خلاصه کتاب

“امروز اول اسفند و آغاز ِآخرین ماه سال. همین یک هفته پیش دو جوان تو اغتشاشات!!! در گذشتند و بنا به تقویم امروز، شب هفتشونه…. یادشون رو گرامی نگه داریم.”
کتاب چشمهایش نوشته بزرگ علوی نوشته شده به سال 1331 یکی از معدود آثار ادبی معاصر است که با محوریت یک داستان عاشقانه مرموز که گام به گام گره های اولیه داستان را باز می کند و خواننده را درگیر می کند، با گوشه و کنایه به دوران معاصر خود می تازد، مسلک فکری نویسنده اش را فاش می کند و از یکی از قهرمانان داستان منجی ای می سازد که در دنیای فعلی دیگر جای چندانی ندارد یعنی یک نقاش انقلابی، یک نقاش با دغدغه های توده. اما با وجود اینکه مصادیق عینی داستان را دور و بر خودمان پیدا نمی کنیم چون چهارچوب قصه قوی است و رابطه عاشقانه خوب توصیف شده، در ضمن داستان اصول اولیه یک رمان جمع و جور را رعایت می کند، هنوز خواندنی و جذاب است.
این داستان با شرح نگرانی ها و دلمشغولی های یک دوستدار هنر اغاز می شود که در فقدان یک هنرمند معاصر در تلاش برای حفظ میراث او و گشودن رازهای سر به مهری است که یکی از تابلو هایش در خود پنهان کرده. تابلوئی از زن جوانی که نام آن اثر نام داستان مورد نظر ما است، چشمهایش. استاد نقاش در تبعید مرده، هیچ توضیحی جز نام بر این آخرین یادگار او نیست و بنا به مصلحت زمانه پس از مرگ او و خوابیدن تلاطم های سیاسی، فرصت برای افسانه پردازی در مورد مدل تابلو فراهم می شود و هر جویای نامی سعی می کند خودش را به قصه تابلو مربوط کند و راوی اولیه داستان که ناظم هنرستان نقاشی به جا مانده از استاد است و از آثار او محافظت می کند، بدون توجه به هر شایعه ای به دنبال حقیقت است تا مدل اصلی را بیابد. شرح یافتن مدل مرموز و راضی کردن او به گشودن این راز تقریبا یک چهارم این داستان را به خود اختصاص می دهد و ما بعد از این با راوی ثانویه ای که خود را فرنگیس می نامد آشنا می شویم. این بخش عاشقانه قصه است که چگونه یک دختر نازپرورده با اشتیاق و شور به دنبال میل مبهمی برای بیانگری می گردد و طالب شاگردی استاد نقاش است، اما دنیای استاد که مانند همه هنرمندان کمال گرا آرمانی است او را جذب نمی کند و فرنگیس به دنبال یادگیری هنر نقاشی در چرخه ای می افتد که با خود ویرانگری آغاز می شود و به تمنای فنا در راه آرمانهای استاد ختم می گردد.
در حقیقت استاد در پشت ظاهر هنرمند خود یک مبارز است که بر علیه دیکتاتور وقت مبارزه میکند. شب نامه پخش می کند، از دانشجویان مبارز خارج از کشور حمایت می کند، در تابلوهایش تا می تواند به دیکتاتور می تازد برنامه رسمی برای مبارزه دارد و به خاطر همین هم نمی خواهد در دام دختری بیافتد که راز چشمهایش را نمی داند. راوی ثانویه ما فرنگیس پس از بالا و پائین های بسیار به نزد استاد بر میگردد. سعی می کند با پرشورترین جملات توضیح دهد که چگونه برای رسیدن به عشق استاد از همه چیزش گذشته است.آسایش، خانواده، آینده، امینت و همه چیزش را به خطر می اندازد تا عشقش را ثابت کند و در نهایت از عشقش می گذرد تا او را نجات داده باشد. استاد در تبعید تابلوی چشمهایش را می کشد و در تبعید می میرد. شاید پی به فداکاری بزرگ عشقش برده باشد شاید هم با ندانستن بخش قابل ملاحظه ای از حقیقت به برداشت دیگری رسیده باشد.
این داستان فرمولی تکراری دارد یعنی همانطور که دیدید خط اصلی داستان کاملا آشنا است. ولی مهارت بزرگ علوی در بازگوئی داستان، بسط اوج و فرودها با ریزه کاری های روانشناسانه، خط معمولی قصه را جذابیت می بخشد. قلم بزرگ علوی لطیف و مودب است. به آسانی می توان تمایلات سیاسی او را فهمید. قهرمانانش مصالحه جو و منفعت طلب نیستند. سر پرشور دارند و انقلابی عمل می کنند به خاطر همین هر چه جوانتر باشید بیشتر از این جنبه لذت خواهید برد و وقتی در سالهای بعد به داستان بر گردید جای خالی مصلحت طلبی و کامجوئی را در آن احساس خواهید کرد. یعنی مثل من اگر اول در بیست سالگی این داستان را بخوانید و با هیجان و توصیف های فرنگیس میزان هیجانتان بالا و پائین شود، در اغاز فصل سرد دلتان از اینکه چرا قصه به اینجا ختم شد خواهد گرفت و در ذهنتان فانتزی ای خواهید ساخت از دنیائی که عاشق و معشوق بدون آرمان گرائی هایشان کنار آب کرج از وجود هم لذت می برند و به ریش دنیا می خندند.


نظرات شما


  1. نازی در 11/20/02 گفت :

    ۱۰ روز که دوستم رو بردن برای اينکه خدا بهش صبر و طاقت بده دعا کنين!!!


  2. مريم گلي در 11/20/02 گفت :

    از هفته پيش يكي از بستگان همكار منو گرفتن. يه دختر جوون دانشجو كه هنوزم آزاد نشده. تلفني به خانواده ش گفته كه كار بازجوئيش تموم شده و منتظرن كه اسمشونو صدا كنن…
    ميگن ۵۰۰۰ نفرو گرفتن و طول ميكشه تا يكي يكي پرونده درست كنن واسشون!!!!
    راجع به كتاب بايد بگم كه لازم شد از شوشو بخوام توي كتابهاي قديميش كه اكثرا برگ هاي كاهي داره و توي دوران مدرسه اش از دست دوم فروشي هاي جلوي دانشگاه ميخريده برام پيدا كنه
    دلم لك زده واسه كتاب خوندن
    از دست ني ني گولو
    #tongue
    حال و احوالت اينروزا چطوره؟
    با واكر راه ميري؟
    راستي خيلي وقته كه از دردونه ننوشتي…حالش چطوره؟#flower
    _______________________
    یه ماه فرصت بود.تازه می خوای بگی برات پیدا کنه؟


  3. عطربرنج در 11/20/02 گفت :

    من این کتاب رو وقتی تو دوران راهنمایی بودم خوندم و حسابی لذت بردم!
    اما فکر می کنم استاد ماکان یه کم ترسو بود و بی جهت از فرنگیس می ترسید!
    از فرنگیس و عشق فرنگیس!طوری که بعد از ماجرای اون شب لب سد کرج، وقتی فرنگیس ازش خواست که دوباره خاطره ش رو زنده کنن،ترسید و پا پس کشید…
    درسته فردی سیاسی بود اما می تونست خودش رو با لذت عشق آروم کنه و اینقدر از عشق ناب اون دختر فرار نکنه!
    دختری که با ازدواج با تیمسار و هدر دادن جوونی و زیباییش جون ماکان رو نجات داد و باعث شد استاد به جای جوخه اعدام به تبعید بره…


  4. تیرداد در 11/20/02 گفت :

    این کتاب و چند سال قبل خوندم ولی اصلا یادم نمونده!اون موقع هم نفهمیدم اصلا چی میگفت؟نثرش یه جوری بود!یعنی اگه دوباره بخونم میفهمم؟!


  5. ويولت در 11/20/02 گفت :

    شروع کتاب برای من عذاب آور بود.
    نيست از پرگوئی بدم مياد برام قابل هضم نبود که نزديک به سی صفحه فقط شخصيت استاد رو توصيف کنه تا خواننده اش شير فهم شه#thinking


  6. آفو در 11/20/02 گفت :

    ياد سريالی که هر شب از شبکه سوم پخش ميشه افتادم . ارمغان تاريکی


  7. ندا در 11/20/02 گفت :

    به نظرم داستان خيلی رسمی بود!عشق رسمی!عاشق شدن رسمی!!
    ________________________
    موافقم-برای من قابل لمس نبود


  8. روشنک در 11/20/02 گفت :

    یه مقداری طول کشید تا به نگارش داستان عادت کنم مخصوصا اوایل کتاب. یه مقداری که پیش رفت بهتر شد. به نظرم جمله های ضد و نقیض خیلی استفاده شده بود حالا نمی دونم شاید عمدی بود -یعنی اشخاص داستان اینطور بودن- ولی برا من سخت بود


  9. روشنک در 11/20/02 گفت :

    می رم نگاه می کنم دوباره با چند تا مثال برمی گردم


  10. عطربرنج در 11/20/02 گفت :

    موافق اینم که هرچقدر کم سن و سالتر باشی بیشتر لذت می بری!
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    منم فکر می کنم برای یه نوجوون این مدل عشق تعریف شده ست
    با حال و جامعه نمی خونه


  11. ستاره بامدادی در 11/20/02 گفت :

    چشمهایش بزرگ علوی رو توی دوران سختی خووندم، پر از درد بودم وتو خودم، اثر عمیقی روی من گذاشت و تا مدتها استاد ماکان از خاطرم پاک نمی شد،‌ به نظر من از اون کتاب هایی است که حتما آدم باید دست کم یک بار بخووندش#flower #heart #heart


  12. عطربرنج در 11/20/02 گفت :

    بزرگ علوی قلمش اونقدر تو نوشتن و به تصویر کشیدن این کتاب ،شیرینه که نمی شه زمینش گذاشت!
    درسته اولش هم خیلی کش می آد و هی می خواد یه معما رو مطرح کنه !اما این شیوه بزرگ علویه که اول ماجرا همیشه یه گره وجود داره که با پیش رفتن داستان کم کم دستا رو می شه و راز برملا!
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    باهات موافق نیستم
    یعنی این به قول تو شیوایی قلم سبب نشد که بخوام کتابهای دیگه ایی رو به قلم بزرگ علوی امتحان کنم


  13. روشنک در 11/20/02 گفت :

    قسمت های رومانتیک داستان روان تر بود ولی باز هم تضاد در گفتار و احساس بود که خوندنش رو برام سخت می کرد. به اضافه اینکه از نظر نگارشی انگار بعضی جاها مثلا یه حرف اضافه کم بود …
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    با هر سه شخصیت ماکان و فرنگیس و خداداد خیلی جاها همذات پنداری کردم ولی این سبب نشد بتونم ملاحظات فرنگیس یا استاد ماکان رو درک کنم و تصنعی به نظرم نیاد


  14. شهلا در 11/20/02 گفت :

    من اين کتاب رو حدود ۳-۴ سال پيش خوندمّ. با اين که حافظه ضعيفی ندارم ولی چيز زيادی ازش يادم نمياد.
    اين نشاندهنده اينه که جذابيت و موندگاری لازم رو نداشته حداقل برای من. يادمه اونموقع هم که ميخوندمش پيش خودم فکر ميکردم که بی دليل اين کتاب اينقدر مطرحه.
    ويلی پیشنهاد ميکنم از شاهکارهای ادبی و کتابايی که مردم ميشناسن بيای بيرون و بيشتر تمرکز کنی رو آثار نويسنده هايی که الآن دارن به سختی کار ميکنن و حرفشون به درد دل مردم نزديک تره.
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    خب این شروع بود با یک کتاب شناخته شده و در دسترس همگی و نه چندان گرون


  15. مريم گلي در 11/20/02 گفت :

    فرصت ؟
    من نمي خوام توي مسابقه يا هرچي كه اسمشو ميگذاري شركت كنم
    از خلاصه و تفسيري كه نوشتي خوشم اومد
    حالا چرا عصباني شدي؟
    همينكه با طرز نوشتنت مي توني كساني رو ترغيب به خوندن بكني عاليه
    #flower
    ________________________
    عصبانی نشدم بابا-دوستانه بهت تیکه انداختم#tongue


  16. پسرك تنها در 11/20/02 گفت :


  17. تیرداد در 11/20/02 گفت :

    آخیش!فکر میکردم فقط من چیزی ازش یادم نمونده.چون من واقعا کتابهایی که میخونم خیلی از جزئیات و فراموش نمیکنم ولی این هیچی یادم نمونده بود.برای دوباره خوندنش وقت میذارم حتما!


  18. ویلی جان راستش این کتاب خیلی منو جذب نکرد و واقعا اوایلش خسته کننده بود…


  19. عطربرنج در 11/20/02 گفت :

    بهترین کتاب بزرگ علوی همینه! من کتاب میرزا و گیله مردش رو هم خوندم! اصلا” اینجوری نیست و به داستان کوتاه بیشتر شبیهه!
    اینم بگم که بزرگ علوی یکی از نویسنده های مطرحه ادبیات ایرانه!
    با این حال به قول تو و چند تا از دوستان عشقش یه کم خشک و اتو کشیده بود اما این کتاب ازون دسته کتابایی بود که حسهای خفته آدمو بیدار می کرد!
    بقیه رو نمی دونم اما در مورد من که اینطوری بود! چون 14 سالم بیشتر نبود!


  20. داروگ در 11/20/02 گفت :

    سلام! من مدتیه با بلاگ شما رو می خونم. مطالبتون رو دوست دارم.
    نازی جان من برای دوستت دعا می کنم. برای همه ی زندانی های سیاسی دعا می کنم.
    تین هم ادرس بلاگ منه که مدت کوتاهیه راهش انداختم. بلاگم نوپاست . کسی نمی شناستش. لطفا به بلاگ منم سری بزنیدdarvagkoochooloo.persianblog.ir


  21. دزی در 11/20/02 گفت :

    سلام
    با عطر برنج موافقم
    منم خيلی تحت تاثير ماکان بودم
    ولی به نظر منم بايد عشق ناب اوووون دختر رو جدی می گرفت


  22. فرزانه در 11/20/02 گفت :

    سلام
    من رمان زياد می خونم اما تا حالا اين داستان به تورم نخورده. پيشنهاد ميکنم کتاب جان شيفته رو بخونی. يا کتاب پيرامون اسارت بشر(سامرست موام). من از اين ۲تا کتاب خيلی خوشم اومد.


  23. دات در 11/20/02 گفت :

    بعضی از مردها اینطوریند، (شاید زن ها هم).
    من باهاشون برخورد داشتم، زیبایی طرف مقابل (ظاهری یا باطنی) رو می بینند ولی آرمانشون مهم تر از هر چیزه دیگه ایه.
    این جور آدم ها، حتی اگه ازدواج کنند، هیچوقت به خانواده به چشم الوویت و ارزش اول تو کل زندگی نگاه نمی کنند.
    شاید بشه شهدا رو تو این دسته قرار داد.
    مثلاً صاحب این جمله:
    خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن


  24. ز-ص در 11/20/02 گفت :

    سلام . سالها پیش ُ شاید ۱۵ سال قبل من اين کتاب را خوانده ام . امروز وقتی مطلب شما را خواندم دیدم با چه نثر زيبا و ساده و روان هم داستان را شرح داده ايد و هم ديدگاه خود را .
    ممنون از شما به خاطر معرفی اين کتاب خوب به دوستانی که هنوز موفق نشده اند این کتاب و دیگر آثار این استاد بزرگ را مطالعه کنند
    سلامت باشيد و پايدار
    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
    ممنون ولی نثر و قلم خلاصه کتاب مال من نیست
    و یکی از خوانندگان زحمت ترجمه رو کشیده


  25. Never Land در 11/20/02 گفت :

    شروع کتاب برای توصیف و اشنایی با فضای سیاسی اون زمانه و روحیه مبارز و سرکش نویسنده رو نشون میده.
    این کتاب تنها داستان گیرایی داره با سرنوشت های درام و گاها تکان دهنده
    این کتاب چندین راوی داشت که به شکل هنرمندانه ای انتقال پیدا می کرد.احساساتی که توسط زن ناشناس بیان میشه لطیف و دقیقه.توصیفات جالب و قابل تحسین از جانب نویسنده ای مرد!!!
    نویسنده فعالیت گروه های مختلف جامعه رو مهم نشون میده و این جمله رو تاکید میکنه:”اونایی که فکر می کنن داناتر از اونی هستن که در سیاست دخالت کنن…مجبورن سلطه احمق ها رو بپذیرن”!… یا “اگه از گذشته خود درس نگیریم تاریخ مرتب تکرار میشه”!
    عشق همیشه در جایی متولد میشه که حتی امیدش هم وجود نداره.رابطه استاد ماکان و فرنگیس رابطه ای فكری,اجتماعي و مبارزاتي بوده.
    به گفته صریح فرنگيس,استاد ماكان شناخت درستي نسبت به اون نداشته و اون و اشتباه شناخته.پس عشقي هم كه بر مبنای اين شناخت خطا به اون احساس مي كرده عشقي كاذب بوده,نه عشقي حقيقي.
    اين كه ادم ها با سطح سواد های مختلف مي تونن برای هم جالب باشن, يا با هم حرف های زيادی برای گفتن داشته باشن هم نظر درستيه.
    نکته جالب کتاب توصیفاتی درمورد مبارزان و سرکوب های حکومته.درست همانند انچه شاهد هستیم؟!
    نویسنده نگاه تحقیرامیز داره به خرافه های دینی که مردم و خفت کرده و ازشون موجوداتی بی تحرک و خوار ساخته.
    بزرگ علوی خودش از بنیان گذاران حزب توده بوده.معلوم نیست این نگاه تحقیرامیز علوی برای مبارزه با ستم و خرافات بوده یا مبارزه با مذهب؟…
    نویسنده تو این کتاب به شکل اشکاری بی طرف نیست! و من این و دوست ندارم.
    شخصیت این استاد نقاشی من و یاد استاد کمال الملک می ندازه
    ولی زیباترین انتخاب عنوانی که برای یک کتاب دیدم همین عنوان بوده.
    چقدر طولانی شد#winking
    من این کتاب و در 20 سالگی خوندم و الان 22 سال دارم _
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    چقدر قشنگ توضیح دادی.اعتراف می کنم از این منظر و اینطورموشکافانه نگاه نکرده بودم


  26. محیا در 11/20/02 گفت :

    #thinking بدم نيومد از کتاب ولی خيليم واسه من جذابيت نداشت! ويولت جان می خوای اول يه سرشماری کن ببين حدودا چند نفر تو اين مدت خوندنش ؟! به نظر من يه ماه خيلی زياد بود واسه يه کتابی با اين حجم
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    موافقم که مدت طولانی بود
    ولی قبول کن که یه دعوت اینترنتی زمان بیشتری می خواد تا حقیقی


  27. رونالی در 11/20/02 گفت :

    پيام خصوصی:سلام
    منم عاشق اين کتاب شدم
    راهنمائی بودم و کلی کيف ميکردم از خوندنش
    دوست شيم؟
    _________________________
    چرا خصوصی؟
    اگه منظورت با تبادل لینکه،نه


  28. ندا در 11/20/02 گفت :

    خب اين داستان شايد برای کسايی که اطلاعات تاريخی سياسی شون به طور زنتيکی !!!(و نه صرفا از لحاظ علمی)بالاست خيلی ميتونه جذاب باشه…من خودم زياد با کتابايی که با سياست يه زمان خاص اميخته شده ارتباط برقرار نميکنم چون هيچ درکی از فضای اون زمان ندارم …و دیگه اینکه…
    به نظرم استاد ماکان همونجوری که فرنگيس خودشو به اون شناسونده بود اون نقاشی رو کشيده بود و از طرف فرنگيس اين شناخت زياد راضی نبوده گويا…یعنی فرنگیس دوست نداشته اینجوری پیش ماکان شناخته بشه و این موضوع خیلی اذیتش میکرده تا حدی که آخر تصمیم بگیره که اصلا منکر بشه که اون صاحب اون چشماس!
    نمیدونم تونستم منظورمو برسونم یا نه.


  29. ستاره در 11/20/02 گفت :

    منم تو غمت شريکم همراه…#flower
    نمی دونم تا کی اين مرگ ها ادامه داره… تا کی بايد شاهد زير خاک رفتن جوون های شاد دوره انتخابات باشيم……..
    به اميد پيروزی حق بر باطل…
    ________________________
    به امید اون روز


  30. اولين شهيد ۱اسفند
    براثر شليک گلوله در ميدان ۷ تير تهران


  31. عمو جون در 11/20/02 گفت :

    من اين کتابو سال ۱۳۷۳ وقتی سوم دبيرستان بودم خوندم و چيزی که فکر منو ازار داد تحويل نگرفتن فرنگيس توسط استاد بود که فکر ميکنم نويسنده درست موشته بود چون مردها عموما زنهای با اختلاف سنی زياد با خودشونو زياد حساب نميکنن و اين چيزی بود که نويسنده موشکافانه بيان کرده بود
    کتاب ورق پاره های زندان از همين نويسنده برام جذاب تر بود چون وارد فضای بين روابط يک زندانی سياسی با همسرش ميشه و نامه هايی که براش از زندان ميفرسته که واقعا احساسات يک مرد زندانی رو نسبت به همسرش زيبا بيان ميکنه
    کتاب ديو ديو از اين نويسنده هم در حد ساير اثرهاش نيست و راجع به تحولات تاريخی ايران در موقع حجوم اعراب و مبارزه ايرانيان مينويسه


  32. یلدا در 11/20/02 گفت :

    ویولت جان سلام.وبلاگ حسین قدیانی رو خوندی؟فاجعه ست…همشون آدمکشند انگار…برای قرارهاشون که میخوان برن یاد آوری میکنن که قفل فرمون یادتون نره…بعد این قرار هاشون مثلا 25 بهمن یا امروز بوده. وحشی گری هم حدی داره به خدا…اینا کی ان؟چی ان؟ خدایا نجاتمون بده. آدمخور و آدمکشند … بوس برای ویولت و بوس برای ساتین…( مشخصاتم پاک شه لطفا…اگر صلاح ندونستی اسم وبلاگ این یارو ی مخ لس رو هم پاک کن.خواستم خودت بدونی)


  33. پارميدا در 11/20/02 گفت :

    ویولت راست ميگه منم ديگه جذب نثرش نشدم که کاراش رو دنبال کنم نميدونم چرا اما اون طوری که تعريفش رو شنيده بودم نبود.حداقل برای من.
    شايدم برای اينه که ديگه اين قصه ها برامون کمرنگه… تصورش سخته مخوصا با اين اوضاع که فکر جوونا مشغوله.


  34. Never Land در 11/20/02 گفت :

    میگم خانم ویولت ای کاش میشد همه همزمان با هم در یک صفحه دیدگاهمون و به اشتراک بذاریم*
    اما خوب بعضی ها جنبه ازاد روی ایر اومدن و ندارن!!!#thinking


  35. خودش در 11/20/02 گفت :

    کتاب کتاب خوبيه!لااقل اون قدر جذبش شدم که نتونستم بذارمش زمين!
    حتی فضاهای مبارزاتی رو طوری تصوير می کنه تا منی هم که در اون دوران نبودم بتونم تصوير درستی رو مجسم کنم!
    شخصيت ماکان رو به عنوان يک جنتلمن می پسندم و با نظر دات(کامنت ۲۳)موافقم!(یادش گرامی)!!!
    و از شخصيت فرنگيس و اين که خيلی راحت شخصيت مادرش رو با افه های روشن فکری زير سوال می برد و اوصافی چون امل رو درخورش می دونست حالم به هم می خورد…
    اگه هم فرنگيس در انتها اون فداکاری(!!!)رو کرده وظيفه اش رو در قبال عشق انجام داده!عشفی که مدعی به وجودش بود و صد البته بر عکس ماکان در اولويت تمام اهداف و اعمالش!
    فرنگيس فقط وظيفه اش رو انجام داد که اگه غير اين بود برای احساسش نسبت به ماکان به کار بردن عشق زيادی زياد بود…
    فرنگيس تا قبل از برگشتن به ايران و وارد کارهای مبارزاتی شدن اصلا ادم واقع بينی نيست!
    نمی خواد اونی باشه که نشون می ده
    و اين ماکان ه که پرده از واقعيت می کشه!واقعيت ه چشم هايش!
    چشم هايی که در اولين برخورد بعد سال ها در سالن سينما می بينه!
    واقعيت چشم ها تا اون روز همونيه که ماکان کشيده (چيزی که فرنگيس انکار می کنه!)
    و اما وقتی عشق وارد می شه!
    تغيير می ده هر ان چه که بايد را…
    حتی چشم هايش…


  36. غریب آشنا در 11/20/02 گفت :

    منم با عطربرنج کاملا موافقم،این کتاب رو هم وقتی سوم دبیرستان بودم خوندمش، بقول ممو حس های نهفته و خفته رو تو آدم بیدار میکنه…#heart


  37. ساتين در 11/21/02 گفت :

    ويولت الان نا ندارم راجع به رمان چيزی بنويسم
    فقط گفتم يه سلامی به تو دوست خوب بکنم و اظهار لطف و محبت خانم يلدا رو پاسخ بدم
    خانم يلدا کتاب قلعه حيوانات رو خونديد؟ يادتونه ناپلئون يه زمانی که هيچ کس حواسش نبود توله سگ های تازه به دنيا اومده رو برد و مخفی کرد و به تنهايی پرورش داد؟ مدت ها بعد وقتی جلوی اسنوبال ايستادو اونو از حکومت زد کنار تا صدای اهالی قلعه اوند بلند بشه اون سگ های آموزش ديده برای درندگيشو رو کرد که آماده حمله به مردم بودند
    اون نويسنده وبلاگی هم که سبعيت و خونخواری و شهوت درندگی اش شما رو به تعجب می اندازه مثل همون داستان سالها پروريده شده که از قالب انسانی در بياد و يه ماشين درندگی بشه برای اربابش
    #flower
    اما عاقبت هر خود کامه ای زمين خوردنه
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    سلام عزیزم


  38. غرغرو در 11/21/02 گفت :

    من فکر میکنم ابتدای کتاب که یک جورهایی معرفیه استاد بود زیادی طولانی شده بود .هر چند به نظرم از نظر تاریخی مورد توجه بودو برای اشنایی با حال و هوای سال های مورد نظر علوی خوب بود اما بی طرفانه نبود و خظ مشی سیاسی نویسنده خیلی بیش از حد به چشم میخورد .به نظرم جزییات احساسات فرنگیس خوب بیان شده بود اما من خودم ترجیح میدم کسی با شخصیت استاد ماکان درک بیشتری از این زن داشته باشه و اون تابلو رو از روی یک شناخت دقیق کشیده باشه تا از روی نشناختن اون زن و مبهم بودن شخصیتش .
    از طرفی داستان کلی این کتاب یک جورهایی از اون داستانهای تاریخ مصرف دار به حساب میاد . شاید آرمانها و اهداف استاد حتی تا بیست سال قبل از این قابل لمس بود برای خواننده ،اما به نظرم الان این ارمانها و این نوع طرز فکر چندان قابل درک نیست .یعنی فکر میکنم اون انتظاری که ما از این دو شخصیت داشتیم رو نمیتونست براورده کنه هرچند مثلا انتظارات مادر من رو که سال های سال پیش تو سن 25 سالگی خوندتش رو میتونست براورده کنه اون موقع .
    در مجموع کتابی بود که به یک بار خوندنش میارزید اما به قول خودت ادم رو به خوندن اثار بیشتری از نویسنده ترغیب نمیکرد.#flower


  39. ژه در 11/21/02 گفت :

    امروزم ۳ تا پرنده سبز داشتیم
    یکی ملاصدرای شیراز
    یکی ولیعصر تهران
    یکی هم مهاباد
    امیدوارم کسی از شدت جراحات نمیره
    #brokenheart


  40. شاهرخ در 11/21/02 گفت :

    درود
    نکته ای که باید در مورد نویسنده رمان توجه داشته باشیم این است که برای فردی بمانند علوی ادبیات و خصوصا نوشتن رمان وسیله ای بود در راستای ایدئولوژی سیاسی . علوی یکی از اعضای جریان 53 نفره بود که به نوعی هسته اصلی اندیشه مارکسیسم در ایران را به محوریت تقی ارانی به وجود اوردند . این رویکرد ادبی بعدها در اندیشه حزب توده و ذهنیت انها به ادبیات تاثیر مهمی داشت . در ضمن شاید برای ما اسکلت اصلی داستان تکراری باشد اما در زمان خود نویسنده اینطور نبود . باید خود را در زمان نویسنده داستان قرار بدهیم تا با متن ارتباط ایجاد کنیم
    =========
    به عنوان کسی که تا حدی با ادبیات داستانی معاصر اشنایی دارد فکر میکنم در بین نویسندگان ایرانی غلامحسین ساعدی جایگاه بی همتایی دارد
    ساعدی( نویسنده رمان گاو که فیلم مهرجویی از رمان او ساخته شد.) به جرات تنها نویسنده صاحب سبک منحصر به فرد ایران بود به گفته اقای علی دهباشی (مدیر مجله بخارا ) ساعدی تنها نویسنده ای بود که سبک رئالیسم جادویی را در ادبیات ایران با تفسیر خود به کار گرفت احتمالا زودتر از مارکز در رمان صد سال تنهایی ان سبک را به کار گرفته باشد. سبک ساعدی یک سبک فوق العاده خاص است تنها کافی است به روایت فیلم گاو توجه کنید که چگونه از یک موضوع ساده مثل مرگ گاو , تراژدی اجتماعی ارائه میدهد . متاسفانه در سایه سیاست ساعدی نویسنده ، فراموش شد . و در تنهایی و غربت از این دنیا رفت. بدون انکه کسی در زمان حیاتش به اهمیت کارش توجه داشته باشد.
    فکر میکنم برای امتحان یک تجربه جدید ،خواندن اثار غلامحسین ساعدی پیشنهاد جالبی باشد.
    ———-
    انتقاد:
    جسارتا میخواستم انتقادی از شما داشته باشم . فکر میکنم با توجه به شرایط این روز خاص ، زمان خوبی برای نقد و بررسی ادبیات داستانی نبود .
    میدانم که از قبلا زمانش را مشخص کرده بودید و اصولا شما ادم سیاسی نیستید و این وبلاگ هم سیاسی نیست اما شاید مناسب تر بود با توجه به حوادث امروز , و احترام به هواداران دموکراسی که احتمالا امروز طعم درد را به تن دارند, نقد داستان را حداقل با یک روز تاخیر انجام میدادید. امیدوارم جسارت بنده را ببخشید .
    سپاس.


  41. لئون در 11/21/02 گفت :

    این کتاب رو دقیقا داغ داغ وقتی که داغی خوند اصلا مال سنین خاصیه فک کنم
    بعدا شور و حالش میره
    بعد تو فاز مثلا این آهنگ سیاوشم باشی
    کاش میشد اما نمی شه
    نمی شه بیای دوباره
    نمیشه دستات توو گلدون
    گلایه مریم بذاره
    کاش میشد اما نمی شه
    این مرامه روزگاره
    رفتنت همیشگی بود دیگه برگشتن نداره…یاد باد آن روزگاران یاد باد


  42. ويولت عزيز شما با نام وبلاگی ويولت در وبلاگ نو بنيان من لينک شديد
    با قسمت اول داستان بيداری يک وجدان که با قلم پر خودم نوشتم بروزم#heart #heart #heart #heart #party #party #party #party


  43. مارال در 11/21/02 گفت :

    ويولت عزيز سلام
    اولين باری است که برات کامنت می ذارم چون اول می خواستم آرشيو رو بخونم و باهات آشنا بشم و بعد خودم رو معرفی کنم. البته شيطنت کردم و قبلش تو فيسبوک اد کردمت که شما هم لطف کردی و قبول کردی.
    اين کامنت احتمالا طولانی ميشه پس عذر تقصير#tongue
    در مورد خودت فقط می تونم بگم که نديده خيلی ارادت دارم بهت و دلم می خواد که روزی از نزديک ببينمت. چون ساکن ايران نيستم اميدوارم که هرچه زودتر محقق بشه#heart
    خب بريم سر «چشمهايش» راستش اين کتاب مدل طولانی تری از داستان ميرزا در مجموعه ميرزا از بزرگ علوی است که جذابيت اين مجموعه بيشتره.
    اما من با خوندن اين دو کتاب به شدت با شرايط حال حاضر ايرانمون همذات پنداری می کنم.
    جنبه عاشقانه کتاب يک مسئله است و جنبه ثياثی اون يه چيز ديگه. استنباط من اينه که نويسنده می خواد عدم داشتن شهامت قهرمانهای اون زمان رو بيان کنه. چيزی که الان هم به شدت ما بين خودمون می بينيم. اين شهامت ميتونه در همه جوانب باشه چه وجه عاشقانه ورمانتيک و چه بخشهای ثياثی و غيره. چيزی که سرنوشت رو تحت تاثير قرار می ده اين نبود شهامته.
    چيزی که من رو بيشتر تو اين قبيل کتابهای بزرگ علوی قانع می کنه اينه که علوی دنبال داستان عاشقانه نيست بلکه حرفهاشو رو با تم عاشقانه می زنه که برای مخاطبان بيشتری قابل درک باشه شايد برای همين باشه که برداشت ما از اين نوع عشق تصنعی به نظر برسه.
    اما نبايد يادمون بره که اين اتفاقات تو زمان خودش و بين گروه های ثياثی اون موقع کم رواج نداشته.
    منتظر نقدهای خوب تو و دوستان ديگه هستم.
    می بوسمت عزيزم و برات آرزوی بهترين لحظات رو می کنم
    مارال#flower


  44. فرحناز در 11/21/02 گفت :

    ويلی جان من کتاب رو دارم می خونم.می دونم دير شده اما کتاب واسم جالبه و فکر کنم تا دو روزه ديگه تمومش کنم.
    تا اينجا که دوست داشتم هم شخصيت استاد رو هم فرنگيس رو.همينطور شرايطی که اول کتاب توصيف شده خيلی به شرايط الانم نزديکه يه جور همذات پنداری باعث شده تند تند بخونم.


  45. رها در 11/21/02 گفت :

    قاعدتا نبايد توی خلاصه نظرهای شخصی اعمال بشه.اينجور خلاصه جايی برای بحث نمی زاره.چون خودش نتيجه گيری کرده.بهر حال کار قشنگی بود عزيزم
    ______________________
    خلاصه برای بحث گذاشته نشده
    صرف یادآوری برای اونهایی که کتاب رو خوندن
    و ممنون


  46. ايليا در 11/21/02 گفت :

    من نه اصل کتاب رو خوندم و نه خلاصه اش رو
    ولی قشنگ بود


  47. شبنم در 11/21/02 گفت :

    سلام مامان!
    _______________________
    سلام دخترم!


  48. نازی در 11/21/02 گفت :

    سلام ، عیدت مبارک ،دوست دارم ویولت….از ته دل#kiss #heart


  49. Never Land در 11/21/02 گفت :

    به نظر میاد دوستان زیاد با این کتاب ارتباط برقرار نکردن…
    کتابی مثل چشم هایش پیچیدگی خاص خودش و داره.شاید با داشتن زمینه اطلاعات سیاسی و اجتماعی بشه درک بهتری داشت از این داستان
    حالا نظر شخصی خود شما از این کتاب چیه؟#winking
    ______________________
    بذار تو یه پست توضیح بدم


  50. یلدا در 11/21/02 گفت :

    ساتین عزیزمی…از خرداد 88 همیشه با ولع کامنتهاتو میخوندم که برای ویولت جان مینوشتی. کتاب قلعه حیوانات رو خوندم.(جرج ارول)دقیقا اوضاع ماست… ساتین جان ، ارادتمندیم#flower


  51. ساتين در 11/21/02 گفت :

    نظرم در مورد اين کتاب مشابه نظر آقای شاهرخ در کامنت ۴۰ بود
    به نظر من اين داستان عاشقانه بهانه ای بوده برای ارائه مانيفست سیاسی نويسنده در اون سالها
    اون زمانی که این کتاب رو خوندم اين وجه قضيه نگذاشت من از خوندن يه قصه عاشقانه صرف لذت ببرم


  52. سلام ویلی جان
    نه عزیزم مشکلم حل نشد. تو فکر ِ خریدن ِ یه هاست شخصی ام. آخه کل آرشیوم رو هم پاک کردن واسه م که البته به لطف یکی از بچه ها (مژده) نوشته هام از دست نرفت!
    خیلی ازشون دلخورم. من چیزی ننوشته بودم که بخوان بلاکم کنن. یه مطلب علمی در مورد خودار.ضایی بود. آخه هر جا می رفتم (هر سایتی و وبلاگی) یک مضرات اغراق آمیزی در این مورد بعنوان مطلب علمی نوشته بودن که حرص آدم رو در می آورد. منم بر پایه ی کتابای علمی ای که خونده بودم و با مرجعیت یک کتاب معتبر اون چیزی که واقعا علمی بود رو نوشتم. تازه حالا خوبه این کتاب با مجوز خودشون چاپ شده (هرچند کتابه اختصاصی روانشناساست و مخاطب عام نداره)
    دقیقا روزی که رفتم وبلاگم رو باز کنم در مورد وقایع اخیر بنویسم دیدم بلاک شدم! قدرت پیش بینیشون منو کشته واقعا #winking
    آره عزیزم چک کردم دیدم بازه ولی حس می کردم حوصله نداری واسه این نخواستم مزاحمت بشم…
    این روزا هم که آره. کلا بی دلیل و بادلیل فیل.طر می کنن.
    به هرحال مرسی که هستی بانوی اول وبلاگستان #eyelash #kiss


  53. یلدا در 11/21/02 گفت :

    ویولت جونم، خوبی؟ از کف زمین تا سقف خونمون چند ردیف کتاب دارم… منتظرم کتاب بعدی رو معرفی کنی. از سبک بزرگ علوی زیاد خوشم نمیاد.به زور میخونم انگار.ساتین جان ،شما هم کتاب معرفی کن تا اگر نخوندم تا حالا،برم بخونم.#flower


  54. ايليا در 11/21/02 گفت :

    با کامنت ۳۷ ساتين مخالفم
    توهين به ميليونها نفر بود


  55. Never Land در 11/22/02 گفت :

    به کامنت 52:
    اگه فیلتر نمی شد باید تعجب می کردی؟!…من پست اخر و خوندم و اینکه نتیجه گیری و به عهده خوانندگان گذاشته بودی قابل تحسینه#applause
    این روزا دامنه فیلترینگ همه رو گرفته…متاسفانه از روی پست اخر تفتیش عقاید کردن و روند فکری نویسنده رو هک کردن.برای همین پیش بینی کردن پست بعدی چی می تونه باشه!


  56. دنا در 11/22/02 گفت :

    سلام
    اهمیت چشمهایش در ادبیات فارسی این است که در ان معشوقه از جایگاه منفعلی که به طور تاریخی داره بیرون می آد و خودش ماجرای عشقی اش را به وجود می آوره. اگه عمل گرایی و شجاعت فرنگیس را مثلا با شاخه نبات حافظ یا زن اثیری هدایت که فقط از جذابیت جنسی شون حرف زده می شه مقایسه کنیم متوجه این فرق می شویم. تا جایی که من می دونم هنوز هم توی کم تر اثری معشوقه ای تا این حد شخصیت پردازی شده و با جسارت می بینیم.
    دوم هم این که این رمان خصوصیتی داره که به آن “زن نویسی مرد” می گویند یعنی با این که نویسنده داستان مرده اما تمام قسمتهایی ی که از زبان فرنگیس بیان شده کاملا لحنی زنانه دارد که باز هم در ادبیات ما که بیش تر از زبان مرد ها نوشته شده کم نظیر است. حتا خیلی از زن های نویسنده ما با لحنی مردانه یا از زبان راوی مرد می نویسند.
    (مرد نویسی زن)
    به نظر من رمان چشم هایش اهمیتی فمینیستی داره که در زمان خودش خیلی مهم بوده.


  57. عطی در 11/22/02 گفت :

    شايد الان تکراری شده باشه اما اون موقع سوژه نو و تازه ای بوده به نسبت حالا.
    ژ.ن بی ربط: اين لينک رو پیدا کردم. موضوع خارج از چارچوبی رو مطرح کرده بود. اگه حوصله داشتی يک نگاهی بينداز.
    http://nnirvana.persianblog.ir/post/106/


  58. Maryam در 11/22/02 گفت :

    من کتاب رو حدود ۲۰ سال قبل خوندم، شاید ۵-۶ سال قبل هم یک مرور کرده باشم. داستانش کاملا یادمه، اما هیچ جمله‌ای یا پاراگرافی نیست که اثر متحول کننده در ذهنم گذشته باشه. بر خلاف بر با د رفته که همون زمان خوندم.
    کلا داستان رو دوست داشتم ، اما هیچ وقت نفهمیدم چرا فرنگیس میبایست اون همه فداکاری بکنه، راستش به نظرم بهترین شخصیتش ناظم مدرسه بود. چون لااقل چند نکته قابل تامل در شخصیتش بود وفاداری همراه با جستجوگری و تعقل.


  59. مريم گلي در 11/22/02 گفت :

    #hug
    احتمالا ۲۶ اسفند كنسرت ه مياي؟
    قول ميدم تا اون موقع كتابه رو پيداش كنم#tongue
    #laugh
    گفتي اسمش چي بود؟؟؟؟#yawn #tongue #laugh
    ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
    #kiss