بدون شرح

چراغهای رابطه خاموش است…


نظرات شما


  1. زهرا در 11/06/09 گفت :

    سلام ویلی جونم درباره پست قبلیت خواستم بگم(چون کامنتدونی قبلی باز نشد)خوش به حالت برای کسی مثل من که به اصطلاح پزشکی سالمم هیچوقت ازین موقعیتا پیش نیومده اینم یکی دیگه از نعمتهاومزایای موقعیت فعلیته(ام اسو میگم)خدا خیلی بامعرفته اگه گاهی یه چشمه رو تنگ وباریک میکنه عوضش از بعد دیگه دریاهای بزرگ وژرفی رو نمودار میکنه باز میگم خوش به حالت

    violet در تاریخ سپتامبر 6th, 2011 ساعت 11:57 ق.ظ پاسخ داد :

    موافقم-بارها بهم ثابت شده


  2. دريا در 11/06/09 گفت :

    “هومان می خواست از من جدا شه چون می گفت ازدواج جلوی پیشرفتش رو گرفته،”
    همون روز كه پستتونو خوندم خواستم يه سوال بپرسم ولي گفتم فضوليه،ولي تا الان تو ذهنمه و ولم نميكنه اگه خواستي جواب بده، اين سوال اومد به ذهنم كه بعد جدايي به هر دليل،رسيد به اون چه كه ميخواست؟بعد همه اذيت كردنا؟اگه آره،بايد به عدالت خدا شك كردن

    violet در تاریخ سپتامبر 6th, 2011 ساعت 11:56 ق.ظ پاسخ داد :

    نه- اصلا…عدالت کاملا رعایت شد


  3. شبنم در 11/06/09 گفت :

    اینو دیروز خوندم مامی دوسش داشتم:

    کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست
    و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت
    این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
    و رفاقت، اطمینان خاطر
    و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
    و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.
    و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
    سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
    با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه
    و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
    که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
    و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد
    کم کم یاد می‌گیری
    که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری
    بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
    به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
    و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی
    که محکم هستی
    که خیلی می‌ارزی.
    و می‌آموزی و می‌آموزی
    با هر خداحافظی
    یاد می‌گیری…!

    خورخه لوییس بورخس / مترجم : محسن عمادی


  4. شبنم در 11/06/09 گفت :

    اینو دیدی؟
    http://www.hamshahrionline.ir/news-144830.aspx

    violet در تاریخ سپتامبر 6th, 2011 ساعت 3:05 ب.ظ پاسخ داد :

    نه ندیده بودم و علاقه ایی هم نداشتم که ببینم


  5. Shantiya در 11/06/09 گفت :

    سلاااااااااام چطوری غریبه ی آشنا ؟ من تازه با وبلاگتون آشنا شدم ولی باید اعتراف کنم منو محو خوندن کرد بابا ایول ، ببخشید که زود پسر خاله میشم و میخوام این سوالو بپرسم فوضولم دیگه ،شما چند سالگی با همسرتون ازدواج کردین و این ازدواج چند سال دووم داشت ؟ دوست داشتین ج بدین مرسییییی !

    violet در تاریخ سپتامبر 6th, 2011 ساعت 3:02 ب.ظ پاسخ داد :

    24 سالگی-4 سال
    بیشتر می خوای بدونی مراجعه کن به آرشیو


  6. V در 11/06/09 گفت :

    بــه آفتــــــــاب ســــلامی دوبــاره خواهــم داد …


  7. نازی ی در 11/06/09 گفت :

    ویلی جون مژده بده قیمت داروها مثل قبل شده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


  8. ندا در 11/06/09 گفت :

    این تیتر آدم یاد کتاب”چراغها را من خاموش میکنم” زویا پیزاد میندازه .من
    چند وقت پیش داشتم یه مطلبی میخوندم با همین تیتر که دیدم رو نسبت به داستان و این جمله خیلی خیلی بازتر کردکه مثلا یه قسمتش این بود:
    فروغ فرخزاد” تاریکی چراغ رابطه” را استعاره ای برای مناسبات اجتماعی ناشایسته ای در نظر گرفته بود که به فرد فرد جامعه امکان برقراری رابطه نمیداد تا به ارضای نیازهای طبیعی مهرورزی و اداره امورشخصی، ذوجی و خانوادگی خود بر آیند…
    اینم لینک اون مطلب:
    http://talash-online.com/neshrye/matn_32_0_472.html

    violet در تاریخ سپتامبر 6th, 2011 ساعت 3:00 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون بابت لینک


  9. دريا در 11/06/09 گفت :

    سلام.تو كامنت قبلي نه سلام كردم نه معرفي.راستش من خيلي وقته وبلاگتونو ميخونم،از زمستون هشتادوهفت،سوم دبيرستان بودم،از همون اول با شنيدن اسم هومان اعصابم بهم ميريخت خوب جووني و حس ايده اليستي!نميتونستم دركش كنم ،چون خيلي با ايده ال هام فاصله داشت ولي با خوندن پست قبليتون يه حسي ديگه اي بهم دست داد،فكركردم تنها كسي كه از بيماري شما خوشحال!!!!!!! شد ايشون بود،چون ديگه يه بهانه خوب براي رهايي وپيشرفت داشت!واسه همين كامنت گذاشتم كه ببينم واقعا عدالت خدا وجود داره؟! ولي يه سوال ديگه،وقتي عدالت وجود داره پس چرا عوض نميشيم،يعني سخته كه درك كنبم اگ بدي كنيم بدي ميبينيم؟يا هنوز هم بدي و خوبي رو نميشناسيم؟

    violet در تاریخ سپتامبر 6th, 2011 ساعت 10:44 ب.ظ پاسخ داد :

    به نظرم بی انصافیه که بخوایم بگیم اون خوشحال شد با بیماری من …چون واقعا اینطور نبوده و نیست

    V در تاریخ سپتامبر 7th, 2011 ساعت 12:38 ق.ظ پاسخ داد :

    فقط ادم هایی که از دردهای خودشون غافلن، از درد ادم های دیگه خوشحال میشن.انکار فرو ریختن غرور یک انسان از هر موضعی دردناکه ……

    V در تاریخ سپتامبر 7th, 2011 ساعت 1:35 ق.ظ پاسخ داد :

    ادم هایی که منطقی تصمیم میگیرن، به همون نسبت سطحی ام هستن و اغلب تا رسیدن به عمق نفوذی ندارن.اما ادم هایی که صرفا از روی احساس تصمیم میگیرن، با اینکه شاید دلیل منطقی به تو ارائه نمیدن، به نسبت ادم های عمیق تری ام هستن،چون از سطوح زیادی رد شدن، برای همین وسعت زیادی رو درک میکنن…
    خوب ها همچنان خوب باقی می مونن، اما هر خوبی هم قرار نیست مناسب و یا موندگار باشه Wink


  10. تـــــرانه در 11/06/09 گفت :

    بالاخره یه روز خوب میاد این و مطمئنم عزیزم .


  11. mona در 11/06/09 گفت :

    و تو تماشا کن آسمان پر از ستاره را…


  12. محسن در 11/07/09 گفت :

    شاد بودن و زیبا زیستن را برایت آرزو میکنم


  13. چه بد Frown


  14. با اینکه ربطی به این پست نداره ولی چون در خیلی از کامنتها ازش نام برده شده، میخواستم بگم به نظر من اینکه کسی در زندگیش به کجا رسیده و الان در چه حالیه، بیشتر از اینکه به “عدالت خدا” ربط داشته باشه، به انتخابهای درست و غلط و ریسکهایی که اون فرد در زندگیش کرده مربوط میشه. کاش اتفاقات زندگی رو همیشه به “خدا” ربط نمیدادیم و نتیجه تصمیمهای کوچک و بزرگی که خودمون با عقل و فهم خودمون گرفتیم، بدونیم و مسئوليتش رو هم به عهده بگیریم.


  15. بهناز در 11/07/09 گفت :

    سلام ویولت جان
    به نظرم نوشته هات یک تغییراتی کرده . تغییراتی که نمیشه به راحتی متوجهش شد. ولی من بیشتر از قبل دوست دارم اونها رو بخونم.
    امیدورام که همیشه سر حال و سلامت باشی و حضور خدا را در تمام لحظات زندگیت احساس کنی.(چیزی که بیشتر آدمها از جمله خودم ازش محرومیم)