دیگه دوستم نداری؟

نقطه که معروف حضور خیلی از دوستان هست، در قسمتی از کامنتش برام نوشته:
“…یه روز عاشق این وبلاگ و عاشق نویسنده اش بودم.
امروز قاب عکسها رو از دیوارای اتاقم کشیدم پایین . عکسا رو از تووشون در آوردم و قابایِ خالی رو آویزون کردم به دیوار . شاید به این نتیجه رسیدم که هیچ عکسی به دردِ هیچ قاب ِ عکسی نمی خوره !”

این حرفت برام بو ومعنای مرده پرستی میده.اینکه از یکی بت بسازیم و عکسش رو بذاریم تو قاب و پرستش کنیم.
هر بتی روزی و روزگاری می شکنه،چون اون حس و علاقه ریشه منطقی نداشته و پا گرفته از یه هوس بوده و هوس هم محکومه به فنا و وقتی اونروز برسه مجبوریم عکس رو از قابش در بیاریم و قاب خالی رو جایگزین کنیم…کاشکی واقع بین تر بودیم و افراد رو همونجوری که هستن می پذیرفتیم.

پ.ن مخاطب خاص:الان هم که حست نسبت به من و نوشته ها و وبلاگ عوض شده به نظر میرسه مشکل توباشه،نه من.


نظرات شما


  1. امي ن در 11/29/05 گفت :

    نقطه بعضي وقتا يعني اكثر وقتا جذاب مينويسه جدا از اينكه آدم موقع خوندنش هي تو استرسه كه الان يه حرف … از دهنش در ميره. ولي خوب گاها هم قات ميزنه يهو! تقصير نداره سي پي يو و رمش همخوني ندارن! من كه تا عمر دارم باورت دارم ويلي عزيز،ببر ملوس

    حق در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 3:08 ب.ظ پاسخ داد :

    کمتر لاس بزن باهاش!! “ببر ملوس ات!!””
    دوس دختر لجن ات که متولد سال ببره
    هه
    خاک بر سر تو و عشقت به افزودن اعضای حرمسرات و مالکیتت (!!) هر زمان که خواستی همزمان همشان را (!!!) و نیز خاک بر سر اعضای حرمسرات که میدونن چه گه ای هستی و بازم دسمال کش ات هستن

    نقطه اگه از قاب عکس کشیدت بیرون از سر هوس نبود فهمید لیاقت دوست داشته شدن نداری هوسباز عوضی. تویی که سالم سالم ای و خودت رو به بیماری می زنی و با ضعیف نشون دادن خودت، از انسانهای قوی انرژی می گیری
    تو یه دزد پلید و کثیف ای
    که تاکتیک ات رو شده
    ننگ بر تو باد

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 5:24 ب.ظ پاسخ داد :

    بخواب نچاییBig Smile بچه زرنگ

    امي ن در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 9:42 ب.ظ پاسخ داد :

    نقطه ! نميدونم خودتي يا نه اما انتظار جواب جالبتري رو ازت داشتم ، تنها چيزي كه دارم ميبينم حس حسادته به يه نفر كه ارزش داره ، ارزش مهم بودن و مهم موندن. كم كم دارم نگرانت ميشما


  2. mandana در 11/29/05 گفت :

    متنی برایم آمده که خیلی جالب است. برای خواندن و پرداخت زکات نشری آن
    یادش به خیر

    یادش به خیر دو سال پیش در چنین روزهایی که دل توی دلمان نبود که آیا باید باور کنیم که می شه ؟ میشه که از راه صندوق هم حرفمان را بزنیم ؟ انتخابمان را بکنیم ؟

    آیا باید باور کنیم که حاکمان برای انجام خواسته های مای پای در رکابند یا ما باید آنگونه باشیم و بیاندیشیم که آنان می خواهند

    دوباره همه ایرانیان دور یک میز بنشینند و دست در دست هم بدهند ؟

    یادش به خیر شبهای تا دیر وقت بیدار بودن و شب زنده داری سیاسی – اجتماعی

    یادش به خیر . برخی را می دیدی اهل بزن و بکوب ، برخی به نماز ایستاده . برخی پرچم سبز، برخی سرخ. برخی میر حسین گویان، برخی دکتر دکتر گویان

    همه می توانستیم حرف دلمان را بزنیم آن هم با لبخند وبا تحمل هم ، به جای اینکه یکدیگر را بزنیم.

    گاهی آن صحنه ها چنان غریب اند که گویی خواب بوده ایم و خوابی دیده ایم .

    یادش به خیر مچ بندهای سبز. پیراهن ها ، کلاه ها .

    عکسهای میر حسین پشت شیشه های ماشین.

    یادش به خیر دلهای سبز .

    یادش به خیر سرهای سبزی که دیگر نیستند !

    یادش به خیر روزی 30 تا اس ام اس گرفتن و 40 تا فرستادن

    یادش به خیر روزی 20 تا ایمیل گرفتن و 10 تا فرستادن

    یادش به خیر اون روزهای سبز !

    یادش اما شاید به سختی بتونه به خیر باشه وقتی روز 21 اس ام اس ها دیگه قطع شد ! دیگه حتی برا احوال پرسی هم نمی تونستی اس ام اس بزنی !

    یادش به خیر اون لحظاتی که روز 22 خرداد در به در همه حوزه ها رو زیر پا می ذاشتیم که ببینیم واقعا ملت آمدن رای بدن !

    چه حوزه هایی که رفتیم و زودتر تعطیل کرده بودن و اشک ما در میومد

    چه اس ام اس هایی که می خواستیم واسه ستاد پیگیری میر حسین بفرستیم و بگیم فلان حوزه برگه نداره و فلان حوزه توش تخلفه ، و چه سعی باطلی وقتی اس ام اسی تو کار نبود

    لحظات سختی که می ترسیدی یک واقعه همه چیر رو بهم بریزه و واقعا بفهمی تو خواب بودی !

    ترس تقلب ! ترس اینکه رای ها رو نخونن ، اگه خوندن گزارش ندن ، اگه گزارش دادن تو شمارش آراء نیارن ، ترس از هزار و یه کلک دیگه !

    وقتی دمکراسی هنوز نو باوه است باید برای اینکه توی هر قدم زمین نخوره بترسی و تا این بها رو ندی بزرگ نمی شه .

    یادم میاد اول وقت 23 ام وقتی قبل از رفتن سر کار توی تلویزیون رای های احمدی نژاد رو بالاتر از میر حسین اعلام کرد مثل این بود که یه دفعه آب سردی روی سرم ریخته باشن خشکم زد . انگار سرزمین آرزوهام رو باد با خودش برد

    اما هنوز یه کم جای امید بود هنوز تا پایان رای شماری چند ساعت باقی بود ، شاید یه جای کار اشتباه شده ، شاید رای ها جدید نتیجه رو عوض کنه !

    اما وقتی سر راه اداره توی فاطمی دیدم تموم خیابون رو بستن و یه چیزی شبیه سنگر بندی تموم دور و بر وزارت کشور رو گرفته دیگه واقعا باورم اومد که هر چی بود تموم شد و باید از این رویای دیر پا بیدار شد !

    دیگه سر کار نه من ، که هیچکی دست و دلش به کار نمی رفت !

    کسی دل و دماغ کار رو نداشت و همه عصبانی بودن و دنبال اینکه چه اتفاقی واقعا افتاده !

    اما عصر دوباره با همون سرعت که صبح از رویا در آومده بودم به رویا رفتم وقتی سیل جمعیت رو دیدم که ولی عصر رو سرازیرند به طرف فاطمی و وزارت کشور .

    یعنی چه طور شده که اجازه دادن ملت دربیان ! اجازه که نه چطور ملت خودشون جرات کردن در بیان!

    و هنوز توی مزمزه کردن لذت این رویا و بررسی ابعاد سیاسی و روانشناختی این اجازه دادن و گرفتن و غیره بودیم که ضرب شصت اولین گروه های کماندوها روی سر جمعیت نشون داد مسئله اجازه دادن نبوده ، ملت بدون اجازه می خواستن حرفشون رو بزنن مثل تا دو روز قبلش که ئهر کی آزاد بود نظرشو بگه مثل تموم اون روزهای انتخابات مثل روزهای اول انقلاب.

    یادش به خیر 25 خرداد ، امام حسین – آزادی ..همه اومده بودن . سیاسیا ، دانشجوها ، استادا ، هنر مندا ، ورزشکارا ، پیر و جوون ، زن و مرد . چه رویایی بود اون روز!

    یادش به خیر هفت تیر

    یادش به خیر توپخونه

    یاد همه اون لحظات ” لذت “و “وحشت “. ” لذت ” اینکه باور کنی که می تونی بی ترس و واهمه حرفتو بگی و منتظر اجازه کسی نمونی و” وحشت ” اینکه هر لحظه ممکنه سر از نا کجا آباد در بیاری

    چه زود گذشت اون روزهای به یاد موندنی. هنوزم که هنوزه هیچ چی به شیرینیه اون لحظات با هم بودن برای اعلام اینکه ما مردم چی می خوایم نبود و نیست!

    چه لحظات سنگینی بهمون گذشت وقتی نداها و سهراب هامون رفتن !

    وقتی دوستا و رفقا مون سر از اوین و زندان در آوردن!

    وقتی با سرای شکسته و دست و پای مجروح برگشتیم خونه هامون !

    چه زود گذشت اون روزای تلخ و شیرین

    و این درس تاریخه که تا روزهای سخت و تلخ رو نچشی روزای شیرین هیچوقت نمیاد

    شاید بگین به همه این حرفا ما به هیج جا نرسیدیم ، شاید هم درست بگین، اما شاید هم نه !

    شاید تنها ارزش اون روزا به این بود که باور کنیم که اگه بخوایم میتونیم!

    ارزشش به این بود که مزه اون روزای دوست داشتنی از ذهنمون نره ، یادمون نره که ما هم میتونیم بی ترس از قید و بندها و حسابگریهای روزمره بگیم واقعا تو سرمون چی میگذره و اون رو به زبون بیاریم.

    بگیم که از سرزمینی که توش دروغ و نیرنگه بیزاریم

    دوست داریم هموطن هامون همه سالم و شاداب باشن

    نه فقر باشه ، نه بیکاری

    نه اعتیاد ، نه خود فروشی و نه خودکشی

    ..

    ..

    و حالا دو سال از اون روزا گذشته

    حالا ، ما موندیم و روزهای خالی از آرزو ، خالی از خواستن و با هم بودن

    روزایی که فقط به پشت سرمون نگاه میکنیم و حسرت اون روزا رو می خوریم

    و شاید بعضی هامون دارن خودشون رو برای روزهای شیرین دیگه آماده می کنن.

    برای اون روزا باید خوند و خوند

    باید یاد گرفت ، از خودمون ، از گذشتمون ، از بقیه آدما توی کشورای دیگه

    باید کم کم بیشتر و بیشتر بدونیم چی می خوایم و چی نمی خوایم

    کی حرفاش حرف دل ماست و کی نه

    به کیا اعتماد کنیم و به کیا نه

    چطور ی یاد بگیریم با هم باشیم و با هم فکر کنیم و با هم عمل کنیم

    به قول اون عزیز شبکه های اجتماعیمون رو درست کنیم

    من یه چیزی ته دلم میگه یه روز میشه ما باز دوباره همه با هم دست در دست بشیم

    و باز بتونیم بی ترس و واهمه بگیم چی می خوایم

    اون روز دیر نیست

    فقط باید یه بار دیگه باور کنیم که ما میتونیم !

    س. ب

    بامید روزی که .
    دیگر زندانی سیاسی نداشته باشیم
    مطبوعات آزاد داشته باشیم
    انتخابات آزاد داشته باشیم

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 1:33 ب.ظ پاسخ داد :

    قشنگ بود…ممنون


  3. فرحناز در 11/29/05 گفت :

    کاش این پست رو نمی نوشتی، تو خیلی قوی تر از این هستی که بخوای حرف های یه شخص معلوم الحال رو توجیه کنی.

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 4:42 ب.ظ پاسخ داد :

    توجیه!!! نبوده
    و اصن جواب دادن به این شخص جز پ.ن خاصش مد نظر نبوده
    یه پست عمومیه در مذمت بت سازی


  4. Never Land در 11/29/05 گفت :

    / فیلتر لطفن/

    برای جواب دادن مجبور بودم عمومیش کنم
    دگمه سرچ اون بالای وبلاگ سمت چپه
    ——————————————————————
    من که اخرش نفهمیدم که چی عمومی شد !
    اما … نمی دونم بگم نگم ایا ؟ گفتن بهتر از نگفتن است Grin

    مجید جان دلبندم عزیزم جیگرم نفسم … به خداوندی خدا دگمه سرچ بالای وبلاگ سمت راست ه Big Smile
    بگو که من اشتباه میکنم و چشمم خطای دید داره … احتمالن تو باید درست گفته باشی نه من =))
    برای یه لحظه درمورد خودم دچار تشکیک شدم !!!

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 4:44 ب.ظ پاسخ داد :

    من که نفهمیدم این کامنت عمومیه یا خصوصی؟
    اگه خصوصیه بگو که برش دارم


  5. پ.ن: دقیقاً!


  6. ونداد در 11/29/05 گفت :

    چه قدر من با نوشته های نقطه مشکل داشتم…………من که اصولا هیچ کاری به روابط دیگران و درگیری هاشون نداشتم یه با از کوره در رفتم و توو وبلاگ آیدا احدیانی واسش جواب نوشتم………..


  7. نقطه کیه ؟شخص خیلی خاصیه ؟

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 5:25 ب.ظ پاسخ داد :

    یک وبلاگ نویس که ظاهرن تاریخ مصرفش گذشت

    tara در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 9:33 ب.ظ پاسخ داد :

    خانم ویولت میشه آدرس وبلاگشو بزاری برای امثال من که نمیشناسیمش
    کنجکاو شدم

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 10:08 ب.ظ پاسخ داد :

    دیگه نمی نویسه که بخوام آدرسش رو بگذارم


  8. Never Land در 11/29/05 گفت :

    ایول …………. Grin

    – دیگه دوستم نداری ؟
    – عزیزم…اینکه من تو رو دوست دارم اصلن به این معنی نیست که نمی تونم ازت متنفر باشم ! Big Smile

    اگه این طور باشه که جناب نقطه به چالش کشیده شد !
    از اون جایی که صاحب وبلاگ یعنی شخص شخیص نویسنده در این پست طی اقدامی ناگهانی و انتحاری دست به تحریک پاره ای از هیجانات زده …. بعد از این باید منتظر پس لرزه های انفجار انقلاب هیجانی از نوع نقطه باشیم !!! کم هم زیاد است …. (طبعن انفجار زیر پوستی ما!)

    دیدم تو کامنتدونی اون پست بحث برانگیز جناب نقطه از اینجانب تقدیر به عمل اورده.این بود که از سوی من جوابیه هم ارسال شد….
    اما عجیب این که منم متقابلن از نقطه بسیار اموختم…اغراق نمی گم
    قابل تحسین ه که نقطه دوست داره به همه چی گیر بده یا همه رو به شک بندازه….
    كسانی كه بر عكس عقربه های ساعت می چرخن و از این جهت که شبیه خودم هستن تحسین می کنم
    اما طرز روش بیان ادما متفاوت به نظر میاد.این ه که در مقابل کنش منفی به عقل و شعور مخاطبان حاضر در صحنه واکنش منفی هم نمایان می شه….

    اونی که گفت “برای کشتن هر ایده‌ای تنها کافی ست ان را مقدس جلوه دهی” خیلی درست و به جا گفته…هر پدیده‌ای که نقد نشه به مرور زمان به نابودی می رسه
    قاب عکس خالی و بزنم رو دیوار به امید ساخت مقدسی دیگر….و این است پایان سایه روشن
    بدون اغراق من اما بودم همون قاب عکس خالی رو هم بر می داشتم

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 5:23 ب.ظ پاسخ داد :

    من کامنت تو رو به این معنا می کنم که عشق نقطه به من!!! مورد نقد قرار گرفته تا مقدس نشه.


  9. Never Land در 11/29/05 گفت :

    خصوصی
    بله – خصوصی بود البته
    من غلط کنم این و عمومی بگم


  10. ب-52 در 11/29/05 گفت :

    معرف حضور, صحیح نیست.
    معروف حضور صحیح است. امیدوارم در برابر این یادآوری جبهه نگیری و مثل دیگران که ازشون انتقاد میشه نگی ” میخوام اینجا راحت باشم و هرجور دلم خواست بنویسم!”
    فقط یک توصیه دوستانه بود.


  11. مدیر سایت در 11/29/05 گفت :

    تـف به معلوم الحالی که با چند شصیت متفاوت داره کامنت میزاره و گاها صحبت هاش رو از این طریق تایید میکنه … این اعمال و این لحن سخن نیازی به پاسخ نداره … همون تـف کفایت میکنه .

    یک دوست در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 10:25 ق.ظ پاسخ داد :

    جناب ِ مدیرِ سایت ، اگر کمی شناخت داشتین میدونستین نقطه آدم ِ رک و صریحیه و در عین حال که حرفش رو مستقیم و گاهی گزنده میزنه ، ولی هیچ وقت با اسم دیگه ای نمینویسه و در ضمن از حرف های زشت هم خوشش نمیاد. کامنت های نقطه همون کامنت های دو پست قبل هستند.


  12. naghshi در 11/29/05 گفت :

    سلام ویولت عزیزم . دوستت دارم همیشه و با تانی . به اهستگی. نمیدانم چی باعث شده یک دفعه عکست بره روی دیوار مخاطب خاص . و بعد بیاد پایین قاب خالی اویزون شه. !! ادم ها دلایل خودشونو دارن. جدی نگیر عزیزم.
    امید وارم روز به روز بهتر شدنت را ببینم. ببخش کامنت هام کم شده وضع مه جبین و نت خیلی خرابه زنگ زدم بهت 5 شنبه.

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 10:14 ب.ظ پاسخ داد :

    فهمیدم و ببخش که برنگردوندم-دوستت دارم


  13. Never Land در 11/29/05 گفت :

    عجب همبستگی مثبتی هست بین فکر نکردن و شاد بودن!
    مکانیزم های فیلترینگ بسیار قوی سریعن کمترین نشان از تمدن و شعور را تشخیص داده و مانند گلبول های سفید به ان حمله ور می شوند!

    در شرایطی که علم روان پزشکی گام های بلندی در زمینه ارتقای تشخیص و مداوای انواع بیماری های روانی برداشته دیگر اجباری به تحمل درد و فشار ضایعات حاصل از روان پریشی ان هم از نوع خاک روبه ها نیست!

    نه چون انسان ‌زاده شده‌ای،
    بیشتر به خاطر این است که بیش از ان چه هست جدی می‌گیری این تصادف را…که انسان‌ زاده شده‌ایBig Smile
    خداوند عقده های روانی را درمان فرماید


  14. آسمانی در 11/29/05 گفت :

    خاطره ای فراموش یه قاب عکس خالی
    پشت غبار اندوه تبسمی خیالی
    چیزی ازم نمونده جز یه نگاه ساده
    یه آسمون سرد و یه بغض بی اراده
    تنها امیدم اما بودن و موندن توست
    چراغ کلبه ی من حضور روشن توست
    با اون نگاه گرمت پنجره ها رو وا کن
    از توی تاریکیها بازم منو صدا کن
    منم وبلاگ نقطه رو دوست داشتم به خاطر فضایی که داشت و به خاطر کامنت گذارانی که خوندن نوشته هاشون غذای روح چندین روز من بود…هیچ وقت پست دراژه رو فراموش نمیکنم و کامنت بسیار تاثیر گذار مونا…همون مونای دلفریب که بعد از مدتی به خاطر تغییر سبک نوشتاری و محتوای پست های نقطه دیگه پیداش نشد…
    چند وقت پیش پستی نوشتم در مورد انسانها و اونها رو با تابلوهای نقاشی و انواع خوردنی ها مقایسه کردم…وقتی میخوام بنویسم کمتر فکر میکنم تا کلمات از سرم نپرن بیرون…برای همین اغلب میبینم که کلی نیاز به ویرایش داشته اما میذارم همنطور بمونن…نمیدونم تنبلیه یا چیز دیگه….کپی میکنم همینجا:
    کسانی که شیمی خوندن میدونن وقتی دو اتم که میخوان با هم پیوند شیمیایی تشکیل بدن به هم نزدیک میشن ابتدا جاذبه های مختصری در سیستم به چشم میخوره زمانیکه به یک حد خاصی میرسن بیشترین میزان جاذبه بین الکترونهای یکی و پروتونهای دیگری ایجاد میشه
    اون حد خاص که بیشترین میزان جاذبه رو باعث میشه به فاصله پیوندی معروفه. فاصله ای هست که دو اتم بیشترین میزان جاذبه رو دارن و به اصطلاح باهم پیوند برقرار کردن. حالا اگه نیروی خارجی وجود داشته باشه که دو اتم رو وادار کنه که بیشتراز این میزان به هم نزدیک بشن ایندفعه دافعه شدیدی بین هسته های دو اتم که هر دو مثبت هستند پدیدار میشه که باعث ایجاد فاصله و در نهایت شکست پیوند میشه گاهی به این فکر می افتم که ما آدمها هم فاصله پیوندی با اطرافیانمون داریم اگه تا حد خاصی به هم نزدیک بشیم برای هم جاذبه داریم و پیوند برقرار می کنیم حالا هر نوعی که فکرشو بشه کرد:زناشویی دوستی یا هر چی… اما اگه بیشتر از اون حد قانونی به هم نزدیک بشیم سیستم میپکه!
    حالا یکمی از فاز علمی بیاییم بیرون و جامعه شناسی و انسان شناسی رو تو وادی هنر توضیح بدیم مثلا نقاشی:
    بعضی آدمها مثل رنگ روغن هستند از دور اشرافی مجلل و چشمگیرن ولی از نزدیک لکه هایی هستند که هیچ جاذبه ای نداره….عده ای دیگه مدادرنگی هستند از دور ای بد نیستن ولی از نزدیک که بری تو بحرشون عاشقشون میشی…. یک عده دیگه آبرنگ هستند که روح و لطافت خاصی دارن ولی اگه کسی اهل ظرافت نباشه تو نگاه اول هیچ جاذبه ای رو تو این آدمها نمی بینه.
    بعضی هم سیاه قلم هستند اصیل و عمیق دیگه هر کسی نمی تونه از خیره شدن به اون لذت ببره ولی نمیتونه منکر اصالتش بشه
    عده ای هم پاستل هستند شاد… ساده…. ناز و آروم
    آخ آخ بعضی ها اما……….مینیاتورن از دور یا نزدیک فرقی نداره فورا اون پیوند شیمیایی برقرار میشه دافعه پروتونها هم کشک!!!!!!!!!!!!
    حالا از منظر شکم نگاه کنیم : بعضی مثل میوه هستند سرشار از ویتامین ث
    هر وقت بخوری شنگول میشی و پر انرژی وقت خواب نباید بخوریشون چون سرحال میایی بیخواب میشی
    بعضی مفیدن مثل شلغم ولی آدم تا مجبور نشه نمیره طرفشون
    بعضی ها اگه هم زمانی خوشمزه بودن حالا دیگه تاریخ مصرفشون گذشته و باید از کنارشون بگذری
    یک عده هم هله هوله ن ته دلتو میگیرن ولی ارزش غذایی ندارن
    یک عده هم دیزی هستند ارزش غذایی دارن مقوی هستند ولی بعدش برای هضم کلی باید زحمت بکشی بیحال بشی و کلا بی خیالش بشی بهتره
    بعضی ها کیک یا شیرینی هستند به زندگیت رنگ و بوی خاصی میدن فضا رو برات قابل تحمل می کنن ولی جای یک وعده اصلی رو نمی گیرن
    برای من هم معدود آدمهایی هستندکه مثل نون و پنیر و سبزی و گردو و چایی تازه دم هستند هم وعده اصلین هم ویتامین ث دارن هم سنگین نمیشی با خوردنش وهم مقوی هستن
    از این چیزا که بگذریم بعضی ها مثل هوای تازه میمونن مثل نفس عمیق
    منم مثل ویولت عزیز میگم کاش ما آدمها رو همونطور که هستن بپذیریم نه فقط به خاطر اونها که مهمتر از همه خودمون هستیم تا بعدها با دیدن چیزهای ناخوشایند به زعم خودمون یا ندیدن صفات دوست داشتنی قدیمی در اونها شوکه نشیم…

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 10:13 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون از یادآوریت


  15. عمه خانم در 11/29/05 گفت :

    مثل اینکه اکثر دوستان جزئ رو گرفتن و اصل رو نمیبین ، حرف عشق نقطه به ویولت نیست ، حرف، حرف بت سازی و بت پرستیه، کاملا با ویولت موافقم ، بنظر من ویولت یک موجود پرفکت نیست فقط یک انسانه ، مثل بقیه انسانها با تمام انسانیتش ، با خوبیهاش و نواقصش ؛ همین ، بدون هیچ ادعایی، بدون هیچ توقعی ، بدون هیچ درخواست فوق بشری !

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 10:11 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون از تذکر لپ مطلبتSmile


  16. عمه خانم در 11/29/05 گفت :

    ب-52 ، عزیزم همون معرف حضور درسته Smile

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 10:07 ب.ظ پاسخ داد :

    ای بابا،پس الکی گوش دادم و عوضش کردم؟


  17. تـــــرانه در 11/29/05 گفت :

    باز ایشون تصمیم به نوشتن گرفتن و کامنت دونی تو بهترین جا برای تبلیغ ِ !! همین می تونم بگم فقط .
    ویلی دو شب پیش خوابتو دیدم الان یادم اومد، تو یه سالون زیبایی کار می کردی -یا سالون داشتی – رو پای خودت محکم و استوار واستاده بودی- ماشالا- و عین ابرو بر داشتن به زیر دستات هم امر و نهی می کردی .. این و بکن اون و نکن و از این حرف ها ! همه داشتن واست دست و پا می شکوندن .. ابرو بر می داشتی ها ، تمیز و مرتب ! حیف تا نوبت من شد از خواب بیدار شدم : ) !

    violet در تاریخ می 29th, 2011 ساعت 10:10 ب.ظ پاسخ داد :

    با جمله اولت موافقم
    برای من مهم نیست-خیلیها اینکار رو کردن-نقطه هم روشون Grin

    یک دوست در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 10:26 ق.ظ پاسخ داد :

    وبلاگش رو بست . دلت خنک شد ویلی؟ تو پر بازدید ترین وب این مملکت نیستی که انقدر به خودت مغروری ویلی جان .

    یک دوست در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 10:30 ق.ظ پاسخ داد :

    چرا در پست هایی مثل یک اشتباه و یک سوال و این ها که نقطه کامنت گذاشت و کامنت هایش در میان ِ حرفهای بقیه ، انقدر درخشان بود کسی حرفی نزد. حالا که دوستت ندارد جنجال میکنی؟
    بهرحال ویولت عزیز، خودت میدانی نقطه چقدر حساس است و به خاطر همین کامنت بالایی و جواب ِ نه چندان زیبای شما ، دوباره وبلاگش را بست .
    شما مسئول ناامیدی و اندوه من و کسانی هستید که از برگشتنش خوشحال شده بودیم.

    ساتین در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 7:55 ب.ظ پاسخ داد :

    ای بابا! ویولت می بینم یه چیزی هم بدهکار شدی! شدی مسئول بسته شدن وبلاگ نقطه؟!

    violet در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 7:59 ب.ظ پاسخ داد :

    مهم نیست-واسه حرف مفت مالیات نمی گیرن-7سال وبلاگ نویسی و دیدن همه رقم خواننده و همه جور آدم سبب شده که من یه گوشم در باشه یکی دروازه


  18. ستاره** در 11/29/05 گفت :

    دوس داشتم بدونم نظرت چيه در موردش،من اصلا نوشته هاشم دوس نداشتم مثه اينكه توجيه كني رفتارتو وبگي همه ي اون رفتارها اگرچه زشت هم باشن موجه هستند!!!! تناقض گويي ش حال آدم رو بد ميكرد البته اينا رو براش كامنت گذاشتم و بهش گفتم!


  19. ساتین در 11/29/05 گفت :

    “کاشکی واقع بین تر بودیم و افراد رو همونجوری که هستن می پذیرفتیم.”

    ویلی باهات موافقم ، نمی دونم چرا اکثر مردم نمی تونند تغییر و تحول کسی که دوستش دارند رو بپذیرند ، حالا تحول و تغییر در هر جهتی که باشه. من هیچ مشکلی با این قضیه ندارم.
    نقطه هم به نظر من دوباره دوست داره بنویسه و البته چالش رو هم دوست داره


  20. تکتم در 11/29/05 گفت :

    نقطه مگه هنوز مینویسه ؟!!


  21. تـــــرانه در 11/29/05 گفت :

    می‌گه:
    خرداد ۸, ۱۳۹۰ در t ۱۶:۴۴

    من که نفهمیدم این کامنت عمومیه یا خصوصی؟
    اگه خصوصیه بگو که برش دارم

    ویلی این و واسه کسی خصوصی نوشتی یا تو صفحه ی اصلی کامنت ها نوشتی ؟ می بینم چون که همش داره میره زیر کامنت من ! فکر نکنم مخاطبش منم اما داره میره اون ته .. گفتم شاید خصوصی نوشتی و اینجوری نشون داده میشه نمی دونم والا ! این اولین بار نیست یه دفعه دیگه هم همین جوری شده بود .


  22. Never Land در 11/30/05 گفت :

    خصوصی

    معرف حضور درست بود
    همون اول به خودم گفتم معرف کجا و معروف کجا ؟؟؟
    شایدم معروف حضور برای خود اون ادم بوده !! Big Smile

    این روزا دیگه به عقل خودم هم شک می کنم !!!
    تو دلم به اون ادم که این تذکر اشتباه رو داد کلی بد و بی راه گفتم


  23. نازی ی در 11/30/05 گفت :

    نقطه جان تمام بت های عالم 1 روزی شکستن، تو زندگیت اگه همینطوری بخوای بت سازی کنی نه فقط قاب عکس ویلی بلکه قاب عکسای دیگه ای رو هم باید خالی آویزون کنی . نه؟ 1 کم فکر کن!!!


  24. نازی ی در 11/30/05 گفت :

    بهmandana
    عزیزم یاد همه ی اون روزا به خیر ولی وقتی به بهایی که براش دادیم فکر می کنم و همه ی آرزو هایی که نقش بر آب شد.و همه ی ا.. اکبر ها گریه ها و خنده ها و ضربه ها و زخم ها وجون دادن ها و حبس کشیدن ها و فریاد زدن ها که عقیم موند نمی تونم بگم اون روز دور نیست


  25. بهروز در 11/30/05 گفت :

    یادمه همین نقطه یه زمانی تو وبلاگش لینک آتیش زدن یه روصپی رو گذاشته بود.صحنه ای بود از ریختن الکل رو بدن یه زن و آتیش زدن اون و دو تا مرد که اجازه نمی دادن که این زن بلند بشه و دست و پاش رو به شدت گرفته بودن.واقعا وحشتناک بود.و این شبهه انسان روانی کلی از این صحنه لذت برده بود!هنوز هم گاهی اون صحنه تو ذهن من میاد و از ته دلم این آدم رو نفرین می کنم.

    یک دوست در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 1:21 ب.ظ پاسخ داد :

    جناب بهروز. قطعا نقطه آن زن را آتش نزده و کاری هم از دستش در جهت ممانعت از ان بر نمی آمده است . فقط احساسش را بیان کرده است . و هیچ کس را نمیتوان به خاطر احساساتش سرزنش کرد.
    در ضمن نفرین اگر بی دلیل باشد به خود نفرین کننده برمیگردد. مراقب باشید.


  26. شبنم در 11/30/05 گفت :

    من به هیشکی و این بحثا کاری ندارم
    مهم اینه که من عاشق مامیمم نه؟


  27. گلي در 11/30/05 گفت :

    سلام ويولت عزيزم

    ببخشيد ميشه لطفا به وبلاگمون بياييد و مارو راهنمايي كنيد
    و اگر امكان داره از دوستانتون(به خصوص دوستاني كه كم و بيش درگير ام اس و ماجراهاش هستند) هم بخواهيد كه ما رو راهنمايي كنند؟!


  28. با این پست وبلاگت را از جذایبت داری در میاریا…
    بیخیال نقطه شو مهمه؟؟


  29. احسان در 11/30/05 گفت :

    Big Smile))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))) اکثر پدیده ها از نزدیک خیلی مزخرف تر از اوون چیزی هستند که از دور به نظر میرسن و این یعنی خطای فهم انسانی … سعی کنیم باهاش کنار بیایم و انسان باشیم


  30. Never Land در 11/30/05 گفت :

    خطاب به مقامات طراز اول ناامید از پلمپ خونه “نقطه” و گیره بودن به نویسنده این مکان به عنوان عامل مقصر و و ادمایی که به دلایل مختلف اصلن تو این باغ نیستن!!
    اساس و قانون علم هم زیر و رو شد….اندکی فلسفه می چسبد!

    ان طور که من اجتهاد کردم، منظور اصلی در رابطه‌ با مفهوم “قدرت” است.قیاسی مع‌ الفارق.چرا که اصولن این دو از یک جنس نیستن که بخواهند با هم مقایسه شوند!
    میزان برقراری ارتباط متکلمین یا نویسندگان با مخاطبان‌ شان، با میزان زمینه‌ها،فرض‌ها و انتظارات مشترک میان‌ شان نسبتی مستقیم دارد…هر چقدر این اشتراکات بیشتر و زمینه‌ ها و بافت‌ ها مشخص‌تر،انتقال و درک مفاهیم اسان‌تر ….

    “دیده شدن” این اولین نشانه‌ بحرانی شدن چیزهاست….انچه که به چشم می‌ اید و در نظر گرفته می‌شود،چیزی است که دیگر در جایگاه سنتی و همیشگی خود قرار ندارد!

    “بزرگترین امید آن است که امید را به قصد کشت کتک بزنیم” Wink
    امیدوار بودن الکی انسان ها را از تلاش باز می دارد !!

    * زیباترین ستایش نثار کسی که کاستی هایم را می داند و باز هم دوستم دارد Smile


  31. یک خواننده در 11/30/05 گفت :

    سرکار خانم ویولت

    نمی شه شخیصیتِ آدم ها رو به راحتی از روی نوشته هاشون شناخت، به خصوص زمانی که شما می نویسید، بدونِ این که شناخته بشید. شاید این که نقطه عنوان کرده وبلاگِ شما در گذشته رنگ و روی دیگه ای داشته علتش اینه که شخصیتِ حقیقی ِ شما کمتر در بین ِ خواننده های وبلاگتون شناخته شده بود و این ناشناس بودن به شما اجازه ی رُک بودن و راحت تر صحبت کردن و در جاهایی راحت تر انتقاد کردن رو می داد اما به مرور و با شناخت شخصیتِ حقیقی شما توسط ِ خواننده هاتون احساس می کنم شما مجبور به رعایتِ یک سری نکات در نوشته هاتون شدید که این باعث شد اون رُک بودن توو نوشته هاتون کم رنگ تر بشه و کم تر موضوعاتی که بحث رو به چالش می کشند، بنویسید و به دنبال ِ اون نوشته ها و کامنت ها یک سیر ِ نزولی رو طی کرد.

    این که نقطه در بلاگش خیلی رُک می نویسه و به گفته ی بعضی از کامنت گذارها بددهنه، شاید علتِ اصلیش همون ناشناس بودنش باشه. ناشناس بودن در نوشتن، به آدم آزادی عمل می ده. باعث می شه در دنیای واقعی کسی شما رو از روی نوشته هاتون قضاوت نکنه و شما هم در زمان ِ نوشتن، نیاز به مراعاتِ حال ِ بقیه نداشته باشید. مطمئنن اگه من، شما و دیگران شخصیتِ حقیقی اون رو در این مدت می شناختیم هرگز پُست هایی این گونه که همه رو وادار به فکر کردن و یا انتقاد کردن می کرد، نمی نوشت. شما خودتون چقدر از خوندن ِ وبلاگِ نقطه لذت بردید؟ چه مقدار از مطالب ِ وبلاگش یاد گرفتید؟ چه مقدار توو دلتون نوشته هاش و قلمش رو تحسین کردید؟ چند نفر از خواننده های وبلاگِ شما که اینجا کامنت های مخالفِ برای نقطه می ذارن توو دلشون قلمش و نوشته هاش رو تحسین کردند و پنهانی آفرین گفتند ولی جلوی روش توهین کردند؟

    موافقم که نباید از آدم ها بت ساخت چرا که بت ها یه زمانی می شکنن. حتا اگه خودمون اون ها رو نشکونیم یکی از راه پیدا می شه و اون بت رو به جای ما می شکونه. بعید می دونم که نقطه بتی از شما ساخته باشه که حالا عنوان بشه اون بت شکسته. اگر آدم عکس ِ کسی رو از قاب ِ عکس در بیاره و قاب ِ عکس ِ خالی رو به دیوار آویزون کنه به این معنی نیست که دیگه اون آدم رو دوست نداره، شاید می خواد تصویر ِ ذهنی که از اون فرد داره همونطور دست نخورده باقی بمونه و دوست داشتن تبدیل به تنفر نشه.
    مجیز گفتن و تعریف کردن از آدم ها خیلی راحته. من خیلی راحت می تونم بیام و توو وبلاگِ خودم و یا شما، از شما تعریف کنم و از این راه طرفداران ِ پَر و پا قرصی رو هم به دست بیارم. خیلی راحت می تونم بیام و بگم که با پی نوشتِ شما موافقم و اگه کسی حسش نسبت به شما و این وبلاگ عوض شده مشکل ِ خودشه نه مشکل ِ شما. خیلی راحت می تونم بیام و از شما دفاع کنم که وقتی نوشته های وبلاگی رو دوست نداریم، نخونیم و اون علامتِ ضربدر ِ سمتِ راست رو بزنیم و از وبلاگ خارج بشیم، ولی مهم اینه که شما چه مقدار انتقادها رو تحمل کنید و چه مقدار از این انتقادها در جهتِ بهبود استفاده بکنید. چیزی که باعثِ رشد ِ یه آدم می شه انتقادهاییه که صورت می پذیره نه تعریف ها و تمجیدها.

    این که شما می گید :” الان هم که حست نسبت به من و نوشته ها و وبلاگ عوض شده به نظر میرسه مشکل توباشه،نه من.” به این معنیه که دارید صورت مساله رو پاک می کنید به جای این که اون رو حل کنید. این که کسی عنوان می کنه نوشته های وبلاگتون نسبت به گذشته سیر ِ نزولی پیدا کرده می تونه هشدار یا کمکی باشه برای شما که با توجه به پُرخواننده بودن ِ وبلاگتون، کیفیتِ نوشته هاتون رو بالا ببرید و هم زمان که به خواننده لذتِ یاد گرفتن بیش تر رو می دید خودتون هم حس ِ رضایتِ بیش تری از نوشته های خودتون داشته باشید.

    کامنتی که اینجا گذاشتم نه به خاطر ِ نقطه و نه به خاطر ِ چیز ِ دیگه ایه. شاید علتش چیزهاییه که از وبلاگِ شما و خیلی بیش تر از اون رو از وبلاگِ نقطه یاد گرفتم و شاید هم علتِ اصلیش آشنایی من با وبلاگِ نقطه از طریق ِ وبلاگِ شما باشه.

    violet در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 8:09 ب.ظ پاسخ داد :

    ممنون از نظر قابل تاملت
    موافقم که ناشناسی راحتی در افکار و بیان صریح اون رو میاره

    shadi در تاریخ می 31st, 2011 ساعت 12:18 ق.ظ پاسخ داد :

    salam
    یک خواننده عزیز بی زحمت ادرس وبلاگت رو به من بده . خیلی دوست دارم نوشته های شما رو بخونم .
    منم با کامنت شما موافقم ..
    من از طرز نگارش و استفاده به جای نقطه از کلمات و بازی کردن با کلمات خیلی لذت می بردم . کلماتی توی متن اش بود که من رو وادار می کرد برم کتاب فرهنگ لغت رو باز کنم .
    درکل با سواد بودنش برایم لذت بخش بود .
    هوش بالایی داره


  32. قندون در 11/30/05 گفت :

    (...پیغام خصوصی از طرف شما...)
    خانم ویولت من خیلی وقته شمارو میخونم و به عنوان یه آدم سردو گرم چشیده خیلی قبولتون دارم . یه سوال دارم ازتون شما اگه یه دختر حدود 30 ساله و سالم بودید چطور به دنیا نگاه میکردید ؟ منظورم اینه که چه راهی رو میرفتید چه کارهایی میکردید ؟ سعی میکردید چه فرصتهایی رو از دست ندید ؟ امیدوارم منظورمو درست بیان کرده باشم . اگه صلاح دونستید جوابمو در قالب یک پست بدید . ممنون


  33. toranj در 11/30/05 گفت :

    (...پیغام خصوصی از طرف شما...)
    ویولت جان این کامنت خصوصی می باشد.
    سلام ویولت عزیزم . من یکی ا ز خوانندگان خاموش تو هستم که حتما روزی یکبار باید از صفحه تو رد بشم و بازش کنم وبخونم اما خیلی کامنت گذاری برام سخته . خیلی دوستت دارم و خیلی خیلی بهت ارادت دارم. من عاشق همه اون احساسات نهفته تو هستم و اون همه سعی و تلاشی که داری . عزیزدلم همیشه کامنتهارو هم میخونم از نقطه هم ناراحت نشو. خیلی دلم میخواد بدونم اون جناب نقطه کیه؟ من از ادبیاتش احساس می کنم که … عزیز باشه. اگه درست می گم لطف می کنی و توی وبلاگم یه بله یا نه بگی؟ خیلی برام جالبه که حتما بدونم . ممنونم ویولت عزیزم در پناه حق باشی.
    میخواستم اسمی که مورد نظرم هست روبنویسم ام دیدم ارسال نظر به افراد مخصوصی که اسمشان درج شده می باشد ترسیدم به دست خودت نرسد ویولت جان از این همه اسم نظر خصوصی رو به کی باید بدم من الان ویولت میزنم اما یه ویولت 2 هم هست یه مدیر سایت هم هست کدامش تو هستی؟


  34. niki در 11/30/05 گفت :

    ارسال نظر خصوصی :سلام ویلی جان .چند وقت گیس وب لاگ پیاده رو (آیدا احدیانی)درباره آرنولد و رابطه اش با مستخدمه اش چیزی نوشته بود.نقطه زیرش اینو نوشته بود:نقطه بر این عقیده استوار است که زنها باید بپذیرند که بعد از یک مدت زناشویی ، پوستشان آن طراوتِ اولیه ، صدایشان آن طنین اولیه و سوراخشان آن تنگی ِ اولیه را ندارد ! پس سوراخی دیگر باید جُست که باطراوت تر باشد و خوش تراش تر و خوش طنین تر و البته تنگتر و تر(خیس) تر ! لینکش هم اینه
    http://piaderou.com/?p=480#comments
    تو کامنها بگردی هنوز هست پیداش میکنی.
    بعد لینک این پست و کامنت خیلی بحث پیش اورد تو گودر و همه متعجب بودند.بهتره خودت رو بابتش ناراحت نکنی.اینو خصوصی زدم به خاطر شر و ورهایی که نقطه گفته عمومی نشه .حالا کلمه خوش طنین ترش رو باش………………….


  35. shadi در 11/30/05 گفت :

    salam

    الهی حالت خوب باشه ویولت عزیزم . من مدتی است سرم با فیس بوک گرمه و کمتر به دنیای وبلاگ ها میام از یک طرف هم خرداد است و باید پا به پای بچه درس بخونم .
    گاهی میشینم و مطالب زیبایت رو می خونم .
    نقطه عزیز برای خیلی از دوستان پست می نوشت و حالا شما هم یک پست به او اختصاص دادید .
    اما من گمان نمی برم او شما رو دوست نداشته باشه . به نظر من : باطن مهربونی داره .
    بسته شدن وبلاگش به نظر من به خاطر شما نبوده /او یک پست بسیار مبتذل گذاشت و بعد هم وبلاگش رو بست چون واقعا عریان بودن اصلا زیبا نیست شاید دوباره شروع به نوشتن کنه .
    من زیاد نمی شناسمش ولی فقط می دونم با خیلی حرفهایش موافقم و پشت شخصیت و روح سرکش اش یک انسان خوب و با محبت وجود داره . یک ادم منحصر به فرد
    الله اعلم . /دنیای مجازی =دنیای ناشناخته ای است . اما من همه رو خوب می بینم .
    حرفش رو زیاد به دل نگیر اقایون حرف زیاد می زنند .
    اصل خودت هستی که ما شما ویولت خانم بانوی وبلاگستان رو دوست داریم .
    و من به شخصه بوسه بر دستان شما می زنم .
    عزیزمی و اگر قابل باشم همیشه دعاگون هستم / می بوسمت .در پناه حق

    violet در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 8:02 ب.ظ پاسخ داد :

    بازم میگم این نوشته در مذمت بت سازی بود و کامنت نقطه بهانه نه یک اصل


  36. نمیشه که همیشه یه جور بود.تا بقیه خوششون بیاد.شاید هم موضع اونا عوض شده


  37. محمدرضا ~.~ در 11/30/05 گفت :

    و باز جنگی به پا شد


  38. جهانبخش شکیب در 11/30/05 گفت :

    پس نقطه هم بت شکن شد ؟ ! حالا مراسم به آتیش انداختنش کی ه ؟! منم میام !


  39. امي ن در 11/30/05 گفت :

    خصوصي
    خصوصي

    ميبيني، يه بار ذوق كرديم اولين كامنتيم ببين چه گندي بالا اومد! ويلي تقصير من شد شرمنده به خدا اما نقطه منم هيچي نميگفتم قاطي ميكرد ديگه نه؟! نميدونم خلاصه ببخشيد


  40. toranj در 11/30/05 گفت :

    ویولت میخواستم تو فیس بوک ادت کنم چرا منو قبول نکردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


  41. ساتین در 11/30/05 گفت :

    من خودم از اینکه نقطه نخواد بنویسه و نخواد تو وبلاگستان باشه ناراحت میشم، اما فکر نمی کنم این موضوع تقصیر ویولت باشه

    violet در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 10:20 ب.ظ پاسخ داد :

    اگه تقصیر من باشه باید دنبال مرتبط کردن گودرز و شقایق باشیمBig Smile

    یک دوست در تاریخ می 30th, 2011 ساعت 10:34 ب.ظ پاسخ داد :

    خب پس میتونی مراسم وصلت فرخنده شون رو راه بندازی. چون من سر حرفم هستم.


  42. Jamileh در 11/30/05 گفت :

    Salam, as you replied to “Yek khanadeh”, really it is a challenging comment. I appreciate so much some of the points of her comment. How to benefit the advantages of a critic, even the one that may be without logic and proper evidence? How to increase our capability and tolerance of consideration and thinking about the feedbacks of our action(s)? Also, how to share by enough clarification of the audience, readers, and so on? Whenever there is misunderstanding and the writer is sure about her/his main intention, then one of the most possibilities is the lack of connectivity of info.

    Even thought you provided several times, in a clear manner that what was your intention from this post. Being honest, from my side I did not get it. Besides the main content of post, just look at the title of the post, then the last sentences and even more, after the last comma in the last sentences. It seems to me that you did not reach to the main idea of that specific comment.
    Oh one more note, see this being anonymous is so important. “We are only what we are when no one is looking.” R.C.Edwards

    Then we need to think, judge, suggest, comment and all and all based on this important reality. I reached to this point plenty of times… to the point that when you compare the person’s real life, personality and communications with people around & all activities and all that he/she presents as a look in real world To all that are available in virtual world. You reach to a really not pleasant sense and just want to keep only one. No matter which one, actual or virtual, the former one, is always the mot preferred one. Thanks for sharing, because you bring the availability of several good comments up. Take care and thanks for your very nice greeting over there!! It was just great one in a really proper time.


  43. عسل در 11/31/05 گفت :

    ويولت . ميدوني همين كه نقطه فقط براي تو كامنت ميذاره يعني چقدر براش مهمي و اين كه اين افتخار نصيب تو شده بايد كلي به خودت ببالي.اما تو عوض اين حرف ها وقتي داره خيلي دوستانه عيب نوشته هات رو ميگه اونطور مغرورانه جواب ميدي. شايد خيلي هاي ديگه مثل من فقط براي خوندن كامنت هاي نقطه ميان اينجا و اگر نقطه ديگه برات كامنت نذاره كار ديگه اي نداريم اينجا. خوبه كه قدر تك تك خواننده ها و كامنت گذارهات رو بدوني و با احترام باهاشون برخورد كني. مخصوصا با نقطه .


  44. عسل در 11/31/05 گفت :

    من خودم به شخصه حاضرم نقطه يك كلمه بنويسه براي نوشته هام. حتي اگر فحش باشه .