اپیزودهای زندگی من…

چند روز قبل از 39 سالگيم بود… وقتي موبايل زنگ خورد و در کمال ناباوري شماره ِ ايران تو رو روي گوشي ديدم… شوک شدم… با خودم تو جنگ بودم…جواب بدم يا نه؟… جواب ندادن تو قاموس من نيست… پس پاسخگو بودم…
در مقابل درخواستش براي ديدار،مقاومت کردم و بهانه آوردم… ولي با هجوم خاطرات چيکار مي کردم؟… تو خودم فرو رفته بودم و اين “چرا؟” ي لعنتي دست از سرم بر نميداشت.
.
.
.
بايد فيلم مستندي که درباره ام اس تهيه شده بود رو مي ديدم… به پيشنهاد دوستان اومديم خونه تو که آسانسور داشته باشه و حمل و نقل من راحت… بين صحبتها،موزيک گذاشتي… يکي بعد ديگري پخش ميشد و بار خاطرات هريکي از قبلي پر رنگتر… نمي تونستم فکرم رو جمع و جور کنم،روحم با هر موزيک پخش شده پرتاب ميشد به گذشته هاي دور ،پرواز ميکردم با بالهايي قوي از “چرا” هاي زندگيم… چشم هام رو مي بستم و سرم رو همسو با ضربات آهنگ تکون ميدادم… متوجه شدم،خيلي بي حرف،حواست به حال و هواي دروني من هست و حتي وقتي احساس مي کني آهنگي به شدت متاثرم کرده،دگمه کنترل رو فشار ميدي تا آهنگ رد شه… توجه ات برام جالب و تحسين برانگيز بود… هيچ صنمي اين وسط حاکم نبود تا ربطش بدم به توجه ات ولي تو آدم دقيقي بودي که گذاشتم به حساب تحصيلاتت که يادت داده بود دقيق باشي تو احوالات دور و بريهات.
.
.
.
صبح مامان اومده بالاسرم و ميگه ” باز زبونت داره شل ميشه!”، سري تکون ميدم به نشونه اينکه متوجه شدم… با خودم فکر مي کنم خوب اين بدن بدبخت هم حق داره، هر يدونه از استرسهاي حاکم بر زندگي من براي از پا انداختن يه فيل کافيه، من که مورچه شون هم نيستم… وقتي پر از احساسي و قلب و روحت تنيده شده با عواطف و حسهاي متضاده… وقتي قلبت هميشه هدف ضربه هاي مختلف قرار ميگيره… بايد منتظر سخت تر از اينهاش هم باشي…

rem-losing my religion

download

بعدا نوشت: پر از بغضم… بغض ِ عدم حضور تو… ترجیح میدم برم حموم و زیر دوش آب ِ باز، آسمون ابری دلم رو وادار به بارش کنم…فک می کنم من عادت دارم با مخ برم تو دیوار،پس… این نیز بگذرد…مطمئنم.


R.E.M. LYRICS

“Losing My Religion”

Oh life, it’s bigger
It’s bigger than you
And you are not me
The lengths that I will go to
The distance in your eyes
Oh no, I’ve said too much
I set it up

That’s me in the corner
That’s me in the spotlight
Losing my religion
Trying to keep a view
And I don’t know if I can do it
Oh no, I’ve said too much
I haven’t said enough

I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try

Every whisper
Of every waking hour
I’m choosing my confessions
Trying to keep an eye on you
Like a hurt, lost and blinded fool, fool
Oh no, I’ve said too much
I set it up

Consider this
Consider this, the hint of the century
Consider this, the slip
That brought me to my knees, failed
What if all these fantasies come
Flailing aground
Now I’ve said too much

I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try

But that was just a dream
That was just a dream

That’s me in the corner
That’s me in the spotlight
Losing my religion
Trying to keep a view
And I don’t know if I can do it
Oh no, I’ve said too much
I haven’t said enough

I thought that I heard you laughing
I thought that I heard you sing
I think I thought I saw you try

But that was just a dream
Try, cry, why try
That was just a dream
Just a dream
Just a dream, dream


نظرات شما


  1. رازقی در 11/17/09 گفت :

    ویلی دلم لرزید از نوشته ات … چقدر پر از احساس بود این چند خطی که نوشتی …

    violet در تاریخ سپتامبر 17th, 2011 ساعت 12:21 ب.ظ پاسخ داد :

    : )


  2. بهروز در 11/17/09 گفت :

    به گمانم این اپیزودها تنها اپیزودهای به یاد موندنی و تاثیر گذار زندگیه . هرچند تلخ ، عمیق و شیرین . زیباییش هم در کوتاهیشه ، مثل یه فیلم کوتاهِ خوب .
    کمتر پیش میاد در این سن و سال و کمتر کسی هم هست که اگه پیش بیاد براش بتونه به خوبی که تو بیانش میکنی بیانش کنه . فقط شاید اگه قرار بود ویولت این پست امروز تو رو میخوند بهت میگفت : تو که ماه بلند آسمونی
    منم ستاره میشم دور تو میگردم
    آخه اینهمه قشنگی داری چرا به استرس و لکنت و … اینا تعبیرش میکنی . پاشو خودتو جمع کن راه بیفت که فردا روز دیگری است .
    تو نه فیلی و نه مورچه . تو یک انسانی که همه چیز از نگاه تو شکل میگیره حتی خدا

    violet در تاریخ سپتامبر 17th, 2011 ساعت 1:03 ب.ظ پاسخ داد :

    کامنتت اشکم رو درآورد،پسر…مثل همیشه قشنگ و تاثیر گذار نوشتی… درست میشه…زمان همه چیز رو حل میکنه و این جبر روزگاره


  3. بهروز در 11/17/09 گفت :

    But that was just a dream
    Try, cry, why try
    That was just a dream
    Just a dream
    Just a dream, dream

    violet در تاریخ سپتامبر 17th, 2011 ساعت 2:17 ب.ظ پاسخ داد :

    exactly, just a dream

    V در تاریخ سپتامبر 17th, 2011 ساعت 9:08 ب.ظ پاسخ داد :

    میشه زيبايی رويا رو در واقعيت يافت ؛
    دوست داشتن زيباست ، نه برای لمس کردن برای حس کردن …………


  4. تپلی در 11/17/09 گفت :

    ای بابا


  5. nady در 11/17/09 گفت :

    in niz bogzarad


  6. زهرا در 11/17/09 گفت :

    عشق
    خاطره یی ست به انتظار حدوث و تجدد نشسته
    چرا که آنان اکنون هر دو خفته اند:
    در این سوی بستر مردی
    و زنی در آن سوی

    violet در تاریخ سپتامبر 17th, 2011 ساعت 8:05 ب.ظ پاسخ داد :

    مَرده شاید خُسبیده و خرناس میکشه!!! ولی زن ه،نه… هوشیارِو غمگین


  7. سلام به ویولت عزیز و خوانندگان وبلاگ محترم شما
    بعد از فیلتر شدن وبلاگ من و قلم پر وبلاگ دیگری را طراحی کردیم با نام یاس سپید
    امیدوارم خوانندگان عزیز وبلاگ محبوب (من و ام اس)از یاس سپید بازدید کنند

    violet در تاریخ سپتامبر 17th, 2011 ساعت 8:06 ب.ظ پاسخ داد :

    مبارکت باشه ولی از حالا بگم که کامنتهای تبلیغی ات رو پابلیش نمی کنم

    سیامک(ياردبستانی) در تاریخ سپتامبر 18th, 2011 ساعت 12:34 ق.ظ پاسخ داد :

    باشه آبجی ویلی عیب نداره راستی خوش بحالت هیچوقت فیلترت نمیکنن
    ویولت میشه محتویات وبلاگ قبلیمو از جایی بگیرم یا همشون با فیلتر شدن از بین رفته؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    violet در تاریخ سپتامبر 18th, 2011 ساعت 9:00 ق.ظ پاسخ داد :

    نمی دونم ولی شاید تو cash وبلاگ قبلی بتونی پیداش کنی


  8. ساني در 11/17/09 گفت :

    Tomorrow is a lovely day dear Violet


  9. shadi در 11/17/09 گفت :

    halam baad shod, aslan in posteto yadam nemeeyumad, mesle filma shode, hala manan meekham gherye khonam


  10. ندا در 11/17/09 گفت :

    مهم اینه که اسمون در تو پیداست…
    کلا آدمی هستی که دل بزرگی داری…دلت مثل خود دریا میمونه…خیلی از اوقات ارومه..بعد این در حالیه که توی بعضی از قسمتای دریا بعضی موقع یه سری گردابای کوچولو موچولو هست که خب تو کل وسعتش تاثیری نداره ..ولی یه روزایی هم هست که این دریاهه یهو طوفانی میشه و خودشو با شدت به صخره و سنگ و ساحل میکوبه. این روزا ممکنه که زیاد دوست داشتنی نباشن ولی خوب هستن و البته که میگذرن!(خسته نباشم!!میدونم که همه ی اینا رو خودت میدونستی!:دی)
    این نوشته ی زیری رو هم یه بار دیگه بخون .دوست داشتم یه قسمتاییش رو که توی تو خیلی پرنگه رو اینجا هم پرنگ کنم .این نوشته عین خود توئه…

    گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد ، زمان حالت را بگذران،و بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز.شک هایت را باور نکن،و هیچگاه به باورهایت شک نکن .زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی .
    مهم این نیست که قشنگ باشی …،
    قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر .
    کوچک باش و عاشق … که عشق ، خود میداند آئین بزرگ کردنت را …
    بگذار عشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی .
    موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن…
    هر روز صبح در آفریقا ، آهویی از خواب بیدار میشود و برای زندگی کردن و امرار معاش در صحرا میچراید،آهو میداند که باید از شیر سریعتر بدود ، در غیر اینصورت طعمه شیر خواهد شد،شیر نیز برای زندگی و امرار معاش در صحرا میگردد ، که میداند باید از آهو سریعتر بدود ، تا گرسنه نماند…
    مهم این نیست که تو شیر باشی یا آهو…،
    مهم این است که با طلوع آفتاب از خواب برخیزی و برای زندگیت ، با تمام توان و با تمام وجود شروع به دویدن کنی …
    زلال باش … زلال باش …،
    فرقی نمیکند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران ،

    زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست …

    violet در تاریخ سپتامبر 18th, 2011 ساعت 8:57 ق.ظ پاسخ داد :

    ممنون از یادآوری به موقع و قشنگت


  11. منصوره در 11/17/09 گفت :

    خوبه که ادم تو زندگیش یه عشق داشته باشه


  12. V در 11/17/09 گفت :

    صادقانه بگم، با خوندن نوشتت گریه ام گرفت. تحت تاثیر قرار گرفتم… شاید چون تو راحت تر در موردش صحبت میکنی و ناگفتنی نداری… درون من هم خیلی چيزها که تصور میکردم برای هميشه موندنی ان، نابود شدن و چيزهايی تازه جایگزین شدن و از اون رنج‌ها و شادی های تازه‌ای ساخته شدن که اون زمان فکرش و هم نمیکردم، همچنان که درک رنج‌ها و شادی های گذشته الان برام دشوار شده. اما دوباره که خوب گوش کنم، ميتونم هق‌هق گريه‌ای رو بشنوم که تونستم مهار کنم و شاید تنها در زمان تنهایی بود که این سد شکست… معمولا اولین ها مهم ان، میگن اون ها هیچ وقت فراموش نمیشن. اما انگار کابوس ها تمومی نداره، کابوس های ان روزها و این روزها… مثل باد بهاری که راهش و گم کرده و توی کوچه ها میگرده دنبال اون نهال خشکی که انگار قراره بیدار شه. راه هايی که اگر هوا خوب بود، ادامه میدادیم. صحنه جنگی که هر ان منتظری یکی بگه کات ! اما فقط گاهی به یادت میاره که هنوز اشکی هست برای ریخته شدن، تا بفهمی چیز زیادی رو از دست ندادی… هم زمان احساس بغض داری، بغض از دست رفتن فرصت ها، بغضی به وسعت از دست دادن و بدست نیاوردن ادم ها، بغض اینکه هر چی میگذره بیشتر میفهمی که زندگی ارزش هیچی چیزی رو نداره و شاید هیچ چیزی هم ارزش زندگی رو نداشته باشه… انگار همیشه زمانی باید بگذره تا بفهمی چقدر روحت خراش برداشته، زمانی برای دوباره برخاستن و شروعی تازه. زمانی که روحت و تراش میده و چه خوب که این روح صیقل خورده بعد از این دیگه هرگز نمیترسه… میدونم که تو به گذشتن از این خطوط خطر عادت داری… سال‌ها از اون زمان گذشته، دنیا همیشه جوری میچرخه که با ضربات بزرگتر مواجه ایم. شاید تمام زندگی در سایه وحشت هاست که میگذره. ادم شجاع هم کسیِ که وقت ایستادگی، چند لحظه بیش تر شرایط رو تحمل کنه…
    عطرِ اندوه و رایحه قطره ای ضعیف شده، هنوز که هنوزه زندگی رو بارور میکنه… وقتی با همه بغض ها و دلتنگی ها و تنهایی ها بین لحظه های زندگی برقصیم …………

    violet در تاریخ سپتامبر 18th, 2011 ساعت 8:54 ق.ظ پاسخ داد :


  13. اتنا در 11/18/09 گفت :

    این حس های دردناک به سراغ همه ما می اد من که راه حلی برای نجات از شرشون پیدا نکردم


  14. بهناز در 11/18/09 گفت :

    يك دوست عزيزي دارم كه هميشه در چنين مواقعي به من مي گه، سعي نكن با اين حسهايت مبارزه كني فقط نظاره گر باش، نظاره گر اين غم يا شادي. بعضي وقتها به من كمك كرده، مخصوصاَ زمانيكه خودم نمي خواستم با جريان غم همراه شوم.

    violet در تاریخ سپتامبر 18th, 2011 ساعت 10:31 ق.ظ پاسخ داد :

    آویزه گوشم…