم که این دنیا ارزشش رو نداره.
اما خیلی فکر کردم.به تو.به اونها و به طرز برخوردهات.کم کم به این نتیجه رسیدم که خیلی هم اشتباه نمیکنی.شاید اگه منم بودم همینطوری برخورد میکردم و شاید حتی بدتر.چون تا وقتی جای یه ادم نباشی نمیتونی در موردش قضاوتی بکنی.لبته این رو هم بگم که مدتیه حال ات بهتره و ارامش بیشتری تو نوشته هات داری و کنترل خودت رو از دست نمیدی.و این به وضوح در جوابهایی که به کامنتها میدی مشهوده و برای من خیلی قابل تحسین و تقدیره.
انتقاد دومم هم در مورد بعضی پست هاتون در مورد زیبایی تون بود.اغراق غیرقابل توضیحی در این پست هاتون میدیدم.انگار که خودتون هم باورش ندارید.انگار که میخواهید پشت این حرف قایم پنهان بشید.انگار دوست داشتید بشنوید که زیبا هستید.صد البته که زیبایی زیباست و هر انسانی به ذات طالب زیبایی و خواسته شدن.و زن بیش از مرد طالب خواستنی و زیبا بودن است.اما هرچیزی که در ان ته مایه ای از اغراق به چشم بخوره نازیبا و ناخوب به نظر میاد.و این حس به درون من منتقل میشد که شما به ظاهرتون شک دارید درحالیکه شما یک زن جذاب هستید و در این شکی نیست.اما تکرار مکرراتش باعث میشد من به صورت شما هی دقیق بشم و به جای اینکه دنبال زیبایی دیدن باشم دنبال عیوب میگشتم.و این ناشی از عملکرد نادرست خودتون بود.(شاید هم ناشی از ذهن سیاه بین من!!!!)
اما نظر واقعی ام در مورد شما:
به شدت بهتون افتخار میکنم.البته منکر این حقیقت نمیتونیم باشیم که شما بخشی از این روحیه بالاتون رو مدیون خواننده های بسیار خوب و همراهتون هستید.اما این خواننده ها در سایه شعور و روحیه شما کنار هم جمع شده اند.
من خوشحالم برای شما.خوشحالم که بیماری مانع فعالیت ها و شور و نشاط و حس زنده بودن و زن بودنتون نشده.
خوشحالم که قوی و مستقل و مستحکم هستید.
خوشحالم که شما یک زنید.زنی با تمام خصوصیات ناب و ظریف و زیبای زنانه.
و شادم که شما با این همه مشغله زنی هستید با تعداد بیشماری دوست…
که به نظر من میزان جذابیت و دوست داشتنی بودن یه ادم از تعداد دوستهاش قابل تخمین زده شدنه.
دوست دارم بنویسید.چون علیرغم تمام گرفتاری هایی که دارم.من به شخصه روزی سه تا پیج رو چک میکنم:
ایمیلم،جی میلم،و وبلاگ ویولت…
تولدت هم خیلی مبارک…”


نظرات شما


  1. ناهید در 11/11/09 گفت :

    ماه به ماه هم بنویسی مثل همیشه هر روز میام سر می زنم …


  2. دریا در 11/11/09 گفت :

    عزیزم تولدت مبارک…امیدوارم همیشه شاد و سلامت و پر امید باشی و مثل آفتاب عالمتاب بر دنیای مجازی و واقعی بتابی و نور امید تو دل همه ما روشن نگه داری…چقدر از نوشته اون مخاطب با ذوق ، هیجان زده شدم دوست دارم بهش بگم : جانا سخن از زبان ما میگوئی ! خوش به حال یو و اون مخاطبت و اونایی که خوب میتونن حس واقعی شون رو بیان کنند ، من که در این زمینه مثل خیلی دیگه از جنبه های زندگیم ضعف دارم…خیلی دوستت دارم ویلی و دوست داشتم خیلی محکم بغلت کنم و بازم بگم دوستت دارم…امید مائی


  3. هیلا در 11/11/09 گفت :

    خوشحالم که باز می نویسی (: واقعا تو کامنت دوم راست میگه، الان این همه سال رو داریم با هم زندگی میکنیم.


  4. تپلی در 11/11/09 گفت :

    سلام گلم
    راست میگه این خانم محترم
    تو دیگه فقط مال خودت نیستی ماها هم بهت نیاز داریم هر چند شاید تو ذهنت یه ادم بی معرفت باشم ولی…
    باش و با بودنت چراغ شبهای بدون ستاره زندگیمون باش…


  5. سما در 11/11/09 گفت :

    ويولت جان من هرروز چندبار بهت سر ميزدم ولي خيلي كم برات يادداشت ميذاشتم,الان دلم ميگيره كه ديگه هرروزه نيستي,فكرميكنم يه چيزي كم دارم…بهرحال موفق باشي خيلي دوستت دارم


  6. پرسفون در 11/11/09 گفت :

    سلام
    مدت هاست میخونمت ولی نظری نسبت به نوشته هات نداشتم که نظر بگذارم.
    میخوام صادقانه در مورد شما صحبت کنم.
    اول کمی انتقاد دارم.
    اول: نحوه برخورد چند وقت پیش ات با بعضی کامنت گذارانی که به نظر من ارزشش رو نداشتن که کامنتشون خونده بشه و بعضی دیگه که به نظر من منظور بدی از کامنتشون نداشتن منو کمی دلزده کرد.
    احساس کردم این طرز برخورد اصلا صحیح و برازنده نیست.با خودم میگفتم ادم باید تحمل انتقاد رو داشته باشه.اگر هم نداره شان خودش رو حفظ کنه و دهن به دهن ادمهای معلوم الحال مریض نگذاره.
    موجودات مریضی که یکی از علل کنار رفتن من از دنیای مجازی بودن.میدونم الان داری به این فکر میکنی که کم اوردم.اما بحث سر این بود که من به این نتیجه رسیدم که این دنیا ارزشش رو نداره.
    اما خیلی فکر کردم.به تو.به اونها و به طرز برخوردهات.کم کم به این نتیجه رسیدم که خیلی هم اشتباه نمیکنی.شاید اگه منم بودم همینطوری برخورد میکردم و شاید حتی بدتر.چون تا وقتی جای یه ادم نباشی نمیتونی در موردش قضاوتی بکنی.لبته این رو هم بگم که مدتیه حال ات بهتره و ارامش بیشتری تو نوشته هات داری و کنترل خودت رو از دست نمیدی.و این به وضوح در جوابهایی که به کامنتها میدی مشهوده و برای من خیلی قابل تحسین و تقدیره.
    انتقاد دومم هم در مورد بعضی پست هاتون در مورد زیبایی تون بود.اغراق غیرقابل توضیحی در این پست هاتون میدیدم.انگار که خودتون هم باورش ندارید.انگار که میخواهید پشت این حرف قایم پنهان بشید.انگار دوست داشتید بشنوید که زیبا هستید.صد البته که زیبایی زیباست و هر انسانی به ذات طالب زیبایی و خواسته شدن.و زن بیش از مرد طالب خواستنی و زیبا بودن است.اما هرچیزی که در ان ته مایه ای از اغراق به چشم بخوره نازیبا و ناخوب به نظر میاد.و این حس به درون من منتقل میشد که شما به ظاهرتون شک دارید درحالیکه شما یک زن جذاب هستید و در این شکی نیست.اما تکرار مکرراتش باعث میشد من به صورت شما هی دقیق بشم و به جای اینکه دنبال زیبایی دیدن باشم دنبال عیوب میگشتم.و این ناشی از عملکرد نادرست خودتون بود.(شاید هم ناشی از ذهن سیاه بین من!!!!)
    اما نظر واقعی ام در مورد شما:
    به شدت بهتون افتخار میکنم.البته منکر این حقیقت نمیتونیم باشیم که شما بخشی از این روحیه بالاتون رو مدیون خواننده های بسیار خوب و همراهتون هستید.اما این خواننده ها در سایه شعور و روحیه شما کنار هم جمع شده اند.
    من خوشحالم برای شما.خوشحالم که بیماری مانع فعالیت ها و شور و نشاط و حس زنده بودن و زن بودنتون نشده.
    خوشحالم که قوی و مستقل و مستحکم هستید.
    خوشحالم که شما یک زنید.زنی با تمام خصوصیات ناب و ظریف و زیبای زنانه.
    و شادم که شما با این همه مشغله زنی هستید با تعداد بیشماری دوست…
    که به نظر من میزان جذابیت و دوست داشتنی بودن یه ادم از تعداد دوستهاش قابل تخمین زده شدنه.
    دوست دارم بنویسید.چون علیرغم تمام گرفتاری هایی که دارم.من به شخصه روزی سه تا پیج رو چک میکنم:
    ایمیلم،جی میلم،و وبلاگ ویولت…
    تولدت هم خیلی مبارک…

    violet در تاریخ سپتامبر 11th, 2011 ساعت 1:25 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون عزیزم از انتقاد و حسن نظر صریحت


  7. دلم گرفت. مثل تموم شدن سریالی میمونه که خیلی وقته مخاطبشی

    ویولت جان. تمام عشق و دلتنگیمو به طرفت میفرستم و روی ماهتو میبوسم

    بانوی بی نظیر دوستداشتنی


  8. مسعود در 11/11/09 گفت :

    خیلی دلم گرفته ، خواستم با این شعر کمی حال خوشی داشته باشیم:

    “به کجا چنین شتابان؟
    گون از نسیم پرسید
    دل من گرفته زینجا , هوس سفر نداری؟
    ز غبار این بیابان؟
    همه آرزویم اما…. چه کنم که بسته پایم….
    به کجا چنین شتابان؟
    به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم

    سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
    چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
    به شکوفه ها به باران
    برسان سلام ما را”

    شعر از دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی


  9. آتش در 11/11/09 گفت :

    سلام.به عنوان یه مرد ،من هم به شما و وبلاگتون افتخار می کنم.تولد شما برای ما مبارکه,چه برای وجود شخص خودتون و چه برای وبلاگ خوبتون.بنویسید برای خدا.بنویسید برای خودتون.بنویسید برای نوشتن.بنویسید برای ما.بنویس.

    violet در تاریخ سپتامبر 11th, 2011 ساعت 5:13 ب.ظ پاسخ داد :

    wow


  10. ... در 11/11/09 گفت :

    نظری ندارم………
    به قول بعضی ها خواننده خاموش…..
    کم نظر میذاشتم..
    با وجود این همه دوستای خوب که برات نظر میذارن ترجیح دادم خاموش باشم ..
    فقط بخونم…..

    دنیاتو دوس دارم……


  11. ... در 11/11/09 گفت :

    کلاغ سیاه می دونست زندگی مثل پروازه.

    هنگامی که در مسیر حرکت پرواز میکنی زنده ای

    ومرگت وقتی فرا میرسه که فکر کنی به خونه ی اهدافت رسیدی

    می دونست که وقتی توی اوجی باید بیشتر بال وپربزنی

    میدونست که در مسیر پرواز گهگاه مشکلاتی پیش میاد ونباید اون ها رو جدی فرض کرد

    می دونست که تمام مترسک های کوتاه نسبتا چاق پوشالی اند .

    بالاتر از سیاهی که رنگی نیست

    ….اتفاق های خاکستری نمیتونن خم به ابروی یک کلاغ سیاه بیارن

    …تقدیم به کلاغ سیاه قصه ی ما که رفت و به خونش نرسید
    تقدیم به سیاه ترین کلاغی که تابه امروز دیده ام…


  12. نوشین در 11/11/09 گفت :

    ویولت جان
    خوشبختانه دوستان همه آن چیزی را که من قصد گفتنش را داشتم گفتند و شاید دیگه تکرارش درست نباشه در هر حال همه ما به عنوان خواننده در تجربه زندگی باهات شریک بودیم همذات پنداری کردیم شاد شدیم و غصه خوردیم و دلمون با هم بود تا امروز. حالا ببین می تونی بازهم تغییر مثبت ایجاد کنی؟ بازهم از امید بگی و وادارمون کنی یک کمی بیشتر فکر کنیم؟
    اگه جوابت مثبته با قصدی معین وهدفی تازه و بعد از یک استراحت کوچولو برگرد و خوشحالمون کن. در ضمن بگو تکلیف ما که هر جا می ریم به یادت هستیم چی می شه آخه؟؟؟؟


  13. سيما در 11/11/09 گفت :

    خاطرم نيست تو از باراني
    يا كه از جنس نسيم
    هر چه هستي گذرا نيست
    هوايت…بويت…فقط آهسته بگو..با دلم ميماني؟؟
    سلام خوش حال شدم مطلب جديد گذاشتيد!! هميشه مطالبتون رو ميخونم..شايد به اين خاطر ميتونم باهاتون ارتباط بر قرار كنم كه پدر خودم هم از همين بيماري رنج ميبره..شما هم به قلم زيبايي اين رنج ها رو توصيف ميكنيد!
    خوش حال ميشم به كلبه منم سر بزنيد هرچند به پاي شما نمي رسه ولي جوجه تازه به دوران رسيده است ديگه!


  14. صبا سفید در 11/11/09 گفت :

    سلام نرو لطفا


  15. نازی ی در 11/11/09 گفت :

    بابا ولوله ما بهت معتاد شدیم ! دلت میاد به ما جنس نرسونی؟
    از بین میریما ! اما بازم پر رنگ یا کم رنگ ما چاکر خواتیم !!


  16. mona در 11/11/09 گفت :

    تولدت مبارک…


  17. سلام.
    مدتي بود با نام و وبتان آشنا شده بودم.
    اما اين پست تون http://violet.special.ir/1390/04/حرفه-ی-جدید/ رو كه خوندم باعث شد نظر بدم.
    يكسال پيش همين موقعه ها بود كه با دوستي ميومديم فاز 2اكباتان پيش دوستي فرانسه ياد ميگرفتيم.
    اگر دوباره مجالي شد و اومديم فاز2 به شما هم سري خواهيم زد و سرتون رو شلوغ ميكنيم تا ضرر نكنيد{چشمك}
    هميشه دلت سرشار از ياد خدا باشه كه مطمئنن هست…


  18. نقش ونگار در 11/11/09 گفت :

    hiiiiiiiiiiiiiiiimmmmmmmmmmmmmm
    سلام ویولت عزیزم. هوم
    این یعنی که Smile زندگیت همیشه به خوشی شلوغ و پر رفت وامد با شه. اما خوشحالم که بلاخره به این تنیجه رسیدی که در دنیای واقعی برای خودت باشی. یک سال فکرت را من مشغول وبلاگستا ن نکنی.
    و به این نتیجه رسیدی که: وبلاگ را نمی شه ننویسی.
    معتادیم قربونت برم. ننویسیم کم میاریم.
    حالا
    من مرده و تو زنده که به حرف من میرسی.
    همه وبلاگستان هم به دلشوره افتادن. این تلفن وامانده منم که مرتب زنگ خورد برا تصمیمت.
    بگذریم از ایمیل های فیس بوکی
    فکر م نکن جواب نداددم برای همه گفتم که ویولت بر میگرده و این تصمیم کبری در حد همون تصمیم کبری است خودتون نگران نکنید. ایکون ا
    دم بد جنس با دوتا ابرو بالا.!!!


  19. افروز در 11/12/09 گفت :

    سلام ویولت عزیز. من حدود یه ماهه با شما آشنا شدم. اول فقط پست های روزانه تون رو می خوندم.و به نظرم توی نوشته هاتون یه کم خودخواهی وجود داشت. ولی قبل از هر برداشت دیگه ای رفتم سراغ آرشیو و از اول تا آخر خوندمش .تازه تمومش کردم. باورت میشه؟ تا کارام تموم میشد سریع میومدم سر وقت موبایلم.‏(خوبیش این بود که دیگه لازم نبود هی کامپیوتر روشن کنم. عجب چیزیه این تکنولوژی!‏‏)‏ نوشته هات یه حس خوبی بهم می داد. بارها باهاشون گریه کردم. تو این یه ماه با نوشته هات زندگی کردم. از موقعی که با وبلاگت آشنا شدم اولین صفحه ای که باز می کنم صفحه ی ویولته. روزایی که نمی نویسی انگار که یه چیزی گم کردم. تا آخر شب بارها میام سر می زنم بلکه بنویسی. فکر کنم پاقدم من بوده که تصمیم گرفتی کمتر بنویسی!‏ عزیزم می خوام بگم که تصمیم تو قابل احترامه. ولی به خاطر همه ی اونهایی که دوستت دارن و تو براشون محترمی، گاهی بنویس. راستی من همیشه دلم می خواست روزمره گی هامو بنویسم ، ولی چون قلم خوبی نداشتم صرف نظر می کردم. آشنایی با تو به من جسارت نوشتن برای دل خودم رو داد . حالا هر شب می نویسم . ازت متشکرم ویولت دوست داشتنی و عزیز .تولدت با کمی تأخیر مبارک.